بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

شبکه‌ی اجتماعی کتابدوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و درباره‌ی کتاب‌هاحرف بزنند

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی

2 نفر پسندیدند.

                یک‌ کتاب کم‌حجم با داستانی نسبتا جالب؛
از زاویه دید من اگر این داستان می‌خواست روایت بشه، ترجیح می‌دادم اول زندگی ایوان ایلیچ رو بنویسم بعد به مرگش برسم و اسمش رو چیزی نذارم که مرگش رو لو بده ولی از اونجایی که تولستوی زحمت کشیده و همه‌ی اینارو برعکس انجام داده شیوه‌ی نوشته شدن این کتاب برام جالب بود. اینکه داستان دقیقا از صحنه‌ای شروع شده که همه دارن راجع به مرگ ایوان ایلیچ حرف می‌زنند بعد میاد زندگیشو تعریف می‌کنه و کم کم به مرگش می‌رسه. 
اولش داستان برام بی‌معنا بود و نمی‌تونستم با شخصیت‌ها ارتباط بگیرم، اما هر چی به پایان نزدیک‌تر می‌شد حوادث معنای بیشتری پیدا می‌کردن.‌
به طور کلی به نظرم داستان جالب و قابل تاملی بود؛ مخصوصا دیدگاهی که نسبت به معقوله‌ی زندگی و مرگ داشت[که فکر می‌کنم پیام اصلی این کتاب هم همین بود]


اسپویل

اونجایی که ایوان ایلیچ از این رنجِ تموم نشدنی به ستوه میاد و به جایی می‌رسه که گرچه هنوز درد تموم نشده ولی با پیدا کردن ذاتِ اتفاق، آرامش می‌گیره به نظرم کل چیزی بود که کتاب می‌خواست به مخاطب بفهمونه. 

به هر حال بخونید؛ جالبه.

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3 نفر پسندیدند.

                این کتابو روز دومی که چشمامو عمل کردم صوتیشو گوش دادم و خیلی ازش لذت بردم اصلا این کتابو باید صوتی شنید چون موسیقیش عالیه و یه عده زحمت کشیدن قطعه‌ای که دربارش صحبت میشه‌رو پیدا کردن و پخشش میکنن تا ما حسابی کیف کنیم...حتی اگر همون قطعه هم نباشه بازم عالیه...

جملاتی از کتاب:
هیچوقت فکر نمیکردم با دور شدنم از ساز پیشرفت کنم...پیشرفت کردن نیاز به کار با کیفیت داره نه تکرار بیهوده 
صدبار نواختن یک قطعه با هدف اشتباه و فکرای  وحشتناک به چه دردی میخوره...(خیلی موافقم من همینجوری نقاشی یاد گرفتم) 

اگر با زنی رابطه داشته باشید که مثل شما فکر میکنه یعنی همونطور فکر میکنه که شما خوشتون میاد شما با اون طرز فکر رابطه دارید نه با اون زن رابطه پوست با پوست خیلی سطحیه  چیز دیگه‌ای جایگزینش میشه... 

فقط یه پیشنهاد دارم...فکر کنید....به چی؟...به در،در تنگ، در یکتا،دری که به راهرویی باز میشه که شما دوست دارید واردش بشید ....شوپن در موسیقی را انتخاب کرده بود کالاس در آواز را در شما کدومه؟...فقط یک در وجود داره مادام پیلیسنکا؟...اگر کسی بخواد به حد اعلا برسه فقط یک در وجود داره...  

هرکی باید سر جای خودش باشه
پیروزی بدون تلاش پیروزی نیست 

اون ساخته شده بود تا کرم ابریشم باشد نه پروانه. 

بیشتر از اینکه کنارش باشم منتظرش بودم 

آهنگساز برای جمعیت آهنگ نمی‌سازه فقط برای یک نفر می‌سازه


        

6 نفر پسندیدند.

