شبکۀ اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
        "با مرگ در مپیچ که هر زنده مُردَنیست در مرگ زنده باش که آنت سُتودَنیست"
.
"آغازِ پایانی ابدی"
کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی آخرین کتاب نوشته شده توسطِ جناب آقایِ دکتر صدر ، مفسر فوتبال ، منتقد فیلم و نویسنده که برخلاف کتاب های قبلی مبتی بر اتوبیوگرافیِ لحظاتِ پایانیِ ایشونه ...
کتاب فراز و نشیب خاصی نداره اما شما همراه با جناب صدر به سفرِ جانسوزِ بیماری میرید و شاهد اضمحلالِ ذره ذره ی ایشون خواهید بود...
از طرفی ادبیاتِ گفتاری شیرین جناب صدر میل و کششی شدید رو در مخاطب بر می انگیزه.
چشم انداز ایشون پس از مواجهِ با بیماری "مرگ" است کما اینکه این بیماری دیر آشنا گریبان گیر خویشاوندانشون هم بوده.
اما گاهی در پوستین استواری مثلِ گلادیاتورها برایِ مصون نگه داشتن جان و دست و پنجه نرم کردن با غریزه ی بقا هاله ای از لفافه ی امنیت رو دور خودش به انحصار در آورد...
بیماری گنگ و دیریابه ...
فرد بیمار لحظه ای که درک و شناختی از بیماری خود پیدا می کنه ممکن است در عرض چند ثانیه یک عمر پیر شود یا دست به انکار بزند...
هر چقدر هم سعی در هم آوا شدن داشته باشیم ، هر چقدر هم همدلی کنیم هرگز متوجه نمیشیم در جان و قلب و تنِ آدمی زمانی که با مرگ مبارزه میکنه چه می گذره...
قساوتِ قلبی؟
ترسی بی انتها؟!
فروپاشیِ طویل؟!
قرار نیست نا ملایمت ها همیشه سازنده باشند.
.
به طور کلی ترجیحم اینه کسانی که خود بیمار انگاری دارن سمتِ این کتاب نرن
اما باید خوند و درد کشید!
باید خوند و برای لحظاتی چند خود رو در هیبتِ یک بیمار متصور شد!
کاش بهارِ عمر آقایِ صدر تا این اندازه کوتاه نبود و بودنشون به مرگ منتج نمیشد.
اما با این همه در یاد ها جاودان خواهند ماند.
"زنده باد سوته دلان"
      

18

        کتاب قبلی (اسماعیل نوشته امیرحسین فردی) رو که خوندم، نوشتم توصیه نمی‌کنم. یکی پرسید پس چی بخونیم. به شوخی نوشتم پل استر. ولی خب بعضی شوخیا خودشون عین جدیت میشن. برای کتاب بعدی واقعا یکی از رمان‌های استر رو برداشتم. 

سانست‌پارک سال ۲۰۱۰ منتشر شد و در ایران هم نشر افق با خرید حق‌ نشر همزمان با آمریکا منتشرش کرد. و از قضا جزو معدود کتابای عمرم بود که داغ داغ بعد خرید خوندم. اون سال داستانش خیلی تازه بود. ماجراهای یه جوون آمریکایی تو اوج بحران اقتصادی ۲۰۰۸ آمریکا، شوریدگی‌ها و سرگشتگی‌هاش، عاشق شدنش، تلاشش برای چسبیدن به زندگی و درک درست و غلطش. در کنار مایلز از والدین و دوستانش هم می‌خونیم. سایه بهم‌ریختگی اقتصادی تو همه داستان دیده میشه و از این جهت یکی از نکات قابل توجه یه رمان خوبه. داستان از وقایع روز جامعه دور نیست و بحران جاری در زندگی‌های مختلف رو خوب نشون داده هر چند با رندی اشاره‌ای به سبب و علتش نداشته و استر خودش رو درگیر سیاسی‌کاری نکرده.

