بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

گتسبی بزرگ

گتسبی بزرگ

گتسبی بزرگ

3.4
161 نفر |
49 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

320

خواهم خواند

120

گتسبی بزرگ در 1925 منتشر شد؛ در آن هنگام منتقدان و مخاطبان چندان از این رمان استقبال نکردند. این رمان در نظر اول داستانی عاشقانه است. جی گتسبی، پسری فقیر از غرب میانه، عاشق دیزی فی، زنی از کنتاکی است که او را در بحبوحه ی جنگ جهانی اول، در قامت افسری جهاندیده بوده است. اما این رمان، که بسیاری آن را در زمره ی بزرگ ترین آثار ادبی قرن بیستم می شمارند، به توصیف دورانی می پردازد که فیتز جرالد خود آن را «عصر جز» می نامید؛ دورانی در سال های پس از جنگ جهانی اول که زندگی پر زرق و برق و انحطاط اخلاقی و سرمایه داری افسارگسیخته و قاچاق مشروبات الکلی از جمله ویژگی های آن به شمار می رود. راوی داستان جوانی به نام نیک کاراوی است که در همسایگی گتسبی زندگی می کند و رابطه ی خویشاوندی دوری هم با دیزی دارد. منتقدان نیک را نه فقط راوی داستان و یک تماشاچی بی گناه، بلکه وجدان اخلاقی کتاب می دانند.فرانسیس اسکات فیتزجرالد در 24 سپتامبر 1896 در سنت پل (در مینسوتا) به دنیا آمد. او در سال 1911 به دبیرستانی در نیوجرسی و در سال 1913 به دانشگاه پرینستن رفت. در دانشگاه از لحاظ آکادمیک دانشجوی خوبی نبود و هرگز رسماً فارغ التحصیل نشد. پس از دانشگاه به خدمت ارتش درآمد، اما به جنگ اعزام نشد. در همین دوران با نویسنده ای به نام زلدا سِئِر آشنا شد و به او دل باخت.اسکات فیتزجرالد، بعد از خارج شدن از ارتش و جواب منفی شنیدن از زلدا، به نیویورک رفت و در حوزه ی تبلیغات شروع به کار کرد تا پول کافی به دست بیاورد. سپس در سال 1919 به زادگاه خود برگشت و نگارش اولین رمانش به نام این سوی بهشت را به پایان رساند. در پایان همین سال انتشارات معتبر اسکریبنر اند سانز رمان او را پذیرفت و فیتزجرالد با ماکسول پرکینز که ویراستار این انتشارات بود رفاقت به هم زد.فیتزجرالد که رمانش زیر چاپ بود و پیش پرداخت خوبی هم گرفته بود و داستان های کوتاهش نیز چاپ می شدند و پول بیشتری درمی آورد، به نیواورلئان رفت تا هم به نوشتن ادامه بدهد و هم از زلدا خواستگاری کند. یک هفته بعد از انتشار موفقیت آمیز این سوی بهشت، زلدا و اسکات فیتزجرالد در نیویورک ازدواج کردند.فیتزجرالد و همسرش در سال 1921 به اروپا رفتند و از فرانسه و ایتالیا و انگلستان دیدن کردند و بعد از بازگشت در سنت پل سکونت گزیدند و در همین جا تنها فرزندشان به دنیا آمد که دختر بود. در این دوره فیتزجرالد زیاد نوشت. در سال 1922 زیبا و نفرین شده و قصه های عصر جاز منتشر شدند.در سال 1922 زن و شوهر به گریت نک نقل مکان کردند که منبع الهام وست اگ در رمان گتسبی بزرگ شد. در آوریل 1924 به فرانسه رفتند و فیتزجرالد نوشتن گتسبی بزرگ را شروع کرد. او در پایان تابستان 1924 متن رمان را برای پرکینز فرستاد و در زمستان 1924- 1925 آن را بازنویسی کرد. در آوریل 1925 گتسبی بزرگ منتشر شد. یک ماه بعد، فیتزجرالد با ارنست همینگوی دیدار کرد که این سرآغاز دوستی پر افت وخیزی شد که خیلی وقت ها در آن صمیمیت تحت الشعاع جرّ و بحث قرار می گرفت. استقبال نه چندان گرمی که از گتسبی بزرگ شد (چه در عالم نقد و نظر و چه در عالم پول و فروش) فیتزجرالد را ناراحت کرد.در سال 1927، فیتزجرالد کار برای سینما را شروع کرد، با این امید که مدت کوتاهی کار کند و پول کافی برای پرداختن بدهی ها و شروع کردن پروژه ی بعدی به دست بیاورد. خانواده به هالیوود نقل مکان کرد و فیتزجرالد پولی درآورد، اما در تابستان که به پاریس رفتند فیتزجرالد عمدتاً به اعتیاد خود به الکل میدان داد. در سال 1932، زلدا برای دومین بار دچار به هم ریختگی عصبی شد و در درمانگاهی در بالتیمور بستری شد.در سال 1934، با تکمیل نگارش و ویرایش لطیف است شب، این رمان فیتزجرالد به صورت پاورقی در اسکریبنرز مگزین چاپ و سپس یکجا منتشر شد. نویسندگان برجسته به فیتزجرالد می گفتند لطیف است شب بهترین کار اوست، اما نقادان و خوانندگان چنین نظری نداشتند. از همه مهم تر، همینگوی نظر مثبتی نداشت. فیتزجرالد سال های 1934 و 1935را با اعتیاد سپری کرد. تنها مطالبی که ظرف چند سال بعد نوشت مقاله هایی بودند که بعداً به صورت کتاب چاپ شدند. چند بار هم تلاش کرد رمان بنویسد اما بی نتیجه بود.در سال 1937 که زلدا گاهی بستری و گاهی هم مرخص می شد (و دخترشان هم در شبانه روزی بود) فیتزجرالد به هالیوود رفت که بیشتر کار کند و داستان هایی نیز بنویسد تا صورت حساب ها را بپردازد. در این هنگام بود که شیلا گراهام را دید و با او صمیمیتی به هم زد که تا روز مرگ ادامه یافت. به گفته ی شیلا گراهام، این دو چهل ودو ماه با هم زندگی کردند که فیتزجرالد فقط نه ماه آن را اعتیاد داشت. فیتزجرالد هر بار که به اعتیاد خود برمی گشت پرخاشگر و حتی خشن می شد. در تابستان 1939 با کارگزار خود به همزد و تعدادی داستان به نشریه ی اسکوئایر فروخت. بخش اعظم آخرین قارون را که «رمان هالیوودی» اش بود نوشت و در دسامبر 1940 در آپارتمان شیلا گراهام سکته کرد و در چهل وچهارسالگی از دنیا رفت..

