یادداشت مها

مها

مها

1403/10/5

        آخ قلبم...یادآوری لحظه‌ی مواجهه با این واقعیت که آن رذیلت‌هایی که در سایرین می‌بینی و از آن‌ها متنفری؛ در وجود خودت هم هست، چه بسا قوی‌تر، چه بسا بی‌رحمانه‌تر، چه بسا خودخواهانه‌تر.


از تناقض‌های عجیب بشریت همیشه برایم این بوده که چطوری در عین خودخواهی بزرگی که در قلبمونه، ازش متنفریم؟ 

یا اینکه چطوری در حالی که می‌دونیم خودمونم همچین آدم‌های خوبی نیستیم، فریاد عدالت‌خواهی سر میدیم؟ چطوری اینقدر از خودمون مطمئنیم آن هم در حالی که اینقدر شکننده‌ و بی‌دفاعیم...

کوکورو همچنین یادآوری یکی از مسئله‌‌های همیشگی و پیچیده‌ی انسان، یعنی تنهایی بود. تنهایی‌ای که همیشه هست، صرفاً در موقعیت‌هایی عمیق‌تر حس می‌شود و بی‌پرده‌تر نمایان. و درد دارد، آخخ قلبم...

*همین احساس معصیت بود که گاه مرا بدانجا می‌کشاند که دلم می‌خواست کنار راه شلاق زده شوم، حتی به دست کسانی که نمی‌شناختم. تمایل به تنبیه شدن که در من قوت گرفت، رفته رفته  این چنین و با پشت سر گذاشتن تدریجی این مراحل به جایی رسیدم که می‌خواستم به جای تازیانه‌ی دیگران با تازیانه‌ی خودم شلاق زده شوم. بعد هم این فکر سراغم آمد که فراتر از اینکه خودم خودم را تازیانه بزنم، باید خودم را بکشم. و سرانجام بر آن شدم که چنان زندگی کنم که گویی مرده‌ام.*
(از متن کتاب)
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.