معرفی کتاب Kokoro اثر ناتسومه سوسه کی

Kokoro

Kokoro

3.9
37 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

63

خواهم خواند

48

ناشر
شابک
9780895267153
تعداد صفحات
248
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        Hailed by The New Yorker as "rich in understanding and insight," Kokoro—"the heart of things"—is the work of one of Japan's most popular authors. This thought-provoking trilogy of stories explores the very essence of loneliness and stands as a stirring introduction to modern Japanese literature.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به Kokoro

نمایش همه

پست‌های مرتبط به Kokoro

یادداشت‌ها

          کوکورو سه بخش دارد و دو راوی: بخش اول و دوم را مرد جوانی روایت می کند که در توکیو دانشجوست. یک بار، در تعطیلات تابستانی، مردی را می بیند که سن و سالی ازش گذشته، چند روزی دنبالش می کند، کم کم با او آشنا می شود، او را سنسی (استاد) صدا می کند و قرار می گذارد بعد از بازگشت به توکیو به دیدارش برود. بخش اول کتاب روایت زندگی دانشجویی این مرد جوان و دیدارهایش با سنسی است. در بخش دوم مرد جوان بعد از گرفتن مدرکش به خانه برمی گردد و مدتی را در آنجا با خانواده اش سپری می کند. بخش سوم را سنسی روایت می کند و اتفاقات دوران نوجوانی و جوانی اش را برای مرد جوان تعریف می کند. 
کتاب چند مورد عجیب برایم داشت:
- اول داستان که راوی خیلی بی دلیل و ناگهانی از سنسی خوشش آمد، تعجب کردم، اما بعد که سنسی شروع به حرف زدن کرد، به شامه تیز راوی غبطه خوردم.
- با اینکه داستان مربوط به اوایل قرن بیستم در ژاپن است، خیلی از موارد مربوط به دانشگاه و روابط راوی با پدر و مادرش کاملاً ملموس بود. خوشایند نیست که حال ما شبیه صد سال پیش ژاپن باشد.
- اغلب کتاب های ژاپنی که پیشتر خواندم، چه از نظر متن و چه اصطلاحات، حس و حال ژاپنی داشتند، اما این کتاب اینطور نبود (شاید به این خاطر که از ترجمه انگلیسی، ترجمه شده). فقط چند تاتامی اینجا و آنجا مانده بود.

در کل از خواندنش لذت بردم. توصیه می شود.
        

4

        تنها راه نجاتم از دیوانه نشدن موقع خواندن توهین‌های به جنس زن این شده که به خودم یادآور بشم این نوشته‌ها برای حداقل ۱۰۰ سال پیش در یک فرهنگ به شدت سنت‌گرا و شرقی هستن اما هم‌چنان گاهی با چشم‌های گرد شده بعضی جملات رو میخونم وقتی به صراحت از بی‌عقلی زنان و امثال این توصیفات جملاتی نوشته شدن

در کل این کتاب به شدت به عذاب وجدان و احساسات متناقض درونی انسان میپردازه که برای منافعش می‌جنگه و در حالی که داد سخن میده از تعالی اما اخلاقیات رو زیر پا میگذاره و البته در نهایت، سنت‌های متفاوت ژاپنی که فرد خودش رو برای همین مسائل از بین میبره چون به اعتقاداتش بیش‌تر از میلش به زندگی پایبنده

از ابتدا انتظار رمانی کمی پیچیده‌تر داشتم، اما این کتاب بیش‌تر یک دفترچه خاطرات کمی پرداخته شده است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