سرگشتگی و زیر میز قواعد (از هر نوعش) زدن همیشه از ویژگی‌های بارز کتاب‌های استر بوده. اگر شخصیت اصلی ساختارشکن نباشه حداقل یکی از افراد دور و برش این ویژگی رو از خودش نشون میده. اگرچه معمولا عاقبت خوشی هم نداره اما انگار استر با وجود همچین کسی مشکلی نداره و حتی زیرپوستی افراد رو به این ساختارشکنی‌ها تشویق هم می‌کنه؛ یا حداقل فکرش رو به سرشون میندازه.

این کتاب استر به طور خاص به روابط بین نسل‌ها در پس بحران‌های مختلف پرداخته. یه زمانی این بحران بعد جنگ جهانی بود و زمانی بعد جنگ ویتنام و حالا در حین بحران اقتصادی. تو هر بحران رشته عاطفی والدین و فرزندان یا همسران از بین میره یا نهایتا یه پوسته و ظاهر پوسیده ازش می‌مونه. استر به بهانه پایان‌نامه یکی از شخصیت‌ها این مسئله رو واکاوی می‌کنه. بارها و بارها از فیلم "بهترین سال‌های عمر ما" حرف میزنه و اون رو شاهدی می‌گیره بر ادعاهاش. این طور ارجاع‌های عمیقا آمریکایی هم تو همه کتاب‌های استر دیده میشه.

یادمه ۱۴ سال پیش با چه لذتی این کتاب رو قورت میدادم و هنوز هم برام جذاب بود. اگرچه بحران‌های داستان تاریخش گذشته بود و مثل بقیه کتابای استر فرازمان نبود. این بار اما دید دیگه‌ای داشتم. بعضی جاهای کتاب رو اون سال هایلایت کرده بودم که حالا برام موضوعیت نداشت اما اون سال با حال و هوام جور بوده. و بعضی قسمت‌های کتاب رو الان درک‌ می‌کردم که اون موقع جلوتر از درک و تجربیات من بود.
      

17

        ریمل برایِ من قصه‌ی آشنایِ میلِ بی حد و اندازه به قدرت، توجه و زیباییه، قصه‌ی گم کردنِ هویت، ولی خب با یه ایده‌ی خلاقانه!

داستان سه بخش و سه شخصیتِ اصلی داره، که هرکدومشون ویژگی‌ای دارن که انگار باعث شده با وجود نقص‌هایی که دارن، قدرت هم داشته باشن.

راوی اول تنهاست، چون یا دیده نمی‌شه یا می‌بیننش ولی فراموشش می‌کنن.
به قولِ خودش نیمه مرئیه! ولی کم‌کم می‌فهمه که به واسطه‌ی این نیمه‌مرئی بودن می‌تونه رازها و واقعیت‌های آدم‌ها رو کشف کنه، دقیقا همون رازهایی که به شدت پنهانش می‌کنن.

شخصیتِ دوم شخصیت عجیب‌تری داره برای من؛ زنی که نیمی از وجودش هنوز چهار سال و نیم بیش‌تر نداره! و آدم‌هایی هم به دنبالشن که در مسیرِ نجاتِ خودش وارد دنیایِ  راویِ اول می‌شه.( ای کاش شخصیت‌پردازیش به اندازه شخصیت اول قوی بود!)

شخصیت سوم کیه؟ به لطف شخصیتِ سوم هویت آدم‌ها خرید و فروش می‌شه،  تا آدم‌ها چیزی بشن که می‌خوان به نظر برسن، و در اصل چیزی که هستن رو پنهان کنن: یک دکتر جراحِ زیبایی‌ِ حرفه‌ای.
انگار که این دکتر برخلاف شخصیت اول که چهره‌ای نداره، مالکِ چهره‌های زیادیه. 

پی نوشت:
چی‌ شد که خیلی از آدم‌ها الان به لطفِ عمل‌های زیباییِ افراطی، شبیهِ هم شدن؟
چرا انقدر ظاهر مهم شد؟
اصلا چی ‌شد که بیشترمون دیگه بدون فیلتر عکس نمی‌گیریم؟
(البته نه این‌که اینا بد باشن، حرف از افراطه)
      

