معرفی کتاب زوربای یونانی اثر نیکوس کازانتزاکیس مترجم محمد قاضی

زوربای یونانی

زوربای یونانی

3.7
202 نفر |
71 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

29

خوانده‌ام

344

خواهم خواند

258

شابک
9789644871184
تعداد صفحات
442
تاریخ انتشار
1403/7/30

توضیحات

        قصه‌ی «زوربای یونانی» حول محورآشنایی و دوستی مردی جوان و روشنفکر که در جست‌وجوی معنای زندگی و آرامش درونی است و مردی میان‌سال به نام الکسیس زوربا که شخصیتی پرانرژی، سرکش و عاشق زندگی دارد، شکل گرفته است.
راوی جوان 35 ساله‌ای است که بیشتر درگیر فلسفه و خمودگی ناشی از مطالعه آن و اخیرا درگیر فلسفه بودا شده است. او پیشنهاد دوستش برای رفتن به قفقاز را رد می‌کند و تصمیم می‌گیرد به کمک زوربا یک معدن زغال سنگ را در دهکده‌ای دورافتاده احیا کند، اما این تصمیم بیشتر از اینکه به راه انداختن یک کسب و کار بینجامد، تبدیل به سفری برای کشف زندگی واقعی با تجربیات واقعی می شود. زوربا، این مرد همه فن حریف، وقتی به عنوان سرکارگر همراه مرد جوان راهی «کرت» می‌شود، به محض رسیدن به این جزیره، هتلی برای اقامت پیدا می‌کند و بعد در موقعیت‌های مختلف آشپزی می‌کند، می‌نوازد، کارهای معدن را راست و ریس می‌کند و.. شاید این کارها ساده یا بی‌اهمیت به نظر برسند اما چیزی که زوربا با انجام این‌ کارها به جوان کتاب‌خوان قصه می‌آموزد «زندگی در لحظه» است.
در طول داستان، زوربا و راوی که شخصیتی محتاط و مردد دارد، دیدگاه‌های متفاوتی درباره زندگی و عشق را به چالش می‌کشند. زوربا بارها و بارها به راوی گوشزد می‌کند که زندگی در دل کتاب‌ها و فلسفه‌های پیچیده نیست؛ زندگی همان لحظه‌های ساده و خالصی است که در کنار مردم عادی و با تجربه‌های کوچک اما عمیق می‌گذرد. او برای راوی قصه‌هایی از گذشته و ماجراجویی‌هایش می‌گوید؛ از عشق‌های شورانگیز و شکست‌های تلخ و شادی‌هایی که با صداقت و تمام وجود تجربه کرده است. البته زوربا در کنار این خصوصیات خوب، خصویات بد هم فراوان دارد. دزدی می‌کند، دروغگو و فریبکار است و یکی از خصوصیات اخلاقی اش که نقد فراوانی هم گرفته « ضد زن» بودن اوست. او شدیدا نسبت به زنان بدبین و در عین حال بسیار زیاد به آنان وابسته است. زوربا عقید دارد این نگاه بدبینانه به زنان از پدربزرگش به او رسیده، همان‌طور که ضعیف بودن در برابر زنان از او به زوربا ارث رسیده است. 
راوی اما درست، نقطه مقابل زوربا است. تمام تجربه و برداشتش از زندگی همان چیزهایی است که در کتاب‌های فلسفه خوانده و به دنبال معنی زندگی در بین کاغذهای کتاب است و شاید بزرگترین خوش شانسی‌اش این است که زوربا برای او فقط یک سرکارگر نیست او مثل یک استاد زندگی‌ست که به رئیسش یاد می‌دهد که چگونه در برابر مشکلات از پا نیفتد، با شجاعت با سختی‌ها روبه‌رو شود و از غم‌ها و شادی‌ها درس بگیرد. 

جوایز و افتخارات:
«زوربای یونانی» در زمان انتشار، در یونان جایزه‌ی ویژه ای نگرفت اما ترجمه‌ی آن به زبانهای دیگر و اقتباس سینمایی‌اش جوایزی را نصیب این اثر کرد. برای مثال این کتاب در سال 1954 جایزه‌ی بهترین رمان خارجی منتشر شده در فرانسه را دریافت کرد و در سال 2002 در نظرخواهی‌ای که توسط انجمن کتاب نروژ انجام شد، با نظر ۱۰۰ نویسنده مشهور جهان، در لیست 100 کتاب برتر تمام دوران (تاریخ ادبیات) جای گرفت. 

