شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        «آنه در اینگل‌ساید»: وقتی آنه شرلی مامان میشه و خونه میشه سیرک!😳😅 

تصور کنین آنه شرلی، همون دختر مو قرمزی که عاشق کلمات قلمبه سلمبه و رویاپردازی بود، حالا مامان شیش تا بچه قد و نیم قده! بله، درست شنیدین، شیش تا! اونم چه بچه‌هایی: جیم (که انگار یه مینی گیلبرته)، والتر (شاعر درونم!)، نن (شیطون و بلا)، دای (با نمک و شیرین)، شرلی (که از الان داره آتیش می‌سوزونه) و آخریش، ریلا (که هنوز معلوم نیست چی ازش در میاد!).😶😂 

خونه‌ی آنه و گیلبرت دیگه اون خونه‌ی آروم و رمانتیکی که فکرشو می‌کردین نیست؛ تبدیل شده به یه سیرک تمام عیار! هر روز یه ماجرا، هر دقیقه یه اتفاق. تصور کنین آنه داره سعی می‌کنه یه شعر بنویسه، یهو جیم با یه قورباغه میاد وسط، والتر داره بلند بلند شعرای خودشو میخونه، نان داره همه‌ی گلدون‌ها رو آب میده (البته با مقدار زیادی گل‌ولای اضافه!)، دای داره لباسای عروسکی‌شو پاره می‌کنه، شرلی داره سعی می‌کنه آتیش روشن کنه (خدا رحم کنه!) و ریلا هم داره همه‌ی اینا رو تماشا می‌کنه و یه چیزایی زیر لب می‌گه که معلوم نیست چیه!😊💕 

گیلبرت بیچاره هم که دکتره، شب میاد خونه میبینه انگار نه انگار اینجا خونه‌ست، بیشتر شبیه میدون جنگه! ولی خب، ته دلش خیلی هم بدش نمیاد. آخه کیه که از یه زندگی پر از هیجان و خنده بدش بیاد؟🥲😄🤔 

«آنه در اینگل‌ساید» نشون میده که زندگی با بچه ها چقدر میتونه هم شیرین باشه هم دیوونه کننده. آنه با همه‌ی اون تصورات رمانتیکی که از زندگی داشت، حالا فهمیده که عشق واقعی یعنی همین: همین شلوغی‌ها، همین خنده‌ها، همین گریه‌ها، همین خرابکاری‌ها!🫀❤ 

اگه دنبال یه کتابی هستین که هم بخندین، هم یه کم اشک بریزین، هم یاد بگیرین که چطور میشه یه زندگی پر از عشق و شادی رو با وجود همه‌ی سختی‌ها ساخت، این کتابو از دست ندین. فقط قبلش، یه کم خودتونو برای یه انفجار اطلاعات و ماجراهای غیرقابل پیش بینی آماده کنین! چون آنه شرلی، حتی وقتی مامان شده، بازم همون آنه‌ی دیوونه و دوست داشتنیه!✨🌸💖 

پ.ن: این اتفاقا توی کتاب نمی افته، اما اگه بانو مونتگمری می خواست جلد ششم رو بلند تر کنه، قطعا انتظار می رفت 😁 حالا من براتون نوشتم دیگه. 
      

11

Maede Ajerlo

Maede Ajerlo

لحظاتی پیش

6

محمد

محمد

12 دقیقه پیش

        «نترسیدن از همرنگ نشدن با جماعت» و «شجاعت»  اصلی ترین هدف های این داستان کوتاه هست.
این کتاب که برای کودکان تحریر شده، درباره‌ی یه ماهی کوچولوعه که از مادرش اجازه میگیره که بره بزنه به سفر و دنیا رو ببینه اما مادرش اجازه نمیده و بقیه اطرافیان هم مسخره میکنن یا سعی میکنن منصرفش کنن، اما این ماهی کوچولو دست آخر کار خودشو می‌کنه و دل به جریان جویبار میسپاره و تو راه با موجودات عجیب و جدیدی آشنا میشه و اتفاقات خاصی براش میوفته.
جاهایی از کتاب خشونت هایی اتفاق میوفته که بنظرم مناسب سن بچه ها نیست، مثلاً یه جای داستان چند تا از دوستای این ماهی کوچولو توسط یه پرنده شکار میشن که این قبیل موضوعات برای دنیای بچه ها چندان مناسب نیست.
اگه میخواید این کتاب رو بخونید توصیه که براتون دارم اینه که از ذهن یه کودک به کتاب نگاه کنید تا بتونید لذت ببرید؛ تو یکی از یادداشت های دوستان راجب این کتاب خوندم که نوشته بود «نماد گذاری ها و مفاهیم خیلی سطحی بودن»؛ انگار که این کتاب واسه استاد های دانشگاه نوشته شده!!!!
      

