یادداشتهای آگاتا هولمز (55) آگاتا هولمز 1404/5/26 بی پروا جلد 2 لورن رابرتس 4.4 74 چرا نیم ستاره؟ من اون یک ستاره رو به خاطر کیت میدم (بله اعتراف میکنم کاملا متعصبانه از کای و پی متنفرم) ولی به خاطر اینکه دیدگاههای کیت واقعا غیرضروری بود نیم ستاره کم میکنم. به نظرم نویسندهی خوب، نویسنده ایه که بتونه با توصیف کردن و پیش بردن داستان همه چیز رو به خواننده نشون بده، رشد شخصیتی، فضاسازی، دلیل اتفاق ها، نه اینکه بعد هر پیچش داستانی (پلات توییست)، یا حتی از اون هم بدتر، بعد هر اتفاق کوچیکی، بیاد از زبون یکی از شخصیت ها موقعیت رو چندین صفحه توضیح بده. فانتزی داستان توی این جلد خیلی ضعیف بود، درواقع، اصلا به چشم نمیاومد. عاشقانه اش هم غیرمنطقی (و صد بار کلیشهای) بود. دیالوگهای عاشقانه به شدت مصنوعی بود. (از این تیکه یه مقداری حاوی لو رفتن❗) شما فکرکن کای که اولش با حس تنفر و به قصد کشتن رفته بود سراغ پیدین یهو میگیره وسط تنفرورزیش میبوستش. این تغییر ناگهانی رو بدون هیچ توضیحی متوجه نمیشدم اصلا. (پایان لو رفتن❗) لازمه بگم که گزارههای تکراری کتاب اول، صد بار اینجاهم تکرار شده بود؟ یعنی نه اینکه این کتاب چیزای جدید برای تکرار کردن داشته باشه، بلکه همون داستان کتاب اول بارها اینجاهم تکرار شد! (اعم از جزئیات چهره، خاطرات گذشته، افکار شخصیتها) به جرئت میگم صد صفحهی اول فقط بازگو کردن اتفاقات جلد پیش بود. دویست صفحهی بعدی به کلکلهای مزخرف پی و کای گذشت. بازهم موضع تکرار مکررات...❗مثلا پیدین هردفعه میگفت: پشیمون میشم نکشمت، میتونستم بکشمت، ایندفعه دیگه میکشمت. کای هی پیش خودش میگفت: اوه پیدین بیچاره، من لیاقت تورو ندارم پس میفرستمت به جایی که ممکنه مرگ در انتظارت باشه.❗ تنها بخش آدمیزادی این مجموعه کیته، تنها شخصیت درست این کتاب کیته، بقیه همه بی لیاقتن. ولی نویسنده نتونسته بود حتی دیدگاه های کیت رو خوب به تصویر بکشه. کلا توی گند زدن استعداد داری رابترس. اینم یه سری غرغرهای دلی: رابرتس خودت خسته نشدی از تکرار مکررات؟ رابرتس صد صفحه ی اول فقط داشتی اتفاقایی که توی جلد اول بود رو بازگو میگردی. رابرتس توی صد صفحهدوم شخصیتهات فقط داشتن کلکل میکردن و لاس میزدن. رابرتس چطوری این حجم از بیمحتوایی رو تونستی به پونصد صفحه کاغذ بیپناه بیچاره تبدیل کنی رابرتس؟ رابترس جدی هستی یا واقعا انقدر ضایع از روی کتابای دیگه کپی کردی؟ رابرتس خودت قضاوت کن چطوری یه همچین چیز کلیشهای رو نوشتی و اینهمه آدم به کتابت پنج ستاره دادن؟ رابترس به خدا نمیفهمم رابترس یعنی ضایع تر از این وجود نداره که قراره توی جلد بعدیای که معلوم نیست چندتا درخت بدبخت قراره سرش تیکه تیکه بشن چه اتفاقی بیفته. رابرتس متوقف شو رابترس. پ.ن: من بعدا متوجه شدم ناتوان کپیه، اگر اونموقع میفهمیدم قطعا هم بهش کمتر میدادم، واقعا نمیفهمم یعنی از بین اینهمه آدمی که خوندنش یه نفر هم نیست متوجه ضعف ها و بی ارزش بودن این کتابا بشه؟ یعنی واقعا با هرچیزی کنار میام جز اینکه یه اثر کپی رو انقدر برجسته کنید و بهش بها بدید. پ.ن ²: لطفا اگر میخواید بیاید زیر این یادداشت بنویسید عزیزم نظرت محترمه اما هرکسی سلیقهای داره ننویسید از این چیزا زیاد شنیدم. 