معرفی کتاب زن در ریگ روان اثر کوبو آبه مترجم مهدی غبرائی

زن در ریگ روان

زن در ریگ روان

کوبو آبه و 1 نفر دیگر
3.8
79 نفر |
27 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

139

خواهم خواند

84

شابک
9789644482229
تعداد صفحات
240
تاریخ انتشار
1391/12/13

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        داستان مردی است که همراه زن جوانی در ده ساحلی دور افتاده ای ته گودال پهناور شنی گیر افتاده است. در این گودال هر دم خطر ریگ روان که باد آن را می آورد تهدیدشان می کند. این رمان به نحو چشم گیری عناصر داستان دلهره آور را با اصول رمان های اگزیستانسیالیستی معاصر درهم می آمیزد. «این رمان خصوصیت اسطوره های بزرگ را دارد که با دقت داستان های واقعی روایت می شود. استعدادی را نمایان می کند که محدود به مرزهای جغرافیایی نمی شود. دستاوردی است عظیم.»
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

10 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به زن در ریگ روان

نمایش همه

یادداشت‌ها

          ایده و اون تفکری که پشت کتاب هست جالبه (افسانه سیزیف و گیر افتادن تو دام زندگی و ...) ولی خود کتاب یجوریه. و اصلا نمیتونه اون چیزی که میخواد بگه رو خوب منتقل کنه. یا حداقل رو من تاثیری نداشت و دوست نداشتم
و خیلی خوشحالم تموم شد چون صفحه های آخر رو به سختی خوندم😤 برای من که خیلییی از جاهاش و خیلییی از دیالوگاش که معلوم هم نبود با کی داره حرف میزنه، مبهم و گنگ بود. من این کتاب رو با یه گروه همخوانی کردم. فکر میکردم فقط برای من بعضی جاها و مخصوصا دیالوگها گنگه ولی بقیه ی افراد گروه هم همین نظر رو داشتن.  داستان مخصوصا از اواسط به بعد هیچ کششی برای من نداشت. و باید بگم هیچ لذتی از خوندنش نبردم.
نمیدونم شاید چندسال دیگه بخونمش نظرم درموردش عوض بشه ولی الان در حال حاضر دوست ندارم دیگه حتی چشمم بهش بیفته🙄 
نظر خیلیا که کتابو خوندن اینه که وقتی میخونن احساس میکن شن تو دهنشونه و اینا ولی من اصلا همچین احساسی نداشتم چون توصیفات کتاب اصلا تمیز و شفاف نبود. تا میومدم یکم باهاش ارتباط برقرار کنم باز یه چیز نامفهوم و عجیب غریبی میگفت که اصلا ربطی هم نداشت😐 راستش من که اعصابم با این کتاب بهم ریخت🤷‍♀️
        

14

          «زن در ریگ روان»
نوشته کوبو آبه نویسنده ژاپنی داستانی است در مورد حشره شناسی است که عمری را به جمع آوری گونه های مختلف حشره و مطالعه بر روی زیست بوم آنها کرده ولی خود بسان حشره ای درون گودالی در تل های شنی‌ گیر می افتد.
اثر پذیری نویسنده از کافکا و کتاب «مسخ» او‌به وضوح قابل مشاهده است.
نکته ی جالب توجه تعابیر اولیه نویسنده از «شن» و تشبیه آن به زندگی موقت و فانی انسان هاست که از‌چندین جهت انسان را به یاد عبارت«لدو للموت،وابنوا للخراب) می اندازد.
 دلبستگی به این دنیا یا جهانی که ما خود را در آن محبوس کرده ایم(بخوانید جهان ماده!) آثاری بر روی روح ما دارد که از جمله ی انها،خواری،زبونی و عدم میل به تغییر است.
و تلاش بی وقفه، مستمر و بی ثمر مرد حشره شناس و در نهایت تسلیم این حقیقت شدن که شاید کسانی که رضایت به وضعیت موجود داده اند نیز خیلی پر بی راه نرفته اند انتهای داستان را تشکیل می دهد.
از قوی ترین امتیازات این اثر می توان به صحنه پردازی ها و تحلیل های دقیق،علمی و گاها زبان حال شخصیت اول داستان اشاره کرد، در جایی که در جهان داستان مخاطب تنها و تنها با «شن» مواجه است و نویسنده آنقدر متبحرانه قلم زده که گویی همین عنصر به ظاهر بیهوده هم برای خلق داستانی چنین چند لایه کافی است.
پ:ترجمه ی روان «غبرایی» در لذت بردن از این اثر قطعا بی تاثیرنبوه است.
        