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به زوربای یونانی

نمایش همه

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          * من بعدازظهرها تفریحم این بود که دستم را از ماسه نرم و کمرنگ ساحل پر می‌کردم و به هنگامی که ماسه گرم و نرم از لای انگشتان من فرو می‌لغزید احساس لذت می‌نمودم. دست به منزله ساعت شنی است که حیات ما از لای آن فرو می‌لغزد و نابود می‌شود. عمر می‌گذشت، و من به دریا نگاه می‌کردم، صدای زوربا را می‌شنیدم و حس می‌کردم، صدای زوربا را می‌شنیدم و حس می‌کردم که از خوشحالی شقیقه‌هایم در حال ترکیدن است.
* براستی آن ساعت‌ها که باران ریز می‌بارد چه اندوه شهوت‌آلودی در آدمی ایجاد می‌کند! همه خاطره‌های تلخ که در اعماق قلب آدمی نهفته است - مانند فراق یاران، لبخندهای محو شده زنان، امیدهایی که همچون پروانه‌های بال‌ریخته که از آن‌ها فقط کرمی مانده‌است و بر برگ دل من نشسته تا آن را بجود. -
* کاش می‌شد فهمید ارباب، که سنگ‌ها و گل‌ها و باران چه می‌گویند! شاید که صدا می‌زنند، شاید که ما را صدا می‌زنند و ما نمی‌شنویم. پس گوش آدم‌ها کی باز خواهد شد؟ کی چشم‌های ما برای دیدن باز خواهند شد؟ کی بازوان خود را خواهیم گشود تا همه یعنی سنگ‌ها و گل‌ها و باران و آدمیان را در آغوش بکشیم؟
* همهٔ آدم‌ها جنون خاص خود را دارند، و اما بزرگترین جنون به عقیده من آن است که آدم جنون نداشته باشد.
* زندگی حتی برای آن‌هایی هم که خوشبخت‌اند سخت است.
* این جمله مارکوس اوره‌لیوس که گفته بود: گردش ستارگان را بنگر، گویی تو نیز با آن‌ها در گردشی... قلب مرا سرشار از وزن و آهنگ می‌کرد.
* ‫هوس کردم که سر پاکت را نگشوده آن را پاره کنم. وقتی می‌دانم در آن چه نوشته‌است دیگر چرا بخوانمش؟ لیکن دریغا که ما هنوز به روح خود اطمینان نداریم.‬
        

14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

30

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          زوربا، حکمت و نکبت!
زوربای یونانی شخصیتی است که هم عاشق اش می شوید و هم نفرت او را به دل می گیرید! احتمالا خانم ها «زن ستیز»اش بدانند و آقایان «سرخوش بامرام». من هرچه  خواستم از زوربا متنفر نشوم و بازی هایش را توجیه کنم دیدم توهین به شان بهلول است! بهلول در سرخوشی ها و سرگشتگی هایش «حکمت» داشت، هدف داشت،مرام و معرفت داشت...«قدر» می دانست.
بهترین توجیه و‌قرائتی که می توانم داشته باشم این است که نویسنده با قرار دادن زوربا مقابل شخصیت«ارباب» که فردی نکته سنج، محاسبه گر و اهل کتاب است، سعی در تعدیل شخصیت او و چشاندن طعم لذیذزندگی به اوست. می خواهم در منطق زوربا صرفا بازگشت به حواس،توجه به زیبایی های دنیا، اگزیست موثر و تناسب جسم و روح، این گمشده ی مکاتب فکری را بیابم اما با عرض معذرت خوی حیوانی بشر، خوک صفتی شهوت ران او، خودخواهی به معنای واقعی کلمه و فرد گرایی در پس غیر دوستی را یافتم.
دریغ اگر کسی از اینها با هر توجیهی بخواهد «معنا» بیابد و با تلون توجیه او را وارسته کند.