15

        من آدمِ بسیار کارولین هلستونی هستم! با این تفاوت که هیچ کس من رو‌ یه پرتره بی نقص از مریم مقدس توصیف نمی کنه ، و اساسا پرتره بی نقص یا حتی اتود اولیه یک پرتره بی نقص هم توصیف خوبی برایم نیست. کارولین نمودی از ظرافت و زیبایی به سلیقه غربی است ، با صورت سرخ و سفید و چشم های آبی آرام ...
بیشترین شباهتم به کارولین همین سخت گرفتن است! همین اجازه ندادن و امتناع کردن ... از این ها بگذریم شرلی داستانی تاریخی از صنعتی شدن انگلستان است ، بحران اقتصادی که با خودش بحران های هویتی فرهنگی و تغییر سبک‌زندگی هم به بار می آورد. موقع خواندن شرلی، بارها به این فکر کردم که چارلز دیکنز و‌ شارلوت برونته عجب زوج جالبی می شدند! ورژن انگلیسی سیمین دانشور و جلال آل احمد خودمان ... جدای از نمک شوخی، تاریخ انگلیس را _البته از دید‌ یک انگلیسی  که‌ حتی وقتی منتقد است وطن گریز یا وطن فروش نیست ! بلکه خیلی روایت ها و ماجراها از زاویه ای هستند که به نفع بریتانیا تمام می شود _ بهتر از هر منبع دیگری می شود در رمان هایشان جستجو کرد ، ورژن زنانه اش را شارلوت برونته می نویسد و‌  زاویه دید مرد را چارلز دیکنز و  می شوند نقش های مکمل محبوبم!
و سپس  برسیم به رابرت مور ، مرد مقبولی که در کنار همه ویژگی های خوشایندش ، آدم های اطرافش را _و شاید خودش را_آنقدرها خوب نشناخته! محبت هایی را می پذیرد که بیش از انکه مسیر زندگی اش را سامان بدهد یا راست و ریس کند به پیچ و خم آن اضافه می کند. آدم هایی که رابرت مور را به شرط تنهایی اش دوست دارند. و البته من به او حق نمی دهم... هرچند‌بخش لینای وجودم دوستش داشته باشد . و تمام ! دومین برونته خوانی 💫
      

13

        اول لازمه اشاره کنم که این ترجمه ای که من خوندم با اینکه چاپ ششم همین امسال بود ولی بازهم غلط های چاپی زیاد داشت و کیفیت ترجمه نه چندان خوب، بنظرم ترجمه "پیمان خاکسار" نشر چشمه کیفیت بهتری داره.
رمان جذابی هست هرچند جاهایی وسط داستان ممکنه خسته کننده بشه و با پایان یک بخش، کشش خاصی برای ادامه دادن به مطالعه وجود نداره غیر از اینکه کنجکاو باشید بقیه کتاب درباره چی هست! بعد چند صفحه از بخش بعدی متوجه ارتباطش با بخش قبلی می‌شید!
داستان از زبان پسری استرالیایی بنام "جاسپر" روایت میشه که در بدو داستان در یک زندان محبوسه و مشغول نوشتن خاطراتش هست. منتها خاطراتش چیزی مجزا از خاطرات پدرش مارتین و عمویش تِری نیست. قسمت های مختلف داستان زندگی این سه نفر، در بخش های مختلف از زبان پدر و پسر نقل میشه که جنبه های مختلفی از دیدگاه اونها رو نشون میده. این طرز روایت داستان برام جالب بود ضمن اینکه تکه تکه پازل هایی هم کنار هم قرار میگیرند و سورپرایزهایی از سوی نویسنده رو میشه. مارتین یک شخصیت فیلسوف طور داشته که نظرات فلسفی اون خصوصا در مورد زندگی و مرگ در جای جای داستان، بیان میشه.
اگر داستان اسپویل نمیشد دلم میخواست درباره ارتباط ابتدا و پایان داستان، نظرات دیگران رو بدونم و بهش بپردازم. کتاب جملات نسبتا فاخر زیاد داره که من اوناییکه برام جالب بود رو در ادامه میارم تا شاید بعدا بهشون مراجعه کنم‌.
ضمنا من این کتاب رو از کتابخانه "ملک" در ولنجک گرفتم. خدا خیرشون بده با این سنت حسنه ای که برای اهدا و امانت کتاب ایجاد کردند هرچند برای در امان ماندن کتابها از دست کتاب دزد ها و فروش کف خیابون، راهی بذهنشون نرسیده جز از ریخت انداختن کتابها که برای من خیلی دردناکه!

