یادداشت‌های محمدرضا زاهدی (20)

          قطعا بوکوفسکی‌ یک چرک‌نویس حرفه‌ای است. او توانسته در هر یک از کتاب‌هایش، گوشه‌ای از اتفاقات روزمره زندگی که غالبا اهمیتی ندارد را با زبان کوچه و خیابان و گاها با چاشنی تخیل برای ما بازگو کند. زبان او کثیف و ساده و به دور از آلایش و نکات ادبی است. به طور معمول بعد از خواندن چند صفحه اول کتاب بایستی متوجه شوید که وقت خود را تا انتها تلف کرده و بیهوده زمان می‌گذارید اما چیزی شما را تا آخرین کلمه کتاب کشان کشان می‌برد و آن جز قدرت قلم بوکوفسکی‌ نمی‌تواند باشد.
سروش صحت کتابهای بوکوفسکی‌ را برای خوانش انتخاب می‌کند و بنظرم او خودش نیز در دل شلختگی قلم و سبک زندگی بوکوفسکی‌ را دوست دارد و چقدر صدایش هم مناسب از آب درآمده است.
بوکوفسکی‌ را برای دو چیز بخوانید:  ۱- گذر روزمره ۲- یادگیری نوشتن
در پایان هم باید خاطر نشان کرد که در ترجمه کتابهای بوکوفسکی‌ قطعا محدودیت شدیدی داریم و آنچه از او در ترجمه‌ها می‌بینیم قلم نصفه و نیمه و سانسورشده اوست.
        

25

          نهاد مدرسه با شکل و ساختار امروزی سالیان زیادی نیست که جای خود را در نظام تمدنی جهان پیدا کرده و زندگی بشر را تحت تأثیر خود قرار داده است و تحولات و تغییرات متعددی را خود نیز تجربه و در جوامع ایجاد می‌کند. در این میان فرهنگ، زبان، اخلاق، دیانت و اندیشه کودکان و نوجوانان کشور مستقیما متأثر از این نهاد است و امروزه شاید با تضعیف نهاد خانواده به جهت اشتغال پدران و مادران در ساعاتی طولانی از روز و گذراندن اوقات فراغت انسان‌ها در فضای مجازی به دور از داشتن ارتباط مستحکم با یکدیگر، تأثیر مدارس چندین برابر نیز شده است. لذا پاسخ نهاد مدرسه به تغییرات سریع اطرافش و طرز تفکری که تولید و به دانش‌آموزان منتقل می‌کند، در آینده کشور نقشی بنیادی‌تر از قبل دارد. به همین دلیل برای معلمین، مطالعه آثاری این‌چنین که تجربه زیسته همکاران موفق و با تجربه و صاحب اندیشه آنان را برایشان تذکره‌وار و به دور از تکلّف بیان می‌کند، ضروری است و کمک شایانی به تجدید رفتار و رشد نگرش آنان می‌کند.

در این میان، موسسه مطالعاتی متن، در تلاش است تا با گردآوری اندیشه و تجربه‌ زیسته معلمان و مدیران مدارس اسلامی، قدمی در این راستا بردارد و کتابی که مشاهده می‌کنید پنجمین کتاب از سری کتاب‌های تجربه‌نگاری مدیران مدارس اسلامی است که به روایت زندگی مجاهدانه و عالمانه سرکار خانم فریده حدادیان می‌پردازد. ایشان از سال‌های قبل انقلاب زیر نظر اساتیدی چون مرحوم شاه‌چراغی رشد یافتند و سپس با تأسیس مدرسه روشنگر تا به امروز، تأثیر مهمی در فرهنگ و تربیت این سرزمین گذاشته‌اند.

آنچه در این کتاب برای من خاص بود موارد زیر است:
۱- در نگاه تربیتی اسلام، انسان تربیت نمی‌شود مگر با دیدن یک الگوی انسانی درست. مصداق بارز این روش هم پیامبر اکرم (ص) هستند که قرآن در این باره فرمود: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا {سوره احزاب آیه ۲۱}» یعنی مسلمانان، پیامبر را به عنوان یک الگوی صحیح می‌دیدند و به او و اسلام علاقمند می‌شدند. پس طبق این نگاه تربیتی، ما نیز در مدارس به معلمانی نیاز داریم که اول از همه انسان‌هایی اهل تقوا و رشدیافته باشند، ثانیا بدنه فکری و اعتقادی آنان با دیگر معلمین یکدست باشد تا بتواند با یکدیگر به بهترین نحو، همکاری داشته باشند و یکدیگر را تکمیل کنند، ثالثا موضوع تربیت دغدغه اصلی آنان باشد و به معلمی، صرف شغل و مسیری برای کسب درآمد نگاه نکنند که معلمی جز با مجاهدت و صبر و ایثار میسر نخواهد بود.

