بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

درسا احیا

@Dorsaeh

2 دنبال شده

50 دنبال کننده

                      
                    
dorsa_eh
dorsa.eh

یادداشت‌ها

نمایش همه
                «این review حاوی زیاده‌گویی درد و دل‌طور و کلی حرف بی‌ربط به خود کتابه در نتیجه اگر حوصله ندارید، نخونید!!»

اول اینکه نمی‌دونم چرا هنوز «عروس دریایی» الی بنجامین رو نخوندم با اینکه مدت‌هاست خریدمش و توی کتابخونه‌ام جلوی چشممه، شاید چون کشش ورود به ماجرای تاریکش رو بعد از خوندن خلاصه داستان نداشتم یاااا خیلی ناخودآگاه و الکی از هر پیشنهاد اوریتدی خودداری می‌کنم. مدت‌هاست موقع انتخاب هر نویسنده، معروف‌ترین کتابش رو اول نمی‌خونم؛ گرچه که این روش می‌تونه خیلی هم اشتباه باشه
اما بعد از خوندن این کتاب، قطعا عروس دریایی میشه جز اولویت‌های ادبیات نوجوان که باید سراغش برم، چون حالا که این کتاب الی بنجامین کاملا خوب و رضایت‌بخش بود، قطعا عروس دریایی عالی و محشره

دوم اینکه، از زمانی که تشویق شدم به خوندن کتاب‌های نوجوان در بزرگسالی، هر بار حیرت‌زده میشم از پیشرفتی که ادبیات نوجوان نسبت به زمان ما داشته…
من توی ۲۲ سالگی اولین بار نظریه غار افلاطون رو شنیدم اما توی این کتاب به زبان ساده برای بچه‌ها شرح داده شده، از اون مهم‌تر و کاربردی‌تر، رفتارهای انسانی‌ای که به بچه‌ها یاد میده همیشه ممکنه بازی تغییر کنه و تو دیگه اون دختر جذاب توی یک گروه باحال در مدرسه نباشی و حالا تو توی یک جامعه جدید باید مسیر خودت رو پیدا کنی
اینکه بچه‌ها می‌فهمن هر چقدر هم از یکی توی ذهنشون اسطوره بسازن، ممکنه اون فرد در واقعیت سرشار از ضعف باشه
اینکه بدجنسی کردن با بچه‌های ضعیف‌تر اتفاقیه که توی مدارس زیاد پیش میاد و اینکه حتی یک نفر با خوندن این کتاب احساس کنه اصلا چراااا من اینکار رو با هم‌کلاسی‌ام کردم معجزه ادبیات نوجوان در دنیای امروزیه

در نهایت هم که باید بگم این کتاب رو در یکی از سیاه‌ترین روزهای زندگیم خریدم و توی خیابون، روی پله‌های کنار شهرکتاب نشستم و شروع کردم به خوندنش و در اولین صفحه‌ها، مواجه شدم با دختری که برای اینکه واقعیت از حد تحملش فراتر می‌رفت، سعی می‌کرد درونش رو به یک سنگ سفت و سخت تبدیل کنه تا جلوی بقیه گریه‌اش نگیره، همون حالی که من در اون لحظات داشتم
        
                امتیاز دادن به این کتاب برای من سخت بود، چون بیش‌تر از انتظارم دوستش داشتم اما قطعا به این معنی نیست که این کتاب یک شاهکاره؛ اما چرا وقتی موقع نوشتن نظر و امتیازدهی که میشه این‌قدر سخت‌گیر میشم و حتما میخوام منطق حرف اول رو بزنه و نه احساس، مگه چیزی جز این مهمه که من از این کتاب لذت بردم و احساس خوبی داشتم؟

داستان کتاب در یک ساختمان و حول محور زندگی ساکنین آن در شهر رم می‌گذره، افرادی عجیب، متعصب، ملول یا افسرده همچون همه‌ی ما! از پرویز ایرانی پناهنده، افسرده و نامتعادل، تا ماریا کریستینا گونزالس، پرستار یک خانم سالمند که اگر تلویزیون خراب شود خودش را می‌کشد و حتی سینیور آمدئو که در واقع احمد از الجزایر بوده و حالا مظنون اصلی در قتل گلادیاتور، یکی دیگر از اعضای ساختمان است؛ در این ساختمان زندگی می‌کنند. آدم‌هایی که هر کدام وسواس فکری خودشون رو دارن و حالا، ماجرای قتل گلادیاتور رو به شکل‌های متفاوتی می‌بینن.

