معرفی کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم اثر معصومه امیرزاده

 مثل نهنگ نفس تازه می کنم

مثل نهنگ نفس تازه می کنم

4.3
183 نفر |
100 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

25

خوانده‌ام

341

خواهم خواند

144

شابک
9786227808391
تعداد صفحات
484
تاریخ انتشار
1400/11/30

توضیحات

کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم، نویسنده معصومه امیرزاده.

لیست‌های مرتبط به مثل نهنگ نفس تازه می کنم

نمایش همه
 مثل نهنگ نفس تازه می کنمزن و خانوادهزن و بازیابی هویت حقیقی: گزیده بیانات حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظله العالی) رهبر معظم انقلاب اسلامی

اگه طرفدار حقوق زنانی این لیست برای توئه!

10 کتاب

(بیشتر از یه هفته‌اس که می‌خوام این لیست رو بنویسم و ذهنم مشغوله) نوجوون که بودم راجع به حقوق زنان خیلی سوال داشتم؛ کسی هم جواب درست و حسابی به من نمی‌داد، یه تصویر مات یادمه از خلاصه نظام حقوق زن در اسلام که خوندم. بحث حقوق زن بحث امروز و دیروز نیست؛ یه خلاء و ظلم تاریخیه که چند وقته بیشتر خودش رو نشون داده. خیلی از ما خانم‌ها حقوق خودمون رو نمی‌دونیم، جایگاه‌مون رو هم؛ گاهی داریم بین نگاه سنتی جامعه و نگاه مدرن غربی دست و پا می‌زنیم اما نمی‌تونیم تعارض های فکری و عملی‌مون رو حل کنیم. راه حل چیه؟ اول آگاهی بخشی و بعد تغییر عملکرد. این لیست لیست کتاب هایی که خوندم یا با سیر محتوایی شون آشنام اگه اهل رمانی اید توصیه ام کتاب مثل نهنگه و اگه کتاب جامع می‌خواین کتاب الگوی سوم؛ به نظرم همه باید بدون قضاوت این کتاب‌ها رو بخونن تا بتونیم جایگاه واقعی خانم‌ها رو برای همه جامعه تبیین کنیم. روز زن و تولد حضرت زهرا مبارک(: پ‌ن: راستی اگه کتابی جا انداختم شما اضافه کنید.

11

یادداشت‌ها

          هنوز کتاب نصف نشده بود که برای معرفیش له له میزدم.

هر روز فکر میکردم چی بگم که حق مطلب ادا بشه.

مثل نهنگ داستان زندگی است…

داستان رنج ها ، چالش ها ، رشد ها و انتخاب های خود خود ماست.

گمان نمیکنم مادری باشد که این کتاب را بخواند و با گوشه ای از اتفاقات آن همزاد پنداری نکند…

از اول کتاب خودم را همراه مستوره حس میکردم …

با دردهایش گریه کردم.

بهش حق دادم…

توبیخش کردم…

من ۴۰۰ صفحه با مستوره زندگی کردم. 

زندگی کردم و بزرگ شدم.

قدم به قدم همراه مستوره راه زندگی را پیدا کردم. و حتی نکاتی که بلد بودم را دوباره آموختم.

کتابم پرشده از هایلایت ها و خط هایی که کشیده ام. 

قسمت هایی که دوست دارم بارها و بارها برگردم و مرور کنم.


راستی به نظرم مثل نهنگ ، تلاش ناموفق سرکارعلیه در معرفی الگوی سوم زن مسلمان را سرانجام بخشید.

دلم میخواست میتونستم این کتاب رو به تک تک دوستام هدیه بدم. به همه ی اون هایی که تلاش میکنند کنار مادر بودن رشد کنند و قدمی هم برای جامعه بردارند…


و در نهايت چقدر به قلم نویسنده غبطه خوردم.

به شخصیت پردازی ها ، توصیف ها ، بالا و پایین ها ، زمان بندی گره ها و حتی گشودن ها…

انگار همه چیز به جا و به اندازه بود… مثل آب گوارایی که در برهوت نصیبت شود.
        

48

          این کتاب رو یک نفس خوندم.
کتاب قطوریه
تقریبن دو روز طول کشید.
برای من که بعد زنانه ی وجودم رو تو جامعه کمتر زندگی می‌کنم مثل یه لیوان آب خنک بود بعد از یه عالمه تشنگی.

نگرانی های یک زن در جامعه ی مردانه، در ارتباطش با مادر، پدر، همسر، فرزند و ... 