لیست‌های مرتبط به گتسبی بزرگ

جین ایرغرور و تعصبصبحانه قهرمانان

پیشنهادهای کتاب‌فروشان هاروارد

100 کتاب

کتاب‌فروشی جای محشری است! هم به خاطر حضور کتاب‌ها و هم کتاب‌فروشان. کتاب‌فروشان [خوب]، اطلاعات کاملی در مورد کتاب‌ها دارند و کافیست سلیقه‌ی کتاب‌خوانی شما دستشان بیاید تا با پیشنهادهای معرکه‌شان غافلگیرتان کنند. یک کتاب‌فروش خوب می‌تواند شما را به کتاب محبوبِ بعدی‌تان معرفی کند و حتی بر مسیر کتاب‌خوانی شما تأثیر بگذارد. یکی از دلایل منحصربه‌فرد بودن تجربه‌ی خرید از کتاب‌فروشی، همین کتاب‌فروشان هستند. در همین راستا، کتاب‌فروشی هاروارد، اوایل دهه‌ی 2000 میلادی، در یک اقدام تحسین برانگیز پیشنهادهای عمومی کتاب‌فروشانش را جمع‌آوری و مرتب و نتیجه را در قالب یک لیست صدتایی منتشر کرده است. حالا افرادی هم که به صورت مجازی از این کتاب‌فروشی خرید می‌کنند، می‌توانند پیشنهادهای عمومی کتاب‌فروشان را ببینند تا تجربه‌ی خرید حضوری از کتاب‌فروشی برایشان تا حدی شبیه‌سازی شود. (به دلیل محدودیت صدتایی بهخوان صرفاً کتاب‌های اول مجموعه‌های ارباب حلقه‌ها، کمدی الهی، نیروی اهریمنی‌اش و نارنیا ضمیمه شده‌اند)

