معرفی کتاب ملکوت اثر بهرام صادقی

ملکوت

ملکوت

3.7
166 نفر |
41 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

314

خواهم خواند

99

شابک
9789646380172
تعداد صفحات
112
تاریخ انتشار
1379/9/24

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        ملکوت رمانی کوتاه و کم حجم، با جملاتی سرشار ، یکی از کم نظیرترین نمونه های ادبی دوره طلایی ادبیات ایران است.

کتاب ملکوت تنها داستان بلند به جا مانده از بهرام صادقی است که در نگارش داستان های کوتاه ید طولایی داشت. به پاس قدردانی از قلم زرین او و بزرگداشت مقامش در نگارش داستان کوتاه، جایزه ادبی به نام این نویسنده فقید درنظر گرفته شده است. ملکوت در همان صفحه نخست میخکوبتان می کند: «در ساعت یازده شب چهارشنبه ی آن هفته، جن در آقای مودت حلول کرد.»

این مواجهه ممکن است سبب شود خواننده با خود فکر کند با یک داستان ماورالطبیعی روبه رو است اما این نشان از تلفیق وجوه رئال و سورئال داستان دارد.
شرح داستان ساده است و ورود آقای مودت و داستان جن و همراهی دوستانش برای خلاصی او از شر جن، تنها روندی است که موجب می شود کاراکتر اصلی یعنی دکتر حاتم وارد صحنه شود. دکتری که تا پیش از مواجهه نزدیک، فردی متعهد و کاربلد به خواننده شناسانده می شود. اندکی بعد وجوه سورئال داستان رخ می نمایاند: آنجا که همراهان آقای مودت از دکتر در مورد مردی می شنوند که به او مراجعه کرده تا دستش را، تنها دست باقی مانده را نیز قطع کند! مرد تا پیش از این دست دیگر، پاها، گوشها و بینی خود را قطع کرده است اما از چه روی؟ در این میان، بین دوستان مودت و دکتر بحثی فلسفی در میگیرد و دکتر باز هم اصرار بر حفظ چهره دروغین خود دارد. او مدعی است آمپول هایی به مردم عرضه می کند که جوانی و باروری را به آنها بازمی گرداند و این در حالی است که خود دکتر صورتی جوان اما به واقع پیر دارد و عقیم است.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به ملکوت

