اول از کیفیت مزخرف انتشارات هرمس بگیم که امیدوارم این نظر من رو ببینن، چون کاغذ کاهی رو (با اسم باکلاس کاغذ سوئدی) با قطع پالتویی، صفحهای هزار و هفتصد حساب کنی و چسب بی کیفیتی که با ملایم ترین نوع ورق زدن هم تا صفحه 70 بیشتر تاب نیاره و ول بشه دیگه زوره...
وقتی چخوف درباره شخصیت دکتر مینویسه جوری مینویسه که خیلی زود میدونیم با کی طرفیم، چون گوشه و کنار خودمون اگه پر هم نباشه ولی کم نیست افرادی شبیه این دکتر، چه بسا بیشتر توی همین قشر کتابخون و روشنفکر، افراد پوستنازکی که فقط زیر باد کولر و سر سفرهی آماده بودن (اگه روسیه باشن کنار شومینه و روی کاناپهی گرم و نرم) و از بدبختی و به چوخ رفتن فقط لای کاغذا و توی صفحهی تلوزیون یه چیزایی دیدن و شنیدن تا وقت بیکاری ازش فلسفهبافی کنن.
و بقول شخصیت دیوانه کتاب این فلسفهبافی و زندگی کلبی توی بشکه بدرد همون هوای متعادل یونان میخوره نه سرمای بیضهسوز روسیه...
یه داستان خیلی رک و بی شاخ و برگ که محتوای سادهی اون رو برای مخاطب به قابل فهمترین شکل ممکن ارائه داده، ولی این بی شاخ و برگ بودن زیادی، گاهی اوقات توی ذوق میزنه خصوصا برای من که فرم برام خیلی اهمیت داره چه توی ادبیات چه سینما و....
و اینجا بیشتر شخصیتها و محتوا مطرح بودن تا روایت و نوعش
در آخر برخورد چخوف با مرگ خیلی جالب بود، کوتاه و واقعگرایانه