hatsumi

hatsumi

1402/3/4

          کوکورو داستان دوستی دانشجویی جوان که در توکیو درس میخونه با مردی بزرگ تر خودش هست،دانشجوی جوان مرد رو در ساحل میبینه و جذبش میشه و رفته رفته بیشتر بهش نزدیک میشه،دانشجو این مرد بزرگ تر از خودش رو سنسی خطاب میکنه به معنای استاد .
دانشجو از طریق همسر سنسی و ارتباطش با سنسی متوجه میشه سنسی که در قدیم مردی پرجنب و جوش و با نشاط بوده تبدیل به مردی ساکت و بدون روابط اجتماعی و بی اعتماد به همه شده ،ما داستان رو دنبال میکنیم تا معمای گذشته سنسی برامون حل بشه...
داستان سه بخش داره و دو تا راوی، دو بخش اول دانشجو راوی هست و بخش سوم سنسی ،کتاب برای من خیلی پرکشش بود و دوستش داشتم ،متن ساده و روانی هم داشت،ابعاد شخصیتی سنسی برام خیلی قشنگ بود اما نوع ارتباط یه جورایی غیرقابل باور بود.
کتاب بهترین کتاب ادبیات ژاپن به حساب میاد طوری که هر ناشری نیاز مالی پیدا میکنه چندبار کوکورو رو چاپ میکنه که از بحران عبور کنه و این خیلی برام جالب بود...
داستان راحت و قشنگی بود♥️ʕ·ᴥ·ʔ
        

0

          " آنجا که میان مردن و زنده ماندن سرگردان ماندی، بی درنگ مرگ را برگزین..." (هاگاکوره، طریقت سامورایی) 

متن رو با جمله ای از کتاب طریقت سامورایی شروع کردم، چون به نظرم می رسه که کوکورو داستان این جمله است، چگونه مردن.  
کوکورو داستان تنهاییه. داستان منزوی شدن انسان و فاصله ای پرنشده که در اعماق(کوکورو) ، ما رو از هم دور می کنه. داستانی یاداور "رنج ورتر جوان" که اینبار در ژاپن اتفاق افتاده. 
کتاب کوکورو مرکب از سه فصله. داستان با روایت دانشجوی جوانی آغاز میشه که به طور اتفاقی با شخصیتی بی نام که در اینجا "سنسی" (استاد) خونده شده، روبرو میشه. دو فصل اول همچنان روایت این دانشجوست در مراوداتش با سنسی. شاید در نظر اول این دو فصل بی ربط به بخش سوم ، که بخش مفصلیه در رابطه با نامه ی سنسی( که شهادتنامه ی سنسیSenseis testament هم در تجمه های مختلف اومده)، تلقی بشه اما به مرور متوجه میشیم که این دو فصل اول دو کارکرد مهم در رابطه با کاراکتر سنسی داره: 
۱.سنسی از دور شخصیتی آروم، صادق و به نظر پاک، بی ریا و وفادار به دوستی درگذشته میرسه
۲. رابطه ی سنسی با همسرش در زمان حال برای ما روشن میشه گویی با وجودی که به هم علاقه مندن، فاصله ای انکارناپذیر بینشون وجود داره. 