عادت به بد گویی و منفی نگری مطلق ندارم لذا  ذکر نکاتی چند خالی از انصاف نیست:
توصیفات کتاب اکسیرگونه است، مدهوش می کند و اساطیر یونان را نه در زمان که در جغرافیای روستا به تصویر می کشد.
این کتاب و مباحث جهان شناختی اش مقالی می طلبد و این مختصر مجالی نمی دهد.
پ۱: پیشنهاد می کنم مقدمه ی مترجم در پایان کتاب خوانده شود.
قسمتی از متن کتاب:
«_زوربا، تو خیال می کنی یک سندباد بحری هیولا هستی و‌زیاد هم لاف می زنی، چون در دنیا زیاد گشته ای. ولی تو بدبخت هیچ چیزی ندیده ای! هیچ چیز،هیچ چیز! تازه من هم یکی هستم مثل تو. دنیا بسیار وسیع تر از آن است که ما تصور می کنیم.
ما سفرها می کنیم و خشکی ها و دریاها را درمی نوردیم و با این وصف هنوز نوک دماغمان را از آستانه خانه مان آنسوتر نبرده ایم.»
        

17

          رمان گونه‌ای بیان اتوبیوگرافیک (زندگینامه خودنوشت)‌ دارد. زوربای واقعی (گئورک زوربا) دوست کازانتزاکیس بوده و تقریباً همین ویژگی‌های اخلاقی و روحی را داشته. نامه‌‌های زروبای واقعی به نیکوس همان شخصیت زوربای داستان را نشان می‌دهد.
ـ رمان بیان اندیشه‌ نیچه‌ای است: عمل‌گرایی؛ زندگی‌کردن؛ اراده معطوف به سرنوشت خود؛ عشق به خنده و رقص. زوربا نماد نیهیلیسم نیچه‌ای است: آری‌گویی به زندگی به رغم پوچی پایان‌ آن. نیچه در چنین گفت زرتشت گفته: تنها به آن خدایی ایمان دارم که رقص بداند(ص 53).
ـ خود نیکوس جایی گفته است: من زوربا شدن و زوربا بودن را دوست دارم.
ـ زروبا به زندگی معنا و ارزش می‌دهد، اما ارباب اهل اندیشه و تفلسف است. زندگی آموزگار زورباست و خودش پاسخ‌هایی به زوربا داده.
ـ کتاب نقد سنگین کلیسا و نهاد مسیحیت است.
ـ زوربا نگاهی کمابیش خیامانه و حافظانه و اپیکورمآب دارد.
ـ تمرکز زوربا همواره روی زمان حال است.
ـ‌ کازانتزاکیس همه رمان‌هایش را بالای پنجاه سالگی نوشته: امیدبخش و دلگرم‌کننده برای ما. در گزارش به خاک یونان می‌‌گوید: تصویر من از خودم یک آدم خنگ است.
ـ چهار سبک مهم زندگی در کتاب هست: ارباب؛ زوربا؛ بودا؛ صومعه‌نشینان.
ـ نگاه زوربا به زن نیازمند بررسی دقیق‌تر است.
ـ به نظر زوربا زندگی فقط شادخواری و لذت‌پرستی نیست، رنج و کار هم هست.
ـ نوعی رابطه عرفانی بین ارباب موش کاغذخوار و زوربای منتور هست.
ـ کتاب ستایش سوسیالیسم هم هست. 
ـ ارباب می‌‌خواهد کتابی درباره بودا بنویسد:‌ وارستگی از طریق مبارزه با زندگی؛ در قبال تفکر زوربا یعنی گیلاس خوردن تا خرخره.
ـ ارباب جایی از کتاب می‌‌گوید: اگر ناچار بودم بین عشق یک زن و خواندن کتابی درباره عشق یکی را انتخاب کنم، حتماً کتاب را انتخاب می‌‌کردم.
ـ زوربا جایی به ارباب می‌گوید: اگر منتظر بهشتی غیر از این هستی هیچ خبری نیست.
ـ زوربا، ارباب و بودا سه جنبه شخصیت انسان‌اند.
ـ جنبه‌‌های اجتماعی و فرهنگی یونان در رمان هم یادکردنی است: مذهب، رسوم اجتماعی، پدرسالاری، تحقیر زن، اخلاق روستا، قتل ناموسی و ... .
.
به یادگار از دوره ادبیات و فلسفه استاد شهدادی
        

