یادداشت محمد

محمد

محمد

1404/2/17

        همین الان خوندن کتاب رو تموم کردم و باید بگم که از پایان بندیش میخکوب شدم؛ بشدت غم انگیز و تاثیر گذار.
(لطفاً بعد از خوندن کتاب این متن رو بخونید)
داستان شخصیت های مثبت و منفی زیادی داره که تک تکشون برای پیشبرد روند داستان وظیفه ای بر عهده دارن که این وسط اما معلوم نیست شخصیت اصلی داستان دقیقا کیه آیا اسمرلدا یا کازیمودو ست؟و یا کلود فرولو یا حتی خود کلیسای نتردام؟!
شخصیت پردازی ها بینهایت قشنگن جوری که شخصیت های خوب رو دوست دارید و باهاشون ناراحت میشید و از اون طرف از شخصیت های بد داستان بجای خودش متنفرید و بجاش درکشون می‌کنید و بهشون حق میدید؛ (مثلاً شاید بشه گفت که چرا پیر گرنگوار با جُلی فرار کرد و اسمرالدا رو پشت سر رها کرد که در جواب میشه گفت بخاطر اینکه پیر به اندازه کافی با اسمرالدا زندگی کرده بود و بهش محبت هم کرده بود ولی اسمرالدا کس دیگه ایی رو دوست داشت و بعد از مدتی باید به گرنگوار حق داد که دیگه پا پی اون دختر نباشه و به بز اون دختر(یعنی جلی) بیشتر وابسته باشه؛ اصلا به نظر من نویسنده به این دلیل جلی رو تو بغل پیر گرنگوار موقع فرار گذاشته که نشون بده پیر همچین هم آدم بی رحمی نیست و برای عزیزانش حاظره ریسک کنه و خطر رو به جون بخره چون که جلی هم به اعدام محکوم شده بود و فراری دادن جلی با اسمرالدا طبیعتاً جرم یکسانی داره)
سوای شخصیت پردازی، داستان پردازی هم بشدت قوی هست جوری که علی رغم اینکه ی جاهایی میشه داستان رو پیشبینی کرد ولی باز هم خیلی جاها  روند رمان درگیر چرخش های داستانی جذابی میشه که شما رو به ادامه خوندن وادار می‌کنه( مثل اونجایی که کلود فرولو خنجر می‌کشه یا اونجا که اسمرالدا تو حجره اسم فوبوس رو به زبون میاره و ...)
توصیف های نویسنده از کلیسا و معماری اون زمان بشدت به دلم نشست و منو با مفهوم قشنگی به اسم «معماری» آشنا کرد که خیلی برام جذاب بود و در کل باید بگم که نویسنده تو همه جای داستان با توصیفات عالی خودش منو کاملا تحت تاثیر قرار داد.
تو ترجمه جواد محبی از انتشارات آسو یه متنی تو مقدمه از خود ویکتور هوگو اومده که خیلی برام جالب بود؛ داخل این متن اومده که نویسنده  کلمه «ANALKII» رو که به سبک قرون وسطایی رو دیوار یکی از قسمت های کلیسا کنده کاری شده بوده رو میبینه و به فکر فرو می‌ره و داستان هایی به ذهنش درباره نوشته شدن این کلمه‌ی روی دیوار کلیسا میاد و در آخر نویسنده میگه که داستان این کتاب درباره ی این کلمه هستش....
راستشو بگم چیزی از این نقل قول دستگیرم نشد و تو اینترنت هم چیزی پیدا نکردم و خوشحال میشم که اگر کسی اطلاعی راجب این موضوع داره به من هم بگه...
در آخر می‌خوام بگم که نویسنده توی این کتاب هم مثل کتاب «آخرین روز یک محکوم»  به نوعی مخالفت خودش رو درباره «اعدام کردن» بروز میده هر چند توی گوژپشت نتردام همه تمرکزش روی این ماجرا نیست و فقط میشه این مخالفت رو حس کرد.
گوژپشت نتردام رمانیه که در دسته کلاسیک قرار میگیره ولی خواندنش بشدت لذت بخشه و چیزی از داستان های نوین کم نداره و من مطالعه ش رو قطعا پیشنهاد میکنم.
سپاس
      
3

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.