10 30 آگاتا هولمز 1404/5/20 Haunting Adeline 2.4 29 دیگه دیدم سخته راجع بهش چیزی ننوشت! البته روی سخن من لزوما نویسنده نیست چون گفتنیها گفته شده، روی سخن من مخاطبای این کتابه که تبلیغش میکنن و بهش نمرهی کامل دادن. اما اجازه بدید یه نقد کوتاه به کتاب داشته باشم: من این کتاب رو کامل نخوندم چون حالم بد شد و بابت همون مقداری روهم که خوندم از ذهنم معذرت میخوام. کتاب راجع به دختریه که عاشق متج**وزش میشه، انقدر فاجعه است! اصلا نمیدونم جای ایراد گرفتن باشه یا نه... توی این کتاب تجا**ز یه امر عادیه، اسمش عشقه، وای خدای من =) تازه بعدشم که این دختر پسره مثلا باهمن هیچ عشقی بینشون نیست به جز یه سری کثافت کاری یعنی عملا هیچی هیچی هیچی هیچی. دوستان عزیزی که این کتاب رو خوندید، بهش نمرهی بالا دادید و استدلال کردید که اگر دارک رومنس خون نباشی و جنبهشو نداشته باشی از این کتاب خوشت نمیاد، الان تو موافق امر تجا**وز هستی یا بعد خوندن این دیگه برات عادی شده؟ الان از این کتاب لذت بری که چیزی جز توصیف تعر**ض نداشت؟ این کتاب نوشته شده بود که مثلا بخواد از آدمایی که همچین بلایی سرشون میاد حمایت کنهدرحالیکه شخصیت اصلی داستان صدبار بدتر بود! شما دوست عزیزی که میگی که این چیزا سلیقهایه و یکی خوشش میاد، آدمای زیادی هستن که از آسیب زدن به خودشون خوششون میاد و چون خوششون میاد باید اون آدمارو ول کنیم؟ چون کسی از یه چیز اشتباه خوشش میاد دلیل بر اینه که نقدی بهش وارد نشه؟ این کتاب نباید باشه اصلا، نباید فایلش انقدر راحت توی فضای مجازی باشه و در دسترس نوجوونها باش که حتی محتواش برای ۱۸+ هم مضره ، چرا اینو میگم؟ چون میبینم خیلی از اونایی که بهش نمرهی کامل دادن نوجوونن، چون دیدم که به این آدم میگن مرد زندگی =) یه سری دارک رومنس خون هم که میدونن این چیزا غلطه و صرفا برای سرگرمی میخوننش. اما من میگم وقتی اینارو بخونی دیگه کم کم این امر برات عادی سازی میشه، دیگه کم کم واکنشی نسبت بهش نداری، و اینکه لذت از چی؟ اگر بحث لذت بردنه خیلی کتابای قشنگ تری هست، یعنی واقعا براتون مهم نیست چه چیزی به خورد روح و ذهنتون میدید؟ لذت بردن از تعر**ض و یه سری دیالوگ نامتعارف توی ذهنم نمیگنجه. لطفا نذارید عادی سازی بشه... در نهایت: قرار نیست هر چیزی نوشته بشه، خونده بشه و بگیم بعضیا خوششون میاد، یک سری چیزها مطلقا غلطن و نباید باشن، جز اینکه اگر نویسنده ذهن مریضی نداشت همچین کتابی هم نوشته نمیشد؟ و واقعا حیف ٠۵ ستاره ای که دادم. 48 48 آگاتا هولمز 1404/5/15 دیزی جونز و گروه شش تیلور جنکینزرید 4.2 6 این کتاب، نمونهی بارز یه کتاب آمریکاییه. (شاید حتی بیشتر از فرندز!) یه مشت آدم که رؤیای راکاندرول توی سرشونه و تبدیل به بندی به اسم گروه شش میشن. و یه دختر پولدار و زیبا با خانوادهای که بهش هیچ اهمیت نمیدن هم توی داستانه(یه تصویر کلیشهای که به نظرم توی داستان درستی استفاده شده). یه صدای فوق العاده، با یه استعداد بینظیر که بلد نبوده پرورشش بده. یه دختری که پاش باز میشه به سمت کلابها و مواد و خوشگذرونی های بی موردی که خودشم میدونه کمکی به پر کردن خلأهاش نمیکنن. من فکر میکردم داستان این بند واقعیه اما ساختهی ذهن نویسنده است که واقعا یه تصویرسازی محشره از دههی هفتاد و به نظرم هرجور دیگهای مینوشتش انقدر خوب از آب درنمیاومد. شاید شخصیتها تکراری باشن، اما توصیه میکنم بخونینش چرا؟ چون شخصیت ها در جای درست قرار گرفتن و مضمون درستی به شما ارائه میدن. و هرچی باشه این کتاب خیلی فراتر از موسیقی و راکاندروله. شاید بتونم بگم، این کتاب یه تصویر واقعی از کثافت و لجن آمریکاییه که داستان آدماش فقط از روی صندلیهای استودیو و جلد مجلهها قشنگ به نظر میرسه. بیلی دان(خواننده ی اصلی گروه شش) سعی داره به عنوان یه شخص معروفی که توی جادههای الای و نیویورک پرسه میزنه «آدم» بمونه. سعی میکنه درست زندگی کنه و هوشیار باشه. سعی میکنه یه شوهر خوب و پدر خوب باشه، هرچقدرهم که ثبات داشتن توی دهه ی هفتاد به عنوان یه خوانندهی راک سخت بوده. این یعنی از خیلی از خواستههای لحظهایش میزنه. از اینجا حاوی لو رفتن ❗ دیزی جونز، یه شخصیت خودخواه اما با کمبود احساسات، میاد توی این بند، میترکونه. دیزی یهو همه چیزهایی که میخواسته رو توی بیلی میبینه. عاشقش میشه. و بیلی؟ خب، وقتی روی صحنهای، وقتی داری با تمام وجود گیتار میزنی و فریاد میکشی، وقتی توی چشمای دیزی جونز نگاه میکنی و میبینی ترانه رو داره برای تو میخونه، نمیتونی ازش چشم برداری. و میدونید بیلی چی میگه؟ میگه عشق مثل آتیشه، و کمیلا (هرچند بیلی عاشق کمیلا بوده ولی خب اونجا آمریکاست دیگه) و دخترام برای من آبن. و آب مایهی حیاته و امیدوارم دیزی، آب زندگیش رو پیدا کنه، چون من نمیتونم اون باشم. هرچی باشه، کمیلا ارزشش برای من بیشتره. دیزی جونز برای فقدانش تلاش کرد و وقتی به رؤیاش رسید انگار هیچی نداشت. اون هنوز هرجا میرفت نشئه بود، خودشو میزد به اون راه و وقتی اومد زندگیشو درست کنه فهمید باید با واقعیت رو به رو بشه. اینجا هیچکس مقصر نبود. ولی هنوزم به نظر میرسه این وسط یه چیزی اشتباهه... پایان لو رفتن ❗ و راجع به خود کتاب: اینکه بتونی همچین داستانی رو انقدر تمیز در قالب یه مصاحبه دربیاری واقعا محشر بود. به نظرم ایراد خاصی نداشت. من تقریبا از همهی شخصیتها یه چیزی یاد گرفتم ولی تمرکزم رو روی اصلیهاش میذارم. بیلی، خلأهای زیادی توی شخصیتش بود، اما بهم یاد داد که برای عزیزانت باید تلاش کنی و اون خلأهارو پاک کنی حتی اگر باب میلت نباشه. کمیلا، برای من توی اون داستان کمیلا قهرمان بود. میدونید بیلی توی یه تیکه راجع بهش چی گفت؟ تقریبا با این مضمون گفت:« اون لجباز بود و اگر سر من لجباز نبود، من به خوشبختی الانم نبودم.» کمیلا بهم یاد داد با اعتماد و امید میشه به خیلی جاها رسید. بهم یاد داد تسلیم شدن از چیزی که میدونی مال توئه و بهش میرسی بیفایدهاس. دیزی جونز؟ بهم یاد داد هرچقدرم توی یه منجلاب گیر کرده باشی میتونی خودتو بکشی بیرون و گاهی فقط باید همهچیز رو پشت سر بذاری و بری. این کتاب چیزای زیاد یادم داد، پیشنهاد میدم بخونیدش، بازم میگم، فراتر از راک اند رول و موسیقیه. 0 40 آگاتا هولمز 1404/4/30 امیلی و جست وجو جلد 3 لوسی مود مونتگمری 4.4 33 اجازه میخوام تا ایرادهای کتاب موردعلاقهامو نادیده بگیرم، البته عنوان خواهم کرد، ولی نمیتونم بهش پنج امتیاز ندم. مدتها بود دنبال همچین چیزی بودم. خسته شده بودم از ناامیدیهای خاکستری توی کتابهای روسی، یا روندهای یکنواخت رمانهای انگلیسی، خسته شده بودم از کتابهای سختخوانی که خودم نمیفهمیدم چرا میخونم. واقعاً دلم لک زده بود برای یه چیزی که تا عمق روحم درکش کنم، باهاش زندگی کنم، برای یه کتابی که درسته سختیهای فراوانی به خودش