2

مینا

مینا

18 دقیقه پیش

        نمی‌دونم چی بگم جز اینکه متأسفانه این کتاب انتظاراتمو برآورده نکرد. و در این مورد خاص حق داشتم که «انتظاراتی» داشته باشم! یه کتاب کلاسیک ایرانی که توسط یه نویسنده‌ی زن معروف نوشته شده؟ و هنوز که هنوزه مردم راجع به کتابش حرف می‌زنن؟ بعله انتظارات به‌حقی داشتم. این کتاب نه تنها خیلی معمولی بود، بلکه باعث شد جاهایی هم بهم بربخوره!

چی شد که رفتم سراغ این کتاب؟ خب روزی روزگاری وقتی دبیرستانی بودم متنی داشتیم تو کتاب ادبیات که این جمله توش چشمم رو گرفت: «شلخته درو کنید تا چیزی گیر خوشه‌چینها بیاید.» همین یک جمله باعث شد من سال‌ها در فکر این باشم که روزی باید برم سراغ سووشون. و وقتی چند ماه پیش خبر اومدن سریالشو شنیدم دیگه کمر همتو بستم تا به این تصمیم جامه‌ی عمل بپوشونم.

چرا از کتاب راضی نبودم؟
اول اینکه از همون اول خیلی حوصله‌سربر بود. من به زحمت خودمو تا فصل 4 یا 5 کشوندم و بعد گذاشتمش کنار و رفتم از تو طاقچه کتاب صوتیشو خریدم و از اول گوش دادم. کتاب صوتیش محشر بود! نه بخاطر داستان، بلکه بخاطر آهنگای خوب و گوینده‌های محشرش. و همینجور یک بند تا فصل 18 گوش دادم. آخر کتاب رو باز تصمیم گرفتم برگردم به نسخه‌ی کاغذی و با کمی تلاش ارتباطم با کتاب شکل گرفت و خوندمش تا آخر و حتی کمی هم گریه‌م گرفت.

دوم اینکه اگه نمی‌دونستم این کتابو یک زن نوشته، حاضر بودم شرط ببندم که توسط یه مرد نوشته شده. این نوشته ادبیات زنان نبود. همونجور که ویرجینیا وولف در اتاقی از آن خود میگه: «ارزش‌های مردانه است که غالب می‌شود.» و «نویسنده‌ی زن ارزش‌های خود را در جهت نظر دیگران تغییر داده بود.» سووشون هم همین مشکل رو داشت. توسط یک زن نوشته شده بود، و شخصیت اولش، زری/خانم زهرا زن بود، اما ارزش‌های کتاب ارزش‌های مردانه بود. ما مدام با افکار زری و رفتار و گفتار اطرافیانش درگیریم ولی بجای اینکه این چیزا ابزاری برای شناخت زری و زنان در جامعه‌ی اون زمان باشه، تبدیل به ابزاری برای بالا بردن ارزش‌های همسرش یوسف و دیگر مردان پیرو اون شده بود. انگار زری در حد یه نقال و وسیله‌ای برای بالا بردن یوسف، خسرو، و دیگران مردان داستان پایین اورده شده؛ حتی اگه اون مردان در جبهه‌ی مخالف بودن. زری و زن‌ها در این داستان در بهترین حالت منفعلن و موجودیتشون خارج از ارتباط با مردان تعریف نمیشه. و حتی وقتی دور هم جمع میشن هم برای پیشبرد داستان نیست، برای چشم و هم چشمی‌های مسخره و زهر چشم گرفتن و دلداری دادنه. همین. من همچین انتظاری از سیمین دانشور نداشتم. از یه رمان کلاسیک معروف، با قهرمان زنش انتظار دیگه‌ای داشتم.

*هشدار اسپویل*
جایی هست که یوسف بخاطر قضیه‌ی کُره اسبشون سحر، وقتی زری داره از نگرانی برای پسرش خسرو گریه می‌کنه، بهش سیلی می‌زنه و بهش میگه: «خفقان بگیر. در غیابم فقط یک مترسک سرخرمنی!» و بعداً عذرخواهی هم که نمی‌کنه که هیچ، باز هم کلی تیکه بار زری می‌کنه که تو بزدلی و من نتونستم تو رو درستت کنم! بدترش اینه که زری هم جوری این سیلی رو طبیعی فرض می‌کنه که اصلاً بعدتر بهش اشاره‌ای نمی‌کنه، حتی تو ذهنش. تنها یکی دو جاست که زری بعد از اون همه سرکوفتی که از یوسف و خسرو (پسر تازه نوجوونشون) می‌شنوه از خودش دفاع می‌کنه، ولی اونم به اندازه‌ای نیست که در دهن این دو فرد مذکر رو ببنده زری به یوسف میگه تو انقدر همیشه خشمگینی و منم مجبور بودم مدارا کنم که دیگه مدارا کردن شده عادتم و گرنه منم زمانی شجاع بودم، میگه «تو شجاعت مرا از من گرفته‌ای». زری میگه اگه منم قرار باشه با صراحتْ تو روی کسایی در بیام که باهاشون مخالفم، اولین نفری که باید باهاش بجنگم خود تویی و خونه میشه محل جنگ اعصاب. و تنها چیزی که زری برای خونه و خانواده‌ش می‌خواد اینه که همه تو یه محیط آروم زندگی کنن، که خونه مأمنشون باشه. متأسفانه هیچ کدوم ازین چیزا اون دو موجود مذکرو به درک نمی‌رسونه. و غائله کی ختم میشه؟ وقتی زری میگه من حامله‌م... و اونوقت یوسف یهو مهربون میشه... ارزش زری باز اینجا توسط نویسنده در حد یه ماشین جوجه‌کشی میاد پایین. حالا یوسف (که از بعد سیلی دیگه برای من از «شوهر ایده‌آل» تبدیل به «یه بیشعوری مثل بقیه» شد) دوباره ناز زنشو می‌کشه و «گربه‌ی ملوسم» صداش می‌کنه و با لحنی «مردانه» انگار داره با بچه حرف می‌زنه می‌خواد به زری یاد بده چجوری شجاع باشه!
*پایان اسپویل*

