محمد

محمد

@muhammad0204

9 دنبال شده

10 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
محمد

محمد

1403/12/25

        این کتاب وجه اشتراک های زیادی با رمان «مسخ»، دیگر اثر این نویسنده، داره. تو این رمان هم مثل رمان مسخ یه شخصیت اصلی در داستان داریم که بصورت غیر منتظره ای زندگیش از شرایط عادی خارج میشه و علی رغم تلاش زیاد کاراکتر نمیتونه به زندگی عادی برگرده و مسیر زندگیش برای همیشه دستخوش تغییر میشه؛ که خب البته هدف از این تغییر تو هر دو داستان مسائل متفاوتیه...
تو این کتاب کا. که کارمند یه بانکه و جایگاه شغلیه خوبی برای خودش داره یکهو و بی مقدمه مورد اتهام قرار میگیره و بدون اینکه بدونه اتهام برای چیه یا کسی که بهش اون اتهام رو وارد کرده کیه...
شخصیت اصلی داستان تقریبا تو تمام داستان به دنبال جواب این سوالات و چیز هایی از این قبیله، اما رفته رفته موضوع جدیدی هم وارد زندگیش میشه موضوعی که اینبار بقیه براش رقم نزدن بلکه خودش برای خودش به وجود آورده و اون موضوع اینه که کا. دیگه نمیتونه ذهنش رو معطوف به این اتهام نکنه تا جایی که حتی نمیتونه موقعیت نسبتا خوبش تو بانک رو حفظ کنه؛ که بنظر من هدف اصلی نویسنده هم به این موضوع ربط داره (لازم به ذکره که حتی همین الانش هم هیچ محقق یا پژوهشگری نمیتونه به طور قطع راجب مفهوم دقیق این رمان اظهار نظر کنه و هر چی که هست در حد حدس و گمانه)
حالا چرا به نظر من هدف اصلی نویسنده به این قضیه مربوطه: به این دلیل که اشاراتی راجب این موضوع تو متن هست، مثلاً اونجایی که کشیش میگه:« دادگاه از تو چیزی نمیخواهد. اگر بیایی تو را میپذیرد، و وقتی بروی، مرخصت میکند.» یا موضوعی که در یکی از نقد هایی که خوندم بهش برخوردم که می‌گفت: هر جای داستان که کا. به ماجرای دادگاه فکر نمی‌کرد دو یا سه هفته یا بیشتر از دادگاه خبری براش نمیمومد ولی هر جای دیگه ای از داستان که کا. به این موضوع بهای بیش از اندازه میداد مشکلاتش با این اتهام شروع میشد. و یکسری اشارات دیگه که شاید گفتنش داستان رو لُوس کنه.
با توجه به همین دو تا دلیل میشه استنباط کرد که ممکنه هدف نویسنده این باشه که کسی از کا. شکایت یا دادخواستی نداره و کسی که بیشترین اتهام رو به کا. وارد کرده خود یوزف کا. هستش، و دادگاه هم صرفا کسانی رو بازداشت می‌کنه که «احساس گناه» دارن. (این موضوع رو هم در یکی از نقد هایی که خوندم متوجهش شدم)
در کل اما همون طور که بالاتر گفتم به دلیل متن خاص و تا حدی عجیب که فرانتس کافکا در این رمان داشته باعث میشه که ما نتونیم دقیقا هدف اصلی نویسنده رو متوجه بشیم و منتقد ها و محقق های مختلف این رمان رو به مسائل گوناگونی تونستن ربط بدن؛ که از جمله اونا میشه به نفرت کا از پدرش که باعث نوشتن همچین رمانی شده یا زندگی تحت تنش با همسرش که منجر به جدایی هم شد و یا حتی یهود ستیزی یا مسائلی از این دست اشاره کرد. شاید این موضوعه گنگ بودن داستان از نظر بعضی ها نقطه ضعف داستان باشه اما این می‌تونه بهترین نقطه قوت داستان باشه که باعث میشه هر شخصی با هر طرز فکر و دغدغه ای بتونه به روش خودش با این رمان ارتباط برقرار کنه.
آخرین چیزی که می‌خوام راجب این رمان اضافه کنم شرایط مشابه با شخصیت داستانه که تو زندگیم باهاش برخورد داشتم: اینکه تو دادگاه های کشور خودمون شرایط خیلی خیلی نزدیکی رو همانند کا. تجربه کردم. سره مسئله ای که پای من رو به دادگاه باز کرد هر چی تلاش بیشتر و روز های بیشتری رو صرف اینکار میکردم رفته رفته گیج تر میشدم و بین بخش های مختلف دادگاه به اصطلاح پاسکاری میشدم. روز های زیادی با امید اینکه قراره آخرین مراجعهٔ من به دادگاه باشه از دانشگاه و مشغله های مختلفم میزدم تا به کار دادگاهیم برسم اما آخرِ تایمِ اداری دست از پا دراز تر برمیگشتم و می‌دیدم که چندتا کار جدید هم باید انجام بدم و همه ی این کارها و اذیت شدن ها برای این بود که بتونم حقی رو بگیرم...
شاید این فرایند هایی که توی این مسیر پشت سر گذاشتم از الزامات کارِ حقوقی باشه ولی احساس میکردم باید خیلی راحتتر از این حرفا کسی بتونه از حق خودش دفاع کنه، که البته زمان بهم ثابت کرد همیشه اینطور نیست.
      

