یادداشت‌های آگاتا هولمز (49)

آگاتا هولمز

آگاتا هولمز

19 ساعت پیش

پنجمین کتا
          پنجمین کتاب تابستان ۱۴۰۴* (می‌بینید سرعتم چقدر فوق العاده‌اس؟)
هولمز تو یه بطری کوکائین داری من که ندارم =(.
واقعاً کتاب بی‌نظیری بود، هم داستانی هم پرونده‌اش جالب بود هم توصیفات خوب بود.
این چهارمین کتابیه که از مجموعهٔ شرلوک خوندم و کم کم روندش داره دستم میاد، اینطوریه که کانن دویل یه جوری جزییات رو وارد داستان می‌کنه حدس زدن مجرم برای خواننده کار راحتی نیست، اما شرلوک جوری همه‌چیز رو توضیح می‌ده که انگار راحت‌ترین کار دنیاست (واسه همینه که یه دوره‌ای (برای من همیشه) خواسته‌ی خیلی‌هامون بوده که مغز جناب هولمز رو داشته باشیم!) نیم ستاره رو هم دقیقاً برای همین کم کردم.
و یه نکته‌ی دیگه که اواخر کتاب برام به شدت ملموس بود، یه جورایی نژادپرستانه بود، البته که از طرف شخص شخیص مجرم اما به هرحال... و مقصر نشون دادن هند و مظلوم نشون دادن انگلستان در استثمار هند! 

و دیالوگ محبوبم که از قسمت ویژه سریال هم به شدت برام دوست داشتنی بود:
_ مورفین یا کوکائین؟
_ کوکائین، محلول هفت درصد. دلت می‌خواهد امتحانش کنی؟

باهاش خوش گذشت، آه از این خونسردی کارآگاه مرموز که همیشه افتخارهاش رو به اسم خودشون می‌زنن؛ به راستی که کی هستی؟
و آها به عنوان کسی که تقریبا هفت ساله طرفدار دوآتیشه‌ی شرلوک هولمزه می‌خوام یه اعترافی بکنم، پرونده‌های پوآرو واقعاً برگ‌ریزون ترن، اما شخصیت و روش هولمز همیشه برای من محبوب تر خواهد بود و ارادت ابدی بهش خواهم داشت =).
        

4

          دومین کتاب تابستون ۱۴۰۴* حاوی لو رفتن
یادداشت ۱: فکر می‌کنم قلبم داره گریه می‌کنه، فقدان نامیدی توی مرد موج می‌زند و اون به دنبال امید دست و پا می‌زد که فرار کنه
دختر برای شرافتش تلاش می‌کرد و معصومانه به عنوان یه قهرمان خاموش می‌میره، انگار کار دیگه ای ازش بر نمی‌اومد، ولی راه های دیگه ای هم برای بقا مونده بود، یعنی دخترک به کجا رسیده بود که اینطوری رها کرد؟ رفت و مرد رو هم با خودش کشت فقط در یک قالب دیگه؛ شاید من رو هم همینطور..

یادداشت ۲: یک ساعته که تموم شده و به خدا همینطوری زل زدم به دیوار و دارم فکر می‌کنم
انگار می‌خوام گریه کنم ولی می‌گم خب برای چی؟ این کتاب فقط بازتابی از حقیقت بود
بازتابی از نطق خاموش نا امیدی که توی شلوغی شب پرسه می‌زنه و تا به خودت بیای می‌بینی که توی شلوغی و سکوت گم شدی
ولی نصف ستاره کم کردم چون فکر کردم این نهایتش نیست، بازم می‌شه هاله هایی از امید رو توی شلوغی و درماندگی پیدا کرد مگه نه؟

یادداشت ۳:عمیقاً فکر می‌کنم این کتاب نود صفحه‌ای می‌تونه اندازه‌ی هزاران کلمه حرف داشته باشه درحالیکه یه کتاب هفتصد هشتصد صفحه‌ای هیچی برای گفتن نداشته باشه.
        