                همه مقصرند، همه قابل ترحمند
امروز بین مرورهای بهخوان،  متنی درباره‌ی آناکارنینا دیدم و چشمم برق زد. مگر می‌شد نخوانمش؟ درباره‌ی این زن چیزی را هرگز از دست نمی‌دهم. ذره‌ای را حتی. و بین کامنتها بده بستان و آمد و رفتی بود که تشویقم کرد این یادداشت را که یکی دو سال پیش نوشته بودم و چاپ هم شده ، شاید بیشتر به عنوان کامنتی بر آن بده‌بستان در کامنتهای یادداشت فاطمه‌ی عزیز، این جا نقل کنم.  
آناکارنینا يكي از پيچيده‌ترين، اصيل‌ترين و بدبخت‌ترين موجوداتي است كه نويسندگان در طول تاريخ بشر خلق كرده‌اند. براي من از آنهايي است كه هميشه حسرت آشنايي‌اش را داشته‌ام. از آنهايي كه دلت مي‌خواهد مي‌توانستي از نزديك ببينيش، با او هم‌كلام شوي و در چشمهايش نگاه كني.
آنا از آنهايي است كه به طرز بيمارگونه و وسواسي‌اي صداقت مي‌ورزند، هم با خودشان هم با ديگران. از آنهايي كه با جهان به منزله يك جاندارِ باهوش و حساس رفتار مي‌كنند، با او وارد درگيري و بده‌بستان مي‌شوند. زخم مي‌زنند و زخم مي‌خورند. آنا از آنهايي است كه با همه وجودشان زندگي مي‌كنند. با همه وجودشان درگير مي‌شوند. با همه وجودشان مي‌بينند، مي‌شنوند و وارد بازي مي‌شوند. انگار مجبورند. ناچارند. انگار راه ديگري نيست. انگار همه همين كار را مي‌كنند. انگار همه همين قدر ابله، راستگو، مجنون و به شكل ناگزيري، خودشانند. ولي همه اين طور نيستند و فاجعه از همين جا شروع مي‌شود. آنا مصداق تمام و كمال آدمهايي است كه اطرافيانش مدام دارند بهشان گوشزد مي‌كنند« هي! سخت نگير! دنيا اصلا اين طوري نيست!» جايي در انتهاي رمان-  دو ماه بعد از اين كه آنا آن بلا را سر خودش مي‌آورد- مادرِ كنت ورونسكي دارد به مردي كه رفيقِ پسرش است مي‌گويد « زندگي آن زن همان طور كه اين جور زنها سزاوارش هستند تمام شد». رفيقِ ورونسكي مي‌گويد « مي‌دانم چه قدر براي شما گران تمام شده ولي نبايد قضاوت كنيم» و كنتس مي‌گويد « هر چه مي‌خواهيد بگوييد ولي او زن بدي بود. اين چه جنوني بود؟ مي‌خواهيد بگوييد صداقت و اصالت داشت؟ فرض كنيم كه داشت، با آن هم خودش را نابود كرد هم دو مرد نازنين را: شوهرش را و پسر بدبخت مرا.»
تولستوي خودش در طول اين داستانِ عجيب همان كاري را مي‌كند كه رفيقِ ورونسكي مي‌گويد، قضاوت نمي‌كند. فقط با نبوغ و مهارتي فرا‌ انساني صحنه را مي‌چيند و آدمها را حركت مي‌دهد ميان ترديد و يقين، اندوه و خوشي و راستي و تظاهر تا ما ببينيم و با گوشت و پوستمان حس كنيم كه زندگي مي‌تواند چه قدر درهم پيچيده، غيرقابل داوري، متناقض، رنج‌آور و باشكوه باشد. چند سال پیش وقتی جو رایت به کمک نبوغ تام استوپارد نسخه سینمایی جدیدی از این رمان روی پرده برد در مقاله ای ازیک استاد دانشگاه ویرجینیا توصیفی دیدم که شاید داشت عمق غیرممکنی را که تولستوی در این کتاب با خلق زنی که همزمان قربانی و قهرمان است ممکن کرده است نشانمان می داد:
وقتي تولستوي آن اول، كار روي اين رمان را شروع كرد آنا را يك زن بوالهوس توخالي تصور كرده بود. اما همان طور كه جلو رفت همدردي و سمپاتي‌اش با مخمصه‌اي كه آنا در آن بود بيشتر شد و اين در حالي بود كه او قصد نداشت آنا را ببخشد و عفو كند. آنا بابت تصميماتش و كارهايش اخلاقا مسوول بود. حسي كه شايد بعضي از خواننده‌ها هم هميشه درباره او داشته‌اند. اما آنا يك شمايل تراژيك است. در اين شكي نيست. تولستوي با ساختن اين شمايل تراژيك مي‌خواهد اين را حقيقت را نشان بدهد كه خانواده‌هاي از هم گسيخته، شورو اشتياق‌هايي كه پايشان روي زمين نيست و تنهايي آدم‌ها، در مركز تجربه‌ي زندگي مدرن هستند. اينجا جايي است كه هيچ كس در امان نيست. همه مقصرند و همه قابل ترحمند. چون در نهايت همه دارند در دهان تجربه‌اي تراژيك روزگار مي‌گذرانند.
        