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به ملکوت

نمایش همه

پست‌های مرتبط به ملکوت

یادداشت‌ها

اِلی

اِلی

1400/10/30

          اگر ملکوت نبود، جای جمله‌ای به درخشانی «در ساعت یازده شب چهارشنبه آن هفته جن در آقای «مودت» حلول کرد» در تاریخ ادبیات داستانی ایران خالی می‌ماند. جمله‌ای درخشان، گیرا و  تکان دهنده که نوید اثری بی‌تکرار را می دهد. دوست داران آثار بهرام صادقی حتما تصدیق خواهند کرد که فهم ملکوت و تسلط بر نقاط پوشیده آن، که بنظر همچنان جای کشف و جستجو دارد، کار یک یا دو بار خواندن این رمان نیست. ملکوت را مثل شراب کهنه و تلخ باید مزمزه کرد و به طعم حیرت آورش اندیشید. 
ماجرای حلول جن در آقای مودت و بگومگوهای دوستان او برای مراجعه به جن گیر یا دکتر، تنها پیش زمینه ای برای ورود به دنیای ابرشخصیت این رمان محسوب میشود: «دکتر حاتم». او تنها پزشک شهر است که شبانه روز مشغول به معالجه بیماران است و خود را بی منت وقف آنان کرده است. توصیف دکتر حاتم و پیش از آن شخصیت هایی که هریک به گونه ای منحصر به فردند، نویدبخش اثری ورای قراردادهای داستان نویسی است: «دکتر حاتم مرد چهارشانه قدبلندی بود که اندامی متناسب و بانشاط داشت، به همان چالاکی وزیبایی که در جوان نوبالغی دیده میشود، اما سر و گردنش... پیرترین و فرسوده ترین سر و گردن هایی بود که ممکن است در جهان وجود داشته باشد». توصیفات بدیع این رمان تنها در وصف هیبت دکتر حاتم خلاصه نمیشود. با پیش رفتن رمان، اوصاف و دیالوگ ها، بی آنکه یکی در کفه ترازو سنگین تر باشد، در کنار هم به پیشبرد قصه کمک میکنند. روایت علاوه بر اینکه همچنان ماجرای حلول جن را در نظر دارد، در پی تغییر نقطه کانونی است تا بتواند به درستی رویه دیگر دکتر حاتم و آنچه را که در اتاق های خانه او میگذرد به خواننده نشان دهد. غافلگیری های پیاپی روایت تا پایان کتاب ادامه می یابد. ممکن است این غافلگیری ها در نگاه اول خواننده ای را بترساند که برای اولین بار با کتاب مواجه شده است، اما در پس تمام صحنه های خشونت آمیز و هول افزا، فلسفه ای آمیخته با یاس و ملال نفس می کشد. شاید این موضوع اصلی ترین دلیلی باشد که برخی منتقدان ملکوت را با بوف کور هدایت مقایسه می کنند؛ گرچه از نظر نگارنده، به دلایلی که در این یادداشت قابل شرح نیست ملکوت فضایی پخته تر از بوف کور دارد، گویی اثر او ماحصل عناصر سوررئالی است که امتحان خود را در آثار پیشین پس داده اند. 
شاید بتوان دغدغه اصلی صادقی در ملکوت را مرگ و نقطه مقابل آن، نه مرگ (نه به معنای زندگی) دانست. ملکوت حاصل ذهن کنجکاو پزشکی است که بارها هم با واقعیت فیزیولوژیک مرگ مواجه شده است و هم در سیری درونی به فلسفه مرگ اندیشیده است. نقطه مقابل آن، نه مرگ (با نیم فاصله بخوانید) است، چیزی که حیات است اما زندگی نیست، این چیزی است که بیش از همه دکتر حاتم را می رنجاند. زیستنی که نمیتوان نامش را زندگی گذاشت و انسانهایی که با حیاتی سراسر ملال مواجهند. شاید چیزی که به شدت صادقی را آزار می داده است همین حیات های بی دستاورد باشد، تن هایی که در دستان پزشکی آرام میگیرند بی آنکه ماموریتی را به سرانجام رسانیده باشند. دکتر حاتم آدمیانی به این کیفیت را سزاوار زیستن نمیداند و از همین باب دست به این کشتار جمعی شگفت میزند.
دنیای بهرام صادقی دنیای شگفتی هاست. همچنان که ملکوت بخشی از این شگفتی را به دوش میکشد، آثار دیگر صادقی، که همگی داستان های کوتاهی هستند که در مجموعه های سنگر و قمقمه های خالی و وعده دیدار با جوجوجتسو گردآوری شده اند، هریک بارقه ای از این شگفتی هستند. برای شناختن دنیای ملکوت شاید لازم باشد خواننده پیشتر در یکی از دو کتاب دیگر با شخصیت های نوپدید صادقی دیدار کند.
وصف ملکوت گفتن در یکی دو جمله عملا محال است و تفسیر کردن آن در یک یادداشت پانصد کلمه ای غیر ممکن. از همین رو در پایان کتابها و مقالاتی ارزشمند که به فهم جهان صادقی و مشخصا این کتاب کمک می کنند بیان خواهد شد، امید که مقبول و مفید افتد:
تاویل ملکوت، نوشته محمد تقی غیاثی، نشر نیلوفر. (کتاب)
بهرام صادقی بازمانده های غریبی آشنا، تدوین و تنظیم محمدرضا اصلانی، نشر نیلوفر. (کتاب)
بازنمایی انگارۀ مرگ‌اندیشی در نسبت با امید و ناامیدی در ملکوت، شهناز عرش اکمل، نعمت الله ایران زاده، مجله متن پژوهی ادبی. (مقاله).
        