۷۵۹ صفحه
#یک_جزء_از_کل #استیو_تولتز #کتابخانه_ملک 

"گذشته واقعا یک تومور غیر قابل جراحی است که به زمان حال گسترش پیدا می کند." صفحه ۲۰

"وقتی شما این همه تلاش برای فراموش کردن فردی انجام میدهید، خود آن تلاش هم به یک خاطره تبدیل می شود. بعد مجبور می شوید فرایند فراموش کردن را هم فراموش کنید و این هم خود بیش از حد به یا ماندنی است." صفحه ۲۴

"هرکسی که می گوید این زندگی است که از مردم هیولا می سازد باید طبیعت خام بچه ها را بررسی کند." صفحه ۲۶

"اسکار وایلد گفته: یک ماسک به انسان بدهید تا حقیقت را بگوید." صفحه ۱۰۵

"خودخواهی فردی...این سرچشمه همه سقوط های اخلاقی است ... و درخانه آغاز می شود. صفحه ۱۳۸
"دولت (با ایجاد زندان ها) همیشه در کار معرفی کردن مجرمان خطرناک به یکدیگر است؛ آنها مجرمان را درست به شبکه جرم وصل می کنند." صفحه ۱۴۸

"جلوی ذات بشر را نمی شود گرفت. مردم فکر میکنند برای رشد کردن باید زیر نورافکن باشند. هیچ کس طاقت ناشناس بودن را ندارد." صفحه ۱۷۰

"تری با شهرتی که تازه به دست آورده بود یک چهره به دنیای تبهکاران داده بود. من و هری با این کتاب یک مغز به این جهان می دادیم. این که جزئی از یک کل بزرگ تر از خودم باشم احساس خوبی به من می داد." صفحه ۱۷۵

"انسان نباید هرگز یک عهد غیرقابل شکستن را ببندد. چون هرگز نمی تواند بداند که تار و پود وجودش در ادامه مسیر ممکن است چه احساسی داشته باشد." صفحه ۲۰۵

"تقریبا هیچ وضعیتی در زندگی انسان نمی تواند وجود داشته باشد که چیزی که فرد دیگری دارد را نخواهد." صفحه ۲۴۶

"هرگز زحمت پرسیدن حال یک بیمار را به خودتان ندهید؛ تلف کردن وقت است. نکته مهم این است که بفهمید دکتر چه حسی دارد." صفحه ۳۲۶

"آیا مادری که فرزندش مرده هنوز یک مادر است؟ کلمه های بیوه یا یتیم وجود دارند، اما هیچ کلمه ای برای پدر یا مادری که فرزندش را از دست داده است وجود ندارد." صفحه ۵۶۰

"برای پیدا کردن آرامش درونی، اول باید به سطح بالای ضمیر خودت برسی... و برای پیدا کردن سطح بالای ضمیر باید نور درونی خودت را پیدا کنی. بعد با نور یکی می شی." صفحه ۶۰۶

"مجرمان حرفه ای و فیلسوف ها میزان غافلگیرکننده ای از چیزهای مشترک را دربین خودشان دارند، هردو گروه با جامعه ناسازگار هستند، هردو بدون انعطاف پذیری با قوانین خودشان زندگی می کنند و هردو هم والدین بسیار بدی هستند." صفحه ۶۳۰

"بازی زندگی را بدون تلاش برای فهمیدن قوانین آن بازی کن." صفحه ۷۰۷

"آدم هایی که روزه میگیرند زنده می مانند، اما آدم هایی که گرسنگی می کشند می میرند." صفحه ۷۰۷ 
      

5

        کتابی که ما خواندیم؛ غلط‌های املایی و تایپی بسیار فراوان و بیش از حد شمار و سرسام‌آور دارد.

در چند مورد نویسنده بدون توجه و دقت، به ماجراهایی اشاره می‌کند که هنوز برای ما تعریف نکرده و تنها خودش می‌داند و تصور می‌کند که پیش از این آن ماجراها را برای ما گفته و بعد بدون هر گونه توضیحی از آن می‌گذرد و خواننده را به حال خود رها می‌کند.