تو این دو قسمت کلیدهایی به مخاطب داده میشه که کنجکاوی ما رو در رابطه با شناخت عمیقتر  سنسی  تحریک می کنه. گویی رازی هست که سنسی سعی در پنهان کردنش از ما داره. ما در دو قسمت اول فقط سنسی رو از دور میبینیم، درحالیکه سنسی نه در ارتباط با همسرش بلکه در ارتباط با دوست در گذشته اش "کاف" (K) معنا پیدا می کنه. 
حلقه ی گمشده داستان،  کاف،  این دوست فقیده. ارتباط و آینه وار بودن اعمال کاف و سنسی، "ادغام روحی انسان در سنت و مدنیته "رو میشه در اصطلاح "روح امپراتوری میجی" جستجو کرد که از زبان خود سنسی بیان میشه: 
"روح امپراتوری میجی، که با امپراتور آغاز شده بود، با درگذشت امپراتور نیز به پایان رسید، و دوران من و امثال من هم که به شدت متاثر از عصر میجی بودیم، به سر آمده است..."
سنسی در نامه ی بلندش مدام به "ان دوره""رسم آن دوره" اشاره میکنه که متفاوت از امروز بود. مرگ امپراتور میجی و خودکشی وفادارش، ژنرال نوگی، به شکل نمادین پایانیه از دوره ی گذار و جنگ درونی برای سنسی ، سر سپردن و تسلیم شدن به یک طرف این جنگ فرسایشگر درونی.
سنسی کی بود؟ انسانی آروم، صادق، پاک و بی ریا، یا هیولایی فریبکار، خودخواه و فرصت طلب؟ 
قبل از این باید روی دو تا کاراکتر کاف و سنسی متمرکز بشیم. کاوش روی این دو کاراکتر، پرداختن به تفاوت واژه ی ethics  و morality در فلسفه است و پرداختن به سنت و مدرنیته در تاریخ. کسانی که وجه نمادین تاریخی براشون اهمیت داره به تقابل این دو کاراکتر برچسب "جدال بین ژاپن مدرن دوره میجی و ژاپن فئودال دوران ادو" می زنن که می تونه موجه باشه. اما چیزی که من می خوام بهش بپردازم، نه تاریخ دوره ی میجی و اصطلاحات گسترده ایه که این کشور رو وارد دوران مدرن کرد، که سوژه و ابژه و اخلاقیات و تعمق در دو واژه ی اخیریه که بهش اشاره کردم.
در کل، ethics، اخلاق جمعی، به عرف و مظاهر اجتماعی، اشاره داره که خودش رو معمولا در قالب واژه های شرافت و آداب و رسوم و... نشون میده  و morality اخلاق وجدانی‌ه که به مسئولیت فردی سوژه ارجاع میده. در یک جمله کلی میشه گفت سنسی‌ و کاف از نظر تئوری هردو درگیر این دو موضوع هستند اما در عمل یکی به یک سمت و دیگری به سمت دیگه متمایله. هرچند در عمل هردو به خودکشی ظاهرا مشابهی ختم میشه.
اونچه از توصیف کاف به وسیله سنسی میتونیم متوجه بشیم اینه که کاف به مطالعات فلسفی مشغوله، زندگی ریاضت کشانه رواقی درپیش گرفته و به ظاهر و حرف آدمی قوی اراده، مطمئن و از همه مهمتر مستقل و سوژه ظاهرا آزادی به نظر میرسه که به خواست خودش از مطالعات پزشکی که منافع مالی حامی و تحسینهای جمعی به دنبال داره روگردان شده. علی الظاهر در راهی که طی کرده و تقویت اراده ش موفق بوده. نحوه زندگیش، با نحوه ی زندگی دیگران متفاوته، از دیگران فاصله میگیره، وقتی اتاق بزرگی هست برای زندگی، او اتاق کوچکتر رو برای مطالعه انتخاب می کنه و دیگرانی رو که پی "راه درست" نیستند به تمسخر میگیره. مردی که درگیری و ارتباط عاطفی با یک زن رو مضحک قلمداد میکنه و اونو چیزی میدونه که فرد رو از راه درست منحرف میکنه.
مسئله محیط و جامعه برای این انسان فردگرا و مستقل به هیچ گرفته میشه. از طرفی باتوجه به محیطی که درش رشد کرده یعنی یک معبد بودایی که مدتها حمایت مالی طبقه مرفه رو پشت خودش داشته، شاید بشه رفتار زمخت و گوشه گیرانه ش رو به یک مرد سنتی ژاپنی تشبیه کرد که از گذشته دست نمی کشه، همونطور که سنسی میگه: 

"ناتوانی کاف از دور ریختن ذهنیات قدیمی و حرکت متمرکز به سمت زندگی جدید ناشی از ناآشنایی با اندیشه های معاصر نبود بلکه برای گذشته اش بیش از آن احترام قائل بود که دورش بریزد.. او‌ محکوم به این بود که به پشت سر نگاه کند و همان راهی را برود که گذشته به او نشان میداد..."
یا
" به لحاظ سختگیری در عمل به وظیفه، بیشتر شبیه سامورایی ها عمل می کرد تا راهبان..." 