36 نفر پسندیدند.

6 نفر نظر دادند.
                داستان کلی این مجموعه در مورد گروهیه که با نیروی اهریمنی قصد تصرف و به تاریکی کشوندن تموم دنیا رو دارن؛ در مقابل این گروه ، انجمنی به اسم انجمن «پاترا» وجود داره که متشکل از انسان‌های کشورهای مختلفه و از مدت‌ها قبل پیش‌بینی کرده چهار تا بچه که هر کدومشون اهل یه کشور مختلف هستن به دنیا میان و توی وجود هر کدوم از این چهار تا بچه‌ یه عنصر طبیعی از عناصر چهارگانه وجود داره که بهشون قدرت‌های خاصی میبخشه. انجمن پاترا همچنین پیش‌بینی کرده که وقتی این چهار نفر به سن نوجوونی رسیدن ، باید عناصر وجودیشون ترکیب بشه و با این اتفاق میتونن اون گروه اهریمنی رو شکست بدن. به همین خاطر به این چهار فرد لقب «چهار مبارز» رو دادن و اونا رو از بچگی زیر نظر گرفتن تا وقتی که زمانش برسه.
جلد اول این مجموعه در مورد نخستین مبارز یعنی پسری ایرانی به اسم «مانی» ـه که عنصر وجودیش خاکه. به طور کلی جلد اول با ناپدید شدن عجایب هفتگانه‌ی جهان شروع میشه و نحوه‌ی آشنایی مانی با انجمن پاترا و پی بردن به قدرت‌هاش و ارتقاء دادن اونا به وسیله‌ی ایزدان ایرانی رو شرح میده ... .
        

11 نفر پسندیدند.

                بسم الله

از قضا سرکنگبین صفرا فزود
روغن بـادام خشکی می‌نمود

دنیا همین است دیگر، لحظه‌ای که احساس می‌کنی همه چیز به تو روی آورده در حقیقت دنیا، با لبخندی آتشین به دنبال انداختن گدازه‌ای به جانت است.

توصیفات کتاب، فضاسازی‌ها، نداهای درون، موسیقی درونی که اشتاین بک دائما در خلال ماجرا، برایمان از درون سینه شخصیت اصلی داستان روایت می‌کند و ما را به آن ارجاع می‌دهد، شخصیت پردازی و سکون و گفت‌وگوهای اندک میان داستان، همه‌گی آنقدر خوب، دقیق و پیش برنده است که مخاطب خود را در همان موقعیت حس می‌کند.
مخاطب در کنار کینو غمبار می‌شود، خشمگین می‌شود، احساس طمع می‌کند، پدرانه فکر می‌کند و برای همسر و فرزندش رویای زندگی پر زرق و برقی را ترسیم می‌کند.
داستان گویی خوب، مگر چیزی جز این‌ها می‌خواهد؟
مگر غیر این است که در دل داستان، در صورت کینو، همسری عاشق، پدری مقتدر، هراسناک نسبت به آینده فرزند، دوست دار حقیقی او و دلبسته به آینده درخشان می‌بینیم؟
و مگر غیر این است که خووانا با تمام توانش پشت به کینو داده و زندگی ساده دلنشینی با او دارد؟ مادری مهربان است و همسری محتاط و همیشه هراسان از دست دادن این دو عزیزش...
همه این‌ها به علاوه شخصیت پردازی عناصر فرعی داستان آنچنان روحی به داستان داده است که هر لحظه خود را در دل داستان تصور می‌کنی.