13

محمد

محمد

1403/11/5

        «کارپه دیم»، یعنی، دم را غنیمت بشمار؛ معلم زبانی به اسم آقای کیتینگ که تازه وارد مدرسه ای شده میخواد دید تازه ای به بچه های مدرسه ای بده که بشدت با دانش آموزانش سختگیره، میخواد به اون ها یاد بده که همه چیز پزشک یا مهندس شدن یا هر چیز دیگه ایی که نظام مدرسه یا خانواده بهمون دیکته می‌کنه نیست، میخواد یاد بده که دنیا می‌تونه به بزرگی آرزو هاشون باشه، آرزوی بازیگر شدن نقاش شدن یا هر چیز دیگه، میخواد بگه همیشه به اطرافشون دید تازه ای داشته باشن، برای همین خودش یهو بی مقدمه به عنوان معلم کلاس میپره روی میز معلم تا از بالا به بچه ها نگاه کنه و بچه ها رو هم وادار می‌کنه تا یکی یکی به اون بالا برن و از اونجا به کلاس نگاه کنن!
به صورت کلی نویسنده چیز جدید برای عنوان نداره و همین موضوع که بالاتر گفتم رو تقریبا هممون متوجهش هستیم یا حداقل بهش فکر کردیم، ولی با این حال با خوندن یه کتاب این چنینی میتونید با دقت بیشتری به این موضوع فکر کنید و حتی این موضوع رو جدی تر بگیرید.
دست آخر هم نویسنده به یسری مشکلات اجتماعی بین انسان ها تلنگر میزنه؛ به اینکه همیشه توی هر مشکلی که پیش میاد ما آدم ها فقط دنبال مقصر کردن دیگرانیم و حتی ثااانیه ای به این فکر نمی‌کنیم که شاید مشکل از ماست، و زمانی این موضوع بدتر میشه که سالهاست با اون مشکلی که داریم زندگی و کار کردیم.
      