19

          در کتاب ملکوت ما با نوعی رنج زیستن و زندگی مشقت‌بار بعد ازدست دادن چیزی گرانبها مواجه هستیم. تصور کنین شخص عزیزی را از دست داده‌این و قدرت فراموش کردن آن را ندارین. گاهی از این نکته غفلت می‌کنیم که فراموشی بزرگترین موهبت آفرینش برای ادامه دادن زندگی است. ملکوت از آن دست کتاب‌هایی است که باید بر وسوسه دنبال کردن داستان و اینکه چه اتفاقی برای شخصیت‌ها افتاده است، غلبه کنین و اجازه دهید تا نویسنده از حس و حال آدم‌هایش برای شما بگوید. با آرامش با درد آن‌ها همراه شوید و آن را باورپذیر بیابید. خوشبختانه بهرام صادقی آنقدر خوب می‌نویسد که وضوح تصاویر از هر کتابی که شاید به تازگی خوانده باشین بیشتر است. اشتباه نکنین منظورم توصیف جهان داستان نیست. از دنیای درون شخصیت‌ها حرف می‌زنم. همان که دولت آبادی درباره‌ی آن می‌گفت من چگونه باید مفهوم درد را به شما نشان بدهم!؟ این ویژگی را پیشتر در قلم دولت آبادی یافته بودم و توانایی صادقی من را ترغیب کرد تا مجموعه داستان قطور «سنگر و قمقمه های خالی» را نیز - اگر عمری باقی باشد- بخوانم. یکی از ویژگی‌های کتاب که قابل تحسین و احترام است یک طرفه به قاضی نرفتن نویسنده و پرداختن به دلایل و انگیزه‌های دو شخصیت اصلی داستان است که بیش از هر چیز در خدمت واقع گرا بودن داستان می باشد.
        

4

مبینا

مبینا

1403/11/22

        خیلی دلم می‌خواد اون تیکه‌ی آخرش که دوتا شخصیت داشتن درباره‌ی اینکه زندگی دوباره‌شونو چطور می‌گذرونن حرف می‌زدن اینجا بذارم ولی صوتی گوش کردم و فاقد این آپشنیم. ولی شما بدونید اونی که گفت اگه دوباره زندگی کنم دوباره همون کارارو می‌کنم و دوباره همون حماقتارو انجام می‌دم رو می‌بوسم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