۲- بنظر می‌آید که همچنان وزارت آموزش و پرورش کما فی‌السابق، تربیت را لفظا موضوعی مهم دانسته اما در عمل کاری برای آن نمی‌کند و چه بسا در مواردی سنگ‌اندازی نیز می‌کند. برگزاری چند مسابقه و اجرای نصفه و نیمه چند بخشنامه کمکی به تربیت دانش‌آموزان نمی‌کند و آنچه قبل از این‌ها اهمیت دارد، تولید نیروی انسانی مخلص، متعهد و متخصص است که سکنات و رفتار او بچه‌ها را مجذوب خویش کند. همچنین خانواده‌ها نیز بایستی مثل گذشته تربیت فرزندان خویش را مهم دانسته و برای آن اقدامی کنند. امروزه مشاهده می‌کنیم که خانواده‌ها صرفا به دنبال موفقیت آموزشی فرزندان خود در کنکور و رفتن به دانشگاه‌های معتبر در رشته‌های خاص هستند و این مسبب تولید انسان‌هایی تک‌بعدی خواهد بود.

۳- تربیت دختران هر کشوری مطابق الگو‌های فرهنگی و آداب و رسوم ملی آن کشور، بعضا مهم‌تر از پسران است، چرا که پسران یک سرزمین در دامان مادران خود رشد می‌کنند و اگر مادران آینده کشور ما به درستی تربیت نشوند، فرهنگ و زبان و آداب و رسوم ما زیر سوال رفته و طولی نمی‌کشد که متلاشی می‌شویم. پس داشتن مدارس دخترانه قوی با کادر قوی و اندیشه مناسب موضوع مهمی است که باید این روزها به حالش فکری کرد، چرا که آنچه در جامعه آشفته و سریعا در حال تغییر امروز می‌بینیم، گواه ضعف ما در این حوزه می‌باشد.
        

5

47

          برخی نویسندگان وجود دارند که نمی‌دانی چرا کتاب‌شان را تا انتها مطالعه می‌کنی در حالی که بنظر محتوای آنچنانی ندارند، جمله قصار و قابل تأملی نمی‌گویند اما یک عاملی شما را جذب آن می‌کند. من اسم آن عامل را می‌گذارم بی‌‌‌بند و باری. یعنی بنظر می‌آید نویسنده در بند آن نیست که شما را تحت تأثیر قرار دهد یا سخن شاقی بگوید که همگان را متحیر سازد. او فقط می‌خواهد یک قصه بگوید، یک روایت، همین و بس. برای من سردسته این تیپ نوشتن‌ها چارلز بوکوفسکی‌ است. شما اصلا نمی‌تونید بگویید چرا کتاب بوکوفسکی‌ را می‌خوانید یا کجای کتاب شما را مجذوب خویش کرد اما بی‌بند و باری قلم او و یک‌جور بی‌نظمی در دل نظم، شما را تا انتها با داستان همراه می‌کند. خب این‌ سبک شاید برای عده‌ای از خوانندگان اذیت کننده بنظر برسد ولی اگر کتاب می‌خوانید برای اینکه اتفاقات بد اطرافتان را لحظاتی فراموش کنید و غرق دنیای دیگری باشید، این مدل نوشتار به کارتان می‌آید. من هر وقت بوی گند وقایع اطرافم، حالم را بد می‌کند به سراغ کثافت قلم بوکوفسکی‌ می‌روم تا کمی حالم را تسکین بخشد.
اما برسیم به نویسنده این کتاب‌. قلم خورخه آمادو را تجربه نکرده بودم. برای من او هم در دسته نویسندگان بی‌بند و بار قرار می‌گیرد البته شاید کسی بگوید اینطور نیست و داستانش کلی نکات فلسفی و روان شناختی و فلان و فلان داشته است اما برای من قصه مهم است که شلختگی آن پیداست و همین آن را زیبا می‌کند.
آمادو چیز خاصی نمی‌گوید. پیرمردی به نام کینکاس نقش اصلی داستان اوست که صفات نکوهیده‌ای چون ورق‌بازی، مشروب‌خوری، آوارگی، هواپرستی و... جای صفات نیکوی گذشته او چون شرافت، عزت، خانواده‌داری، اصالت و... را گرفته است. خانواده او پس از مرگش برای حفظ آبرو می‌خواهند گذشته ننگین اواخر عمرش را از یاد همگان پاک کرده اما رفیقان عیاش و لاابالی کینکاس، او را اسوه‌ای حسنه و قدیسی ستودنی می‌بینند و نمی‌خواهند که در خفا و توسط خانواده‌اش، تدفین و از خاطره‌ها محو شود و خلاصه، داستان را بیش از این باز نمی‌کنم که این رمان کوتاه را بخوانید و لذت ببرید. البته می‌توانید با صدای علی مصفا آن را بشنوید که چون من حسی دل‌انگیز و ناب را تجربه نمایید.
        