3

          گاهی هنرمند، هنری را برای سرگرمی خلق می‌کند و گاهی نیز دغدغه‌مند دست به خلق اثر می‌زند. هرچند هنر برای سرگرمی ایرادی ندارد و قابل احترام است امّا هنر دغدغه‌مند برای من به طور بالاخص اثری والاتر است.
کوبو آبه به دلیل قلم متفکر و دارای دغدغه اش نقش مهمی را در ادبیات ژاپن ایفا می‌کند. در دوره ای که جامعه ی ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم فرو پاشیده کوبو آبه ظهور می‌کند و راهکاری را بخ مردم ارائه می‌دهد. 
اثر را اگر از لحاظ محتوا بخواهیم بررسی کنیم با مسئله ای روبه‌رو می‌شویم که آلبر کامو درباره ی آن سخن می‌گوید. زندگی کردن و لذت بردن و استفاده از آن تا جای ممکن هرچقدر هم که شرایط سخت باشد. چیزی که این اثر را خاص جلوه می‌دهد، همان است که باعث شده اسطوره سیزیف مهم ترین اسطوره ی دوران بحران و انحطاط بشر مدرن باشد. 
اثر حاصل غرور جریحه دار شده ی جامعه ی ژاپن و دید نا امیدانه ی مردم به زندگیست. مسیری که به دوران اوج ادبیات ژاپن منجر می‌شود و چهره ها و جهان بینی خاصی را به جهان عرضه می‌کند. خالی از لطف نیست که اثر اقتباس شده از این کتاب را نیز ببینیم چرا که با وجوه متفاوتی از داستان و جهان بینی ابزورد ژاپنی روبه‌رو می‌شویم.
خلاصه که دمت گرم آقای کوبو آبه ی عزیز.
        

22

          هیچ‌کس نمی‌تواند کافکا شود، اما اگر نویسنده‌ای خیلی هنرمند باشد... می‌تواند وام‌دار قطره‌ای از دریای نبوغ کافکا باشد.

از آن‌جایی که هرجا نامی از «مهدی غبرایی»‌ در میان باشد، تن و بدن من کاملا غیرارادی میلرزد، نسخه‌ی انگلیسی کتاب که ترجمه‌ی آقای دیل سندرز (دکتر و زبان‌شناس ژاپنی) است را یافته و از روی آن مطالعه کردم. 
گه‌گاهی متن کتاب را با ترجمه‌ی فارسی کتاب نیز مقایسه کردم، و برخلاف تعریف و تمجید برخی کاربران در گودریدز، من هیچ نکته‌ی مثبتی در ترجمه‌ی آقای غبرایی ندیدم. مهدی غبرایی همانی بود که همیشه بوده... 
مترجمی با دایره‌ی لغات کم، بی‌نمک بازی در هنگام ترجمه، استفاده از لغات قلمبه شاید برای این‌که بگوید من مترجم خاصی هستم! و  ترجمه‌ای ماشینی و کلمه به کلمه که متنی بی‌کیفیت را به خواننده ارائه می‌کند که گاه خواننده باید چند بار یک پاراگراف را بخواند تا بفهمد مترجم چه نوشته! 
این نوع ترجمه از دید من فقط و فقط تن استاد فرهاد غبرایی که ترجمه را وارد خانه‌ و خانواده‌شان کرد را در گور می‌لرزاند.