پست‌های مرتبط به گتسبی بزرگ

یادداشت‌های مرتبط به گتسبی بزرگ

            نشرماهی چندی است رمان گتسبی بزرگ را با ترجمه‌ی رضا رضایی منتشر کرده است. از این کتاب پیش‌تر ترجمه‌های متعددی منتشر شده است، از جمله ترجمه‌ی مرحوم کریم امامی که ناشر آن نشر نیلوفر است. امامی این کتاب را اولین بار با نام طلا و خاکستر منتشر کرده بود. 


ماه‌نامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی هشتم، سال 1395.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در شماره‌ی 111 فصلنامه‌ی نگاه نو (پاییز 1395)، ویژه‌نامه‌ای ترتیب داده شده است برای رضا رضایی، مترجم و ویراستار... هومن پناهنده در مقاله‌ی بلند «چرا ترجمه‌ای دیگر؟» ترجمه‌ی تازه‌ی رضایی از گتسبی بزرگ (اسکات فیتز جرالد) را با ترجمه‌ی کریم امامی از همین کتاب مقایسه کرده است. پناهنده نوشته: «زنده‌یاد امامی، زمانی پس از آن‌که شماری از رباعیات خیام را به انگلیسی ترجمه کرده بود، با پاکدلیِ بسیار چنین نوشت: "حالا امیدوارم ایرانیان انگلیسی‌دان دیگر هم به میدان بیایند و دنباله‌ی کار را بگیرند و ترجمه‌های بهتر و شیواتری عرضه کنند". به نظرم این امید او اکنون با ترجمه‌ی رضا رضایی از گتسبی بزرگ به واقعیت پیوسته است و... می‌توان گفت پیشرفت چشمگیری در زمینه‌ی ترجمه‌ی این اثر به فارسی رخ داده است، هم از لحاظ دقت در انتقال معنای متن فیتز جرالد، هم از حیث رعایت روانی و سلاست در بیان مقصود به فارسی».


ماهنامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی چهاردهم، سال ۱۳۹۵.
          
            گتسبی بزرگ، به بزرگی تعریف و تمجیدهایی که سالها در باره‌اش شنیده و خوانده بودم نبود. حداقل یک‌سوم آغازین کتاب ابداً چنین حسی را به آدم منتقل نمی‌کرد و چند بار من ِ کتاب‌خوان را وادار کرد در خواندنش وقفه بیندازم تا کمی بعد با حوصله بیشتر و حالی خوش‌تر به سراغش بیایم، بلکه برداشت متفاوتی از آنچه نزدیک یک قرن است مخاطب فعال داشته، داشته باشم.
 اما این اتفاق تا پیش از ورود به نیمه دوم کتاب نیفتاد.

 نیمه اول کتاب نیمه مهندسی ذهن مخاطب بود. آدم‌ها، روابط امروز و اتفاقات امروز زندگی‌شان موازی با هم روایت می‌شدند تا کم‌کم پازل کاملی از آنچه نویسنده قصد دارد از زمان حال بدانیم در ذهن‌مان نقش ببندد و ذهن‌مان فرصت تکمیل اینفوگرافی شخصیت‌ها و ارتباط بین‌شان را داشته باشد.

 با اینکه در کتاب با تعدد شخصیت مواجه نبودیم اما در ظاهر ارتباط خاص و پررنگی هم بینشان نمی‌دیدیم که حدس بزنیم باید در ادامه کتاب منتظر چه خلق و آفرینشی باشیم.

