معرفی کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم اثر معصومه امیرزاده

 مثل نهنگ نفس تازه می کنم

مثل نهنگ نفس تازه می کنم

4.3
175 نفر |
94 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

21

خوانده‌ام

322

خواهم خواند

138

شابک
9786227808391
تعداد صفحات
484
تاریخ انتشار
1400/11/30

توضیحات

کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم، نویسنده معصومه امیرزاده.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به مثل نهنگ نفس تازه می کنم

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به مثل نهنگ نفس تازه می کنم

نمایش همه
 مثل نهنگ نفس تازه می کنمزن و خانوادهزن و بازیابی هویت حقیقی: گزیده بیانات حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظله العالی) رهبر معظم انقلاب اسلامی

اگه طرفدار حقوق زنانی این لیست برای توئه!

10 کتاب

(بیشتر از یه هفته‌اس که می‌خوام این لیست رو بنویسم و ذهنم مشغوله) نوجوون که بودم راجع به حقوق زنان خیلی سوال داشتم؛ کسی هم جواب درست و حسابی به من نمی‌داد، یه تصویر مات یادمه از خلاصه نظام حقوق زن در اسلام که خوندم. بحث حقوق زن بحث امروز و دیروز نیست؛ یه خلاء و ظلم تاریخیه که چند وقته بیشتر خودش رو نشون داده. خیلی از ما خانم‌ها حقوق خودمون رو نمی‌دونیم، جایگاه‌مون رو هم؛ گاهی داریم بین نگاه سنتی جامعه و نگاه مدرن غربی دست و پا می‌زنیم اما نمی‌تونیم تعارض های فکری و عملی‌مون رو حل کنیم. راه حل چیه؟ اول آگاهی بخشی و بعد تغییر عملکرد. این لیست لیست کتاب هایی که خوندم یا با سیر محتوایی شون آشنام اگه اهل رمانی اید توصیه ام کتاب مثل نهنگه و اگه کتاب جامع می‌خواین کتاب الگوی سوم؛ به نظرم همه باید بدون قضاوت این کتاب‌ها رو بخونن تا بتونیم جایگاه واقعی خانم‌ها رو برای همه جامعه تبیین کنیم. روز زن و تولد حضرت زهرا مبارک(: پ‌ن: راستی اگه کتابی جا انداختم شما اضافه کنید.

11

یادداشت‌ها

          هنوز کتاب نصف نشده بود که برای معرفیش له له میزدم.

هر روز فکر میکردم چی بگم که حق مطلب ادا بشه.

مثل نهنگ داستان زندگی است…

داستان رنج ها ، چالش ها ، رشد ها و انتخاب های خود خود ماست.

گمان نمیکنم مادری باشد که این کتاب را بخواند و با گوشه ای از اتفاقات آن همزاد پنداری نکند…

از اول کتاب خودم را همراه مستوره حس میکردم …

با دردهایش گریه کردم.

بهش حق دادم…

توبیخش کردم…

من ۴۰۰ صفحه با مستوره زندگی کردم. 

زندگی کردم و بزرگ شدم.

قدم به قدم همراه مستوره راه زندگی را پیدا کردم. و حتی نکاتی که بلد بودم را دوباره آموختم.

کتابم پرشده از هایلایت ها و خط هایی که کشیده ام. 

قسمت هایی که دوست دارم بارها و بارها برگردم و مرور کنم.


راستی به نظرم مثل نهنگ ، تلاش ناموفق سرکارعلیه در معرفی الگوی سوم زن مسلمان را سرانجام بخشید.

دلم میخواست میتونستم این کتاب رو به تک تک دوستام هدیه بدم. به همه ی اون هایی که تلاش میکنند کنار مادر بودن رشد کنند و قدمی هم برای جامعه بردارند…


و در نهايت چقدر به قلم نویسنده غبطه خوردم.

به شخصیت پردازی ها ، توصیف ها ، بالا و پایین ها ، زمان بندی گره ها و حتی گشودن ها…

انگار همه چیز به جا و به اندازه بود… مثل آب گوارایی که در برهوت نصیبت شود.
        