38

محمد

محمد

1403/10/15

        آخرین انار دنیا ی کتاب ضد جنگه، کتابی که با توصیف های شاعرانه و زیبای عشق «محمد دل شیشه» شروع میشه و دنیای زیبایی رو پیش رومون می‌ذاره ولی هر چی جلو تر میریم داستان تاریک و تاریک تر میشه، مثل سیر انسان از کودکی به بزرگسالی که اول تو دنیای تخیلیه کودکانه زندگی می‌کنه، خونه‌ی شیشه ایی برای خودش میسازه، بخاطر عشقه پاک ممکنه بمیره و یا حتی وقتی کمی بزرگتر میشه قول های برادرانه و تا پای جان با دوستانش می‌بنده ولی وقتی بزرگتر میشه به وحشی گری ها پی میبره، به پلیدی هایی که جزو روال عادی زندگی شدن.
اما مظفر صبحدم میخواد تو پاکی نوجوانی بمونه و با خودش و آخرین انار دنیا عهد ببنده و تا پایان عمرش به اون عهد پایبند باشه، میخواد کوچک ترین کاری رو که از دستش بر میاد انجام بده تا از ظلم های بیشمار، حداقل، مسئولیت کوچکترین قسمتش رو به عهده بگیره.
مظفر صبحدم بخاطر رابطه پدر پسری به افراد کمک نمیکنه، بلکه بخاطره درک کردن همنوع عجله داره (همون‌طور که توی متن اصلا براش مهم نبود که فرزندش کدومه!)
مظفر، شخصیت پخته داستان، اصلا دنبال مقصر نمیگرده و قرار نیست ظالم رو از مظلوم متمایز کنه؛ به دنبال از بین بردن یعقوب صنوبر یا افراد دیگه ایی که ظلمی کردن نیست بلکه فقط بدنبال کمک کردن به اطرافیانشه، که واسه بسیاری از افراد که قدرت و جایگاه خاصی ندارن همین کمک به اطرافیان، بزرگترین نوع بخشندگی شونه...
این کتاب نقاط قوت بسیار زیادی داره که میشه به متن گیرا، توصیف های دلنشین، پخته بودن متن، شخصیت پردازی های عمیق و ... اشاره کرد.
به صورت خیلی خلاصه: این کتاب محکم ترین دیوار رو در برابر جنگ و ظلم کشیده ولی نه با جنگی دوباره یا انتقاد کردن و کوبیدن... بلکه با محبت بی پایان!
      

2

محمد

محمد

1403/9/10

        کتابی به زبون ساده  درباره پیشرفت علم در فیزیک نظری، چگونگی گذشته و آینده ی کیهان، هدف اصلی فیزیک نوین( کشف نظریه ای وحدت بخش برای بخش های مختلف علم فیزیک) و جالبتر از همه بررسی وجود یا عدم وجود آفریدگار بر پایه دلایل علمی.
برخلاف باور عموم (یا حداقل چیزی که من راجب این دانشمند از اطرافیان شنیده بودم) که فکر میکنن هاوکینگ آتئیسته و وجود خدا رو محکم رد میکنه، تو این کتاب به این نتیجه می‌رسید که هاوکینگ هیچ موضع گیری نسبت به وجود یا عدم وجود خدا نداره بلکه بیشتر به عنوان یک سوال به این قضیه نگاه می‌کنه و داره همه تلاششو می‌کنه تا این سوال و سوالات از این قبیل رو با دلایل مستند ریاضی پاسخ بده، که این موضوع هیچ شباهتی به آتئیست بودن نداره، حتی در جاهایی دلایلی برای وجود آفریدگاری برتر رو ذکر می‌کنه.
من وقتی داشتم به سمت این کتاب میرفتم بدنبال کتابی بودم که اطلاعاتی درباره فیزیک کوانتوم و سیاه چاله و ..... یاد بگیرم ولی تا حدی سرخورده شدم، چون علی رغم اینکه نویسنده اذعان کرده کتاب برای عوام هست و ساده نگارش شده در برخورد با بعضی توضیحات گیج میشدم و نویسنده اطلاعات گیج کننده ایی بدون توضیح دقیق و گویا انتقال میداد که باعث سردرگمی در متن میشد که به همین خاطر یک ستاره کمتر به این کتاب دادم؛ که البته ممکنه این موضوع بخاطر کاستی هایی در من باشه یا حتی مترجم کار رو به خوبی در نیاورده باشه؛ بهر حال من احتمال رو در این گذاشتم که استیون هاوکینگ (که بزرگترین فیزیکدان نوبل نگرفته هست) علی رغم اینکه دانشمند بی‌نظیریه اما معلم خوبی نیست و نتونسته به سادگی مطالب رو منتقل کنه.
اما نقاط قوت کتاب بیشتر از این حرفاست که بخوام این کتاب رو پیشنهاد نکنم، هاوکینگ تونسته به زیبایی و با موفقیت سوالاتی فلسفی رو با ریاضی و محاسبات مطلق گره بزنه و نشون بده که با علم هم میشه به سمت سوالات بنیادیه بشر رفت و راجبشون کنکاش کرد.
بنظرم هر از چند گاهی که تعدادی رمان خونده میشه خوبه که ادم یه کتاب علمی هم اون لا بلاها بخونه تا نگرش علمی و ریاضی رو  هم در کنار نگرش ادبیاتی و هنری در خودش تقویت کنه.
      