 اما با آغاز نیمه دوم و پرده برداشتن از گذشته این شخصیت‌ها و مشخص شدن ارتباطات و علت اتفاقات، ناگهان مخاطب حس می‌کرد به جای داستان با برشی از یک زندگی واقعی روبرو شده است. شخصیت‌های چندگانه کتاب نه به طور کامل ولی به طور مصداقی برای ما آشنا شدند و ردپای این رفتارها و تصمیمات در آدم‌های اطراف‌مان و حتی خودمان به راحتی قابل دنبال کردن شد و شاید همین کنجکاوی مخاطب را برای همراه شدن با ادامه داستان برمی‌انگیخت. اینکه آینده احتمالی هر کدام از این‌ها را ببینیم. اتفاقاتی که در قالب عشق، خیانت، اشتیاق و ثروت و امثال اینها روایت شده بود اما درون‌مایه‌ای بس عمیق‌تر و کلی‌تر با خود به همراه داشت.
 همه ما تصوراتی از عاقبت تصمیم‌های خاص زندگی داریم که مثلاً با سرکوب کردن یا پر و بال دادن به یک حس قدیمی با چه مواجه خواهیم شد و بسته به جهان‌بینی خودمان جوابی هم برای این سوال متصور هستیم؛ اما آنچه گتسبی به رایگان در اختیارمان قرار می‌داد، دیدن آینده پیش روی هر کدام از این تصمیمات بود. ما با رویاپردازی هایمان زنده‌ایم و به اینها دلخوشیم. اما گتسبی آینه‌ای از واقعیت بدون روتوش روبرویمان گذاشت. حتی پاسخ سوال معروف "عشق بهتر است یا ثروت" در دل این داستان داده شده است یا به عبارتی نشان داده شده که مهم نیست کدام بهتر است مهم این است که کدام در واقعیت برنده می‌شود.

و مهم‌تر از همه اینها نشان دادن مسیر منتهی شدن به انحطاط، افسردگی، پوچی یا پایان آدمی است. و مخاطبی که به روشنی درمی‌یابد برای جلوگیری از این تجربه های سیاه و دردناک، کی و کجای داستان زندگی‌اش باید دست از آزمودن آزموده‌ها بردارد و بداند نقطه عطف شروع تنزل روحی و سرنوشتی اش کجای سیر تصمیم‌گیری‌های زندگی‌اش است.

گتسبی بزرگ، برای من کتاب بزرگی نبود اما درس‌ها و نکته‌های زیادی از آن گرفتم و شاید بارزترین آنها فهمیدن تفاوت بین اصرار و پشتکار و لجبازی بود و آینده متفاوتی که در انتظار هر یک از این سه مسیر به ظاهر یکسان نشسته است
          
            داستان کتاب خیلی خیلی قشنگ و جالب بود.. از اون کلاسیک های پر تجملاتی که تو توش اسم های باکلاس و آدمای باکلاس و رفتارهای با کلاس میبینی. این کتاب تورو میکشونه به اوایل قرن ۲۰ام، زمانی که آدما بعد از جنگ جهانی کامل متحول شدن؛ از سبک زندگی گرفته تا سبک لباس پوشیدن و رفتار کردن.. داستان در واقع از زبان نیک کاروِی گفته میشه، کسی که کنار خونه ی گتسبی زندگی می‌کرد و شاهد تمام جشن های بزرگ و با شکوهی که برگزار می‌کرد بود. گتسبی شخصی مرموز و پولدار که حرفای زیادی راجبش میگفتن، افراد به مهمونی تو خونش میرفتن ولی کسی اونو نمیشناخت و نمی‌دید..اما گتسبی این مهمونی ها رو برگزار می‌کرد تا شاید روزی عشق سابق خودشو تو مهمونی ببینه..آشنایی او با نیک، گتسبی رو به خواستش نزدیک‌تر میکنه..و نیک ناخواسته وارد تراژدی بزرگ زندگی گتسبی میشه.
درکل داستان خیلی خوبی داشت، ولی ترجمه ی این کتابو دوست نداشتم و همین باعث می‌شد که طی زمان های مختلف کتابو نصفه رها کنم و وقتی خوندم هم چیز زیادی ازش متوجه نشم. تا اینکه بعد از خوندن کتاب فیلمشو دیدم The Great Gatsby 2013 که کامل شبیه کتابش بود و من تازه بعد از دیدن فیلم فهمیدم که چه داستان قشنگی داشته..
          