اگه قرار بود یوسف شخصیتی عادی باشه، ایناها مهم نبود. ولی دانشور یوسفو بعنوان قهرمان این داستان گذاشته و رفتارش و عقایدش شده نماد جوانمردی و درستکاری در زمانه‌ی سخت اون زمان؛ یعنی در زمان جنگ جهانی دوم و بعد از اشغال شدن ایران توسط نیروهای متفقین. زری، راوی داستان شده دستاویزی برای بالا بردن یوسف. ولی تو همینم شکست می‌خوره. داستانی که دانشور نوشته نه ادبیات زنانه‌ست و نه حتی قهرمان مرد درستی داره. اگر فکر می‌کنین *اسپویل* بعد از کشته شدن یوسف، *پایان اسپویل* که باید نقطه عطف داستان باشه، تحولی در زری یا در داستان پیش میاد اشتباه می‌کنین. زری میره بالا منبر و یکی دو تا جمله‌ی شعاری راجع به شجاعت میگه ولی در نهایت باز هم کار خاصی نمی‌کنه و داستان چند فصل بعد بدون فراز و فرود خاصی تموم میشه.

من شخصیت مورد علاقه‌ای تو این داستان نداشتم ولی از عمه خانم/خانم فاطمه یکمی خوشم اومد. حداقل اون حرفاشو گاهی میزد! اگه بخوام نکته مثبتی تو کتاب پیدا کنم ففط همینه که جو سیاسی و اجتماعی اون زمان شیراز رو خوب به تصویر کشیده و جزییات جالبی از مراسم عروسی و سووشون شیرازیا رو بیان کرده.

در نهایت گمونم من بخش تقدیم‌نامه‌ی کتاب رو از خودش بیشتر دوست داشتم: «به یاد دوست، که جلال زندگیم بود و در سوگش به سووشون نشسته‌ام. سیمین.»
      

5

علی شعبانی

علی شعبانی

46 دقیقه پیش

        مرگ ایوان ایلیچ، نوشته ی لئو تولستوی؛
بطور کوتاه بخوام بگم :
کاوشی عمیق در معنای زندگی و مواجهه با مرگ ... 
داستان حول زندگی ایوان ایلیچ، قاضی‌ای موفق اما معمولی می‌چرخه که با بیماری لاعلاجی مواجه شده که به مرور با حقیقت مرگ و پوچی زندگی‌ش روبه‌رو می‌شه ..
تولستوی از طریق ایوان، 
نقدی تیز به ارزش‌های مادی‌گرایانه و زندگی سطحی طبقه ی تقریباً متوسط ارائه میده!
 ایوان ایلیچ، که عمری رو صرف موفقیت اجتماعی، مقام و ظاهرسازی کرده، در بستر مرگ میفهمه که زندگی‌ش فاقد « اصالت » و ارتباط «واقعی» عه.
 تو لحظه‌های پایانی، از طریق خدمتکارش به اسم «گراسیم» و تأمل گذشته، به نوعی رهایی و پذیرش معنوی می‌رسه ...
این اثر به زیبایی تناقض بین زندگی ظاهری و معنای عمیق‌تر وجود رو نشون داده =)
 تولستوی با زبان ساده اما تأثیرگذار، ( که اینجا باید از ترجمه ی آقای «سروش حبیبی» بسیار تشکر کرد=) ) خواننده رو وادار می‌کنه تا درباره اولویت‌های زندگی، ترس از مرگ و ارزش رابطه های انسانی و ... تأمل کنه.
پایان داستان،
با پذیرش ایوان ایلیچ از مرگ و نور درونی‌ش، اشاره‌ به امکان رستگاری و خودآگاهی حتی در آخرین لحظات داره!
از خصوصیات این رمان : کوتاه، عمیق، فلسفی و روان‌شناختی‌ بود که بنظرم همین خصوصیاتش باعث شده تا یکی از قوی‌ترین آثار ادبی درباره ی مرگ و معنای زندگی باشه ...🩵
      

6

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.