در این کتاب بیش‌تر از  خط داستانی با مضمون جنایی - پلیسی، چیزی که من رو به شدت جذب خودش کرد توصیفات به شدت انسانی از آدم‌هایی بود که هر کدوم به شکلی عجیب و دیوانه به نظر می‌رسند اما خیلی شبیه ما هستن.از همه مهم‌تر، مهاجرن و حالا با اختلافات فرهنگی و مشکلات نژادپرستی دست و پنجه نرم می‌کنن.هر کدوم گذشته‌ای عجیب رو پشت سر گذاشتن و حالا در پیاتزا ویتوریو به هم رسیدن…

پ.ن: 
با توجه به ارادت عجیبم به بهار کاتوزی، پیشنهاد می‌کنم کتاب رو به صورت صوتی با خوانش بهار کاتوزی گوش بدید؛ این رو یک فردی بهتون میگه که عاشق بوی کاغذه و کتاب رو فقط به شکل سنتی و فیزیکی دوست داره اما این کتاب به شکل صوتی یک مزه دیگه داره
        
                در وهله‌ی اول، نثر زیبای الیوت بسیار شگفت‌زده‌ام کرد؛ کمی که بیش‌تر پیش رفتیم، تسلط نویسنده به تغییر زوایای دید و شخصیت‌پردازی‌های دقیق و متعدد داستان ذوق‌زده‌ام کرد. 
الیوت با دانایی بسیار به شرح و تفصیل داستان افراد مختلف در یک شهر می‌پردازه که با پیچیدگی‌های درونی زیادی با عشق، مرگ، بلندپروازی، حسادت، حسرت، ترس و … روبه‌رو ‌می‌شوند. بخش‌هایی از توضیحاتش در خصوص احساسات و درونیات افراد، در دوره‌ی زمانی نویسندگی‌اش، شگفت‌انگیز و متحیر‌کننده‌ان.
غم درونی داروتیا در مواجهه‌اش با نداشتن نقش موثر در جهان، حسرت کازابن از تلاش‌های ناکام و بیهوده‌اش و حسادتش نسبت به لادیسلا برای جوانی‌اش، عشق لیدگیت به دنیای حرفه‌ای پزشکی و دنیای کوچک رزامند در عاشق شدن، مواجهه‌ی بروک با واقعیت دیدگاه مستاجرانش نسبت بهش و از همه زیباتر، خانواده‌ی با فرهنگ گارت و به روز بودن زنان و دختران این خانواده، همه و همه بسیار ملموس و نشانگر خارق‌العاده بودن ذهن نویسنده در ساخت و پرداخت رمانه.
آماده برای خوانش جلد دوم
        
                نویسنده با استفاده از یک موقعیت تخیلی، به تصویرسازی حکومت‌های مطلقه و دیکتاتوری پرداخته و مهم‌ترین مشکل کتاب تکراری بودن این توصیفاته. نه به این علت که برای ما به دلیل زندگی در شرایط مشابه این توصیفات تکراریه، بلکه به این دلیل که پیش از این در ادبیات و سینما زیاد به اون پرداخته شده. 
بخش ابتدایی کتاب که خفقان و ترس ناشی از نظارت شدید بر جامعه رو نشون میده مشابه کتاب ۱۹۸۴ اوروله. (و احتمالا سرگذشته ندیمه آتوود که من نخوندم) و بخش دوم که رفتارهای جنون‌آمیز دیکتاتور رو نشون میده احتمالا شبیه بسیاری از آثار دیگه (از کمدی Dictator گرفته تا مطالب درست و حسابی‌ و قابل استناد) البته این بار ما از موقعیت معشوقه دیکتاتور به بلبشوی داخل کاخ داریم نگاه می‌کنیم، موقعیت یک فرد برتر.
نوآوری کتاب توی بخش‌هاییه که گروه خارجی حامی حزب فمینیسم از این امپراطوری زنان دیدن می‌کنند و تلاش امپراطوری برای سانسور واقعیت روایت شده. همین‌طور تلاش بازدیدکننده‌ها برای کور بودن و ندیدن واقعیت که با تصوراتشون بسیار فاصله داره و اون‌ها رو از موقعیت ایدئولوژیکی که در حزب دارن دور می‌کنه؛ این بخش دیگه دقیقا مشابه لحظاتیه که ما این ماه‌های اخیر زندگی کردیم و دیدیم که واکنش‌های جهان به آنچه درون یک دیکتاتوری می‌گذره چه شکلیه
        