45

          این کتاب رو یک نفس خوندم.
کتاب قطوریه
تقریبن دو روز طول کشید.
برای من که بعد زنانه ی وجودم رو تو جامعه کمتر زندگی می‌کنم مثل یه لیوان آب خنک بود بعد از یه عالمه تشنگی.

نگرانی های یک زن در جامعه ی مردانه، در ارتباطش با مادر، پدر، همسر، فرزند و ... 

من همسر و فرزند ندارم. اما نگرانی های مربوط بهش رو دارم‌. با قسمت‌هاییش که زندگی کرده بودم اشک ریختم. با ماجرای مستوره با پدرش، با دلتنگی برای مادرش و آرامش اسطوره ای که ازش می گیره.
سعی کردم مادر آرامش بخش درونم رو بیدار کنم.
با فهم پدرش و اینکه رمز آشتی باهاش رو توی تواضع پیدا کرد. سعی کردم خودم رو جای پدرم بذارم و از دید اون به ارتباطمون فکر کنم.
 اینکه چطور تونست حرف بزنه و خودش رو و انتظاراتش رو شرح بده و اونا رو محقق کنه. سعی کردم تلاش کنم به شرح دادن خودم حداقل برای خودم.
این کتاب انگار یه بار نگرانی بزرگی رو از دوشم برداشت. با چالش هام مواجه شدم. اعتماد به نفس گرفتم.

جمله جمله ی کتاب فکر شده و حساب شده بود. حس نمی کردم هیچ جمله‌ای الکیه و میشه حذف بشه.

و اینکه می خوام اعتراف کنم که زن ها بُعد زنانه ی خودشون، دغدغه ها و رویکرد های خودشون رو سانسور می کنند. یا لااقل من اینطوری ام. این کتاب و حس هایی که در حینش تجربه می کردم رو هم دوست داشتم برای خودم نگه دارم و حتا خجالت می کشیدم از نوشتن همین یادداشت. 
به دلیل همین میل به سانسور هر گونه حس زنانه، همین یادداشت رو هم دارم با دو ماه تاخیر می نویسم. 

 کتاب بسیار تاثیر گذاری بود برای من.
مثل چند سال زندگی کردن با کسی که انگار خود من باشه بود.
        

36

          دیگه یه کتاب چی  میتونه کم داشته باشه؟
اگر برای خوندن کتاب ها به دلیل نیاز داریم این یه کتابیه که نخوندنش دلیل میخواد.
بگم عالی؟ بگم کافی؟
خانوم امیرزاده من حقیقتا نمیدونم چطور باید این کتاب رو توصیف کنم. ازتون ممنونم. نمیدونم این کتاب حاصل تجربه شخصی بود یا چیز دیگه. اما بلند شدن و افتادن های مستوره نمیتونه تخیل باشه.
یک روایت زنانه. که اول تنهایی های این زن آدم رو غمگین می کنه. اما در نهایت این تنهایی قدرتی میشه برای با غیر بودن و به غیر وابسته نبودن.این ترکیب، عجیب خوب در اومده تو این کتاب.
دوست دارم درباره خیلی چیزهای دیگه بگم. اما طولانی میشه و فقط به یه چیز دیگه اکتفا میکنم.
نظرات رو که می خوندم بعضی ها گفته بودن که پایان کتاب سریع بود و معلوم نبود مستوره چطور از پس مسائلش بر اومد. اتفاقا از نظر من این پررنگ ترین ویژگی کتاب بود که بزرگ شدن تدریجی مستوره به خوبی در اومده بود. دنیا دنیای تدریجه. قرار نیست اتفاق یهویی بیفته. قرار نیست مستوره دیگه ناراحت نشه یا همیشه حالش خوب باشه. اما با این حال میتونه شرایط رو کنترل کنه.
عنوان کتاب هم عالی
خانوم امیرزاده از قلم و احساس و دغدغه مندی شما بی نهایت ممنونم


        