35

Mobina Fathi

Mobina Fathi

1401/3/20

        ملکوت اولین و تنها رمان بهرام صادقی است که نگارش آن در طول جلسه‌ای چندساعته شکل گرفته است و برای اولین بار در سری جلسات جنگ اصفهان خوانده شد. فیلم ملکوت به کارگردانی خسرو هریتاش نیز اقتباسی از همین رمان کوتاه بوده است و همچنین این رمان توسط دکتر احمد موسی به عربی ترجمه شده و انتشارات قاهره آن را به چاپ رسانده است. 
بهرا صادقی با نوشتن ملکوت گام بزرگی در ادبیات داستانی ایران برداشته است و مخاطب با خواندن اولین جمله متوجه می‌شود که با اثر داستانی متفاوتی روبه‌رو است. «در ساعت یازده شب چهارشنبه شب آن هفته، جن در آقای مودت حلول کرد.» و با همین جمله آغازین که صادقی امری غیرعادی را بدون پیش‌زمینه قبلی به شکلی معمول عنوان می‌کند، می‌توان فهمید که فضای متفاوتی در ادبیات داستانی ایران در حال شکل‌گیری است.
شروع داستان در باغ آقای مودت شکل می‌گیرد و مخاطب با شخصیت‌ها آشنا می‌شود که اولین شخصی که با او رو در رو می‌شویم آقای مودت است. آقای مودت مردی میانسال است که همیشه شیفته دو چیز بوده است: زن و شراب. در این جمع دوستانه شخصیتی وجود دارد که ما با عنوان مرد جوان با او آشنا می‌شویم؛ مرد جوان که شخصی ساده‌دل و مهربان است، کارمند ساده‌ اما مضطربی است که دوستدار زندگی و همسر خود است. شخصیت بعدی را با عنوان مرد چاق می‌شناسیم. ما در طول داستان مرد چاق را تاجر خودخواهی می‌شناسیم که نها منافع و جان خودش ارجحیت دارند و تنها آرزویش این است که عمری بسیار طولانی داشته باشد. و اما مرد ناشناس که شخصی کم‌حرف و البته مرموز است. 
این چند تن در باغ آقای مودت به عیش مشغول هستند که جن در آقای مودت حلول می‌کند و تصمیم جمعی بر این شکل می‌گیرد که برای درمان آقای مودت، او را به شهر نزد دکتر حاتم ببرند. دکتر حاتم شیطانی است که از ملکوت برای نابودی نسل بشر به زمین آمده است و هرچند که دکتر خوشنامی است اما همیشه با کمک دستیارانش که اجنه و البته مرد ناشناس هستند، مردم را به مطب خود می‌کشاند تا آن‌ها را بکشد.
دکتر حاتم به نوعی نیمه انسان و نیمه شیطان است.اختگی او همانطور که ویژگی انسانی را به ذهن متبادر می‌کند، بیانگر ذات شیطانی و آسمانی او نیز هست که ناتوانی او در عشق را بیان می‌کند که همین امر او را به پوچی و مرگ سوق می‌دهد. « او شیطانی است که می‌خواهد آدم را به عشق دچار کند و از بهشت بیرون اندازد تا در زمین با آمپول مرگ نفله‌اش کند.» پس هراس او انسان‌هایی است که هراسی از مرگ ندارند. 
م.ل که از بیمارهای دکتر حاتم است که به خواست خودش و به دست دکتر حاتم تا کنون تمام اعضای بدنش را قطع کرده و حالا تنها یک دست دارد که قصد دارد آن‌ها را نیز قطع کند، در واقع خداست که در مقابل شیطان قرار گرفته است. هدف م.ل از این کار بیگانه شدن از خود است که این امر مخاطب را یاد اندیشه هگلی می‌اندازد. در اندیشه هگل نیز خدا از آسمان به زمین افتاده است؛ هر چند خدای هگل مجبور به از خود بیگانه شدن هست اما خدای صادقی خود خواستار این از خود بیگانگی و فراموش کردن جهان است. م.ل زن و فرزند خود را به نیستی کشانده و در واقع خود با دست‌های خود پسرش را کشته، چرا که گمان می‌برده  که با مرد ناشناس «دستیار دکتر حاتم» خو گرفته و به نوعی اسیر راه شیطانی شده است. اکنون او تنهاست و از اینکه عمر طولانی دارد و باید سراسر آن را تنها باشد، در عذاب است.
در فصل پایانی، تمام شخصیت‌ها دوباره در باغ آقای مودت حضور دارند و در آن جا مرد ناشناس برای اولین بار در رمان به صراحت عنوان می‌کند که دکتر حاتم شیطان است و م.ل خداست. مرد جوان که متوجه می‌شود دکتر حاتم به او آمپول مرگ تزریق کرده است از ترس به خدا پناه می‌برد اما م.ل را نیز ترسخورده می‌بیند. وضعیت شکل گرفته برای مرد جوان، بیانگر پوچی این جهان است و مهم‌تر اینکه عنوان می‌کند که گویی خدا و شیطان هدفی مشترک دارند: مرگ.
زبان بهرام صادقی در ملکوت از زبان طنزی که در «سنگر و قمقمقه‎‌های خالی» و دیگر داستان‌های کوتاهش داشته فاصله می‌گیرد و تلخ و گزنده می‌شود. که متناسب با فضای داستان به شکل ماهرانه‌ای استفاده شده است و لحن هر شخصیت را به درستی ادا کرده است. ما در آخر مرد جوان را نماینده نوع بشر می‌دانیم که منفعلانه اسیر زندگی مرگبار شده و دکتر حاتم و م.ل را شیطان و خدا می‌شناسیم که هدف مشترکی دارند؛ چرا که می‌بینیم م.ل در ملکوت در مقابل مرگ منفعل است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17

0