معرفی کتاب ملکوت اثر بهرام صادقی

ملکوت

ملکوت

3.7
150 نفر |
34 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

14

خوانده‌ام

285

خواهم خواند

95

شابک
9789646380172
تعداد صفحات
112
تاریخ انتشار
1379/9/24

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        ملکوت رمانی کوتاه و کم حجم، با جملاتی سرشار ، یکی از کم نظیرترین نمونه های ادبی دوره طلایی ادبیات ایران است.

کتاب ملکوت تنها داستان بلند به جا مانده از بهرام صادقی است که در نگارش داستان های کوتاه ید طولایی داشت. به پاس قدردانی از قلم زرین او و بزرگداشت مقامش در نگارش داستان کوتاه، جایزه ادبی به نام این نویسنده فقید درنظر گرفته شده است. ملکوت در همان صفحه نخست میخکوبتان می کند: «در ساعت یازده شب چهارشنبه ی آن هفته، جن در آقای مودت حلول کرد.»

این مواجهه ممکن است سبب شود خواننده با خود فکر کند با یک داستان ماورالطبیعی روبه رو است اما این نشان از تلفیق وجوه رئال و سورئال داستان دارد.
شرح داستان ساده است و ورود آقای مودت و داستان جن و همراهی دوستانش برای خلاصی او از شر جن، تنها روندی است که موجب می شود کاراکتر اصلی یعنی دکتر حاتم وارد صحنه شود. دکتری که تا پیش از مواجهه نزدیک، فردی متعهد و کاربلد به خواننده شناسانده می شود. اندکی بعد وجوه سورئال داستان رخ می نمایاند: آنجا که همراهان آقای مودت از دکتر در مورد مردی می شنوند که به او مراجعه کرده تا دستش را، تنها دست باقی مانده را نیز قطع کند! مرد تا پیش از این دست دیگر، پاها، گوشها و بینی خود را قطع کرده است اما از چه روی؟ در این میان، بین دوستان مودت و دکتر بحثی فلسفی در میگیرد و دکتر باز هم اصرار بر حفظ چهره دروغین خود دارد. او مدعی است آمپول هایی به مردم عرضه می کند که جوانی و باروری را به آنها بازمی گرداند و این در حالی است که خود دکتر صورتی جوان اما به واقع پیر دارد و عقیم است.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به ملکوت