                نوشتن درباره این کتاب بسیار سخته چون در هر صفحه و هر فصل احساس متفاوتی داشتم؛ نیمه ابتدایی کتاب رو به زور پیش بردم و از توالی اتفاقات بدون رابطه علت و معلولی واضح عصبانی بودم اما در نیمه‌ی دوم کتاب با روشن شدن خیلی از موضوعات و دقیق شدن داستان در احساسات شخصیت‌ها احساس همدلی بیش‌تری داشتم.
در کل معتقدم خواندن این کتاب در ادامه روند خوانش ادبیات داستانی انگلستان به ترتیب تاریخی بسیار تاثیرگذار بود چون بعد از خواندن رمان‌های عاشقانه آستن در فضای روستایی و دغدغه‌های پیش پا افتاده‌ و بعد ادامه این روند با رمان‌های خواهران برونته در فضای خانواده‌های هم‌چنان پولدار و زمین‌دار در حاشیه شهرها، حالا میشه فهمید چرا نوشتن دیکنز از زندگی کودکان فقیر، زندگی در شهرهای آلوده، تاریک و پر جرم و جنایت پس از انقلاب صنعتی انگلستان و حکایت نرسیدن‌ها ارزش زیادی داشته و داره. اگر چه احتمال زیادی داره اگر به تنهایی سراغ این کتاب بروید و در این روند مشخص پیش نرفته باشید بسیاری از قسمت‌ها خسته بشین و احساس کنین این داستان‌ها بارها و بارها براتون تکرار شده

اما اون چیزی که برای من از این کتاب ارزش بسیار بسیار زیادی داشت متن دلنشین و ادبیات بسیار آهنگینش بود که چیره‌دستی ابراهیم یونسی در ترجمه رو هم به زیبایی تمام به نمایش میگذاره
اگر مثل من از خوندن کلمات سنگین و نوشته‌های کمی دارای ادبیات قدیمی لذت می‌برید از این ترجمه هم خیلی خیلی خوشحال خواهید شد
        
                من که همیشه ترس عجیبی از شروع کتاب‌های بزرگ و معروف ادبیات دارم، در این وضعیت که همه سراغ کوری و طاعون رفتن، این کتاب رو شروع کردم. روزی که خریدمش از نوشته و توضیحاتش که دیدم راجع به روستایی صحبت می‌کنه که همه ارتباطش با دنیا خارج از خودش قطع شده، اول به کشور خودمون و تحریم‌ها فکر کردم و بعد به یک هفته بی‌اینترنت بودن. اما الان که در شرایط کرونا و قرنطینه بودن خوندمش دیدم ترکیبیه از تمامی این شرایط. سرخوردگی‌های ناشی از بیکاری آدم‌ها، بی‌قانونی‌های ناشی از مشروعیت قائل نبودن برای شهردار، ترس از قحطی و گرایش به تفکرات خرافی و ... همه شباهت عجیبی به ما و شرایط زندگیمون داشتن. گرچه که کتاب کمی در توصیف احساسات افراد و فضاسازی‌های طرز تفکر آدم‌ها و دلزدگی‌هاشون کم‌کاری کرده، اما شاید بشه گفت کتاب دوست‌داشتنی‌ای از داستانی جدیدتر و به روزتر از طاعون و کوریه. 
«آنچه مرا مجذوب می‌کند، قابلیت سازگاری‌مان است. مورد ما بی‌نظیر است، شرایط زندگی‌مان زیر و رو شده، بینش‌مان نسبت به دنیا کاملا زیر سؤال رفته اما همچنان به زیستن ادامه می‌دهیم. اگر مسائل را با بی‌اعتنایی می‌نگریستیم، واکنش منطقی این بود که به زانو دربیاییم، گریه کنیم و منتظر مرگ بمانیم. اما نه. ما محکم ایستاده‌ایم. آیا متوجه شده‌اید که در خیابان‌ها مردم کمتر و کمتر از این رویداد و هرچه بیش‌تر از چیزهای دیگر از بچه‌هایشان، باغ‌هایشان، همسایه‌هایشان و سلامتی‌شان حرف می‌زنند؟ حبس در بی‌یر به بخش معمولی زندگی تبدیل می‌شود به نحوی که دیگر تقریبا آن را به حساب نمی‌آورند. اینجا تا یک یا دو سال دیگر اگر مرزها دوباره باز شوند، دستیابی مجدد به بیرون است که برایمان عجیب خواهد بود. حیوان ناطق این گونه است: دنیا جلو چشم‌هایش واژگون می‌شود و بعد از لحظه‌ای حیرت، جریان زندگی‌اش را از سر می‌گیرد؛ انگار هیچ اتفاق نیفتاده است. اوضاع همیشه دوباره آرام می‌شود.»
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