3

zed_bml

zed_bml

1404/3/28

        بعد از دو سال برای بار چهارم خواندمش. ۴۰ نفس را در بیست نفس و کمتر خواندم که هنوز هم مثل بار اول کتاب برایم گیرا بود و مثل بار اول مستوره مرا خنداند و گریاند و با احساساتش درگیر کرد.
مثل نهنگ نفس تازه می‌کنم داستان زنی است به نام مستوره که در آستانه‌ی موفقیت‌های بزرگ متوجه می‌شود باردار است. این کتاب روایت رنج پنهان یک مادر است و نویسنده در این کتاب از ابعاد قرآنی و روان‌شناسی برای برون رفت از تعارضات فردی و بین فردی استفاده کرده است. 
در اکثر معرفی‌های کتاب به تعارضاتی که مستوره به دلیل مادر شدن تجربه می‌کند اشاره شده است و یک جور‌هایی این را موضوع اصلی داستان می‌دانند اما برای من تعارضات فردی مستوره و چالش‌هایش در ارتباط با دیگران مثل همسر و خانواده‌ی همسر و پدر و... جذاب‌تر بودند و حتی شاید بتوان گفت حجم بیشتری از داستان را هم به خود اختصاص داده بودند. ما در این رمان با چیزهایی مواجه می‌شویم که در رمان‌های عاشقانه‌ی ایرانی کمتر خوانده‌ایم. روایت واقع بینانه‌ای از زندگی متأهلی  و چالش‌های یک همسر و مادرِ فعال اجتماعی که با نثری بسیار روان بیان شده است. استفاده‌ی مستوره از قرآن ، گفته‌های اساتیدی مثل استاد صفایی حائری ، کتاب‌ها و کلاس‌های روانشناسی و....عمل کردن به آنها برای حل چالش‌های بین‌فردی‌اش برایم خیلی دلچسب بود. 
و در آخر اگر بخواهم منصفانه نظرم را جمع بندی کنم باید بگویم بخش زیادی از لذت بردن من از کتاب، ناشی از شباهت‌هایی بود که بین شخصیت خودم و مستوره می‌دیدم، و شاید کتاب برای کسی با شخصیتی کاملا متفاوت انقدر گیرا و جذاب نباشد.

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

نیمی از دا
          نیمی از داستان نگذشته بود، که نفس کم آوردم. دیگر این سیر داستان نبود که مرا به خواندن وامی‌داشت، بلکه آیینه‌ای که از زندگی خودم در داستان می‌دیدم، موجب کشش من شده بود. از یک جایی به بعد داستان مستوره و امیریل برایم مهم نبود. اصلا نمی‌خواستم بدانم آخر سر مستوره با کودکانش چه می‌کند و چگونه رابطه‌ با همسرش را بهبود می‌بخشد و با مادرشوهرش چطور کنار می‌آید. خودم مهم بودم. بچه‌هایی که هنوز ندارمشان مهم بودند.
نمی‌دانم این طبیعی‌ست که زنی ساعت‌ها برای کودکانی که حتی وجودشان قطعی نیست، برنامه بریزد، کتاب تربیتی بخواند، کارگاه شرکت کند، کتاب کودک و اسباب‌بازی بخرد و حتی به لباس‌هاشان هم بیندیشد؟
مستوره وقتی از دخترش دور می‌ماند، سینه‌اش پر می‌شد از شیر؛ می‌فهمید که کودکش گرسنه‌ست و باید خودش را برساند. این فقط غریزه‌ی مادری نیست. این خاصیت زن است. قلبش پر می‌شود از چیزی که باید جایی خرجش کند. باید بدهد. باید ببخشد. باید دنیا را از خودش سیراب کند.
زن آمده تا جهان را لبریز کند. نه فقط از مایعی شیرین، بلکه از مهر، از عشق، از دلسوزی. و این کتاب، هرچند با زبانی ساده و روایت‌محور، همین را بی‌صدا در گوش آدم زمزمه می‌کند.

کتاب «مثل نهنگ نفس تازه می‌کنم» از [معصومه امیرزاده]، شاید برای هرکسی چنین تأثیری نداشته باشد. اما اگر زن باشی، یا دل زنانه‌ای داشته باشی، ممکن است جایی میان صفحاتش، یک‌باره خودت را پیدا کنی؛ یا کسی را که مدت‌ها بود فراموشش کرده بودی.
        