من همسر و فرزند ندارم. اما نگرانی های مربوط بهش رو دارم‌. با قسمت‌هاییش که زندگی کرده بودم اشک ریختم. با ماجرای مستوره با پدرش، با دلتنگی برای مادرش و آرامش اسطوره ای که ازش می گیره.
سعی کردم مادر آرامش بخش درونم رو بیدار کنم.
با فهم پدرش و اینکه رمز آشتی باهاش رو توی تواضع پیدا کرد. سعی کردم خودم رو جای پدرم بذارم و از دید اون به ارتباطمون فکر کنم.
 اینکه چطور تونست حرف بزنه و خودش رو و انتظاراتش رو شرح بده و اونا رو محقق کنه. سعی کردم تلاش کنم به شرح دادن خودم حداقل برای خودم.
این کتاب انگار یه بار نگرانی بزرگی رو از دوشم برداشت. با چالش هام مواجه شدم. اعتماد به نفس گرفتم.

جمله جمله ی کتاب فکر شده و حساب شده بود. حس نمی کردم هیچ جمله‌ای الکیه و میشه حذف بشه.

و اینکه می خوام اعتراف کنم که زن ها بُعد زنانه ی خودشون، دغدغه ها و رویکرد های خودشون رو سانسور می کنند. یا لااقل من اینطوری ام. این کتاب و حس هایی که در حینش تجربه می کردم رو هم دوست داشتم برای خودم نگه دارم و حتا خجالت می کشیدم از نوشتن همین یادداشت. 
به دلیل همین میل به سانسور هر گونه حس زنانه، همین یادداشت رو هم دارم با دو ماه تاخیر می نویسم. 

 کتاب بسیار تاثیر گذاری بود برای من.
مثل چند سال زندگی کردن با کسی که انگار خود من باشه بود.
        

37

           کتاب ۵۰۰ صفحه ای را در عرض سه روز تمام کردم. ۱۵۰ صفحه اول را دو هفته پیش خواندم. اما نشد ادامه دهم. موج‌ها زندگی بی‌رحمانه خودشان را بر صخره وجودم کوبیدند. در این دو روز که موج‌ها آرام گرفته بود. باقی کتاب را خواندم. این کتاب از لحاظ فرمی و محتوایی ارزش آن را دارد که چندین و چند بار خوانده شود. قلم خانم امیرزاده فوق العاده زیبا بود. تشبیه‌هایی که در کتاب بود هوش را از سر می‌پراند. رفت و برگشت‌های زیبا. همه چیزش عالی بود. این کتاب برایم سراسر درس زندگی بود. مستوره خیلی حالم را خوب کرد آنقدر که دوست نداشتم حتی برای لحظه ای کتاب را روی زمین بگذارم. با او خندیدم، بغض کردم، گریه کردم، فکر کردم و...
۵۰۰ صفحه کتاب را با مستوره زندگی کردم. حالا منِ جدیدی بعد از خواندن این کتاب خلق شده است. مستوره با استقامت خودش مراهم قوی کرد. به روح خسته ام جان تازه ای بخشید.
آخرین صفحه را خواندم و کتاب را بستم به جمله آخر فکر می‌کنم: تو من را زن آفریدی، تو من را مثل یک نهنگ قوی آفریدی.
به زندگی مستوره فکر می‌کنم.
به زنی که در اول کتاب تا خبر بارداری اش را می‌شنود به فکر سقط می‌افتد و حالا که فرزند چهارمش را باردار است و چقدر تغییر کرده است. زندگی دو بخش دارد یک بخش تئوری و یک بهش عملی. بخش تئوری راحت است. کتاب می‌خوانیم پای درس اساتید بزرگان می‌نشینیم و به خیال خودمان خیلی چیزها یاد گرفته ایم. اما در بخش عمل معلوم نیست که چند مرده حلاجیم
مستوره ارشد ادبیات داشت. رزومه کارهای فرهنگی اش پر بود. به قول امیریل( همسر مستوره): رزومه تورو به سنگ نشون بدی آب میشه. شخصیت مستوره مثل کاریکاتور رشد کرده بود. او فقط ابعاد اجتماعی اش بزرگ شده بود و ابعاد زنانگی و مادری اش همانطور مانده بود و خدا طوری زندگی اش را کنارهم چیند تا با مادری کردن و زن بودن باقی ابعادش را رشد دهد.
او عاشق می‌شود و انتخاب‌هایش اورا به غربت می‌کشاند.  ناخواسته باردار می‌شود و از آنجا رینگ بوکس زندگی اش شروع می‌شود. حالا وقت امتحان پس دادن بود. باید آنچه را که آموخته بود را عملی می‌کرد.
در طول خواندن کتاب انگار خودم را می‌دیدم. اول انکار می‌کردم که نه من مثل مستوره نیستم. من آگاهانه مادر شدم. من این توقف بین کارها و رویاهایم را پذیرفتم و...
اما عمیق تر که فکر کردم دیدم من هم ته دلم از اینکه خانه نشسته ام راضی نیستم. از همان روزی که فهمیدم مادر شده ام، گاهی بغضی در آن اعماق دلم فریاد می‌کشد. اما من نمی‌شنوم یا شاید هم وانمود می‌کنم که نمی‌شنوم. 
باید چوب بردارم حوض دلم را هم بزنم و لجن های ته حوض را بالا بیاورم.
        