بریده‌های کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 92

مطابق نظریه‌ی من بزرگترین ایراد برنامه‌ریزی بدن‌مان این است که مخچه‌مان به صورت صحیح و مناسب با مغزمان ارتباط ندارد. بدجور طراحی شده‌ایم. باید براساس الگویی متفاوت جایگزین شویم. اگر مخچه‌مان با مغزمان پیوند داشت از شناخت کامل نسبت به آناتومی‌مان برخوردار بودیم و می‌دانستیم در بدن‌مان چه می‌گذرد. مثلاً به خودمان می‌گفتیم «آهان، سطح پتاسیم خونم پایین اومده. یک چیزی داره به سومین مهره‌ی گردن لطمه می‌زنه. امروز وضعیت فشار خون تعریفی نداره باید برم یک کم ورزش کنم. با مایونزی که دیروز خوردم کلسترولم از حد عادی بالاتر رفته، باید حواسم بهش باشه!» بدن‌مان بار و بندیل دست و پاگیری است که دنبال خودمان می‌کشیم و چون ازش چیز زیادی نمیدانیم مجبوریم به ابزارهای متفاوت متوسل شویم تا از ساده‌ترین فرایندهایش اطلاع پیدا کنیم. یگانه ابزار بدوی و زمختی که بهمان پیشکش شده تا مثلاً تسلی خاطرمان باشد درد است. اگر فرشته‌ها وجود داشته باشند حتماً با مشاهده حال و وضع‌مان از خنده روده بر میشوند. بدنی نصیبشان شده که راجع به‌اش چیزی نمیدانند. بدون دفترچه راهنما تحویلش گرفته‌اند.

بریدۀ کتاب

صفحۀ 47

درباره‌ی نوری راستین آواز می‌خواندیم که در مکانی دور دست وجود دارد و، گرچه تاکنون از نگاه‌مان پنهان است، آن‌گاه که بمیریم بر ما ظاهر می‌شود. حالا فقط از ورای آینه‌ای مقعر قادریم نظاره‌اش کنیم اما در روز مقرر با آن رو در رو خواهیم شد و ما را در میان خواهد گرفت چرا که این نور برای‌مان مادر است و از آن آمده‌ایم. هر کدام‌مان، ذره‌ای از آن را در وجودمان داریم. بر این اساس در واقع مرگ باید مایه‌ی شادمانی‌مان باشد. سرود که می‌خواندم چنین می‌اندیشیدم ولی ته دلم هرگز به هیچ‌گونه توزیع شخصی نور ابدی باور نداشتم، نه پروردگار چنین می‌کرد نه هیچ حسابدار آسمانی‌ای. هرگز یک فرد به تنهایی تاب تحمل این همه رنج را ندارد به خصوص که دانای مطلق باشد: اگر از من بپرسند می‌گویم زیر سنگینی این اندوه از پای در می‌آید، مگر آن که از قبل در پس مکانیسمی دفاعی پناه گرفته باشد، مثل ابنای بشر. فقط یک ماشین می‌تواند تمام رنج عالم را تاب بیاورد. فقط یک ماشین ساده، مؤثر و عادل اما از آن‌جایی که قرار است همه چیز به صورت مکانیکی عمل کند پس دعاهایمان حاصلی ندارند.

فعالیت‌ها

            «این review حاوی زیاده‌گویی درد و دل‌طور و کلی حرف بی‌ربط به خود کتابه در نتیجه اگر حوصله ندارید، نخونید!!»

اول اینکه نمی‌دونم چرا هنوز «عروس دریایی» الی بنجامین رو نخوندم با اینکه مدت‌هاست خریدمش و توی کتابخونه‌ام جلوی چشممه، شاید چون کشش ورود به ماجرای تاریکش رو بعد از خوندن خلاصه داستان نداشتم یاااا خیلی ناخودآگاه و الکی از هر پیشنهاد اوریتدی خودداری می‌کنم. مدت‌هاست موقع انتخاب هر نویسنده، معروف‌ترین کتابش رو اول نمی‌خونم؛ گرچه که این روش می‌تونه خیلی هم اشتباه باشه
اما بعد از خوندن این کتاب، قطعا عروس دریایی میشه جز اولویت‌های ادبیات نوجوان که باید سراغش برم، چون حالا که این کتاب الی بنجامین کاملا خوب و رضایت‌بخش بود، قطعا عروس دریایی عالی و محشره