اما این حدس چقدر درسته؟ 

کاف گرچه ظاهرا زمختی رفتار سنتی رو بازتاب می کنه، مثلا تسبیح های سنتی بودایی به دست میگیره و متون مذهبی میخونه،  اما از نظر فکری کاملا مدرن و فردگرا محسوب میشه فردی که تا پیدا کردن راه درست به زندگی جمعی پشت کرده. او علایق فلسفی وسیعی داره و درگیر مفاهیمه، تا جایی که به فکرش میرسه که قرآن محمد رو مطالعه کنه. سنسی به دنبال حمایت از استقلال او در مطالعه ی دروس مورد علاقه اش ، اون رو به خونه ی خودش که از قضا اتاق اجاره ای یک بیوه زن و دخترش هم هست، دعوت می کنه، و مخارج عمده ی او رو در این راه به دوش میگیره. گویا قصد سنسی این بود که کاف رو دوباره با محیط گرم خانوادگی در کنار بیوه زن و دخترش آشنا کنه. تا اینجا سنسی هم یک انسان تنها، حامی استقلال فردی ، پاک، صادق و یاری دهنده دیده میشه. 

اما این حدس چقدر درسته؟ 

درواقع چیزی که منو جذب کرد این بود که این دو کاراکتر دقیقا عکس اون چیزی هستن که نشون میدن. و عشق دختر بیوه زن، که هردوی اونها رو درگیر کرده بود، اونچه در اعماق(کوکورو) هردوی اونها در جریان بود رو برملا کرد. 
کاف، که مردی مقتدر و با اراده نشون میداد، در عمل به ضعف خودش در برابر این عشق برای سنسی اعتراف کرد: نه می توانم گامی به جلو بردارم، نه می توانم از راهی که آمده ام به عقب برگردم... 
سنسی از این اعتراف، به نفع خودش بهره برداری کرد، برعکس او گامی به جلو برداشت و دستکاری روانی کاف رو با حرفهای خود کاف شروع کرد:
"هرکس که خواهان تعالی روحی نیست احمق است... با ان اصول و اعتقاداتی که حرفشان را میزدی چه می کنی؟ "  
با عقب نگه داشتن کاف و این دستکاری روانی و به قول خود سنسی " تلقی فضیلت ها به نقاط ضعفی که بشود ازشان استفاده کرد" زودتر از او دختر رو خواستگاری کرد. همون شب با شنیدن خبر، کاف به زندگی خودش در انزوا پایان داد.
اگه در ابتدای نامه سنسی، اون خودشو در ماجرای فریبکارانه عموش ، پاک نهاد و صادق می دید، حالا او هم دوشادوش عموش، فریبکار و سودجو شده بود: 

"گمان می کردم که در جهانی غرق در فساد هم می توانم پاکی ام را حفظ کنم اما قضیه کاف باعث شد که بر خود بلرزم و اعتماد به نفسم فرو بریزد: من هم دست کمی از عمویم نداشتم!" 

....
برگردیم به بحث اول، اخلاق جمعی و فردی که به بستر سنت و مدرنیته برمیگرده. با این جمله ی خود کتاب شروع می کنم: 

"پیشرفت و و نیز انحطاط تمام قابلیت های ما اعم از جسمی و روحی تحت تاثیر محرکهای خارجی است ، اگر حواس آدم کاملا جمع نباشد، و مراقب افزایش تدریجی شدت محرکها نباشد وقتی متوجه ضعف و زوال جسم  و روح خواهد شد که دیر شده است..." 