0

نیمی از دا
          نیمی از داستان نگذشته بود، که نفس کم آوردم. دیگر این سیر داستان نبود که مرا به خواندن وامی‌داشت، بلکه آیینه‌ای که از زندگی خودم در داستان می‌دیدم، موجب کشش من شده بود. از یک جایی به بعد داستان مستوره و امیریل برایم مهم نبود. اصلا نمی‌خواستم بدانم آخر سر مستوره با کودکانش چه می‌کند و چگونه رابطه‌ با همسرش را بهبود می‌بخشد و با مادرشوهرش چطور کنار می‌آید. خودم مهم بودم. بچه‌هایی که هنوز ندارمشان مهم بودند.
نمی‌دانم این طبیعی‌ست که زنی ساعت‌ها برای کودکانی که حتی وجودشان قطعی نیست، برنامه بریزد، کتاب تربیتی بخواند، کارگاه شرکت کند، کتاب کودک و اسباب‌بازی بخرد و حتی به لباس‌هاشان هم بیندیشد؟
مستوره وقتی از دخترش دور می‌ماند، سینه‌اش پر می‌شد از شیر؛ می‌فهمید که کودکش گرسنه‌ست و باید خودش را برساند. این فقط غریزه‌ی مادری نیست. این خاصیت زن است. قلبش پر می‌شود از چیزی که باید جایی خرجش کند. باید بدهد. باید ببخشد. باید دنیا را از خودش سیراب کند.
زن آمده تا جهان را لبریز کند. نه فقط از مایعی شیرین، بلکه از مهر، از عشق، از دلسوزی. و این کتاب، هرچند با زبانی ساده و روایت‌محور، همین را بی‌صدا در گوش آدم زمزمه می‌کند.

کتاب «مثل نهنگ نفس تازه می‌کنم» از [معصومه امیرزاده]، شاید برای هرکسی چنین تأثیری نداشته باشد. اما اگر زن باشی، یا دل زنانه‌ای داشته باشی، ممکن است جایی میان صفحاتش، یک‌باره خودت را پیدا کنی؛ یا کسی را که مدت‌ها بود فراموشش کرده بودی.
        

12

          بسم الله الرحمن الرحیم 
کتابی که بعد از مدت ها، بعد از مدت ها و مدت ها، شوق در دل موجود کتابخوان درونم روشن کرد. چقدر خوشحال شدم که قهرمانی در رمانی با قلمی قوی و روایتی قوی و تصویرهایی زنده، زندگی می کند که دلم میخواهد شبیهش بشوم. که با وجود دخترک کوچکم، ۲۴ ساعت تمام بیدار بمانم و هر وقت فرصت کنم ناخنکی به کتاب بیندازم. اشک ها ریختم پای کتاب، از سر دلتنگی، از سر احساس. نمی‌دانم خانم امیرزاده این کتاب را چطور نوشته است اما حتم دارم یک سر کار را دل او گرفته که این چنین به دل می نشیند. کتاب را نسخه ی الکترونیک خواندم اما جای جایش را رنگی کردم تا وقتی دلم می گیرد مرورش کنم. حتما نسخه ی چاپی آن را تهیه خواهر کرد تا هر از گاهی که حس میکنم نفسم در لابلای روزمرگی ها و فراموش کردن آرمان هایم، بالا نمی آید و موجی بی رحم می خواهد شناگری خلاف جهت را با خود ببرد و غرق کند، کتاب را برادارم، مثل نهنگ، نفس تازه کنم و دوباره چشم هایم ببارد و دوباره کلمات در سرم جان بگیرند و خواب را از چشمم بدزدند....

چقدر بگويم؟ ذوق شیرین دلم از خواندن این کتاب و تمام احساس خوبی که در وجودم ریخت، به این سادگی در کلمات جا نمی شوند.
        

2