چند بار هم صفحاتی تکرار شده و یا سطرهایی جابجا شده‌اند و یا مطلب با بخش‌های بعدی ارتباط ندارد و چند سطر یا جمله حذف شده یا جا افتاده است. غلط‌های نگارشی هم که بسیار دیده می‌شود.

***

و اما ماجرای راسپوتین: داستان از قول شاهزاده‌ای روسی به نام پرنس ژولین و یادداشت‌های خواهرش و فردی به نام زاکوبسکی روایت می‌شود و از زمان ورود راسپوتین ـ این کشیش مرموز و دارای قدرت روحی و چشمان نافذ و هیپنوتیزور ـ به یکی از شهرهای اطراف پایتخت ـ پطروگراد ـ به نام نیژنی‌گرود آغاز می‌شود.

در ادامه ما شاهد پلّه‌پلّه رشد و ترقّی وی در دستیابی به قدرت و مقام و رسیدن به همنشینی امپراطور و ملکه و تبدیل شدنش به قدرتمندترین فرد در روسیه هستیم.

او شیفتۀ زنان و بی بندوباری و روابط نامشروع با دختران و زنان و در اواخر عمرش حتی با مردان زیبا است. 

وی مذهبی برای خود ساخته که ضمن تظاهر به آیین مسیح و فرقۀ ارتدوکس؛ مردم و به ویژه زنان و دختران را که بیشترشان از اشراف هستند، به روابط غیراخلاقی در حضور جمع دعوت می‌کند، با این توجیه که اگر بیشتر گناه کنیم، بیشتر لایق گذشت پروردگار خواهیم بود و خداوند گناهان ما را خواهد بخشود.

ویلهلم پادشان آلمان؛ با صرف هزینه‌های بسیار، جاسوسانی در تمام روسیه و در تمام ارکان اداری و نظامی و دربار روسیه گمارده است و می‌کوشد با کمک آنان سرنوشت کشور و مردم روسیه را به تباهی بکشاند.

در این بین گروهی انقلابی، ضد امپراطور، خاندان سلطنتی و حکومت می‌جنگند و گروهی هم وفادار به امپراطور و وطن‌شان هستند و برای نجات کشور از دست آلمانوفیل‌ها و جاسوسان می‌کوشند.

در این مسیر جاسوسان کارکشتۀ آلمانی در روسیه؛ راسپوتین را شناسایی می‌کنند و به دربار آلمان گزارش می‌دهند که این فرد با این ویژگی‌های شخصی و شخصیتی، مناسب کار آنان است.

دربار آلمان هم تصمیم می‌گیرد، از او با تبلیغات جاسوسان و مامورانش در روسیه، یک کشیش مقدّس و یک قدّیس بسازد که بین مردم محبوب شود و در نهایت بتواند با این بازی‌ها به دربار امپراطور راه یابد.

آنها در این جهت تلاش می‌کنند و موفق می‌شوند، راسپوتین را به عنوان یک مرد مقدّس و دارای قدرت فرابشری و معنوی در بین مردم معرفی کنند.

کم‌کم به نفوذ و اعتبار راسپوتین روز به روز افزوده می‌شود و آوازۀ کارهایش به دربار امپراطور روسیه می‌رسد و امپراطور و ملکه مشتاقانه او را به دربار دعوت می‌کنند.

او با کمک جاسوسان که در تمام بخش‌های دربار پراکنده‌اند؛ امپراطور و ملکه را تحت تاثیر قرار می‌دهد و می‌کوشد آنان را آلت دست خویش قرار دهد و دستورات آلمانی‌ها را اجرا کند و در این کار کاملا موفق می‌شود.

راسپوتین آن‌قدر بر ملکه و امپراطور تسلّط و نفوذ دارد که حتی در نقشۀ جنگ و عزل و نصب فرماندهان، فرمانداران و استانداران و حتی وزیران دولت دخالت می‌کند و هیچ کسی جلودارش نیست.

بیشتر ماجراهای کتاب، مربوط به درگیری شخصیت‌های مختلف میهن‌پرست با راسپوتین و دستگاه جاسوسی آلمان در روسیه است.