1

محمد

محمد

1403/8/25

        قبل هر چیز باید بدونیم که این رمان راجب زندگی لاری نیست بلکه راجب نحوه ی برداشت موآم از زندگی و انتخاب های لاری هست.
از اونجایی که کاراکتر ها واقعی هستن کار هایی که انجام میدن رو با خیال راحت‌تری میتونیم موشکافی کنیم و به طبع تاثیری هم که رومون میذارن عمیق تر و پایا تر هست.
به شخصه در ابتدای رمان از شخصیت لاری چندان لذتی نمی‌بردم ولی هر چی جلو تر می‌رفتم بیشتر عمق کاراکتر رو درک میکردم؛ لاری جوانی بود که مرگ رو لمس کرده بود و از این اتفاق بدجور جا خورده بود، به نحوی که: فردی چطور می‌تونه این همه فعال و پویا باشه ولی بر حسب یه اتفاق به یه تیکه گوشت بی جون تبدیل بشه، و همین باعث شده به زندگی جور دیگه ای نگاه بکنه و به دنبال اهداف عمیق تری توی زندگیش باشه و این چون خلاف عرف جامعه هست، نتیجه طبیعی اون انزوا ست ؛ فک نمیکنم حتی اگه خودم هم بجای این کاراکتر توی دنیای واقعیش می‌بودم زندگی متفاوتی رو رقم میزدم، بخاطر همین این کتاب رو مناسب خودم دونستم.
زندگی و نحوه نگاهش به اون در الیوت به نوعی نقطه مخالف نظرات لاری هست و نویسنده با نشون دادن هر دو این کاراکتر ها مقایسه زیبایی رو برای خواننده به وجود آورده؛ هرچند با نشون دادن سرانجام و نحوه ی مرگ این کاراکتر و قلب بزرگی که این کاراکتر دنیوی داره می‌خواسته به خواننده بگه که نتیجه زندگی هر دو فرد از نظر خودشون پذیرفته شده ست و کیه که این وسط بیاد بگه فلانی بد زندگی کرد یا خوب؛ به نظر من تنها چیزی که اهمیت داره اینه که انسان در کنار گسترش محبت، باید جوری زندگی کنه که از زندگیش راضی باشه و اهدافی رو که دوست داره رو دنبال کنه، هر چند که مثل لاری بهشون نرسه یا مثل تمپلتون بهشون برسه...
در کل باید گفت که رمان به هدفی که می‌خواسته رسیده و کارش رو درست انجام داده که این موضوع رمان رو شایسته ی خوانده شدن می‌کنه.
فضا سازی ها نه تنها کسل کننده نیست بلکه لازم و زیبا هم هست، کاراکتر ها عالی ساخته و پرداخته شدن و کاراکتر های جدید به موقع وارد داستان میشن(البته بجز یکی دو مورد که خود نویسنده هم اذعان می‌کنه که ممکنه خواننده فلان کاراکتر رو بجا نیاره)، دیالوگ های زیبایی از زبان شخصیت ها به ویژه لاری و خود نویسنده جاری میشه که تاثیر گذار و درخور تامله و همچنین تفاوت فرهنگ ها در کتاب به خوبی مدیریت میشه تا در خدمت داستان باشه.
با همه این تفاسیر این کتاب بسیار خواندنیه و اگر از این دست مضامین در رمان ها لذت می‌برید حتما این کتاب رو مطالعه کنید.
🙏🏻
      

