معرفی کتاب عمارت گالانت اثر وی.ای. شواب

عمارت گالانت

عمارت گالانت

3.3
35 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

53

خواهم خواند

56

شابک
9786001827587
تعداد صفحات
336
تاریخ انتشار
1401/1/2

توضیحات

        کتاب «عمارت گالانت» رمانی نوشته «ویکتوریا شواب» است که اولین بار در سال 2022 به چاپ رسید. اگرچه هنرمندی نوجوان به نام «الیویا»—که 14 ساله است و از طریق زبان اشاره ارتباط برقرار می کند—از یک سالگی در «مدرسه مریلانس برای دختران مستقل» زندگی کرده، اما هیچ وقت احساس نکرده که این مکان، خانه او است. سایر ساکنین زبان اشاره نمی دانند، بعضی دخترها او را مورد آزار و اذیت قرار می دهند، و ساختمان مدرسه پر از موجوداتی است که فقط «الیویا» می تواند آن ها را ببیند. او پس از مدتی، نامه ای را از طرف «عمو آرتور» دریافت می کند که در آن، از او دعوت شده که برای زندگی به «عمارت گالانت» برود. «الیویا» اما به محض رسیدن به آنجا درمی یابد که «آرتور» مرده، و نه پسرعموی بداخلاقش «متیو» و نه خدمتکاران مهربان عمارت، چیزی از سفر او نمی دانسته اند. «الیویا» حالا تصمیم گرفته که از حقایق اسرارآمیز مربوط به حضور خانواده اش در این عمارت، پرده بردارد.
      

لیست‌های مرتبط به عمارت گالانت

نمایش همه
زندگی نامرئی ادی لاروعمارت گالانتاتحاد سایه ها

🪄"جادویی به سیاهی سایه‌ها"⚔

5 کتاب

اینجا دنیایی است که سایه‌ها در گوشه‌وکنار آن کمین کرده‌اند، جایی که مرگ و زندگی، قدرت و ضعف، و نور و تاریکی هم‌زیستی عجیبی دارند. در جهان ویکتوریا شواب، جادو همیشه بهایی دارد و هر انتخاب، بخشی از روح را می‌بلعد. در میان شهرهای موازی لندن، یک مسافر تنها با شنلی قرمز، رازهایی را حمل می‌کند که می‌تواند سرنوشت دنیاها را تغییر دهد. در دنیایی دیگر، نوت‌های یک آهنگ می‌توانند وحشت را از سایه‌ها بیرون بکشند و شهری را در خود غرق کنند. و در قصه‌ای دیگر، دختری نامرئی که زمان او را از یاد برده، تلاش می‌کند تا اثری از خود در جهانی بگذارد که هرگز او را نخواهد شناخت. شخصیت‌های شواب همیشه درگیر مبارزه‌ای درونی و بیرونی هستند؛ هیولاها تنها در تاریکی زندگی نمی‌کنند، بلکه در قلب انسان‌ها نیز زنده‌اند. قهرمانان او با زخم‌های کهنه، رویاهای دور و آرزوهای خطرناک، به دنبال راهی برای زنده ماندن می‌گردند. در این جهان‌های تاریک و فریبنده، یک حقیقت همیشه پابرجاست: قدرت، خطرناک‌ترین جادوست و خاطره، تنها چیزی است که هیچ‌کس نمی‌تواند آن را برای همیشه حفظ کند.