در نهایت زمانی که کشور به مرز تباهی و نابودی رسیده و از دست هیچ کسی کاری بر نمی‌آید، میهن پرستان می‌کوشند ابتدا راسپوتین را بکشند و بعد امپراطور را از شر سلطۀ جاسوسان آلمانی و خائنان به وطن رها کنند.

آنها بالاخره با زحمت و دردسر زیاد موفق به قتل راسپوتین می‌شوند؛ اما حدود دو سال بعد انقلابیون پیروز می‌شوند و تمام خاندان سلطنتی رومانف (امپراطور و اطرافیانش) را قتل‌عام می‌کنند.

***

فساد و فحشا و خیانت به همسر و خانواده در بین زنان، به ویژه درباریان و اشراف امری رایج است و اگر کسی پاک بماند، مورد استهزاء و تمسخر قرار می‌گیرد.

رشوه و فساد در تمام بخش‌های اداری و حکومتی، از بالاترین رده‌ها تا پایین‌ترین رتبه‌ها، ریشه دوانده و انسان پاک و پاکدست و سالم کیمیا است.

کلیسا و نهادهای مذهبی آن دوران نیز، دست کمی از ادارات و مردم ندارند و به جای کمک به تطهیر و پاکی روابط بین آنان، خود به فساد و رشوه و فحشا و ... دامن می‌زنند.

خلاصه وضعیت آن روزگار روسیه بسیار وحشتناک است و تنها تعداد کمی از مردم به فکر تلاش برای اصلاح امور هستند و بقیه در منجلاب فساد غوطه‌ورند.

نویسنده و در پی او مترجم؛ هنگام توصیف برخی موارد، جزئیاتی را بیان نموده اند که به نظر زاید و غیرلازم است و با اشاره‌ای می‌توانست مفهوم را برساند و شرح مفصل این بخش‌ها آزاردهنده بود.

متن کتاب بسیار طولانی بود و واقعا خواندنش اذیتم کرد، چون عینک می‌زنم و کتاب کاغذی که نباشد، واقعا خواندن از روی کامپیوتر، واقعا دشوار و آزاردهنده است. حرف خواندن مطلب از روی گوشی را که ابدا نباید زد!

این داستان هم پرکشش بود و جذاب؛ اما پس از ساعت‌ها وقت گذاشتن و خواندن کتاب و اتمام مطالعه، ابدا احساس خوبی ندارم. امیدوارم روزی به این رمان‌های تاریخی علاقه‌مند شوم!
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17

         کتاب را خیلی دوست داشتم.
من را یاد بچگی‌ام انداخت که ظهر ها بعد کلی بازی در حیاط می‌آمدم بین دست و پای مادربزرگم و هی میگفتم حوصله‌ام سر رفته و او همان‌طور که سبزی‌ها را پاک میکرد میگفت " حوصله‌ت رو هم بزن که سر نره..." منم از این جواب کفری میشدم و توی اتاق ها دنبال سرگرمی میگشتم و آخرش میرسیدم به ظرفی که پر بود از دکمه... خوب یادم می آید یک بار چهار بار خالی و پرش کردم ، دکمه ها را شمردم ، بر اساس اندازه کنار هم چیدمشان و وقتی به خودم امدم که آقاجانم از مغازه برگشته بود و غذا آماده بود....
آن زمان نمیدانستم که رها کردن من در آن منجلاب حوصله‌ سربر چقدر میتواند تخیل منِ بچه را پرورش دهد!
این کتاب یک مجموعه کتاب است ؛ شخصیت کتاب ها شامل یک دختر ، یک فلامینگو و یک سیب زمینی است.
در این کتاب دختر بچه حوصله اش سر رفته و میرود سراغ سیب زمینی و دختر میفهمد که بچه بودن چقدر برایش قابلیت دارد و از همه مهم تر خیال و رویا چه سلاح قوی‌ست که بچه ها در مقابل حوصله سر رفتن دارند!
ما آدم های بزرگ آنقدر وقت خودمان را پر کرده ایم که هیچ وقت به حوصله سر رفتن فکر نمیکنیم... اما بچه ها در یک ظهر کشدار تابستان ، یا در یک شب بی‌پایان پاییز و زمستان میتوانند در دریا حوصله سر رفتن غرق شوند  و اگر ما آدم بزرگ ها آن ها را با فیلم و بازی و فضای مجازی سرگرم نکنیم با قایق خیال و رویا از آن بیرون می‌آیند و چه تجربه‌ی بکری میشود... تجربه خیره شدن به سقف و داستان ساختن از سایه اشیاء، عروسک ها را برداشتن و از دریای طوفانی با کشتی ساختگی عبور کردن ، در جنگل گم شدن و پیدا شدن.....
قدر بچه ها و زمان هایی که حوصله‌شان سر میرود را بدانید ، همان زمان که دارد نق میزند چیزی در وجودش در حال شکوفایی‌ست به نام خیال!
      