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به ملکوت

نمایش همه

پست‌های مرتبط به ملکوت

یادداشت‌ها

اِلی

اِلی

1400/10/30

          اگر ملکوت نبود، جای جمله‌ای به درخشانی «در ساعت یازده شب چهارشنبه آن هفته جن در آقای «مودت» حلول کرد» در تاریخ ادبیات داستانی ایران خالی می‌ماند. جمله‌ای درخشان، گیرا و  تکان دهنده که نوید اثری بی‌تکرار را می دهد. دوست داران آثار بهرام صادقی حتما تصدیق خواهند کرد که فهم ملکوت و تسلط بر نقاط پوشیده آن، که بنظر همچنان جای کشف و جستجو دارد، کار یک یا دو بار خواندن این رمان نیست. ملکوت را مثل شراب کهنه و تلخ باید مزمزه کرد و به طعم حیرت آورش اندیشید. 
ماجرای حلول جن در آقای مودت و بگومگوهای دوستان او برای مراجعه به جن گیر یا دکتر، تنها پیش زمینه ای برای ورود به دنیای ابرشخصیت این رمان محسوب میشود: «دکتر حاتم». او تنها پزشک شهر است که شبانه روز مشغول به معالجه بیماران است و خود را بی منت وقف آنان کرده است. توصیف دکتر حاتم و پیش از آن شخصیت هایی که هریک به گونه ای منحصر به فردند، نویدبخش اثری ورای قراردادهای داستان نویسی است: «دکتر حاتم مرد چهارشانه قدبلندی بود که اندامی متناسب و بانشاط داشت، به همان چالاکی وزیبایی که در جوان نوبالغی دیده میشود، اما سر و گردنش... پیرترین و فرسوده ترین سر و گردن هایی بود که ممکن است در جهان وجود داشته باشد». توصیفات بدیع این رمان تنها در وصف هیبت دکتر حاتم خلاصه نمیشود. با پیش رفتن رمان، اوصاف و دیالوگ ها، بی آنکه یکی در کفه ترازو سنگین تر باشد، در کنار هم به پیشبرد قصه کمک میکنند. روایت علاوه بر اینکه همچنان ماجرای حلول جن را در نظر دارد، در پی تغییر نقطه کانونی است تا بتواند به درستی رویه دیگر دکتر حاتم و آنچه را که در اتاق های خانه او میگذرد به خواننده نشان دهد. غافلگیری های پیاپی روایت تا پایان کتاب ادامه می یابد. ممکن است این غافلگیری ها در نگاه اول خواننده ای را بترساند که برای اولین بار با کتاب مواجه شده است، اما در پس تمام صحنه های خشونت آمیز و هول افزا، فلسفه ای آمیخته با یاس و ملال نفس می کشد. شاید این موضوع اصلی ترین دلیلی باشد که برخی منتقدان ملکوت را با بوف کور هدایت مقایسه می کنند؛ گرچه از نظر نگارنده، به دلایلی که در این یادداشت قابل شرح نیست ملکوت فضایی پخته تر از بوف کور دارد، گویی اثر او ماحصل عناصر سوررئالی است که امتحان خود را در آثار پیشین پس داده اند. 
شاید بتوان دغدغه اصلی صادقی در ملکوت را مرگ و نقطه مقابل آن، نه مرگ (نه به معنای زندگی) دانست. ملکوت حاصل ذهن کنجکاو پزشکی است که بارها هم با واقعیت فیزیولوژیک مرگ مواجه شده است و هم در سیری درونی به فلسفه مرگ اندیشیده است. نقطه مقابل آن، نه مرگ (با نیم فاصله بخوانید) است، چیزی که حیات است اما زندگی نیست، این چیزی است که بیش از همه دکتر حاتم را می رنجاند. زیستنی که نمیتوان نامش را زندگی گذاشت و انسانهایی که با حیاتی سراسر ملال مواجهند. شاید چیزی که به شدت صادقی را آزار می داده است همین حیات های بی دستاورد باشد، تن هایی که در دستان پزشکی آرام میگیرند بی آنکه ماموریتی را به سرانجام رسانیده باشند. دکتر حاتم آدمیانی به این کیفیت را سزاوار زیستن نمیداند و از همین باب دست به این کشتار جمعی شگفت میزند.
دنیای بهرام صادقی دنیای شگفتی هاست. همچنان که ملکوت بخشی از این شگفتی را به دوش میکشد، آثار دیگر صادقی، که همگی داستان های کوتاهی هستند که در مجموعه های سنگر و قمقمه های خالی و وعده دیدار با جوجوجتسو گردآوری شده اند، هریک بارقه ای از این شگفتی هستند. برای شناختن دنیای ملکوت شاید لازم باشد خواننده پیشتر در یکی از دو کتاب دیگر با شخصیت های نوپدید صادقی دیدار کند.
وصف ملکوت گفتن در یکی دو جمله عملا محال است و تفسیر کردن آن در یک یادداشت پانصد کلمه ای غیر ممکن. از همین رو در پایان کتابها و مقالاتی ارزشمند که به فهم جهان صادقی و مشخصا این کتاب کمک می کنند بیان خواهد شد، امید که مقبول و مفید افتد:
تاویل ملکوت، نوشته محمد تقی غیاثی، نشر نیلوفر. (کتاب)
بهرام صادقی بازمانده های غریبی آشنا، تدوین و تنظیم محمدرضا اصلانی، نشر نیلوفر. (کتاب)
بازنمایی انگارۀ مرگ‌اندیشی در نسبت با امید و ناامیدی در ملکوت، شهناز عرش اکمل، نعمت الله ایران زاده، مجله متن پژوهی ادبی. (مقاله).
        

19

35

0

          به نام خداوند احساس و انصاف و ایثار. 
داور بر حق. 
نگاهی به رمان ملکوت از بهرام صادقی بزرگ. 
بهرام صادقی اندک داستان هایی که دارد در عین سادگی عمیق است و البته پارادوکسیکال. دنیا و آدم هایش و اتفاقات را طنزگونه نگاه می کند. آثارش شعاری نیستند، تحلیلی هستند. مسائل عمیق را ساده تحلیل می کند.
 تحلیل گران آثار ادبی می گویند ملکوت تقلیدی نه از بوف کور، بلکه از شیوه ی بوف کوری است. رمان ملکوت می خواهد به مسائل هستی شناسی و آفرینش بپردازد و چقدر موفق بوده کارشناسان بهتر می دانند. 
بهرام صادقی مثل خیلی از نویسنده ها از صادق هدایت تاثیر گرفته و خیلی از عزیزان بر این باورند که ملکوت را می توان با بوف کور قیاس کرد. در حالی که به عقیده ی بنده فکر نمی کنم چنین باشد. 
فکر می کنم نه آثارشان قابل قیاس باشد نه خودشان. 
  این دو عزیز(صادق هدایت و بهرام صادقی) در شرایط متفاوت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و.... زیسته اند. اگر اشتباه نکنم زمانی که صادق هدایت این نابغه ی ادبیات داستانی  ایران به زندگی خود پایان داد، بهرام صادقی فقید 15 سال داشت. و اگر حجم آثار و مقالات نوشته شده درباره ی آثار و زندگی هدایت گواه بر تاثیر ژرف او بر جریان روشنفکری و ادبیات باشد، و با در نظرگرفتن این نکته که بسیاری از بزرگان این عرصه از جمله هوشنگ گلشیری، عباس معروفی، غلامحسین ساعدی، بهرام بیضایی و....تحت تاثیر هدایت بوده اند، فکر می کنم هنوز هدایت با همه ی نویسنده های قبل و بعد از خودش فاصله داشته باشد. شاید هم نه، شاید بنده به نوعی از روی هیجان و تعصب اینگونه فکر می کنم.از بزرگی شنیدم که هدایت تمام آثارش را با عجله ودر شرایط نا مساعد روحی نوشته است. (نقل قول از خود هدایت)حال تصورش را بکنیم که اگر برای خلق بوف کور و دیگر آثارش حوصله به خرج می داد و حال روحی مناسبی داشت چه می شد. هدایت می گوید (مرده شورش را ببرند، تازه داشتم بلد میشدم که بنویسم) این جمله را در فرانسه به مصطفی فرزانه گفته، ( در واپسین روزهای عمرش.) 
یعنی شاهکارش بوف کور را هم، از نظر خودش اثر قابلی که خودش را راضی کند نمی دانسته.
با احترام به همه ی بزرگان ادبیات داستانی کشورمان، اگر هم این دو عزیز را بشود با هم مقایسه کرد، (هدایت و صادقی) قطعا این دو اثر(بوف کور و ملکوت) با هم قابل قیاس نیست. 
با احترام به فرمایش جناب محمدامین اکبری که فرموند قلم بهرام صادقی به مراتب از صادق هدایت قوی‌تر است و فرم داستانی را بهتر از هدایت می شناسد، باید عرض کنم صادق هدایت قلمش را متناسب با فهم جامعه ی زمان خود به کار می برده، بر خلاف بعضی نویسندگان که معتقدند جامعه اگر سواد ندارد به من نویسنده ربطی ندارد، برود سواد یاد بگیرد. و بنده نمی دانم و نمی توانم بگویم کدام اعتقاد درست تر است ولی آن چه مسلم است صادق هدایت بزرگ تر  از آثارش بوده. 
ولی با همه ی این اوصاف باید گفت اگر اجل مهلت می داد شاید بهرام صادقی بر قله ی ادبیات داستانی ایران می ایستاد. 
روحت شاد بهرام صادقی بزرگ. 
با مهر.
        