4

محمد

محمد

1403/7/28

        شهر شیشه ای
شروعی طوفانی اما پایانی عجیب و شاید ضعیف
اول و حدودا وسط داستان اطلاعات قدرتمندی به خواننده منتقل می‌کنه که خیر از یه پایان معرکه میده اما اونجوری که انتظار داشتم تموم نشد و هر سوالی که نویسنده تو اوایل داستان مطرح کرده بود بی جواب گذاشت یا حداقل من یه جوابی نرسیدم
 یه جاهایی احساس کردم شاید نویسنده میخواد غیر مستقیم یه پیامی رو برسونه مثل اونجا که کوئین خیلی پیاده روی های عجیب غریب میکرد و چ بسا آدم خیال می‌کنه که نکنه مثل راه رفتن های پیتر استیلمن یه نقشی رو روی زمین می‌کشه که حتی خود کوئین هم یجا اشاره به این موضوع می‌کنه: «شاید راه رفتن من هم داره نوشته آیی رو رو زمین میندازه»
یا اونجا که تو داستان اسم خود نویسنده (پل استر) وارد رمان میشه.
ولی خب من یکی که برداشتی از این اشارات نتونستم داشتم باشم.
یه جایی هم به رمان دن کیشوت ارجاع میده و از اونجایی که من این رمان رو نخوندم ارتباطش رو نتونستم متوجه بشم شاید اگه این رمان رو خونده بودم متوجه هدف نویسنده میشدم.
هدفی که میتونم از داستان نتیجه بگیرم پوچی و نهیلیسم هستش، چه قبل از ماجرای کارگاهی و چه بعدش و خیلی به سمت و سوی رمان کارگاهی نمیره، بخاطر همین شاید بعضیا با هدف خوندن رمان کارگاهی سمت این رمان بیان و مایوس بشن‌.

ارواح
کارآگاه خصوصی تو این داستان درنهایت به نوعی با خودش مواجه میشه با کسی که مثل خودش کارآگاهه و وظیفه داره کسی رو که تقریبا هیچ کاری نمیکنه رو زیر نظر بگیره.
تو هر دو داستان برخورد بین کارآگاه و فرد تحت نظر از هدف های نویسنده‌ست و تقریبا همه حرفش رو تو همین برخورد ها میزنه.
به نظر من این داستان شباهت هایی هم به فیلم فایت کلاب داره.

اتاق در بسته
توی هر سه داستان روبرو شدن شخصیت راوی و حریفش (یا رفیقش) رو داریم که اوج داستانن و به زیبایی نگارش شدن جوری که آدم رو میخکوب میکنن.
داستان سوم هم به صورت کلی شبیه داستان های قبلیه ولی بنظرم جذابیت های بیشتری رو از لحاظ مهیج بودن داستان داره؛ یک سری اسامی و اشیا در داستان ها تکرار میشن که باعث مرتبط بودن این سه رمان شدن و سرنخ هایی هستن که بشه رمان سه گانه نیویورک رو درک کرد.
بنظرم برای اینکه بشه منظور نویسنده رو کامل درک کرد، به خوندن نقد های مختلف و شاید خوندن چند باره رمان نیاز هست.
یجایی هم خوندم که رمان درباره بحران هویت هم حرف میزنه، راجب اینکه چرا افراد تو هر سه داستان اسم اصلیشونو عوض میکردن و با هویت جدید زندگی میکردن تا بتونن از محدودیت های اجتماعیشون خارج بشن؛ که البته بنظرم منطقی و درست بود بخاطر همین ترجیح دادم اینجا عنوان بشه.
در آخر می‌خوام بگم که رمان ها بصورت تک تک آنچنان شاید مفهومی رو نرسونن یا جذابیت نداشته باشن ولی بعد از خوندن هر سه اثر مفهوم نویسنده آشکار میشه و از خوندن لذت میبرید، پس پیشنهاد من اینه که یا سمت این سه گانه نرید یا حوصله کنید ( و با وجودی که مباحث تکراری تو هر سه داستان هست) کامل سه گانه رو بخونید.