10

          ما را کشتید خانم امیرزاده! اما آخرش خوش بود.

نیمه شبی بود که کتاب را دست گرفتم، چشم دوختم به صفحه گوشی، صفحات نمونه کتاب را خواندم و طاقت نیاوردم برای اینکه سفارش کتاب کاغذی را بدهم. نسخه الکترونیکی را تهیه کردم و شروع کردم به خواندن. دروغ چرا؟ چیزی فراتر از ترفندهای داستان نویسی من را با این کتاب همراه کرد. چیزی از جنس ترس‌ها و دغدغه‌هایم.
مستوره، همانی بود که من از خودم می‌خواستم، با سرگذشتی که کمی شبیه به سرگذشت مادر و پدرم است. دختری که دانشجوی ادبیات است و یک سر دارد و هزار سودا، همانی که می‌خواهم باشم، دختری که توی تشکل دانشجویی به سفر عشق می‌رود ولی غرورش را نمی‌بازد، همانی که مادرم بود و هست. تو گویی خاطرات مادرم را در نسخه‌ای دیگر می‌خوانم. نه طابق نعل به نعل که هیچ داستانی طابق نعل به نعل حقیقت زندگی نیست، کمااینکه امیریل نسخه مشابه بابای من نیست، من گویی ردی از بوی مادرم را در داستان مستوره استشمام می‌کردم. توی این بوم نقاشی، خطی آشنا از مادرم به چشمم می‌آمد.
چیزی توی وجودم اضطراب آینده را دارد. ترس از عقب ماندن و به کمال نرسیدن. قصه مستوره انگار از ترس‌های من آمده است. انگار دلم دهان باز کرده و مستوره و داستانش بیرون زده است. من با مستوره اشک می‌ریختم،‌می‌خندیدم، دخترانه ذوق می‌کردم و دلهره‌های مادرانه را به آغوش می‌کشیدم. معصومه، مستوره می‌شد و با اندوه کشتی می‌گرفت. معصومه مستوره می‌شد و لباسی گرم از دردها به تن می‌کرد. من چهل نفس، مثل نهنگ نفس تازه کرده‌ام.
داستان گیراست. خانم‌ها می‌فهمندش. لااقل آن دسته از دخترها و زن‌هایی که مثل من حیران در بین نسخه زن سنتی و فمنیسم حیران مانده‌اند، جای خواندن با این کتاب زندگی می‌کنند.
داستان کلیشه‌ای نیست، اما دنیای واقعی همیشه هم اینقدرها دراماتیک نیست. هرچند، نگاه ما آدم‌ها به زندگی رنگ می‌پاشد. انگار مستوره یاد می‌گیرد که عظمت در نگاهش باشد، نه در آنچه می‌بیند.
من، قطعا آدم قبل از خواندن این کتاب نیستم و اگر صادقانه بخواهم بگویم، فکر نکنم صد درصد هم متحول شده باشم، بعید است که از همین امروز یا فردا وقتی پنجره را باز می‌کنم لاجرم عطر گل اطلسی و عشق در مشامم بپیچد. داستان واقع‌نگر است و من هم آدم واقعی!
خوبی داستان این است که چارتکبیر زده بر کلیشه‌ها! "عشق خودش همه چیز را درست می‌کند" یا "پسری با ظاهری شبیه شهدا از راه می‌رسد و خواهر مومن انقلابی قلبش می‌افتد کف دستش و سپس هر دو بدون ذره‌ای کدورت به خوشبختی ابدی می‌رسند" مال قصه‌های فانتزی است و این کتاب حکایت زندگی است.
نمی‌دانم توی زندگی واقعی هم آدم اینقدر راحت می‌تواند باهمه کلیشه‌های توی مغزش و با همه زخم‌های روحش اینطور کنار بیاید و اصلاحشان کند یا نه، اما می‌دانم که آدمی با تلاش‌هایش زنده است.
داستان جوانه جدیدی از امید را در دلم رویاند. برای منی که مدتی هست دردی نوش جام امیدم.
و در آخر : امید است که یک روز این یادداشت بهتر شود.
        

2