خوندنش اول مانند قدم زدن در ساحلی خالی است...مانند ملاقات با ماه در نیمه شب...مانند لمس کردن عکسهای قدیمی و چشیدن حسرتی که بر دلت مانده... برداشت شما از کلمه شاهکار چیه؟ من اعتقاد دارم شاهکار صرفا نباید خیلی خاص باشه من شاهکار را در صفحات کتابهایی میبینم که روح دارند، حس دارند، عمق دارند... وقتی که غم و شادی همزمان در دلم می نشینند، وقتی نویسنده مرا از پایان میترساند و امیدوارانه تا لحظه اخر هر صفحه را ورق میزنم... زمان بدی رو انتخاب کردم ولی انکار نمیکنم که ازش لذت بردم... تا لحظه اخر نویسنده من رو میخکوب کرد..به یادم اورد انسانها بخاطر حسادت و خودخواهی میتوانند چه موجوداتی باشند و در عین حال اگر به جای حسرت خوردن و خشم یاد بگیریم بپذیریم چقدر زندگیمان متفاوت خواهد بود.
هیچوقت همی و بل را فراموش نخواهم کرد... اشلین که از همان اول مجذوبش شدم...یادم داد تأثیر کتابها روی زندگیمان از آن چیزی که فکر میکنیم فراتر است، آنها فقط جوهر خشک شده روی کاغذ نیستند... به قول همی نبض دارند... پژواک هایم خیلی کتاب را سنگین کرده اند ولی ارزشش رو داشت... شخصیت پردازی بسیار عمیق بود، هربار به طرز ترسناکی احساسات شخصیت ها رو حس میکردم همانند چاقویی تیز یا بازوهایی امن...فضا سازی هم کم نداشت واقعا در حق این کتاب خیلی کم لطفی شده...داستان از دید سوم شخصه، اولش گیج کنندست چون ما داستان چهار نفر رو میخونیم... درباره دو زوج ...نیاز به صبر داره که باهاش ارتباط بگیری ولی واقعا ارزشش رو داره...پیچش های احساسی فوق العاده است و پایانش... شاید همیشه نباید سوار بر اسب به سمت غروب آفتاب بتازیم ولی به این معنی نیست که پایان بدی است... بهترین کتابی بود که میتونستم توی تابستون بخونم، فکر کنم نیاز به زمان دارم اما مگه دوباره میتونم چنین شاهکاری پیدا کنم؟
قسمتی از اخر کتاب:
"همواره تصور می کنم بستن کتاب مانند متوقف کردن فیلم در میانه آن است. شخصیت ها در دنیای سکون یافته شان میخکوب میشوند، نفس هایشان را نگه میدارند و منتظرند خواننده برگردد و همه چیز دوباره جان بگیرد. "
آهنگ های پیشنهادی:
Last Leaves of Autumn
shape of my heart