27

          اولین کتاب تابستون ۱۴۰۴*
یادداشت ۱: نطق افکار این دختر مو قرمز با سبک زیبایی شناسی عجیب و منطق احساساتیش، نتیجه اش شد دشمن عزیزِ عزیز.
رشد شخصیت سالی رو توی درجه‌های مختلف از غرولندهای وقت و بی وقتش می‌شد دید. یه دختر تنبل، اجتماعی، غرغرو و یه جورایی از خود راضی، توی یه شرایط سخت قرار گرفت و پوسته ی تلاشگر و قاطعش برای رشد جامعه بالا زد.
چقدر چرت و پرتاتو دوست داشتم سالی عزیز.
به اندازه ی جودی برام عزیز هستی.
تکه ای از روحم رو توی نوانخانه ی جان گریر جاگذاشتم.

یادداشت ۲: محتوای دو کتابی که از جین وبستر خوندم تقریباً برای من یک سبک جدید بود، نامه‌هایی از جنس روزمره‌های عادی که توی ژرفنای کلماتش پر از معنیه.
در واقع میشه گفت خانم وبستر، اگر پونصد صفحه کتاب بنویسه، چهارصد صفحه‌ش هیچ داستان خاصی رو به دنبال نداره، اما نمی‌تونم اسمشو بذارم بی‌محتوا، چون می‌شه توش هاله ای از لایه‌های تفکر عمیقی که جین داشته رو دید.

پ.ن: روح من برای همچین عاشقانه‌هایی ساخته شده، کم و تاثیرگزار.
        

11

          هری‌پاتر، قریب به دو ماه من رو به خودش مشغول کرد.
تقریبا از همون اولی که شروع کردم به کتاب خوندن تا وقتی که پامو گذاشتم توی فضای مجازی خصوصا ایتا، با حجم زیادی از پاترهدها یا علاقه مندان به هری پاتر رو به رو شدم که منو تشویق می کردن به خوندن یا دیدنش
اما راستش هیچ وقت علاقه‌مو جلب نکرد.
تا اینکه چندوقت پیش یه روز دیدم یکی از دوستان داره زبان اصلیش رو می‌خونه
منم گفتم بذار چند صفحه شو بخونم و علاقه مو جلب کرد =)...
تقریبا هم میشه گفت اولین کتاب زبان اصلی ایه که تموم کردم.
عاملی که باعث شد ازش لذت ببرم همین زبان اصلی بودنش بود
داستان جالبی داشت اما فانتزیش اصلا خوب نبود، آخرش هم واقعا اعصابم خورد شد
حقیقتا من از خوندن این کتاب لذت بردم اما رفت توی فهرست کتابهایی که یه نظرم درخور این حجم از معروف شدن نبودن، حداقل نه به عنوان یه کتاب فانتزی
من عاشق جزئیات این کتاب شدم، فضاسازیش فوق العاده بود
ولی خیلی جاها دیگه داشت حوصله م سر می‌رفت
یه جاهایی رو خیلی کش داده بودن، آخراش فقط خدا خدا می‌کردم تموم بشه
و چون بگی نگی داستان رو برام لو دادن خیلی ترغیب نشدم به جلدهای بعدی
خلاصه اینکه همین =)


        

8

          کلا اومدم این کتابو بکوبم بره، هرچند بی‌انصافی نمی‌کنم زیبایی‌هایی هم داشت.
من در کل عاشقانه نمی‌خونم، ولی ببخشید، این الان عاشقانه‌ست؟ با این حجم از ادبیات فجیع و بدون هیچچچچچ محتوایی؟

(شاید لو رفتن): داستان فقط توی هفتاد هشتاد صفحه‌ی آخر اوج گرفت و خوب بود.
دقیقا مثل سنگدل! فقط برعکس سنگدل که همش داشت شیرینی‌هارو توصیف می‌کرد توی نصف این کتاب داشت لباس ملت رو توضیح می‌داد و عملا اتفاق خاصی توی دویست سیصد صفحه‌ی اول نیفتاد.

محتوا؟ اول که اصلا نداشت، همونی‌هم که داشت خیلی فجیع، تکراری و کلیشه‌ای بود.
ولی خب یه جورایی می‌شد توی همون آخرهای داستان رشد شخصیت‌هارو دید، اینکه فهمیده بودن تصمیمات اشتباهی گرفتن و سعی کردن جبران کنن و خودشونو تغییر بدن.