از اونجا که بعد از خوندن هر کدوم از این سه گانه بلافاصله بعدش نظرم رو نوشتم،  تفاوت برداشتی تو نوشته هام برای رمان اول و دوم و  رمان آخر دیده میشه بخاطر همین تو این متنی که میخونید بنظر میرسه اول نسبت به رمان رضایت خاطر نداشتم ولی آخر متن از رمان خوشم اومده، که البته همین طور هم هست😊،ولی ترجیح دادم نوشته ایی که تنظیم کردم رو ویرایش نکنم❤️💎
      

8

محمد

محمد

1403/7/7

        اولین نکته جالبی که متوجه ش شدم این بود که توی کتاب شخصیت ها حرفاشون رو به نقل از افراد دیگه ایی بیان میکردن؛ مثلا سقراط از دیوتیما نقل می‌کرد و اصلا حرفی از خودش نمی‌زد و حتی اول داستان هم شخصیت ها واسه شنیدن ماجرای مهمانی به دوستاشون ارجاع میدادن؛ برداشت من از این قضیه این بود که افلاطون (یا حتی سقراط) نمیخواد حرفاش از قول خودش باشه، جوری که خود من به شخصه نمی‌دونم حرفهای کتاب، حرف دل افلاطون بود یا حرفهایی بود که افلاطون از سقراط شنیده بوده و تو این کتاب آورده یا اصلا این حرفا از شخصی به اسم دیوتیما بوده یا نه؛ این می‌تونه نشون دهنده بی آلایش بودن افلاطون و استادش باشه که هیچ دانشی رو از خودشون نمی‌دونن و هیچ غروری از خودشون نشون نمی‌دن که تو کتاب هم این موضوع ذکر شد.
تو کتابی که من خوندم (از انتشارات کوله پشتی) یه مقدمه از دکتر شیده احمدزاده بود که ارتباط کتاب ضیافت رو با نظریه صُور افلاطون نوشته بود که من خودم موقع خوندم کتاب متوجه این ارتباط نشدم بخاطر همین هم این مقدمه برام جالب بود.
کتاب میخواد راجب عشق صحبت کنه که از دهان شخصیت هاش اون رو از نگاه اساطیری بررسی می‌کنه و راجب قدرت های خدای عشق صحبت می‌کنه و حتی تو سخنرانی سقراط هم به این موضوعات میپردازه که البته این برای ما ایرانی ها شاید خیلی ملموس نباشه اما خالی از لطف نیست.
مکالمه های سقراط با دیوتیما اوج داستانه که در اون به خود مفهوم و معنی عشق میپردازه، درسته که بعضی موضوعات خاصش رو خودم قبول نداشتم اما از مطالعه ش بشدت لذت بردم و کلیت موضوع برام اقناع کننده و لذت بخش بود؛ خصوصا اون قسمت که به معنی عشق («پیوسته» به دنبال خوبی ها و زیبایی ها بودن) میرسه یا اونجا که به کمال عشق (یعنی آفرینندگی زیبایی) میرسه.
در کل کتاب خوبی بود و اگر فرصت کنم کتاب های دیگه ایی از این قبیل رو خواهم خوند.❤️💎
      

20

محمد

محمد

1403/6/13

        از اونجایی که رمان درباره ی بیهودگی جنگه و تک تک کاراکتر ها دلیل این کشتار هارو نمیدونن، نویسنده اصلا راجب دلایل سیاسی شروع جنگ صحبتی نمیکنه و ذهنیت کاراکتر هارو صرفا رو بقای خودشون تنظیم کرده و اصلا دو طرف جبهه رو نقد نمیکنه که با توجه به هدف رمان تصمیم بجاییه.
درسته که هنری برای فرار از جنگ دردسر زیادی رو تحمل میکنه و این دردسر گریبانگیر کاترین هم شد، ولی اگه بخوای بصورت کلی نگاه کنیم فاصله ی بین جنگ و صلح یا خشونت و محبت خیلی ناچیزه و به اندازه‌ی عرض یه دریاچه، فاصله ی بینِ زخم، خونریزی و هزاران کشته ی جنگی با عشق، محبت و لذت بردن از زندگیه...
داستان دائما در حال تغییر از یه فاز به فاز دیگه ست؛ چه از نظر مکان، چه از نظر  حالاتی که فردریک تجربه می‌کنه(مثلا در برخورد اول چندان کاترین رو باب میل نمی‌بینه ولی جلوتر عاشقش میشه یا گذر از فاز جنگ و رفتن به فضای بیمارستان و بستری بودن) ولی این تغییرات هنرمندانه مدیریت میشه و نه تنها اذیت کننده نیست بلکه به نوعی مسبب زیبایی اثر هم هست.
تو صفحات آخر خود من که به شخصه با فردریک همراه بودم و  استرس رو می‌تونستم کاملا حس کنم و باید گفت از منظر انتقال احساسات رمان چیزی کم نداشت.
در کل اثر دلنشینیه که مثل اثر دیگه ی این استاد، پیرمرد و دریا، قراره سالها تو ذهنم بمونه.
چیزی که میمونه در آخر اضافه کنم:
به امید روزی که هیچوقت مجبور نباشیم جنگ(دفاع) رو بپذیریم.❤️💎
      

