یادداشت مرضیه نفری
1403/3/10
فصل اول داستان به تشریح حال و هوای داستان، فضا و معرفی شخصیتها می پردازد. اشاره به اطلاعات پایهای و زمینهسازی که نویسنده انجام می دهد، باعث میشود با پیش رفتن داستان، متوجه آن نشانهها و هدفگذاری بشویم و لذتی مضاعف حس کنیم. کتاب با کافهای در بندرگاه شروع می شود. کازانتزاکیس با این انتخاب هوشمندانه ما را وارد فضایی متفاوت می کند. و موفق می شود توصیف های خوبی از سفر دریایی، مناظر کرت و روستائیان ارائه دهد. روشنفکر جوان یا همان« ارباب» در این کافه به دوستش میاندیشد. فقدان او را حس می کند، لحظات جدایی، کلام های آخر، حس های ماورائی ارباب، نیاز به تغییر و دیدن زوربایی که با نگاهی دقیق دارد او را می نگرد. زوربایی که قرار است راه و رسم جدید زندگی را به او نشان دهد و توانایی پختن سوپ های خاص و خوب را دارد.(زوربا قرار است غذای روح او را نیز تهیه کند) کازانتزاکیس در لابهلای سوالهای فلسفی به گشت و گذار در کرت و کشف دنیای زوربا می پردازد. او می خواهد تضادهای شخصیتی خودش را حل کند. او خود را در سایه ی زوربا پنهان می کند. زوربا برای او دنیایی جدید است. گویی کشف آن باارزش تر از کشف معدن و کار استخراج زغال سنگ است. نگاه ضد زن زوربا، بسیارآزار دهنده است.از نگاه او، زنان، ابله، درک نشدنی، وسیله کامجویی و لذت مردان و حتی قابل خرید و فروش هستند. جایی که زوربا داستان نوسا زن روسی و پایین آمدن ارزش روبل را تعریف می کند، تحقیر زن و نگاه مادی نسبت به زن کاملا مشهود است. زوربا با اینکه سنش بالا رفته است با تمرکز روی مسائل جنسی خود را قوی و جوان می داند و سعی میکند از زن برای لذت جویی خود کمال استفاده را ببرد. گاهی دلش برای جنس زن میسوزد و احساس ترحمی، مشمئز کننده دارد. زنان زیادی در داستان میآیند و میروند اما دو زن به عنوان نماد زنها، معرفی میشوند: بیوه زن و بوبولینا. کازانتزاکیس برای بوبولینا قصه میبافد، او نسبت به تمام زنان داستان، کاملتر و ملموس تر توصیف می شود. در همه جای داستان حضور دارد، علی رغم پیریش دنبال عشقی است که بتواند به آن تکیه دهد. ماندگارترین تصویراز زن اغواگرداستان، بوبولینا و چهار مردی است که بر زانوی او نشسته اند، گویی جهان در تسخیر اوست. و کاناوارویی که طوطی تا آخرین روزها تکرار میکرد، نشان میداد که این زن تا لحظه های آخر، در جستجوی مردی است که به او عشقی دائمی دهد. اما بیوه زن، در صحنه های مختصرتری وجود دارد. مورد تنفر زنان روستاست. او توانسته حس تمام مردان روستا را برانگیخته کند اما ارباب مردد است که پیش او برود یا نه! گویی با وجود او هیچ مردی رستگار نخواهد شد و تنها راه خلاصی از او، سنگباران و کشتن او توسط مردم دهکده است. تصویری ماندگار و ترحم انگیز. داستان ماجرا ندارد. پیرنگ را به سختی میتوانیم حس کنیم. اما تقابل شخصیتهای متضاد داستان، زوربای خشن، بدوی، درشت با ارباب متین، مبادی ادب، فیلسوف کار را شیرین و خواندنی میکند. این مقایسه گاهی موقعیت طنز فراهم میکند. بیان خاطرات زوربا از گذشته، رابطه فراموش نشدنی اش با بوبولینا، تاملات فلسفی ارباب و بیان دیدگاه های فلسفی، دینی و اجتماعی زوربا لبخند را بر لبهای خواننده میآورد. صحنههایی که صومعه را توصیف میکند، طنزی تلخ دارد که نشان دهنده اعتراض کازانتزاکیس به کلیسا و مسیحیت می باشد. اعتراض آشکاری به رفتار کلیسا و سختگیری کلیسا در دوران خاصی میکند.صحنه آتشسوزی صومعه، یکی از ماندگارترین صحنههای کتاب می باشد. او حتی به خدا اعتراض میکند. اما پاسخی برای اعتراضها و راهکاری برای مسئله ها ارائه نمی دهد. گویی تنها پاسخ، زندگی در لحظه و نگاهی است که زوربا دارد. لذت بردن از زندگی و رقصیدن در برابر آن است. خیر و شر در داستان با هم درگیرند. زوربا با سنتورش به کرت آمده تا با کارش از معدن، زغال سنگ استخراج کند و ارباب با قلم و کاغذ و کتابهایی که همراه دارد، بودا، کتاب دانته؛ میخواهد خودش را کشف کند. در این میان گاهی به آموزههای مسیحیت، حتی مسلمانان، ترک ها و ... می پردازد. استفاده از کهن الگوی پیرخردمند و جست و جو گر، در این داستان شکل متفاوتی گرفته است. عملگرا بودن زوربا و روحیه شادی اوست که کلیشه پیرخردمند را از بین می برد و او را به یادماندنی می کند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.