مثل عاشقانه‌های دیگه‌ای که خوندم آبکی تموم شد اما خوبیش این بود که واقعاً کتاب روونی بود. فانتزی قوی ای نداشت.

در آخر هم می‌خوام بدونم چرا همچین کتاب‌هایی رو منتشر می‌کنن=)؟ اینا همینایی‌ان که قشر نوجوون می‌خونن، چرا واقعا یه نوجوون در اوج یادگیری و فعال بودن مغزش باید همچین چیزایی رو وارد ذهنش کنه و از نظرش کتاب‌های مفیدتر «مسخره» باشن؟ اصلاً روی این کتاب‌ها نظارتی هست؟ به معنای واقعی این کتاب داشت بی‌اخلاق بودن رو ترویج می‌داد و اسمش رو می‌ذاشت آزادی، بعدهم که نمره‌ی ۴.۳ می‌گیره. منم اگر می‌دونستم کتاب اینطوریه مطمئنا هیچوقت رغبت نمی‌کردم برم سمتش. 
        

18

          من با همه ی کتاب‌ها سفر می‌کنم، اما این سفر واقعا واقعی بود. 
اول که بگم، قطعا قطعا ارزش خوندن داره، چون شما فقط یه سفرنامه رو نمی‌خونید، شما با حقایق بسیار زیادی روبه رو می‌شید که خیلی‌هاشون ملموس هستن.
این کتاب فقط درباه ی ژاپن نیست، بلکه درباره ی جنایت بی‌پایان تاریخ و سکوت مثلا صلح گرایانه ی ملت‌هاست که تکرار می‌شه.
توصیفات به جا و عادلانه بود، هم خوب هم بد.
به علاوه ی قلم به شدت دلنشین آقای یامین پور که شیرینی کتاب رو برای بنده چند برابر کرد.
البته منم متعجب شدم از این سکوت عجیب ژاپنی‌ها در برابر این ظلم.
منم متعجب شدم از حضور اوباما توی موزه ی صلح هیروشیمایی که ادمایی امثال اون۷۰ سال پیش باعث اون همه بدبختی شدن.
منم متعجب شدم از این سکوت تقدیرگرایانه‌ی بی معنی.
البته که این کتاب حدود ده سال قبل نگارش شده، اما این فقط ماجرای ژاپن نیست، این ماجرا ی خیلی از ملت‌هاست، برای همینه که توصیه می‌کنم بخونیدش.
سپاس فراوان از آقای یامین پور، چقدر دلم می‌خواد به ژاپن سفر کنم و توی مسیر، توی پرسه زدن‌ها و دیدن خیابون ها گم بشم.
چقدر دوست دارم به معبد مینجی بیام و از دیدن چندتا خانم که با کیمونو برای عبادت اومدن خوشحال بشم.
ژاپن حس خاطره‌انگیزی داره برام، از آقای میازاکی بگیر تا سوباسا و همه ی این خاطرات دیگه که کودکیم باهاشون پر شد و حالا این کتاب!
بعد این سفر نامه، خیلی بیشتر دلم خواست به این خورشید تابان سفر کنم، به این هفت هزار جزیره ی طلایی که تاریخ‌هارو پشت سر گذاشته و طعم گس اون چای‌سبز تگری رو مزه کنم.
شاید سامورایی درونم داره بیداد می‌کنه راجع به شرافت، تاریخ و از دست ندادن اصالت.
و حالا حس می‌کنم که یک سنجاب درون هم دارم که دوست داره توی ذهن‌های دیگه سرک بکشه و ببینه در سامورایی درون اونها چه خبره.
احتمالا دیدتون با این کتاب نسبت به ژاپن عوض بشه و البته یکمی واقعی تر.
از ایرادات کتاب هم این بود که به علت مدت زمان کوتاه، خوب پوشش داده نشده بود، اما از نظر من نسبتا کامل و دوست داشتنی بود.

«جزیره‌های رمزآلود، آرام و بی صدا و اغواگر بر جا نشسته‌اند...جزیره‌ها همه گیشا هستند، با کیمونوهایی که داوودی‌های سرخ خشن بر آن نقش بسته، فریبنده و زهرآلود.»
        

31

6