دوم اینکه، از زمانی که تشویق شدم به خوندن کتاب‌های نوجوان در بزرگسالی، هر بار حیرت‌زده میشم از پیشرفتی که ادبیات نوجوان نسبت به زمان ما داشته…
من توی ۲۲ سالگی اولین بار نظریه غار افلاطون رو شنیدم اما توی این کتاب به زبان ساده برای بچه‌ها شرح داده شده، از اون مهم‌تر و کاربردی‌تر، رفتارهای انسانی‌ای که به بچه‌ها یاد میده همیشه ممکنه بازی تغییر کنه و تو دیگه اون دختر جذاب توی یک گروه باحال در مدرسه نباشی و حالا تو توی یک جامعه جدید باید مسیر خودت رو پیدا کنی
اینکه بچه‌ها می‌فهمن هر چقدر هم از یکی توی ذهنشون اسطوره بسازن، ممکنه اون فرد در واقعیت سرشار از ضعف باشه
اینکه بدجنسی کردن با بچه‌های ضعیف‌تر اتفاقیه که توی مدارس زیاد پیش میاد و اینکه حتی یک نفر با خوندن این کتاب احساس کنه اصلا چراااا من اینکار رو با هم‌کلاسی‌ام کردم معجزه ادبیات نوجوان در دنیای امروزیه

در نهایت هم که باید بگم این کتاب رو در یکی از سیاه‌ترین روزهای زندگیم خریدم و توی خیابون، روی پله‌های کنار شهرکتاب نشستم و شروع کردم به خوندنش و در اولین صفحه‌ها، مواجه شدم با دختری که برای اینکه واقعیت از حد تحملش فراتر می‌رفت، سعی می‌کرد درونش رو به یک سنگ سفت و سخت تبدیل کنه تا جلوی بقیه گریه‌اش نگیره، همون حالی که من در اون لحظات داشتم
          
            امتیاز دادن به این کتاب برای من سخت بود، چون بیش‌تر از انتظارم دوستش داشتم اما قطعا به این معنی نیست که این کتاب یک شاهکاره؛ اما چرا وقتی موقع نوشتن نظر و امتیازدهی که میشه این‌قدر سخت‌گیر میشم و حتما میخوام منطق حرف اول رو بزنه و نه احساس، مگه چیزی جز این مهمه که من از این کتاب لذت بردم و احساس خوبی داشتم؟

داستان کتاب در یک ساختمان و حول محور زندگی ساکنین آن در شهر رم می‌گذره، افرادی عجیب، متعصب، ملول یا افسرده همچون همه‌ی ما! از پرویز ایرانی پناهنده، افسرده و نامتعادل، تا ماریا کریستینا گونزالس، پرستار یک خانم سالمند که اگر تلویزیون خراب شود خودش را می‌کشد و حتی سینیور آمدئو که در واقع احمد از الجزایر بوده و حالا مظنون اصلی در قتل گلادیاتور، یکی دیگر از اعضای ساختمان است؛ در این ساختمان زندگی می‌کنند. آدم‌هایی که هر کدام وسواس فکری خودشون رو دارن و حالا، ماجرای قتل گلادیاتور رو به شکل‌های متفاوتی می‌بینن.

در این کتاب بیش‌تر از  خط داستانی با مضمون جنایی - پلیسی، چیزی که من رو به شدت جذب خودش کرد توصیفات به شدت انسانی از آدم‌هایی بود که هر کدوم به شکلی عجیب و دیوانه به نظر می‌رسند اما خیلی شبیه ما هستن.از همه مهم‌تر، مهاجرن و حالا با اختلافات فرهنگی و مشکلات نژادپرستی دست و پنجه نرم می‌کنن.هر کدوم گذشته‌ای عجیب رو پشت سر گذاشتن و حالا در پیاتزا ویتوریو به هم رسیدن…

پ.ن: 
با توجه به ارادت عجیبم به بهار کاتوزی، پیشنهاد می‌کنم کتاب رو به صورت صوتی با خوانش بهار کاتوزی گوش بدید؛ این رو یک فردی بهتون میگه که عاشق بوی کاغذه و کتاب رو فقط به شکل سنتی و فیزیکی دوست داره اما این کتاب به شکل صوتی یک مزه دیگه داره