3

          چند روز پیش بود که یکی از رفقا این کتاب را برایم هدیه خرید و گفت که گویا بهرام بیضایی ناخوش احوال است و در حال دست و پنجه نرم کردن با بیماری سختی‌ست و خلاصه حرف از اینجا درباره هنر و نمایشنامه و تاریخ و... آغاز شد. هر دو لحظات خوشی را با قلمش سپری کرده بودیم. البته خوشی لزوما به معنای شادمانی نیست. گاهی غمت را کسی جوری بیان می‌کند که می‌گویی : آخیش همینو می‌خواستم.
ادعا نمی‌کنم که چیزی از تئاتر و نمایشنامه می‌فهمم چون مطالعه‌ای نداشتم ولی مزه قلم بیضایی زیر زبانم است و نمی‌توانم این را پنهان کنم. چرا که او درام می‌نویسد با طعم تاریخ؛ درام می‌نویسد با طعم حقیقت؛ با طعم شریعت و هر جنس دیگری که فکرش را بکنید. این چیزی‌ست که از استادش ابوالفضل بیهقی آموخته‌ است و جای‌جای نوشته‌هایش بوی بیهقی می‌دهد. اینکه شما در نمایشنامه « مجلس ضربت زدن » حتی یک خط درباره لحظه ضربه خوردن بر فرق حضرت امیر (ع) چیزی نمی‌بینید شما را متعجب نکند چرا که درام یعنی همین؛ درام به شما یاد می‌دهد جزئیات دیگری غیر از اصل مثلا ماجرای تاریخی وجود دارد که می‌شود ذیل آن کلی حرف‌های ناگفته و ناشنیده به مخاطب انتقال داد. درام به شما می‌آموزد که نیاز نیست شخصیت اصلی داستانش را روایت و بازی کند. می‌شود داستان را با نجوای پیرزنی در کنجی، کودکی در هنگام بازی با دوستی و...  تعریف نمود.
اصل مطلب آنکه مثل بیضایی شاید دگر نیاید. برای سلامتی‌اش دعا کنیم. و  چه بیضایی‌ها آمدند و رفتند و کسی آن‌ها را نخواند و نخواست.
        

6

          این کتاب احتمالا برای غالب آدم‌هایی که در ایران زیست می‌کنند، عایدی نخواهد داشت. کتاب مستقیما درباره پول صحبت می‌کند. شاید ابتدای امر فکر کنید که با یک کتابی روانشناختی درباره زندگی و برنامه‌ریزی روبه‌رو هستید اما بعد از گذشت یکی دو فصل از کتاب، خواهید دید که موضوع پول و اقتصاد، مستقیم و بدون واسطه در دستور کار نویسنده قرار گرفته است.

برای اکثر آدم‌ها پول شاید مهم‌ترین دغدغه و کلید خوشبختی بنظر آید که این گزاره، احتمالا در ایران بیش از دیگر نقاط دنیا، محسوس و ملموس میباشد. لذا صحبت از پول به معنای عمومی و فلسفی خودش، همیشه مخاطب خویش را جذب می‌کند و من نیز تقریبا بدلیل همین کنجکاوی برخاسته از طمع انسانی‌ام، خواندن این کتاب را آغاز کردم. راستش را بخواهم بگویم کتاب را به زور خواندم و فقط خواستم این شروع، پایانی داشته باشد. اثر لاته، به طور خلاصه می‌خواهد جلوی اسراف و تبذیر را بگیرد و برای پول شما برنامه‌ریزی کوتاه‌مدت و بلندمدت کند و از شما یک فرد مقتصد بسازد. حرف نویسنده این است که با ذخیره پول لاته‌هایی که هر روز می‌خوریم، می‌توان در طول زمان به آرزوهای به ظاهر دست‌نیافتنی خود برسیم. البته راهکارهایی که از نظر اقتصادی ارائه می‌دهد مثل باز کردن حساب بانکی و ... تقریبا در ایران باعث ضرر شما خواهد شد و سخنانش بایستی ایرانیزه شود و گزاره تبدیل ریال به ارز با ارزش دیگر را در سراسر پیشنهادات اقتصادی‌اش جای داد.