1

          داستان از زبان مرد جوان روشنفکر، اهل مطالعه و نویسندگی روایت می‌شود که در کافه‌ای نشسته و در بحر افکار خودش غرق شده. او تصمیم دارد به جزیره‌ی کرت یونان برود و به استخراج لینیت بپردازد. در همین جا با زوربا پیرمرد بشاش و خوش‌مشرب یونانی آشنا می‌شود و ماجراهایی را با او از سر می‌گذراند.
تقابل بین دو نگرش در رمان زوربای یونانی به تصویر کشیده شده است. نگاه اول که مربوط به راوی کتاب است، زاهد مآبانه و مبتنی بر آموزه های بودایی است و نگاه دوم که مربوط به زورباست، کاملاً متفاوت است و اعتقاد به سخت نگرفتن دنیا و لذت بردن هرچه بیشتر از مواهب آن دارد.
رمان زوربای یونانی به خاطر جذابیت‌های داستانی که دارد، می تواند گزینه‌ی خوبی برای گذران اوقات فراغت باشد اما خواندنش را به کسانی که از نظر مبانی دینی چندان قوی نیستند، توصیه نمی‌کنم.
زوربا نگاه سخیفی نسبت به جنس زن دارد و او را مایه‌ی گمراهی مرد و وسیله‌ی اطفاء شهوت او می‌داند، هرچند زوربا ذاتاً آدم خشنی نیست و در برخورد با زنان متوسل به خشونت نمی‌شود.
زوربا به شدت از تعالیم ریاکارانه و فریبکارانه‌ی کلیسا بیزار است و انتقادهای شدیدی به کشیش‌ها دارد که البته باید به او حق داد. 
جالب است که مرتب در رسانه‌ها از همه سو به مسلمانان  در مورد حقوق زنان حمله می‌شود، اما خواندن رمان‌های اینچنینی چشم انسان را نسبت به نگاه تحقیرآمیزی که مسیحیان و اروپاییان به زن دارند، باز می کند.
زوربا با اینکه به کلیسا منتقد است اما بر اساس همان آموزه‌های تحریف شده به خداوند سوء ظن دارد و نمی تواند پاسخ سوال هایش را بیابد. در حقیقت دین برای او که آدم شاد و سرزنده ای است، اقناع کننده نیست.
نتیجه گیری من: *نگاه متعادل و میانه ای که اسلام به زندگی دنیا و بهره گیری از نعمت های خداوند دارد، بهترین پاسخ برای زندگی بشر امروز است اما چرا بعضی ها به بهانه ی آزادی در مقابلش مقاومت می کنند؟!*
من ترجمه ی محمود مصاحب، انتشارات نگاه را خواندم. ترجمه قدیمی طور است و حس قدیمی بودن کتاب را بیشتر منتقل می کند.
        

3

          * آلبر کامو - نویسنده، فیلسوف و روزنامه‌نگار فرانسوی - الجزایری:
زوربا نمایشی است از آن‌چه ما می‌توانیم باشیم اگر قیدهای بی‌فایده را کنار بگذاریم و با تمام وجود زندگی کنیم.

کتاب زوربای یونانی نوشته‌ی نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده و شاعر یونانی، اولین بار در سال 1946،  یک سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم، منتشر شد. کتاب روایت دوستی مردی جوان و پیرمرد 60 ساله‌ای پرشور و بی‌پروا است. شاید بتوان نام دیگر این کتاب را «در ستایش زندگی» گذاشت، همانطور که شخصیت اصلی آن، زوربا، سرشار از شور زندگی است. او زندگی را با تمام رنج‌هایش پذیرفته و هر لحظه از آن را با هیجان زندگی می‌کند یا بهتر است این‌طور بگوییم که زوربا به جای فکر کردن به چرایی زندگی، زندگی را به صورت تمام و کمال تجربه می‌کند. همه‌ی ما این جمله را شنیده‌ایم که باید در «لحظه» زندگی کرد؛ زوربا مصداق بارز این پند است و انسان را به رهایی از قید و بندها و غرق شدن در لحظه دعوت می‌کند. 
در مقابل این پیرمرد 60 ساله، راوی داستان قرار دارد که او را با نام «ارباب» می‌شناسیم. ارباب، روشنفکری اهل مطالعه است که تفکری کاملا برعکس زوربا دارد. او فلسفه‌های بسیاری را مطالعه کرده و درگیر مسائل و پرسش‌های عمیق در مورد زندگی است. زوربا در طول داستان سعی دارد به صورت تجربی به او بیاموزد که زندگی واقعی خارج از نظریه و دیدگاه و تفکرات خاص است. او با کلمات ساده و رفتارهای سرشار از انرژی‌اش، فلسفه‌ی خاص خود را از زندگی و مرگ به نمایش می‌گذارد و نشان می‌دهد که درک عمیق از زندگی تنها در تجربه کردن آن نهفته است. 
شخصیت زوربا، یک شخصیت واقعی است که کازانتزاکیس در جوانی و در جریان راه اندازی یک معدن با او آشنا شد، از او درس زندگی گرفت و تا پایان عمر زوربا با او ارتباط داشت و هرگز او را از یاد نبرد.
        