در نگاه اول، ایده آل های سنسی‌ تو متن و به خصوص در راستای حمایت از استقلال فردی، او رو به فردی مدرن تبدیل میکنه، اما عملا لایه ی پنهان او هنوز متکی به ارزش های جامعه سنتی و آبرو تکیه داره. استقلال مدرنیته،  برای این شخص، بالا اومدن ایگو و پررنگ شدن "من" و "خواسته های من"بود. یکجور "استقلال سلبی". هدف و رسیدن به هدف مهمترین چیز بود. اگرچه این حرف از زبون کاف زده میشه اما در عمل سنسی بود که چنین چیزی رو نشون داد: 
"شایسته است برای هدف ، همه چیز را قربانی کنیم..."
اگر لایه ی پنهان سنسی هنوز دغدغه های سنتی از حفظ احترام و آبرو داشت،  برای دست و پنجه نرم کردن با این معضل راه حلی مدرن در پیش گرفت: "همه چیز در راستای من و شادی من..." با وجود تعریفی که از استقلال داشت، سنسی هنوز درگیر حفظ ظاهر و وجهه بود، اینکه ظاهرش رو در جامعه و در چشم بیوه زن و دخترش "خوب نگه داره": 
"آبرویم برایم اهمیت داشت، اینکه دیگران راجع به من چه فکری بکنند..." 
چرا لایه های پنهان سنسی سنت رو بازتاب میداد؟ اول نوع دیدگاهش به زن و تفکیک و تاکید بر خصلت متفاوت جنس زن و مرد : " این خصلت در زنان قوی تر است تا مردان" یا " من چگونه می خواهم تکیه گاه این زن باشم؟" ، به سلطه در آوردن زن با هر روش ممکن، حمایت از زن، با نگفتن حقیقت به او، به بهانه ظرافت و شکنندگی جنس زن که تاب شنیدن حقیقت رو نخواهد داشت. سنسی معترف بود :" ما عادت نداشتیم با زنان جوان در انظار ظاهر شویم، من آن زمان حتی از الان هم بیشتر پابند اداب و رسوم بودم ..."
برعکس، کاف معتقد بود: " زنها آنقدر که آدم خیال می کند حقیر نیستند ، او به طور معمول از زنان انتظار همان معلومات و فضل و کمالاتی را داشت که در مردانی مانند من سراغ می گرفت  و چون انتظاراتش برآورده نمیشد به تحقیر زنان روی آورده بود ، (سنسی ادامه می دهد:) او ازین نکته غافل بود که نوع نگاه بسته به جنسیت فرق می کند...". 

دوم، نحوه ی خودکشی سنسی ه. سنسی خودش رو مرد آزاد و زاده ی مدرنیته می دونه با این حال تا پایان ماجرا خود واقعیش رو‌ که در لایه های سنت پنهان شده انکار می کنه. به جای کاف، دقیقا او بود که اخلاق بستر سنتی اجتماع  رو حفظ کرد. ساخت و نگهداری وجهه ظاهرا ابرومند. میدان دادن به ethics و قربانی کردن morality. و از دست دادن این دومی بود که او رو دچار رنج بزرگی کرد. چیزی که دقیقا برعکسش رو کاف انجام داد. بها دادن به morality و از دست دادن ethic. هرچند کاف در پاسخ به morality، با خودکشی، ضعف عملی اراده خودش رو آشکار کرد.  به هر حال این موضوع با خوندن خبرهایی که در روزنامه ها درباره ی خودکشی کاف اومده بود تطبیق داره. کاف رسوا شده  و وجهه ی جمعی رو از دست داده بود همونطور که قبلا با سرکشی از خوندن پزشکی سرباز زد و حامی مالی ش رو از دست داد: 
"نوشته بودند کاف بر اثر عاق والدین دچار بدبینی شده و نهایتا خودکشی کرده ... ترسیدم چیزی نوشته باشند که موجب عذاب بانو و دخترش شود یا نکند نامی از دختر به میان آمده‌ باشد... " 
کاف ظاهرا مردی سنتی به نظر می رسید اما خودکشي او خودکشي مدرنی بود‌ و در طبقه بندی انواع خودکشی های ژاپنی (هاراکیری، سپ پوکو، جونشی و شینجی) و انگیزه هاشون قرار نداشت.
اما سنسی‌ چه کرد؟ روش مدرنی برای زندگی در پیش گرفت: رازش رو‌ مخفی کرد و در تنهایی سابق، که خودش معترفه که این انزوا زاده ی عصریه که درش زندگی می کنه ، رنجش رو به دوش کشید. و در نهایت چگونه مرد؟ خودکشی. اما ایا خودکشی او مشابه خودکشی کاف بود؟ مسلما پاسخ منفیه. او به دنبال خودکسی ژنرال نوگی، جونشی، با انگیزه وفاداری به شخصی خاص که کاملا جنبه ی نمایشی_ اتیکال ethicalداره ، به فکر خودکشی میفته. حتی خودکشی جونشی ، از نوع خودکشی سنتی و نمایشیه و تفاوتش اینه که جدال مداوم سنسی، این انسان ظاهرا آزاد مدرن، مانع خودکشی سریعش بعد از خودکشی کاف میشه. این خودکشی سنتی با گپی چندین و چند ساله همون خودکشی نمایشی جونشی ژنرال نوگی رو نشون میده: 