خواندن این کتاب صرفا باعث شد کمی به موضوع پول و خرج‌کردن و مدیریت آن فکر کنم. کتاب‌خواندن لزوما نباید به شما دیتا اضافه کند. همین که شما را به فکر فرو برد، کفایت می‌کند. و من بسیار به این آیه فکر می‌کردم که می‌فرماید: « وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا [سوره الفرقان : 67] » که یعنی انسان نباید در انفاق (خرج کردن مال چه برای خودش باشد چه دیگران / انفاق در اصل برای خودمان است و بعد از آن مصادیقی مانند صدقه و کمک به غیر پیدا می‌کند) اسراف کند یا خسّت بورزد. بنظرم خود انسان‌ها با تجربه زندگی یاد می‌گیرند که مرز اسراف و بخل کجاست و چگونه می‌توان متعادل خرج کرد. بعضی وقت‌ها دادن همه پول اسراف نیست مثل کاری که امام حسن علیه السلام انجام دادن و سه مرتبه در طول حیات خویش زندگی خود را به دیگری بخشیدند. گاه هم ندادن حتی یک ریال، نشانه بخل نیست و باید از خرج مال دریغ کرد.

خلاصه آنکه پول، ابزار ابتلای بشر است و حتما همه ما در طول زندگی با پول، تطمیع یا تحقیر می‌شویم و خدا رحم کند بر آن کس که تاب نیاورد و بنده مال شود. زندگی دنیوی و اخروی ما بهم گره خورده است. باید بر ترازوی عدل و به دور از افراط و تفریط زندگی کرد تا بتوان لذت حیات را چشید.
        

5

          سه‌شنبه‌ای سرد و بی‌روح. حال گرفته‌ای داشتم. شب قبل کتاب را تمام کرده بودم و ذهنم آغشته به افکار بود. اصلا چه شد این کتاب سید مهدی را خواندم؟ آها یادم آمد. این روزها بحث سوریه و ظهور و... داغ است و همین مرا شکار قلم سید مهدی کرد. سید مهدی کم‌کم دارد برایم رفیق بزرگتر می‌شود. از « کرشمه خسروانی » رفاقتمان آغاز شد و با « دموکراسی یا دموقراضه » و... ادامه‌دار شد و حالا «کمی دیرتر».
صبح باید سر کلاس هشتمی‌هایم می‌رفتم. با من درس قرآن دارند ولی چون ایام امتحانات است و درس را به صفحات مطلوب رسانده‌ایم دلم خواست حرف بزنیم. چقدر حرف‌زدن را دوست دارم. کی بشر می‌فهمد گفت‌وگو می‌تواند خالق معنا برای دوام حیات باشد؟ و چقدر این روزها باید حرف زد. افسوس که گم کرده‌ایم یکدیگر را.
بگذریم. از دانش‌آموزانم دو سوال را پرسیدم. اول اینکه «آیا دوست دارید امام زمان بیاید؟» و دوم «چرا دوست دارید امام زمان بیاید؟» پاسخ‌ها برایم عجیب نبود. همه بچه‌ها همان حرف‌های معمول جامعه را می‌زدند. عده‌ای اصلا برایشان مهم نبود امام زمان باشد یا نباشد و آنها که به امام اهمیت می‌دادند منفعت خویش را جویا بودند. یکی می‌گفت آقا بیاید تا ظلم از دنیا برود. دیگری می‌گفت آقا بیاید تا اقتصاد درست شود. آن یکی می‌خواست آقا در ایران قیام کند تا دهن مردم آن‌سوی دنیا را سرویس کنیم و از این جور حرف‌ها. لابه‌لای سخنان مختلف ابهام خودم را بیان کردم که اگر آقا آمدند و صلح برقرار نشد چه؟ اگر جنگ‌ها ادامه پیدا کرد چه؟ اگر تورم صفر نشد چه؟ مگر در زمان علی بن ابیطالب عدالت تمام و کمال برقرار شد؟ آیا در آن زمان عاشقان علی به او پشت کردند؟ آیا نباید امام را صرفا بخاطر اینکه انسانی الهی است و دیدارش زیباترین اتفاق دنیاست دوست داشت؟ و ده‌ها سوال دیگر که باعث شد کل کلاس ساکت شویم و اندک تأملی داشته باشیم. و چقدر سکوت خوب است اگر زاینده فهم و هنر و ادراک باشد.
سید مهدی در «کمی دیرتر» قصد دارد اندکی عقیده عامه را درباره امامشان رشد دهد. غالب ما مدعیان اینطور خیال می‌کنیم که معصوم برای ماست و باید آنچه می‌خواهیم انجام دهد. به گفته نویسنده «ما طالب امام نیستیم ما طالب حل مشکلاتمان بوسیله امام هستیم» و این یعنی خطر. انتظار اشتباه توقع بیهوده می‌سازد. اگر به درستی منتظر اماممان نباشیم، رفته‌رفته رد‌پای معصوم از قلبمان پاک می‌شود. می‌ترسم از آن روز که امامم نگاهش را از من دریغ کند...