روایت از جایی شروع می‌شود که کینو و خووانا لحظه‌ای به خود می‌آیند و می‌بینند عقرب کودک نوزادشان را گزیده و باید به پزشک مراجعه کنند. اما پولی ندارند، آن‌ها که همسایه دریا هستند دست به دامان او به سراغش می‌روند و از او رزقی می‌طلبند و دریا کریمانه یا بخل‌ورزانه (نمی‌دانم) بزرگترین مرواریدی مردم دیده‌اند را به آن‌ها هدیه می‌دهد. اما داستان به این سادگی پیش نمی‌رود...

اگر دقیق نگاه کنیم مثل همیشه، جبرگرایی موجود در نگاه اشتاین بک را می‌توان در لابه‌لای سطور این کتاب هم دید. انسان‌هایی که محکوم به همان اقلیمی هستند که زاده شدند، نه رشد می‌کنند و نه پیشرفت. آن‌ها افسون شده هستند، افسون جبر زمانه و روزگار.

در این میان فقط یک چیز برایم به شدت جالب است و دلبری می‌کند و آن اینکه کینو و همسرش پس از سیر طولانی که در دل داستان دارند، مجدد به خانه‌شان برمی‌گردند، اما بدون کودک شان. گویی تمام حرکت آن‌ها و عصیان شان برعلیه جبر روزگار و بیدن شان از شهر و خانه، وابسته به امیدی است که از نفس‌های کودکشان مدد می‌گیرد و اگر کودکی نباشد و نفسی، سایه سیاه جبر، دوباره بر سر آن‌ها آوار می‌شود. و دیگر چه فرق می‌کند که تو در کجای این جهان باشی...
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

22 نفر پسندیدند.

ساخت کتابخانه‌ی مجازی

ساخت کتابخانه‌ی مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچه‌ی مطالعه

ثبت تاریخچه‌ی مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

پست‌های پیشنهادی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحه‌ی خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهده‌ی بیشتر
 بهخوان؛ برای نویسندگان

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحه‌ی نشرتان، کتاب‌های در آستانه‌ی انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهده‌ی بیشتر
 بهخوان؛ برای ناشران

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
              کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
            
              برای خرید یا خواندن کتاب، به بهخوان سر بزنید. امتیاز‌ها و یادداشت‌های بقیه‌ی کتابخوان‌ها را ببینید. بهتر انتخاب کنید و بهتر بخوانید.
            
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
              بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
            
              با دنبال کردن صفحات دوستانتان می‌توانید بفهمید آن‌ها چه کتاب‌هایی می‌خوانند و چه نظراتی دارند. همچنین می‌توانید دوستانی کتابخوان پیدا کنید.
            
کتابخانه‌ی خود
       را بسازید.
              کتابخانه‌ی خود
       را بسازید.
            
              کتاب‌های کتابخانه خود را بچینید و قفسه‌بندی کنید و لحظه به لحظه گزارش مطالعه‌ی خود را ثبت و بقیه را با خود همراه کنید.
            

دانلود اپلیکیشن بهخوان

            سابقه‌ی کتابخوانی، اطلاعات مربوط به کتاب‌ها و دوستان
            کتابخوانتان را همراه خود همه‌جا ببرید.
          
دانلود بهخوان از مایکت
دانلود بهخوان از بازار
دانلود مستقیم بهخوان