13

یادداشت‌ها

joiboy

joiboy

1403/5/29

خب واقعا ک
          خب واقعا کتابیه که هیچ ایده و نظری ندارم که براش ریویو بنویسم .
پس فقط نکته هایی که توش خوب بود و نکته هایی که بد بود میگم .
نکات مثبت : 
۱: شخصیت اول واقعا خوبی داشت . یه دختر قوی و شجاع . مثل شخصیت اول کتابای دیگه تو مخ نبود و شخصیتی بود که خیلیا ازش خوششون میاد. 
۲: توصیفات خیلی خیلی خوبی داشت . با اینکه کندش میکرد روندو ولی خوب بود و همه چیو راحت میتونستی تصور کنی . این توصیفات کند سر یه سری اتفاقات یه استرس و هیجان عجیبی وارد میکرد که واقعا خوب بود و مثلشو جایی ندیدم.
 یه سری چیزاشم بود که من دوست داشتم مثل اینکه شخصیت اصلی گذشته خیلی مهمی داشت . مثلا توی کتاب های دیگه فقط اول داستان به گذشته طرف اشاره میشه و دیگه تکرار نمیشه و تاثیر گذشته شخصیت تو زمان حال خیلی کمه و شاید اصلا هیچی باشه. ولی این نه هر فصل به یه جایی از گذشتش اشاره میشد و تاثیر اون اتفاقات خیلی حس میشد و به قولی یه گذشته خیلی خوبی داشت و واقعا مهم و تاثیر گذار بود.
شخصیت های جالب و بعضا دوست داشتنی داشت ولی شخصیت پردازی خدایی نداشت واقعا . ایده خوبی داشت ولی اونطوری که انتظار داشتم پیش نرفت و میتونست بهتر بشه .💔
نکاته منفی خاصی به غیر از کند بودنشم ندیدم . چون بقیه اینطور چیزای کتاب هم خوب و بودن و هم به قولی بد . این کند بودنش کاری میکرد که من با خوندن دو فصل خسته میشدم و اصلا رغبت خوندن کتابو نداشتم که این کندی شروعش از حدود صفحه صد تا دویست پنجاه اینا بود که بعدش درست شد . و این کندی هم دلیلش این بود که رسما هیچ اتفاقی نمیوفتاد و داستان تازه صفحه دویست پنجاه شروع شد و ما تازه با خیلی چیزا اشنا شدیم . اگر این شروع زودتر اتفاق میوفتاد خیلی بهتر میبود و کلا داستانو خیلی خیلی جذاب تر میکرد و انقدر طولش نمیداد . 
این کندیه ممکنه خیلیارو اذیت کنه . پایانشم بد نبود ولی خوبم نبود و کلا چیزی نبود که میخواستم . یا بهتره بگم مالی نبود. ولی درکل کتاب جالبی بود و زیبا .
کتاب وایب باحالی داشت و فضاسازی خوب . ولی خب واقعا خیلی چیزا داخلش کم بود و کتابی نیست که تو ذهنم بمونه و همیشه یادم باشه و یا حتی توصیش کنم . ولی خوندنش جالب بود و حال داد .👍
در کل واقعا نمیدونم بدشو بگم یا خوبشو چون واقعا بینش بود و تصمیمو میزارم گردن خودتون چون واقعا نمیتونم بگم چطوری بود . ولی اگر از من بپرسید توصیه میکنم میگم نه وقتتونو پای چیز بهتری بزارید .😊❤️‍🩹
و پایان کتابم اینطوری بود که که چی واقعا ؟ و تو خود کتابم همین طوری بودم که که چی ؟ الان اینا باید منو بترسونه ؟ و دلیل های محکمی هم برای خیلی از چیزاش نداشت و جواب معما ها و سوال هایی هم که براتون ایجاد میکرد خیلی خوب نبود و جالب نبود اصلا.💔🥀
در کل که نه.😅😂
ولی در عین حال با این بدی هاش حس و حال باحالی داشت. 
        

37

Mika

Mika

1404/5/13

 نویسنده ا
           نویسنده ای که عاشق پایان های تلخ است... لذت میبری وقتی مشغول نوشتن این کلمات میشوی؟ لذت میبری که اشکهایمان صفحات را رنگ میکنند؟در عمارتی پر از ارواح خاندانی که سالهاست زیر سایه آن میمیرند... آیا خانه برایشان یک انتخاب بود یا اجبار؟اصلا خانه کجاست؟ جایی که در آن زندگی میکنی یا میمیری؟ جایی پر از صدای خنده ها و آغوش های گرم؟ جایی که گرما بخش روحت میشود؟ 
عمارت گالانت خانه ای پر از زمزمه های آواز ادگار... صدای خرد کردن سبزیجات زیر دستان هانا... یا صدای انگشتان متیو روی پیانو... اما صدای پای آن دختر چه؟ صدای حرکت انگشتانش در هوا... صدای احساساتی ناگفته... 
صدای ارباب مرگ چه؟ اربابی که هیچگاه آن خانواده را ترک نمیگوید... و قبل از آن صدای آرتور... گریس و تمام پرایر ها.
او همیشه اینجوری است... به یادم میاورد ارواح هم روزگاری انسان بودند... پر از احساس... پر از صدا... پر از لمسها و کلمات. 
یادم میدهد چگونه سوگواری کنم برای شخصیت هایی که شاید هیچوقت وجود نداشتند... و من هنگامی که جلد این کتاب را بستم مطمئن نبودم من  این کتاب را تمام کردم یا این کتاب من را...خوندن درمورد دختری که قادر به صحبت کردن نیست کمی سخت است... تمام آن احساسات فروخورده و خشم... بنظرم شخصیت پردازی خوب و کافی ای داشت... و فضای کتاب به زیبایی مانند یک شعر توصیف شده بود... هر صحنه... هر آب و هوا یا جو... بی نظیر بود... ترسناک نبود، اصلا. ویکتوریا ترجیح میده بین خوانندگان و ارواح داستان پیوند ایجاد کنه نه پیوندی از نوع ترس...توصیه میکنم اگه قلم ویکتوریا رو دوست دارید بخونید... شاید برای شروع کتابهای او هم بد نباشه. 
چند خط از قلم نویسنده و مترجم: 
کلمه هایش به تندی و خشونت نفسی است که بر شمعی دمیده می شود و آن را خفه میکند. 
فقط از هم فرو می پاشند، مثل سقوط گلبرگ های گلی که مدتهاست مرده... 
آهنگ های پیشنهادی: 
path 5  Max Richter
keep on loving you
so you are tired
        

49