اللّٰهم عجل لولیک الفرج
        

10

          دو سه روزی بیشتر نمی‌شود که این کتاب را به پیشنهاد امید، رفیق خوش‌قلم و کتابخوانم، از شهر کتاب تبریز خریده‌ام. در مسیر بازگشت به هتل گسترش شروع به خواندنش کردم. کامران محمدی روانشناسی‌خوانده خوش‌فکری‌ست که می‌کوشد در دل داستانی از جنس خیانت، تفاوت‌های زن و مرد، مشکلات زناشویی و ... را نیز جای دهد. اما خط اصلی داستان یک کلمه است؛ «خیانت».
شاید غالب آدم‌ها تا وقتی خیانتی نبینند، کثافت موجود در ذات این کلمه را باور نکنند. همه ما میدانیم خیانت بد است حتی کسی که خود خائن است نیز  به دونی این صفت واقف است اما خیانت‌دیده عمق پستی و پلیدی این امر را درک می‌کند. آنجاست که با تمام ذرات وجودش، می‌خواهد زمان به عقب برگردد تا این صحنه را از نو برنامه‌ریزی کند و نگذارد کار به آنجا برسد.
در مرام لوطیان، پهلوانان، مافیاها و حتی خلافکاران، «خیانت» بدترین ظلم به یک شخص تلقی می‌شود و اگر اقدام به گرفتن جان شخص کنی، چه بسا تحملش آسان‌تر از تاب در برابر خیانت است.
خیلی برایم جالب بود که مشاهده کردم این موضوع آنقدر خطرناک است که حتی انسان‌های خوب و مومن و شایسته روزگار را نیز به ورطه خطا و اشتباه می‌کشاند.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
این آیه قرآن کریم در سوره انفال آمده است و جالب است که به مومنین هشدار می‌دهد که خیانت نکنید یعنی حتی آدم‌هایی که باور به اصولی درست دارند هم می‌توانند در صراط خیانت قرار بگیرند.
وَمَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ ۚ وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۚ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ
جای دیگری در سوره آل عمران اشاره می‌کند که یکی از صفات انبیاء خائن‌نبودن است. پس معلوم می‌شود که از واژه‌ای معمولی سخن نمی‌گوییم. این واژه می‌تواند شالوده و ساختار فکری حیات یک انسان را تغییر دهد و انسانی دگرگون بسازد.
خیانت همواره یکی از ارکان مهم روایت‌ها، داستان‌ها، فیلم و سریال‌ها و... بوده است. چرا؟ واقعا چرا این‌قدر انسان‌ها به دام این واژه می‌افتند؟ چگونه می‌شود که زنی یا مردی همسر و خانواده خود را کنار بگذارد و شرافت و تعهدش را لکه‌دار کند برای هیچ و پوچی؟! و چگونه می‌شود که برادری حق برادر دیگرش را فراموش کند و خودخواهانه رنجی را نصیب او سازد؟! و چگونه و چگونه و چگونه های دیگر.
آه از خیانت! این واژه شوم.
        