22

گشودن پرشت
          گشودن پرشتاب میخ‌گره‌های مالیخولیای روایت

توهم و خیال چطور به واقعیتِ داستان نفوذ می‌کند؟ از چه راهی باید نشت کند که بی‌هوا به خورد قصه برود و آب از آب تکان نخورد؟ تا به حال شده رویایی تکراری را چنان باور کنید که تجسمش از هر واقعیتی ملموس‌تر باشد؟ حقیقت و تخیل را با کدام آهنگ می‌توان دست در دست هم داد تا چنان برقصند که در اوج چرخش‌هایشان به واقعیت پیوند بخورند؟
اینها را باید از داستان‌نویس‌هایی بپرسید که از شکستن حصار خیالشان نمی‌ترسند. آنها که واقعیت را زندگی می‌کنند اما قلمشان را در عالم خیال آنقدر می‌چرخانند تا رگ تپنده‌ای از حقیقت بیابند و جوهرش را پر کنند.
آنها شاید در جوابتان بگویند ما خوب بلدیم خیال بسازیم و به مضراب باور چنان آهنگی ازش برآریم که هرکس شنید واقعیتش بپندارد. وقتی خیال و باور یکی شد، حقیقتِ خود را بر تنش می‌کنیم. خدای خود و شیطان خود را خلق می‌کنیم و جهانی از نو می‌آفرینیم. آدم‌هایی شبیه شما آنجا می‌گذاریم که چنان راسخ هر تصویر و وهمی را بپذیرند که درِ تمام تردیدهای عالم به روی شما بسته و ایمانتان رفته‌رفته بیخ‌آورِ این جهان نو شود. آن وقت است که حقیقت کلاممان در خلال قصه به ذهنتان نفوذ می‌کند و بستر می‌گیرد.
شاید اگر بهرام صادقی زنده بود و از او می‌پرسیدید چطور در «ملکوت» جهانی سراسر خیال را باورپذیر کرده است، همین جواب‌ها را بهتان می‌داد. او برای خلق فضای مالیخولیاییِ ملکوت از ساده‌ترین شخصیت‌ها و موقعیت‌ها استفاده می‌کند اما در نقش و روابطی پیچیده و گاه ناتمام رهایشان می‌کند. حاصل کارش، هم به سادگیِ امکاناتی‌ست که به کار برده و هم مغلول پیچیدگی روابط و هم طرحی در فضاهای غریب‌آشنا. چه بسا او هم در فکرِ درآمیختن با رنگ و بویی جهانی تلاش کرده است تا به میان رودی بپرد و با دریاهایی پیوند بخورد مگر به اقیانوس برسد. او با شروعی نفس‌گیر شما را به دنیایی که ساخته می‌برد، میان شخصیت‌هایی به ظاهر آشنا می‌نشاند و کم‌کم میان اوهام غرقتان می‌کند، با شخصیتی مهیب در گندمزار تنهایتان می‌گذارد و وقتی خوب آشفته شدید، سر می‌رسد و می‌کوشد که از تاریکی بیرونتان بیاورد؛ پس تمام سرسراهای داستان را بی‌درنگ چراغانی می‌کند تا در عبوری پرشتاب تمام تابلوهای داستان را قبل از کنده شدن و افتادن از میخ‌ْگره‌های روایت، ببینید و بگذرید.
        

1