" ژنرال نوگی سی و پنج سال منتظر فرصتی مناسب برای مردن بوده است، فکر کردم از کدام یک درد بیشتری کشیده؟ آن سی و‌پنج سال یا لحظه ای که نوک شمشیر را در شکم فرو کرد؟ " 

به هر حال در وجود این دو کاراکتر ، کاف و سنسی، چنان سنت و مدرنیته به هم پیچیده ن که تفکیک رفتارهاشون براساس ترکیبی از این دو قابل فهم میشه، شاید حتی تفکیک شون به نحوی که من سعی کردم تفکیک کنم چندان درست نباشه. به هر حال هر دو در عمل، خودشون رو شکست خورده دیدند و دست به انتحار زدن. چه اویی که اخلاق فردی رو بها داد و چه اویی که حفظ آبروی جمعی(فشار اجتماع بر فرهنگ، پشت واژه های رسوم و شرافت)  براش مهم بود. هیچکدوم نتونستند گپ بزرگ بین ایده ها و واقعیت رو هضم کنند. و در راستای اون دست به عمل بزنند. هردو به جنبه های تاریک وجودشون واقف بودند و برای مهار کردنش دو راه متفاوت در معنی،  و یکسان در عمل رو انتخاب کردن. 

به نظر میرسه اونها هردو موفق این جمله  بودند که "ابلها مردی که بکوشد خود را بفریبد..." 

_کوکورو رو به قلب ترجمه نمیشه کرد، به نظرم عمق ، بطن ، واژه های مشابه کوکورو می تونن باشن که با قلبی که ما تپشش رو در سمت چپ سینه مون حس می کنیم متفاوته ، کوکورو بطن و عمقه و مفهوم فاصله درش نهفته است. همونطور، تو خودکشی سنتی ژاپنی مثل هاراکیری یا سپپوکو، شکم رو می درند چون اعتقاد دارن روح واقعی هر فرد در داخل بطن و اعماق نهفته و یا حداقل پایینتر از قلب تپنده قرار داره که این روح واقعی هارا نامیده میشه.
  
_اقتباس انیمه ای از این داستان وجود داره که تفاوت های قابل توجهی با داستان داره. اول اینکه فقط رو شهادتنامه ی سنسی متمرکزه و دوم اینکه، دو روایت متفاوت از دو دیدگاه سنسی و کاف، چیزی مشابه روایت راشومون، ارائه میده. کارگردان برداشت خودشو ریخته توی روایت که در اون دختر بیوه زن، منفعل نیست بلکه به خواسته ی خودش تن به قرارگذاشتن شبانه با کاف میده و از او می خواد که باهاش فرار کنه. با وجود این تفاوتها، همچنان کاراکترها خوب فهمیده و پرداخته شدن و شاید حتی نورپردازی، رنگ و موسیقی به موقع به فهم شرایط و درک عمیقتر کاراکترها کمک کرده. 


        

5

نیکی

نیکی

1402/4/24

          بخشی از متن کتاب:
"شنیدم که کازان واتانابه یک هفته مرگش را به تاخیر انداخت تا یکی از نقاشی هایش به نام کان‌‌تان را تکمیل کند‌. شاید کسی این کار را بیهوده بخواند  اما چه کسی صلاحیت داوری درباره خواست قلبی انسانی دیگرا را به ما داده است؟"
کتاب از بخش تشکیل شده است و دو بخش اول از زبان اول شخصی است جوان که به شکل ناگهانی با سنسی برخورد میکند و تصمیم میگیرد به عنوان شاگرد بخشی از زندگی او شود هرچند که نه چیز زیادی از سنسی میداند و نه سنسی آدمی است که برای او کلاس درس برگذار کند ولی  منش و خلق و خوی سنسی به همراه دیدگاه خاصش به زندگی راوی ابتدایی داستان را مرید او میکند
از سنسی چیزی زیادی نمیتوان گفت همانطور که همسرش و شاگردش هم تا لحظه آخر کنجکاو شناختن اوست خواننده هم سنسی را در هاله‌ای از ابهام و تعصب تصور میکند. در بخش سوم داستان ولی سنسی داستان خودش را میگوید، داستانی که نه فقط زنگار زندگی سنسی که گذری اجتماعی بین دو نسل و تفاوت های فکری بین انسان هایی با هدف تعالی و یا احساس است.
داستان سنسی فقط داستان مردی اشراف زاده نیست، داستان مردی است که اعتمادش شکسته، عاشق شده، فرار کرده و چه کسی میتواند چنین مردی را قضاوت کند؟
        