4

          الان که دارم درباره کتاب می‌نویسم، برق رفته‌ است و حدود 45 دقیقه می‌شود که غرق خواندن صفحات پایانی کتاب منصور ضابطیان بوده‌ام. شاید سفرنامه برای خیلی از آدم‌ها که ایده‌آل‌گرا هستند یا دوست دارند وقتشان را صرف خواندن کتب علمی، سیاسی، مذهبی و... کنند، جالب نباشد اما ضابطیان آنقدر صمیمی می‌نویسد که احساس می‌کنی با یک رفیق دو سه ساعتی وقت‌گذراندن هم ایده بدی نمی‌تواند باشد و با او همراه می‌شوی.
من از ضابطیان دو کتاب خوانده‌ام (سباستین - استامبولی) که هر دو برایم بخاطر مقصد مسافر جذاب بودند. سباستین درباره کوبا بود و استامبولی درباره ترکیه و بیشتر شهر استانبول. در مورد کوبا هیچ نمی‌دانستم و فقط تشنه بودم تا کسی برایم کمی از آن تعریف کند اما درباره ترکیه قضیه فرق می‌کرد. مدتهاست که به شکل عجیبی نمی‌توانم در برابر دیدن فیلم و سریال‌های ترکی مقاومت کنم هر چند که دوستان سریال‌بینم تا این موضوع را می‌فهمند شکوه می‌کنند که مگر آدم سریال‌های مثلا نت فلیکس رو ول می‌کنه بره بشینه سریال ترکی ببینه؟! این جمله‌ها را قبلا درباره علاقه‌ام به سینمای هند و بالییود هم با تمسخر بیشتر شنیده‌ام. خب این هم خاصیت بد هنر است که عده‌ای از هنردوستان را از انعطاف می‌اندازد و حاضر نیستند چیزی غیر از هنر را ببینند. بنظر شما قاب دوربین در یک فیلم اهمیت بیشتری دارد یا آنچه از جنس محتوا و فرهنگ یک ملت به شما ارائه می‌کند؟ خودم هم نمی‌دانم شاید جفتش اگر کنار هم بود بهتر می‌شد.
بگذریم برای من مهم بود که ضابطیان استانبول سریال‌های مورد علاقه‌ام را تعریف می‌کند یا تحریف. اما بی انصافی است اگر نگویم که نه تنها با سریال‌هایم تطابق داشت بلکه فراتر هم رفته بود و چیزهایی را از ترکیه نشانم داد که در سریال‌ها نمی‌توان یافت.
من همیشه فرهنگ مافیایی ترکیه را دوست داشتم و سریال‌هایش را دنبال کردم شاید هم از بیرون جذاب باشد و اگر در استانبول با آنها روبه‌رو شوی فرار را بر قرار ترجیح دهی.
اول‌بار سریال معروف Çukur یا همان گودال را دیدم و بعد از آن چند ماهی به دنبال سریالی بودم که به همان اندازه مرا مجذوب خویش کند تا آنکه به طور اتفاقی به این سریال برخوردم Eşkıya Dünyaya Hükümdar Olmaz یا همان راهزنان بر دنیا حکومت نمی‌کنند. جالب است بدانید که قسمت این سریال‌ها به زبان اصلی و نه دوبله چیزی قریب به ۲ ساعت و ۳۰ دقیقه هستند و تقریبا دیدن ۳ قسمت برابری می‌کند با دیدن یک فصل از سریال مثلا breaking bad. اما آیا این باعث می‌شود تا تسلیم شوم؟ خیر. آیا سبب می‌شود تا بین راه از سریال خسته شوم؟ خیر. آیا موضوع سریال کلیشه‌ای است و می‌توانم ادامه را حدس بزنم؟ بله. و باز هم می‌بینم و غرق می‌شوم.😁
خیلی حرف زدم مرا عفو کنید بخاطر هیجانی که نسبت به ترکیه و فرهنگ و زبانش دارم و از ضابطیان هم ممنونم بخاطر سفری که به ترکیه داشتیم و حال مرا خوب کرد.
        

44

          عده قلیلی از شعرا هستند که غزلیاتشان از منظر شاخص‌های ادبی، محتوای عرفانی و غنایی، وزن و تنغیم و آهنگ در اوج است. برای مثال خود حضرت لسان الغیب هم گاهی از خودش عقب می‌افتد و حافظ همیشگی نیست. این خاصیت شعر است. شاعر اگر بخواهد اصل را رعایت کند، بایستی آنچه در درون دارد را به زبان آورد نه اینکه صرفا کلمات را کنار هم بچیند و ریتمی اختیار کند. این است که استاد مرحوم، هوشنگ ابتهاج می‌فرمود که در بهترین حالاتم شاید سی درصد آنچه در دل داشته‌ام را توانستم با کلمات بیافرینم. پس شاعر باید موسیقی بداند، فرم بفهمد، محتوا بشناسد و از همه مهم‌تر بتواند خلق کند. شاید بتوان گفت همه این‌ها متکی به تجربه وجودی یک انسان از طبیعت باشد. شاعر باید طعم زندگی را بچشد تا خالق اثری شود. هر چقدر جوشش درونی او بیشتر باشد اثر او خلاقانه‌ تر و منعطف‌تر می‌شود.
فاضل نظری شاعری‌ست که در زمانه ما جوشش خوبی دارد. حالاتش در ابیات کمی اوج می‌گیرد و در بسیاری از ابیات، حداقل محتوا و فرم ادبی و بیانی را با خود دارد. به گمان، ریتم و آهنگ غزلیاتش، نقطه ضعف اوست و شاید به همین دلیل است که خودش هم اشعار را خوش‌آهنگ نمی‌خواند.
خاطرم هست که یوسفعلی میرشکاک می‌گفت: ما خود را گول زدیم یعنی بیدل دهلوی ما را به اشتباه انداخت و فکر کردیم که می‌توانیم چون قُدما غزل بسراییم و حافظ و سعدی نوینی در عصر جدید خلق نماییم. نمی‌دانم چقدر آینده این سخن را تصدیق می‌کند اما فی‌الحال آنچه از شاعران اخیر می‌بینیم خلاف این را بیان می‌کند.
        