پس از خواندن کتاب چیزی از کتاب ننوشتم، چون از طریق یک دوست عزیز، مطلع گردیدم فیلمی با کیفیت از روی کتاب با کارگردانی آقای «هیروشی تشیگاهارا» ساخته شده است. امروز به تماشای فیلم پرداختم و حالا می‌توانم بگویم که از دید من کتاب و فیلم به طرز باور نکردنی‌ مکمل یکدیگر هستند. البته این‌طور هم نیست که اگر شخصی کتاب را بخواند، و علاقه‌ای به تماشای فیلم نداشته باشد، چیزی را از دست دهد. شخصا هنگام خواندن کتاب، از تجسم یک‌سری موارد که نویسنده آن‌ها را توصیف کرده بود ناتوان مانده بودم و هنگامی که فیلم را تماشا کردم، دیدم تصویر اشتباهی در ذهن من شکل گرفته بود... برای همین نکته است که فیلم را مکمل کتاب می‌دانم.

رمان داستان سر راستی دارد و تقریبا هرکسی که از این کتاب چیزی نوشته آن را بیان کرده: 
مردی که برای فرار از دنیای سیاست و یک‌سری طبقات خاص اجتماعی، علاقه به حشره‌شناسی پیدا کرده و معلم شده است. سه روز مرخصی می‌گیرد تا به لوکیشنی برود که دارای شن روان است. چرا؟ جهت یافتن یک گونه‌ی نادر حشره که بلکه بتواند نامش را با کشف آن حشره جاودانه کند. اما ناغافل همانند داستان «خروس» که به تازگی از «ابراهیم گلستان» خوانده‌ام، اتفاقی غیر مترقبه برایش رخ می‌دهد و در آن‌جا ماندگار می‌شود. این ماندگاری سرآغاز وقایع کتاب است که به جهت جلوگیری از افشای محتوای کتاب به ذکر همین موارد اکتفا کردم.

این کتاب در ژانر رئالیسم جادویی بود؟!؟
خیر. برای من که عاشق این سبک هستم و از فرهنگ‌های مختلف به سراغ داستان‌هایی از این سبک رفته‌ام، قرار دادن این کتاب در این ژانر اشتباه است، چون عملا المانی مخصوص به این ژانر حتی یک مورد ندیدم. 
شخصیت اول داستان، برای فرار از یک سبک زندگی به سبک زندگی جدیدی روی آورده... در حالی‌که مشغول زندگی‌ست، بدون آن‌که خود خواسته باشد یک سبک‌ زندگی پیچیده به او تحمیل می‌شود و هر چه تلاش می‌کند نمی‌تواند به سبک زندگی قبلی خود برگردد. در این میان هرچقدر که تلاشش را بیشتر می‌کند گویی در باتلاق زندگی فرو می‌رود و نهایتا تسلیم می‌شود.
این داستان از هر رئالی رئال‌تر است، نمی‌شود صرفا به خاطر این‌که مرد در یک منجلاب گیر افتاده و نمی‌تواند خود را خلاص کند بگوییم مرزهای خیال و واقعیت در هم شکسته!

من این کتاب را خواندم چون دوست داشتم کتابی در ژانر محبوبم بخوانم اما نبود... از خواندن و تماشای فیلمش نادم نیستم، کتابش خوب بود و از فیلمش لذت بردم. برای نمره دادن هم هیچ‌کاری به این ندارم که از تماشای فیلمش لذت بردم چون از کتابش لذت نبردم.
شاید اگر این کتاب را در ۲۰۲۰ یا ۲۰۲۱ می‌خواندم برایش پنج ستاره منظور می‌کردم، اما هرچقدر از یک ژانر بیشتر می‌خوانید، سخت‌گیری ما بیشتر می‌شود. من سه و نیم ستاره را نمره‌ای عادلانه برای کتاب می‌دانم، اما چون امکان منظور نمودن چنین نمره‌ای وجود ندارد، و کتاب بدون فیلم را لایق ارفاق نمی‌دانم برایش سه ستاره منظور می‌کنم.
        

