کاراکتر AM تا مدت ها قراره تو ذهنم بمونه، یه ابر کامپیوتر که فقط یکبار در داستان دیالوگ داره و بیشتر با کارهایی که سر پنج شخصیت داستان در میاره میشناسیمش. توی تک دیالوگش حس تنفر بی حد اندازه ش به گونه بشر رو به زبون میاره اونم در حالی که در داخل ذهن شخصیت اصلی داستانه.
این یه داستان کوتاهه که کلا ۲۲ صفحه داره و اگرچه ترجمه فارسی چاپ شده نداره ولی فربد آذسن در اینترنت یه ترجمه از خودش منتشر کرده که بصورت رایگان میشه بهش دسترسی پیدا کرد و باید بگم ترجمه زیبا و گیرایی هست؛ بشخصه هیچ مشکلی با ترجمه نداشتم درحالی که متن داستان مدلیه که براحتی میشه با یه ترجمه بد کل مفهوم داستان زیرسوال بره.
خود داستان دیالوگ های خیلی قشنگی داره که تا مدت ها تو ذهن آدم میمونه. جاهایی از داستان به عمد گنگ نوشته شده و این گنگ بودن به شدت به روند داستان کمک کرده، تا جایی که خیلی راحت میتونید تئوری های پیچیده ترس نسبت به خود متن داستان تو ذهنتون خلق کنید.
یه جاهایی از داستان بنظر میرسه که AM مثل یه دکتر همه چی تمومه جوری که حتی ممکنه حتی مرده رو هم زنده کنه چرا میتونه انسان رو شبیه میمون کنه فردی رو کور کنه و کسی که بشدت زخمی شده رو تو مدت کوتاهی از اولش هم بهتر کنه.... اما آخر داستان که تد میزنم دوستانش رو میکشه AM اونا رو برنمیگردونه و تد میگه که اون خدا نیست که اینا رو زنده کنه و چیزی که مرده دیگه مرده ست؛ اما این یجور تناقض تو داستانه و آدم نمیدونه آیا میتونه به دیالوگ تد اعتماد کنه یا صرفا AM خودش نخواسته اونا رو برگردونه. من که به شخصه میخوام. حداقل حق با تد باشه، چون اینجوری حداقل بعد از صد و نه سال تد تونسته یه ضربه (هرچند کوچکی به AM بزنه.