8

          گاهی اوقات حس می‌کنم این کتاب‌ها هستند که ما را بسته به شرایط و درگیری‌های فکری و سوالات ذهنی‌مان انتخاب می‌کنند نه ما. بنظر شما عجیب نیست که سر کلاس می‌روی درحالیکه کتاب ابن مشغله نادر را زیر بغل خود زده‌ای و در ابتدای سخن، دانش‌آموزی سوالی را در باب انتخاب شغل از تو می‌پرسد و تو خرسندی از این که می‌توانی پاسخ‌های خوب و قابلی را تقدیم سوالش کنی؟ این پیش‌‌آمدها را اول بار نیست که تجربه می‌کنم و باز می‌گویم که کتاب‌ها ما را انتخاب و به پای منبر خویش دعوت می‌کنند.
قبلا هم گفته‌ام که قلم نادر معجزه است و کلمه‌ دیگری را شایسته توصیف قلم او نمی‌دانم. ضعیف‌ترین اثر نادر هم در برابر آثار بسیاری از نویسندگان در صدر قرار می‌گیرد چرا که نادر از دل می‌نویسد از یقین می‌نویسد از چیزی که همه وجودش آن را پذیرفته و تجربه کرده می‌نویسد برای همین شیرین است و بازی با کلماتش شما را دلزده و ناخوش نمی‌سازد. نادر بخوانید چرا که نادر، در روزگار ما نادر است.
        

1

          مدتهاست که میخواهم وقت بیشتری روی قرآن بگذارم. سالهاست که قرآن را از بَرَم، میخوانم، نگاه میکنم اما دریغ از ذره‌ای تفکر و تدبر. آغاز دهه سوم زندگی برای من عایدی مهمی داشت و آن هم تغییر نگاه و شکل تفکر کردن بر روی آیات قرآن و دیگر کلمات دینی بود. در این دو سه سالی که دهه سوم زندگی از عمرم کاسته، تلاشم بر این واقف شده که مسیر فهم قرآن را به درستی طی کنم. عده زیادی راه را برعکس می‌روند. فهمی از مسائل دینی دارند و برای آن فهم به دنبال دلیل و مدرک و استنتاجی از قرآن هستند. اینکه تفسیر به رأی است. باید کوشید تا کلمات قرآن را با ذهنی به دور از تعصبات و عقاید شخصی، تدبر کرد و فهم حاصل از آن را نیز ارجاع به کسی نداد چرا که تدبر در گام اول موظف است فردیت انسان را رشد دهد.
سوره منافقون ۱۱ آیه دارد که بایستی علاوه بر تأمل در تک تک آیات به دنبال فهم شبکه معنایی سوره نیز بود. چرا که بنظر می‌آید جزء معنادار قرآن سوره است. برای مثال آیات انتهایی سوره در باب انفاق صحبت میکند و دیگر آیات تصویری واضح از منافق می‌سازد. به راستی چه ارتباطی میان کلمه « انفاق » و « نفاق » وجود دارد که به شکل حیرت‌آوری از یک ریشه نیز هستند؟
باید قرآن را  بارها و بارها خواند و مرتبا در آن تعمق کرد چرا که قرآن آمده است تا  فردیت ما را بسازد، روحمان را جلا دهد و انسانی متعالی از یکایک ما بیافریند. چنانچه فردیت ما ارتقا یابد، جامعه نیز دگرگون خواهد شد.
اما برسیم به این کتاب. صاحب اثر مرد خردمندی است که همواره افسوس می‌خورم از اینکه سیاست این حکیم فرزانه را به خود تخصیص داد و جهان عرفان و فلسفه و اخلاق و تفسیر و تدبر را بی‌بهره از فرمایشاتش گذاشت.
این کتاب آن چیزی که میخواستم نبود لکن بدین معنا نیست که سخنان بی‌حاصل و خالی از لطف بودند. نیتم از خواندن سوره منافقون حل شدن نفاق در وجود خودم و آگاهی از ابعاد فردی آن بود که این کتاب تا حدودی رهنما بود اما بیشتر نفاق مصطلح و مکشوف در جامعه را مورد خطاب و بررسی قرار داده بود. لذا به جهت فهم کلیات و ارتباط اولیه با سوره منافقون  توصیه به خواندنش می‌کنم. باشد که تدبیرگر امور راه بَرَد ما را آنگونه که خود صلاح بیند.
        