18

ری را

ری را

1403/10/12

     داستا
             داستانی با توصیفات زیبا و تصاویر بدیع و خلاقانه، با زاویه دید سوم شخص محدود روایت شده است. درکل میتوان گفت این داستان دو شخصیت اصلی دارد: مرد که شخصیتی کاملا پویا و خلاق دارد و زن که کاملا ایستا و منفعل است. 
شخصیت مرد وقتی در کنار زن قرار می‌گیرد به هر دری می‌زند تا شبیه او نشود و خود را از زندانی که در آن گرفتار شده برهاند. هم درنهایت پس از تلاشهای متعددی که به شکست می‌انجامد، سرانجام با رفتن زن؛ به رکود تن می‌دهد. در عالم واقع هم با گذر زمان و افزایش سن، شاهد چنین مدل تسلیم شدن در برابر حوادث و اتفاقات زمانه هستیم.
گودال، شن، حشرات و ... تمام ارکانی که در ماجرا بیان شده آمد همگی نمادین هستند و معناهای خیلی عمیق تری نسبت به ظاهر قضیه دارد. 
راوی در این ماجرا حتی برای شن و حشرات و تمام ارکان پیرامون خود شخصیت فرض می‌کند و به کشف آنها می‌پردازد. و از بطن تمام اتفاقات اطرافش به دنبال معنا می‌گردد. گاهی وارد وادی فلسفه می‌شود. گاهی با افرادی که دیگر کنار او نیستند حرف می‌زند. و درنهایت به دید عمیقی از زیست می‌رسد.

این داستان، داستانِ ملال و روزمرگی ست. که انسان را به سر حد خفگی می‌رساند. نویسنده این موضوع را با هنرمندی تمام به تصویر کشانده است. جوری که مخاطب حین خواندن این احساس خفگی و تنگنا را با تمام وجود حس می‌کند‌.  
با مطالعه راجع به مسائل پیرامونی نویسنده در زمان نگارش کتاب، می‌توانیم پی به جهان‌بینی او ببریم که به درک دغدغه‌ها و ذهنیت‌های نویسنده کمک می‌کند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

نرگس

نرگس

1402/10/5

          با این‌که کوبو آبه تو این کتاب هر لحظه یه طعنه و تلنگری می‌زنه اعتراف می‌کنم که تقریبا بعد از خوندن ۵۰ درصد کتاب فهمیدم چه خبره😅صفحات پایانی به‌کُل دیدگاهم رو به کتاب عوض کرد و بخاطر سیلی که خوردم، بعد از تموم شدنش، چندبار برگشتم بریده‌هامو خوندم🤕

بعد از مدت‌ها کتابی خوندم که تمام عناصر داستانش استعاره و‌ نماد بودن؛ شن، مرد، زن، کلبه، روستا و…
داستانِ مردی معلم و حشره‌شناس (نیکی جومپی) که تصمیم میگیره برای کشف حشرات جدید به ساحلی شنی سفر کنه، بلکه بتونه حشره‌ای به اسم خودش در تاریخ ثبت کنه؛ پس تصمیم میگیره چند روزی بمونه و به کاوشش ادامه بده :)

تو این کتاب غیرمستقیم عشق رو به سخره میگیره، عادت‌ها، روزمرگی و حتی آزادی رو مسخره میکنه و زیرسؤال میبره.
میگه که اکثر آدم‌ها دوست دارن با عادت‌ها و‌ روزمرگی‌هاشون زندگی کنن و آسایش و آرامش داشته باشند تا بخوان مسؤلیت بزرگ آزادی رو ‌بپذیرند.
کوبو آبه معروف به کافکای ژاپنی، در 1960 با نوشتن این اثر برنده ی جایزه ی ادبی یومیوری میشه.