23

محمد

محمد

1404/4/3

          different books need to be read differently
درسته هر کتابی باید به طور خاصی خونده بشه. کتاب زوربا هم کتابی بودش که من تا به حال مثل اون رو نخونده بودم. بهتره بگم مدل اون رو به زبان انگلیسی نخونده بودم.
کتاب داستان دو مرد و اتفاقاتی که براشون میوفته در طی حرکت به سمت هدفی که دارن. صحبت هاشون نسبت به موضوع های مختلف باهم. رقصشون. طرز فکرشون. عمل هاشون. همه باعث میشه که کتاب طرز فکر خواننده رو به چالش بکشه.
قبلا گفتم توی ریدین ولاگم گفتم اگر زیادی با هرچیزی که زن ها یا مرد ها گفته میشه ناراحت میشید این کتاب رو نخونید چون زوربا خیلی لفظ ضعیف و.... رو برای زنان و لفظ ظالم و.... رو برای مردان استفاده میکنه. 
هر فصل کتاب با یک اتفاق بعث میشه شما درباره یک موضوعی فکر کنید و بعدش با زوربا و باس(رئیس) وارد صحبت هایی بشید تا طرز فکر اونا رو بشنوید و طرز فکر خودتون رو انگار که وسط داستانید بیان کنید یا مثل احمقی که چیزی از دنیا نمیدونه طرز فکر خودتون رو شکل بدید. 
 نمره من به این کتاب 5 از 5 بود و یکی از کتاب های مورد علاقم است که دوباره در اینده میخونمش چون بعضی کتاب هارو برای کامل فهمیدن باید چندین بار خوند.
اگه این کتاب رو خوندید از تجربه تون بگید. 
اگر کتابی شبیه به این کتاب خوندید معرفی کنید.
هرچی تو کامنت بگید پذیرای شما هستیم :)
        