3

          سال گذشته بود که موبایلم زنگ خورد و برای یک سفر قرآنی 5 روزه به زابل، دعوت شدم. خاطرم نیست چه روزی بود که از مهرآباد تهران به فرودگاه زابل پرواز کردم اما این را به یاد دارم که هفته‌ای یک پرواز بیشتر نبود. فرودگاه زابل بسیار خسته و در حال تعمیر بود. فرودگاهی با سالن داخلی به کوچکی یک آپارتمان ویلایی در شمال تهران و محوطه‌ای در حال ساخت. یک باند فرود هواپیما که آسفالتش آدم را یاد جاده قدیم قم - کاشان می‌انداخت. از هواپیما که پیاده شدم، چیزی نمانده بودم کت در دستم را باد ببرد. گرد و خاک عجیبی چشم را نوازش می‌کرد. به سرعت به سالن داخلی فرار کردم و با استقبال میزبان رو به رو شدم. او می‌گفت نگران نباشید بادهای 120 روزه است. بد موقع به زابل آمده‌اید یکم هوا بدقلقی می‌کند. تازه فهمیدم چرا هواپیما با تاخیر بلند شد و خلبان به سختی آن را نشاند.
سفر 5 روزه‌ای که داشتم نگاهم را به زندگی و شرایط اطرافم خیلی تغییر داد. مردمی خون‌گرم، قانع و پهلوان که با امکاناتی ناچیز در موقعیتی از وطنشان زندگی می‌کنند که جز سختی، رنج، مصیبت، جنگ، قتل، بلای طبیعی، بیکاری، بیماری، بی‌آبی و نا‌امنی، چیزی به آنها اعطا نمی‌کند اما ایستاده‌اند چرا که سرزمین‌شان است و خاک را نباید رها کرد.
خواندن این کتاب، یادآور خاطرات و مشاهداتم بود. کتاب قلم روان و داستان گیرایی داشت اما برای نشان‌دادن فرهنگ و آداب و رسوم و معضلات و مشکلات سیستان و بلوچستان چونان قطره‌ای در برابر دریا بود.
باشد که نویسنده‌ای فنّان بنویسد آنچه شایسته تحریر و تقریر است.
        

3

          سلام
یکی از موضوعات مهمی که در انتخاب شرکاء زندگی‌مان (رفیق - همسر و...)  باید مد نظر قرار دهیم نگاه آنها به مسائل مالی و خاصه « پول » است.
متأسفانه یا خوشبختانه ، « پول » در جهان امروز می‌تواند شاخص مهمی برای مقایسه افراد با یکدیگر باشد.
این کتاب در صفحه ۵۳ چند ویژگی مالی مثبت شریک زندگی را توضیح می‌دهد که حقیر به طور خلاصه در اختیار شما می‌گذارم:
۱) تشویق به واقع‌بینی در امور مالی زندگی (ما گاهی آن‌قدر درگیر تشویق دیگران به انجام‌دادن کاری غیر‌ممکن می‌شویم که پاک فراموش می‌کنیم شاید این‌گونه انتظارات بی‌جا باعث بدبختی آنها شود.)
۲) استفاده نکردن از پول برای تحقیر دیگران
۳) انتقال ندادن ناامیدی و خشم حاکی از بدست نیاوردن ثروت
۴) ایجاد الگوهای خوب رفتاری مثل مصرف‌گرا نبودن به معنای منفی آن
۵) داشتن دید باز در تجربیات اقتصادی و صداقت در بیان آنان (مثلا اگر شخص شکست اقتصادی داشته بیاد صادقانه همه رو بگه و از خودش تعریف نکنه و اشتباهاتش رو بپذیره)
۶) شنیدن سخنان طرف مقابل و تحمیل‌نکردن نظرات خود
        

16