❌⚠️هشدار اسپویل: 
•ابتدای کتاب رفتار یک سوسک در شن‌زار رو توصیف میکنه. این سوسک طعمه‌اش رو دنبال خودش می‌کشونه و در شن‌زار گم می‌کنه تا بعد بتونه از لاشه‌اشون تغذیه کنه؛ همین اتفاق برای نیکی هم میفته.
به دنبال شگفتی‌های شن روانه این ساحل شنی میشه و در آخر در گودالی گیر میفته. اول تلاش چندین برابری میکنه، ترفند میزنه، راه‌حل ابتکاری خلق می‌کنه که بتونه فرار کنه؛ اما هرچی میگذره بیشتر تسلیم‌ میشه و در نهایت هم که عاشق گودال میشه! :)
تلنگر اصلی رو وقتی خوردم که می‌تونست فرار کنه اما نکرد. مسئله‌ی فرار نیکی، چیزیه که خواننده رو دنبال خودش تا ته داستان می‌کشونه؛ اما اصل داستان چیز دیگریست.

•همه‌ی انسان‌ها ناخواسته وارد چرخه‌ی زندگی (دنیای شنی) میشن. ولی این‌که ادامه بدن، با امیدهای کوچیک و‌ بزرگ ‌خودشون رو وفق بدن یا زندگی‌شون رو تموم‌کنن (با سم سیانور) دست خودشونه. در نهایت زندگی‌ چیزی جز کشمکشی همیشگی بین امید و‌ پوچی نیست و در نهایت این انسان هست که تسلیم روند پر قدرت طبیعت میشه و خودش رو سازگار میکنه.
هم‌چنین تو زندگی اجتماعیش، باید مثل بقیه رفتار کنه تا طرد نشه.

•مهم‌ترین و‌ بیشترین نقش تو داستان، برایِ شن بود. درین حد‌ که این شن، می‌تونست شخصیت اصلی باشه😁
همه‌جا بود، به همه‌جا نفوذ می‌کرد، در عین زندگی آفریدن (ذخیره‌ی مایه‌ی حیات) زندگی رو‌ هم از بین می‌برد (پوسوندن چوب و‌پلاستیک و‌..)
این شن: 
-استعاره‌ از دنیای پیرامونِ ماست که در نهایت مارو مشغول زندگی بیهوده میکنه.
-استعاره از آرزوهاییست که تموم نمیشن، انقدر زیاد و‌چسبنده‌ان که مارو غرق می‌کنن.
-استعاره از خودِ انسانه؛ زیاد، ریزنقش، بی‌هدف‌ و..
-نماد اتفاقات مختلف زندگیه که همواره در جریان است و گریزی ازشون نیست.
و…

•هم‌چنین تو این کتاب یه شعار مطرح میشه : “خانه‌ات را دوست بدار” که می‌تونه یه شعار سیاسی برای ایجاد امید به زندگی باشه؛ حالا از طریق عشق، مذهب، تولید‌مثل، جاودانگی و ..

و در نهایت، اواخر داستان فلسفه زندگی از دید نیکی اینگونه بیان می‌شه:
🌱از متن کتاب:
نفهمیدم. اما گمانم زندگی چیزی نیست که آدم بتواند بفهمد. همه‌جور زندگی هست، و گاه طرف دیگر تپه سبزتر به نظر می‌رسد. (معادل: مرغ همسایه غاز است )چیزی که برایم مشکل‌تر از همه است، این است که نمی‌دانم این‌جور زندگی به کجا می‌کشد اما ظاهراً آدم هرگز نمی‌فهمد، صرف‌نظر از اینکه چه جور زندگی کند. به هر حال چاره‌ای جز این احساس ندارم که بهتر است چیزهای بیشتری برای سرگرمی داشته باشم. ص ۲۰۲ - ۲۰۳

🌱اگر زندگی فقط از چیزهای مهم ساخته شده باشد, به راستی خانه شیشه ای خطرناکی خواهد بود که کمتر می توان بی پروا دست به دستش کرد. اما زندگی روزمره دقیقاٌ شبیه این عنوان ها (تیتر و اخبار روزنامه) بود. و بنابر این هرکس با دانستن بی معنایی وجود , مرکز پرگارش را در خانه خود می گذارد. ص۹۳-۹۴
        