            گتسبی بزرگ را خواندم چون هاروکی موراکامی انقدر در جنگل(چوب) نروژی از آن نوشت و تعریف کرد که بعد آن به سراغ این رمان آمدم.
دروغ چرا٬ حقیقتا از آغازِ خواندن این رمان تصوراتی که پس از تعریف‌های موراکامی داشتم با فراز و فرودهایی خراب و خراب‌تر می‌شد و البته در نیمه‌ی دومِ رمان گاه از بین خرابه‌های تصوراتم چمن‌زار سبز میشد!
رمان را با ترجمه‌ی آقای رضا رضایی از نشر ماهی خواندم و باید عرض کنم که بهترین ترجمه‌ای که از این رمان می‌توانید به فارسی بخوانید همین نسخه است اما باز هم در برخی بخش‌ها احساس می‌کردم متن کتاب کمی پیچیده هست و بخاطر همین موضوع سری به نسخه انگلیسیِ ‌آن می‌زدم و می‌دیدم مترجم بهترین ترجمه‌ای که می‌توانسته از آن ارائه دهد را داده و این بخاطر قلم خاص نویسنده بوده٬ در پیش‌گفتار کتاب نیز خود مترجم اشاره به این موضوع کرده که چقدر برای ترجمه وقت گذاشته و به این دلیل این کار رو قبول کرده که نقدهای بسیاری به سایر ترجمه‌های آن از جمله از ترجمه‌ی آقای کریم امامی داشته٬ به همین منظور پیشنهاد می‌کنم جهت خواندن این رمان به سراغ این ترجمه بروید.
اما نظرم در مورد خود کتاب: گتسبی بزرگ رمانِ عاشقانه و پیچیده‌ایست که پیچیدگیِ آن مربوط به روابط شخصیت‌های داستان است٬ راویِ داستان شخصی به نام نیک است که در همسایگی گتسبی ساکن شده. مثل همیشه به داستان کتاب ورود نمی‌کنم اما باید بگم چیزی که باعث معروفیت این کتاب شده از دید من خود داستان نیست چون در انتهای داستان اگر تنها به خود داستان بنگریم یک رمان عاشقانه‌ی معمولی می‌بینیم٬ آن چیزی که باعث شد این همه این کتاب معروف شود سبک نوشتن نویسنده بود و قرار دادن محتوای آن در لایه‌های مختلف که خواننده پس از خواندن یک فصل آخر داستان را نتواند پیش‌بینی کند٬ همانطور که من را در انتهای داستان شگفت‌زده کرد چون پیشبینی من چیز دیگری بود. شخصیت گتسبی چند درس مهم در پی داشت: ۱-تنها پول کافی نیست٬ چون بدست آوردن آن نمی‌تواند به تنهایی موجبات بدست آوردن قدرت٬ شأن و منزلت و طبقه‌ی اجتماعی گردد ۲-یک تنه نمی‌توان به جنگ زندگی رفت ۳-نمی‌توان زندگیِ حال را حذف کرده و گذشته را به شکل دیگری در زمانِ حال زندگی کرد ۴- زیاده‌خواهی تاوانی دارد حتی به بهای جان. ۵-اینکه فقیر یا تنگدست به دنیا بیایی تقصیر تو نیست اما اینکه فقیر از دنیا بروی مقصرش خودتی پس می‌توانی برای رویاهایت بجنگی. نویسنده رمان را با پندی تاثیرگذار (هر وقت دیدی که می‌خواهی از کسی ایراد بگیری و قضاوتش کنی فقط یادت باشد که آدم‌های دنیا همه‌ی این موقعیت‌هایی را که تو داری نداشته‌اند.) آغاز کرد و با یک پند تاثیرگذار(باید یاد بگیریم دوستی‌مان با آدم‌ها را تا زمانیکه زنده هستند نشان بدهیم.) به آن خاتمه داد٬ هرچند می‌توان پندهایی زیادی در رمان نهفته است.
در انتها باید اعتراف کنم در حد و اندازه‌ای نبود که حتی به دادن ۵ ستاره بهش فکر کنم٬ بین ۳ ستاره و ۴ ستاره در ذهنم می‌جنگیدم که به این نتیجه رسیدم ۳ ستاره همانقدر برایش کمه که ۵ ستاره زیاده برای همین بهش ۴ ستاره دادم. خواندنش را به دوستانم پیشنهاد خواهم کرد چون ارزش خواندن دارد اما این رمان قطعا جایی در بین کتاب‌های مورد علاقه‌ام نخواهد داشت.