20

          به نام او

اولین اثری که از نویسنده کلاسیک ادبیات ژاپن، ناتسومه سوسه‌کی، خواندم اثری خوب و  خوش‌خوان بود.

در مصاحبه‌ای از هاروکی موراکامی خواندم که به سوسه‌کی لقب همینگوی ژاپن را می‌دهد. بعد از خواندن «کوکورو» دیدم که پربی‌راه هم نیست. این اثر هم  مانند کارهای همینگوی در عین سادگی عمق معنایی زیادی داشت. نکته مثبت دیگرش ضرباهنگ بالایش بود کتاب از فصلهای دوصفحه‌ای کوتاه تشکیل شده بود که به خوش‌خوان‌تر شدن کتاب کمک می‌کرد به‌همین خاطر کتاب را خیلی زود تمام کردم. دیگر اینکه نگاه سوسه‌کی برخلاف بسیاری از نویسندگان هم‌وطنش چندان بومی‌گرا نیست. به این معنا که در این کتاب کمتر از اصطلاحات ژاپنی یا رسم و رسومات آن سرزمین نشانی می‌بینیم.  اگر برخی از نامها و اصطلاحات را حذف کنیم می‌شود داستان را در هر اقلیم دیگری روایت کرد و همین امر همذات‌پنداری با شخصیت اصلی را راحتتر می‌کند و معنای موردنظر نویسنده به‌راحتی منتقل می‌شود.

از این کتاب ترجمه‌های زیادی شده است من آخرین ترجمه را خواندم. زبانی روان و شسته‌رفته داشت.
        

19

مها

مها

1403/10/5

          آخ قلبم...یادآوری لحظه‌ی مواجهه با این واقعیت که آن رذیلت‌هایی که در سایرین می‌بینی و از آن‌ها متنفری؛ در وجود خودت هم هست، چه بسا قوی‌تر، چه بسا بی‌رحمانه‌تر، چه بسا خودخواهانه‌تر.


از تناقض‌های عجیب بشریت همیشه برایم این بوده که چطوری در عین خودخواهی بزرگی که در قلبمونه، ازش متنفریم؟ 

یا اینکه چطوری در حالی که می‌دونیم خودمونم همچین آدم‌های خوبی نیستیم، فریاد عدالت‌خواهی سر میدیم؟ چطوری اینقدر از خودمون مطمئنیم آن هم در حالی که اینقدر شکننده‌ و بی‌دفاعیم...

کوکورو همچنین یادآوری یکی از مسئله‌‌های همیشگی و پیچیده‌ی انسان، یعنی تنهایی بود. تنهایی‌ای که همیشه هست، صرفاً در موقعیت‌هایی عمیق‌تر حس می‌شود و بی‌پرده‌تر نمایان. و درد دارد، آخخ قلبم...

*همین احساس معصیت بود که گاه مرا بدانجا می‌کشاند که دلم می‌خواست کنار راه شلاق زده شوم، حتی به دست کسانی که نمی‌شناختم. تمایل به تنبیه شدن که در من قوت گرفت، رفته رفته  این چنین و با پشت سر گذاشتن تدریجی این مراحل به جایی رسیدم که می‌خواستم به جای تازیانه‌ی دیگران با تازیانه‌ی خودم شلاق زده شوم. بعد هم این فکر سراغم آمد که فراتر از اینکه خودم خودم را تازیانه بزنم، باید خودم را بکشم. و سرانجام بر آن شدم که چنان زندگی کنم که گویی مرده‌ام.*
(از متن کتاب)
        

0