33

        کتاب( زن در ریگ روان) رو به صورت صوتی شنیدم و بسیار برام دلهره آور بود،همش منتظر پایان داستان بودم که ببینم مرد بالاخره نجات پیدا می کنه یا نه.
از نظر من منظور نویسنده عادت کردن انسان ها به شرایط بود که به خوبی بیان شده بود،حیوانات سیرک رو از کودکی با طناب می بندند تا وقتی بزرگ بشن هم دیگر فرار
نخواهندکرد چون به شرایط عادت می کنن و یادشون میره چی بودن ، شخصیت های اول داستان هم کاملا در ذهن من تداعی گر این موضوع بودن
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

10

          کتاب خاصی بود. هرچه جلوتر می رفتم بیشتر با قهرمان داستان همذات پنداری می کردم. اواخر داستان، حس می کردم که این، داستان زندگیِ منه، فقط رویدادها، با موارد مشابه، جایگزین شدند. اما در  عمل، همون اثر رو بر روح دارند.
نمی دونم باید این کتاب رو به کسی توصیه کنم یا نه، خودم این کتاب رو به توصیه استادی، به خاطر توصیفات خوب صحنه اش خوندم اما چیزی که بیشتر من رو جذبش کرد، صراحتش در بیان چیزی بود که من هم، به شکل دیگه، تجربه کرده و می کنم.
آدم بعد از خوندن چنین کتابی، از خودش می پرسه: از کتاب چه چیزی به دست آوری؟ و هیچ جوابی نداره جز اینکه فقط زندگی خودم رو، در پوسته‌ای دیگه، دیدم. این دیدن نه نفعی داشت نه ضرری. شاید فقط تکانه صراحت تلخ و گزنده‌ای که تمثیل داستان برای انسان آشکار می کنه و غم و بیش از اون اضطراب و بی قراری رو در روح و روان به جنون می کشونه. نه، حقیقتا نمی دونم که این کتاب رو توصیه کنم یا نه؟ 
شاید مثل استادم فقط بگم: خیلی خوب حس شن روان رو بیان کرده. ولی نگم که از اون دقیقتر، زندگی خاکستری انسان و توان عادت کردن، پست شدن، حل شدن و فراموش کردنش رو نمایش داده.
        

