معرفی کتاب پیانیست نابینا اثر میشل هالبرستد مترجم علی ستارزاده

پیانیست نابینا

پیانیست نابینا

میشل هالبرستد و 2 نفر دیگر
3.4
4 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

7

خواهم خواند

3

شابک
9786226202060
تعداد صفحات
158
تاریخ انتشار
1398/5/2

توضیحات

        ین رمان بر اساس داستان واقعی زندگی «ماریا تِرِزیا فون پارادیس» در اواخر قرن 18 میلادی در اتریش است. ماریا دختری 17 ساله است که نبوغ زیادی در نوازندگی پیانو داشت. او در سن سه سالگی بینایی خود را به طرز مشکوکی در خواب از دست می دهد. خانواده ماریا که عضوی از دربار اتریش هستند تمام تلاش خود را برای بازگرداندن بینایی دخترشان می کنند. از دکتر های مختلف کمک می گیرند و حتی به ملکه کشور متوسل می شوند.در یکی از روزها خانواده ی ماریا به کنسرتی در یکی از خانه های مجلل وین که متعلق به شخصی به نام دکتر «مِسمِر» بود دعوت شدند. در آن روز ماریا با مسمر آشنا می شوند و از هنر و استعداد او خوشش می آید. مسمر ادعا کرد که می تواند بینایی دختر را بازگرداند. پس، از پدرش درخواست کرد مدتی ماریا را در اختیار او قرار دهد. پدرش پذیرفت و مسمر خانه ی خود را مهیای مهمان جدیدش کرد. ماریا قلباً اعتقاد داشت که درمان بی فایده است اما خوشحال از زندگی بدون پدر و مادرش راهی خانه مسمر شد.روز دوم را در خانه ی مسمر پشت پیانو گذراند و برای خودش آواز می خواند تا اینکه مسمر وارد اتاق شد و فهمید ماریا کمی ناخوش است ...ادامه ی ماجرا را می توانید در این کتاب دنبال کنین
      

لیست‌های مرتبط به پیانیست نابینا

یادداشت‌ها

Mika

Mika

1403/12/8

          ماریا شخصیت عجیبی داشت... اینکه این داستان واقعیه حس عجیب تری داشت...زندگی ترکیبی است از غم و شادی، شادی بدون غم معنایی ندارد و متقابل، چه در زندگی و چه در موسیقی و چه در عشق...  عشق در توصیفی ساده مثل زهری خوش طعم است... زهری زیبا و خوش رنگ... در هوایی داغ تابستانی خنک است و سیرابت میکند و در زمستان قهوه ای است گرم تا دستانت را دور فنجانش حلقه کنی... ولی در نهایت وقتی تشنه بمانی چه؟ وقتی دستانت از وجود سرما بلرزد و چون یخ سرد شوی ان فنجان گرم کجاست؟ عشق عضوی جدا ناپذیر از موسیقی است. 
افراد هنرمندی که زندگیشان را وقف موسیقی میکنند از نظر من عجیب و تحسین بر انگیز هستند. شخصی را میشناسم که از بیست سالگی و در اوج جوانی اش یادگیری موسیقی را شروع کرد... حالا بعد از بیست سال هنوز به یادگیری ادامه میدهد و به دیگران نیز می آموزد. راستش بنظرم عجیب است که چگونه در آن غرق میشود گویی هیچوقت خسته نمیشود و حتی از چیزهایی ساده ریتم میسازد... ماریا منو یاد اون شخص انداخت. اینگونه  افراد که زندگیشان را وقف هنر میکنند خیلی شجاع هستند. من به هنر علاقه دارم ولی فکر نمیکنم شجاعت این را داشته باشم که آنگونه در اقیانوسش شیرجه بزنم  که میدانم راه برگشتی نخواهد بود... جدا از اینها در مورد مسمر فکر میکنم هیچوقت شخصیتش رو درک نخواهم کرد و ماریا خیلی چیزهارو پشت سر گذاشت... زندگیشو تغییر داد و دقیقا همانکاری رو کرد که بی نهایت ازش میترسید... 
        

39