0

          فصل اول داستان به تشریح حال و هوای داستان، فضا و معرفی شخصیت‌ها می پردازد. اشاره به اطلاعات پایه‌ای و زمینه‌سازی که نویسنده انجام می دهد، باعث می‌شود با پیش رفتن داستان، متوجه آن نشانه‌ها و هدف‌گذاری  بشویم و لذتی مضاعف حس کنیم. کتاب با کافه‌ای در بندرگاه شروع می شود. کازانتزاکیس با این انتخاب هوشمندانه ما را وارد فضایی متفاوت می کند. و موفق می شود توصیف های خوبی از سفر دریایی، مناظر کرت و روستائیان ارائه دهد. 
روشنفکر جوان  یا همان« ارباب» در این کافه به دوستش می‌اندیشد. فقدان او را حس می کند، لحظات جدایی، کلام های آخر، حس های ماورائی ارباب، نیاز به تغییر و دیدن زوربایی که با نگاهی دقیق دارد او را می نگرد. زوربایی که قرار است راه و رسم جدید زندگی را به او نشان دهد و توانایی پختن سوپ های خاص و خوب را دارد.(زوربا قرار است غذای روح او را نیز تهیه کند) کازانتزاکیس در لابه‌لای سوالهای فلسفی به گشت و گذار در کرت و کشف دنیای زوربا می پردازد. او می خواهد تضادهای شخصیتی خودش را حل کند. او خود را در سایه ی زوربا پنهان می کند. زوربا برای او دنیایی جدید است. گویی کشف آن باارزش تر از کشف معدن و کار استخراج زغال سنگ است. 
نگاه ضد زن زوربا، بسیارآزار دهنده است.از نگاه او،  زنان، ابله، درک نشدنی، وسیله کامجویی و لذت مردان و حتی قابل خرید و فروش هستند. جایی که زوربا داستان نوسا زن روسی و پایین آمدن ارزش روبل را تعریف می کند، تحقیر زن و نگاه مادی نسبت به زن کاملا مشهود است. زوربا با اینکه سنش بالا رفته است با تمرکز روی مسائل جنسی خود را قوی و جوان می داند و سعی می‌کند از زن برای لذت جویی خود کمال استفاده را ببرد. گاهی دلش برای جنس زن می‌سوزد و احساس ترحمی، مشمئز کننده دارد.  
زنان زیادی در داستان می‌آیند و می‌روند اما دو زن به عنوان نماد زنها، معرفی می‌شوند: بیوه زن و بوبولینا. کازانتزاکیس  برای بوبولینا قصه می‌بافد، او نسبت به تمام زنان داستان، کاملتر و ملموس تر توصیف می شود. در همه جای داستان حضور دارد، علی رغم پیریش دنبال عشقی است که بتواند به آن تکیه دهد. ماندگارترین تصویراز زن اغواگرداستان، بوبولینا و چهار مردی است که بر زانوی او نشسته اند، گویی جهان در تسخیر اوست. و کاناوارویی که طوطی تا آخرین روزها تکرار می‌کرد، نشان می‌داد که این زن تا لحظه های آخر، در جستجوی مردی است که به او عشقی دائمی دهد. اما بیوه زن، در صحنه های مختصرتری وجود دارد. مورد تنفر زنان روستاست. او توانسته حس تمام مردان روستا را برانگیخته کند اما ارباب مردد است که پیش او برود یا نه! گویی با وجود او هیچ مردی رستگار نخواهد شد و تنها راه خلاصی از او، سنگباران و کشتن او توسط مردم دهکده است. تصویری ماندگار و ترحم انگیز.
 داستان ماجرا ندارد. پیرنگ را به سختی می‌توانیم حس کنیم. اما تقابل شخصیت‌های متضاد داستان، زوربای خشن، بدوی، درشت با ارباب متین، مبادی ادب، فیلسوف کار را شیرین و خواندنی می‌کند. این مقایسه گاهی موقعیت طنز فراهم می‌کند. بیان خاطرات زوربا از گذشته، رابطه فراموش نشدنی اش با بوبولینا، تاملات فلسفی ارباب و بیان دیدگاه های فلسفی، دینی و اجتماعی زوربا لبخند را بر لبهای خواننده می‌آورد. صحنه‌هایی که صومعه را توصیف می‌کند، طنزی تلخ دارد که نشان دهنده اعتراض کازانتزاکیس به کلیسا و مسیحیت می باشد. اعتراض آشکاری به رفتار کلیسا و سخت‌گیری کلیسا در دوران خاصی می‌کند.صحنه آتش‌سوزی صومعه، یکی از ماندگارترین صحنه‌های کتاب می باشد. او حتی به خدا اعتراض می‌کند. اما پاسخی برای اعتراض‌ها و راهکاری برای مسئله ها ارائه نمی دهد. گویی تنها پاسخ، زندگی در لحظه و نگاهی است که زوربا دارد. لذت بردن از زندگی و رقصیدن در برابر آن است. خیر و شر در داستان با هم درگیرند. زوربا با سنتورش به کرت آمده تا با کارش از معدن، زغال سنگ استخراج کند و ارباب با قلم و کاغذ و کتابهایی که همراه دارد، بودا، کتاب دانته؛ می‌خواهد خودش را کشف کند. در این میان گاهی به آموزه‌های مسیحیت، حتی مسلمانان، ترک ها و ... می پردازد. استفاده از کهن الگوی پیرخردمند و جست و جو گر، در این داستان شکل متفاوتی گرفته است. عمل‌گرا بودن زوربا و روحیه شادی اوست که کلیشه پیرخردمند را از بین می برد و او را به یادماندنی می کند.
        

6