داستانی با توصیفات زیبا و تصاویر بدیع و خلاقانه، با زاویه دید سوم شخص محدود روایت شده است. درکل میتوان گفت این داستان دو شخصیت اصلی دارد: مرد که شخصیتی کاملا پویا و خلاق دارد و زن که کاملا ایستا و منفعل است.
شخصیت مرد وقتی در کنار زن قرار میگیرد به هر دری میزند تا شبیه او نشود و خود را از زندانی که در آن گرفتار شده برهاند. هم درنهایت پس از تلاشهای متعددی که به شکست میانجامد، سرانجام با رفتن زن؛ به رکود تن میدهد. در عالم واقع هم با گذر زمان و افزایش سن، شاهد چنین مدل تسلیم شدن در برابر حوادث و اتفاقات زمانه هستیم.
گودال، شن، حشرات و ... تمام ارکانی که در ماجرا بیان شده آمد همگی نمادین هستند و معناهای خیلی عمیق تری نسبت به ظاهر قضیه دارد.
راوی در این ماجرا حتی برای شن و حشرات و تمام ارکان پیرامون خود شخصیت فرض میکند و به کشف آنها میپردازد. و از بطن تمام اتفاقات اطرافش به دنبال معنا میگردد. گاهی وارد وادی فلسفه میشود. گاهی با افرادی که دیگر کنار او نیستند حرف میزند. و درنهایت به دید عمیقی از زیست میرسد.
این داستان، داستانِ ملال و روزمرگی ست. که انسان را به سر حد خفگی میرساند. نویسنده این موضوع را با هنرمندی تمام به تصویر کشانده است. جوری که مخاطب حین خواندن این احساس خفگی و تنگنا را با تمام وجود حس میکند.
با مطالعه راجع به مسائل پیرامونی نویسنده در زمان نگارش کتاب، میتوانیم پی به جهانبینی او ببریم که به درک دغدغهها و ذهنیتهای نویسنده کمک میکند.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.