14

        بعد از مدتها تونستم یه کتاب نسبتا قطور رو تموم کنم و به میادین برگردم. از این بابت خوشحالم:)
اسم رمان فضا و تم رو خوب نشون می‌ده. همچنین عکس جلد. ترجمه هم روون و خوبه. ولی ایرادات ویراستاری نسبتا زیاده و چندجا اذیت کننده بود واقعا.
درباره قصه، داستان دختر یتیمی که استعداد خاصی در پرورش گل و انتخاب گل برای آدمها داره. روابط اجتماعیش فاجعه‌ است و مدام با خودش در کلنجاره که لیاقت موقعیت‌ها و آدمهای خوبی که سر راهش قرار می‌گیرن رو نداره. یه جاهایی با کاراکترش خیلی احساس نزدیکی می‌کردم و یه جاهایی دلم می‌خواست بزنمش:) ولی در کل همه کاراکترها دراومده بودن و متوجه منطقشون می‌شدی‌.
درکل خیلی رمان فاخر و ارزشمندی نیست ولی خوشخوان و سرگرم کننده و پرکششه. شخصیت مامان روبی رو از همه بیشتر دوست داشتم و الان دلم می‌خواست یه مامان روبی می‌داشتم.
یه نکته دیگه هم اینکه خیلی شاد و شنگول نیست و بیشترش دارکه. شاید یه جاهاییش اذیتتون کنه و مناسب خوندن توی هر حال و هوایی نباشه.
فرهنگ گلهای ته کتاب رو احتمال خیلی زیاد بارها بهش رجوع خواهم کرد. یه فرهنگنامه که بهت میگه هدیه دادن هر گلی چه معنی‌ای داره و واقعا بامزه است.(گل محبوب خودم لاله سفیده ضمنا دوستان:))
بخاطر متوسط بودنش در همه چیز بهش نصف امتیاز رو میدم:)
      

13

        کتاب حاضر در میان ده ها اثری که درباره زندگی پر شور و پیچیده فریدا کالو نقاش مکزیکی نوشته شده تفاوت‌هایی دارد که آن را یکه می‌کند. همانند عنوان در فصل‌های مختلف اثر آریانا دیویس سوال‌هایی از مخاطب پرسیده می‌شود و نویسنده تلاش می‌کند جوابی شایسته به این سوالات دهد. به نظر می‌آید هدف اصلی او این است که چگونگی زیست جسورانه فریدا را در دنیای امروز بررسی کند. زیستی که منجر به این شد تا عده زیادی از زنان تحت تاثیر او شجاعت این را پیدا کنند تا خود را همانگونه که هستند بپذیرند.
خانوم دیویس همانند بسیاری از دختران جوان از نوجوانی علاقه‌مند و پیگیر زندگی نقاش مورد علاقه‌اش می‌شود و سال‌ها بعد پس از تحقیقات فراوان و مهم‌تر از آن درک و لمس حضور فریدا در کنار خودش در حین نویسندگی این کتاب را به رشته تحریر درمی‌آورد.
جالب آن است که نویسنده دائما این شک را دارد که آیا فریدای خیالی‌اش که با او زندگی می‌کند از یادداشت‌های او راضی است یا به او اخم کرده؟ چرا که او می‌داند فریدا از تملق بیزار بود. در نهایت باید بگویم که از اهداف اصلی نویسنده یافتن نکاتی است آموزنده برای یادگیری زیست جسورانه.

      

12

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.