14

محمد

محمد

1403/5/12

        کتاب راجب شرارت فطری انسان هاست و اینو از دنیای کودکان بیرون کشیده تا نشون بده حتی در معصوم ترین اقشار جامعه که کودکانن هم شرارت وجود داره و بنظر من با این انتخاب راحتتر تونسته حرفشو به مخاطب برسونه.
 کتابی بود که چند فصل آخرش میخ‌کوبم کرد،میشه گفت اوج داستان همونجا بود؛ البته چندتا نقطه عطف هم داشت مثلا اونجا که جک آتش رو ول کرد تا بره شکار و کشتی رفته بود یا اونجا که سیمون به دنبال هیولای بالای کوه رفت تا از موضوع هیولا سر در بیاره ولی نتیجه کارش مرگ خودش بود.
میشه گفت تنها کسانی که بدون شرارت داستان رو به سر رسوندن سیمون و خوکه بودن(البته خوکه هم موجودی تنبل بود) حتی رالف که شخصیت شماره یک رمان بود هم در لحظات آخر دچار یک جنایت شد تا شرارت در هر دو طرف نمایش داده بشه!
نماد گذاری ها کاملا بجا بود (مثلا صدف نماد نظم و قانونمندی شهری بود) و  اتفاقات توی داستان اکثرا کاملا منطقی پیش می‌رفت،
توصیفاتی که از فضای محیط اطراف بچه ها میشد تا حدی برام گنگ بود که نمی‌دونم بخاطر نویسنده بود یا ترجمه بد مترجم(حمید رفیعی).....
در کل کتابیه که ارزش خوانایی بالایی داره👍🏻

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

محمد

محمد

1403/3/29

        یه جا جیم میگه نمی‌دونم چرا آدم ها وقتی بزرگ میشن مسئله ای به این سادگی(بی‌گناهی متهم) رو متوجه نمیشن....
گاهی ما آدم ها تو اشتباهاتی که داریم غرق شدیم اما اصلا متوجه اشتباه بودن اون مسئله نیستیم و دچار روزمرگی شدیم؛ اگه از کسی که یکبار قتل انجام داده بپرسی میگه عمیقأ پشیمونم اما از یه قاتل زنجیره ایی که میپرسی دلایل عجیبی برای کاراش میاره اینجور موقع ها اگه دیر نشده باشه یه تشر زدن نیاز تا به موضوع از زاویه سوم شخص نگاه کنیم(به عنوان مثال برای آقای کانینگهام جلوی زندان همچین اتفاقی افتاد ولی برای باب یوئل هیچوقت نیفتاد)
یکی دیگه از چیزایی که نظرم رو جلب کرد نظر متفاوت اتیکوس در ابتدا و انتهای رمان بود، در ابتدا معتقد بود همه انسانها خوب هستن ولی در آخر به این نتیجه رسید که بیشتر انسانها خوب هستن که این رو میشه به همون موضوع اول بحثم ربط داد که برای باب یوئل دیگه نمیشد کاری کرد و تشر زدن براش دیر شده...
مرسی که مطالعه کردید❤️

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.