0

بلیت یکسره
          بلیت یکسره‌ای به سوی غم‌آوا

اگر نویسنده باشید و بخواهید فضایی خلق کنید که شخصیت داستانتان در آن و در مدتی کوتاه از خامی کودکانه‌ای به پختگی ناخواستۀ غیر قابل باوری برسد، از غرور و نخوت به حقارتی مثال‌زدنی، از سرکشی و طغیان به تسلیم، از اشتیاق به دلزدگی، از جاه‌طلبی به قناعت و رضایت، چه انتخابی می‌کنید؟ به جنگ می‌فرستیدش؟ از انقلاب عبورش می‌دهید؟ به سفری سخت وادارش می‌کنید؟ میان مشکلات و اندوه از پای درمی‌آوریدش؟ به درد عشق و فراق دچارش می‌کنید؟
به هر حال هر انتخابی که داشته باشید یا باید او را در زمانی کوتاه به رنجی عظیم دچار سازید یا در زمانی عظیم میان رنج‌های خرد لهش کنید. کوبو آبه نویسنده‌ای‌ست که شخصیت داستان «زن در ریگ روان» را در فضایی عجیب، با رنجی عظیم در مدتی کوتاه و میان مالیخولیایی باورنکردنی به فروپاشی عجیبی می‌رساند. از اشتیاق بیگانۀ خودِ شخصیت توری عظیم می‌بافد و او را در آن اسیر می‌کند. هوش و توان و غرور و آزادی‌خواهی‌اش را در این اسارت چنان متحول می‌کند که گویی نیکی جامپی قبل و بعد از ورود به این فضا دو انسان مجزاست. فضایی شگفت و زیبا و در عین حال ویرانگر میان گودالی از شن روان. نیکی جامپی فقط در شن فرو نمی‌رود بلکه بی آن که بخواهد و بداند، در عادت فرو می‌رود، در لذتی عذاب‌آور، در پوسیدگی، در طلب جسمی که هم می‌خواهدش و هم در آمیزش با آن «حس پیشین مبهمی دارد» و ترجیح می‌دهد «مرتاضی باشد شیشه‌گون» و به یأس نرسد. نیروی تسلیم هیولاوار زن در ابتدا ساده به نظر می‌رسد اما کم‌کم او را به درون می‌کشد چون نوری که حشره‌ای را. هوش به دادش می‌رسد و فرار می‌کند اما فرو رفتنی عمیق‌تر او را به فروپاشی کامل می‌رساند. نقطه‌ای که قلم نویسنده بر ضجۀ شخصیت فرود می‌آید و او را تبدیل به انسان بی‌هویتی می‌کند که برای کمی خوشی بیشتر تن به هر خفتی می‌دهد. زندگی، کار سخت و بیهوده، جامعه‌ای یکدست بدون تصور از آزادی و بردگی، با هدف تهیِ زنده ماندن صرف. جنگی عبث علیه طبیعت و «دیگرانی» که نباید نگران باشیم که چه بر سرشان می‌آید. «بلیت یکسره‌ای به سوی غم‌آوا» که در اوج درماندگی با دلخوشی ساده‌ای از کشفی ابتدایی به رنگ تن دادن و ماندن درمی‌آید.
        

0

کتاب زن در
        کتاب زن در ریگ روان برای تمرین نوشتن کتاب خوبیه کل کتاب پیرامون یک موضوع و یک اتفاقه و تمام حواشی و جزئیات هم اگرچه جاهایی خسته کننده است و از جایی هم داستان را قابل پیش‌بینی میکنه اما مخاطب را تشویق به دنبال کردن تا انتهای کتاب میکنه حالا یا مثل من با میانبر و یا مثل دوستان دیگر صفحه به صفحه تا انتها. گیر افتادن شخصیت اصلی در تنگنا احساس خفقانش را به من مخاطب هم منتقل کرد. در بین کتابهایی که خوندم یکی مانده به آخرین توصیه من برای کتاب خوندنه.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

پارمیدا

پارمیدا

1401/10/24

          داستان پر از مفاهیم اگزیستانسیال است و حوادث و کنش‌های کمی در آن رخ می‌دهد.
ترجمه را خیلی نپسندیدم. از کلمات پرطمطراقی استفاده شده بود که سنخیتی با زمان ترجمه ندارد. ترکیبات و جملات نامانوس بود اما شاید  همین ویژگی ترجمه سبب شده بود که قسمت‌های اروتیک زیادی در متن باقی بماند و از تیغ ممیزی جان به‌در برد.
 
از اینجا به بعد داستان اسپویل (فاش) می‌شود.

در طی داستان مفهوم شن (برای مرد) چندین‌بار دستخوش تغییر می‌شود و  تغییرات دیگری نیز همزمان به وجود می‌آید. 
در بیشتر داستان از هر دو شخصیت با عنوان زن و مرد یاد شده است. حتی اسم مرد (نیکی) هم به مرور در داستان حذف می‌شود. از آنجایی که غریزه‌ و میل جنسی یکی از محورهای اصلی داستان است آبه از تکنیک خوبی استفاده کرده است.
در انتهای داستان وقتی مرد به بالای گودال می‌رسد نشانه‌های پذیرش اسارت خودخواسته در توصیفاتش نمایان می‌شود. 
دریایی که -در صفحات پیشین- در آرزوی دیدنش بود، زرد و چرکین توصیف می‌شود. هوا گلویش را به خارش می‌اندازد، به دریا پشت می‌کند و قبل از آنکه به گودال برگردد سایه خودش را درون آن می‌بیند.
        

27