دیده، اما بدونم که ته هر جملهاش یه امیدی هست. ممنونم از خانم مونتگمری که اینو به من داد. من کتابهای داستایفسکی و تولستوی رو میخونم و اسمشونو میذارم زندگی واقعی. اونجا قرار نیست با اتفاقات شگفتانگیز امیدوارانهای روبرو بشی، بلکه کلمات تورو به ژرفنای سختی این روزها میبرند. من کتابهای مونتگمری رو هم میخونم، جایی که همهچیز زیادی زیبا و امیدوارانه و به قول ایلزه «ویکتوریایی»ـه. اما من اسم این رو هم میذارم زندگی واقعی. یک بار یک دوستی از من پرسید که به نظرت تو شبیه «امیلی» هستی؟ اونموقع گفتم نمیدونم و هنوز هم مطمئن نیستم. من وجه اشتراکات زیادی با امیلی دارم و مطمئنم قسمتی از روحم به نیومون و دختر اصلی داستانش پیونده خورده، ولی آثاری از اون زیباییشناسی شاعرانه که احساسات درش آمیختهاند توی وجودم نمیبینم. هرچه هست، من واقعاً عاشق امیلی هستم. کلمات درخشانش در توصیف کوچکترین چیز، اینکه عمق احساساتش رو میکاوه و به دفتر خاطراتش شبیه به بهترین دوستش نگاه میکنه، باعث میشه فکرکنم تنها نیستم. امیلی که این روزهای خوب رو برای من ساختی، قول میدم هیچوقت فراموشت نکنم=). و چیزی که زیاد دوست ندارم بهش بپردازم، ضعفهای کتاب: بینقص نبود، اما کامل بود؛ به نظرم بینقص نبودن یه ویژگیه که باعث میشه هرچیزی واقعی به نظر برسه. پیچش داستانی کمی قابل پیشبینی بود، اونجاهایی که نیاز به توصیفات بیشتر داشت، مثل پایانش، دوست داشتم که بهش پر و بال داده بشه. یه سری اتفاقات هم اغراقآمیز بودن. ولی چیزی از فوقالعاده بودنش کم نمیکنه. پ.ن(حاوی لو رفتن): تدی دیدی آخرش ثابت کردی که اون دختر مال توئه؟ 4 33 آگاتا هولمز 1404/4/29 ناتوان لورن رابرتس 4.2 159 میدونم خیلیهاتون عاشق این کتابید، میدونم از خوندنش لذت بردید، به خدا منم همین حس رو داشتم ولی انقدر ضعفهاش توی چشم بود که نمیتونستم اونطوری که باید ازش لذت ببرم. این یادداشت ممکنه حاوی لورفتنهای زیادی باشه❗ داستان کلی: راجع به یه دختر بدبخته که از پادشاهی ناراضیه، اتفاقی وارد قصر میشه و با دوتا شاهزاده(برادر) روبرو میشه و حالا اون وسط (اسپویل) دختر داستان پدرش کشته شده که از قضا مقصرش این حکومته. یه کوچولو زیادی کلیشهای نیست؟ در واقع "ژانر" این کتاب، فانتزی عاشقانه است که به هردوش خواهم پرداخت. فانتزی کتاب، خیلی خیلی بهتر بود نسبت به فانتزیهای به اصطلاح ترندی که خونده بودم و نویسنده نسبتاً خوب پوششش داده و تونسته داستان جالبی از پشتش دربیاره بیرون. هرچند بازهم سناریوهای تکراری داشت. این تیکه تقریباً اسپویل داره← به یه سری دلایلی، آدمهایی هستن که دارای نیروهای برتر میشن؛ مثلاً شفادهنده که میتونه با قدرتش بیمارها و زخمیهارو درمان کنه و... . یک سری آدم معمولی هستن یعنی هیچ قدرتی ندارن و پادشاهی، اینطور آدمارو میکشه چون معتقده فقط نیروهای برتر باید زنده بمونن و این وسط توسط آدمهای معمولی، تصمیمی برای یک انقلاب شکل میگیره. عاشقانهی کتاب به شدت کلیشهای بود، به خدا میخواستم گریه کنم دیگه... صحنههای تکراری، حرفهای تکراری، توی هر گفتگو، اول هرجمله داشتن میگفتن:«اوه، عزیزم...» البته به کنایه و نیشخند. یعنی فکر میکنم این جمله ۲۲۱ بار توی اون کتاب اومده باشه، یه سری تیکههاشم جذاب و گیرا بود ولی اغلب، توصیفات نویسنده از احساسات دو طرف، پیشپا افتاده و ضعیف بود. شخصیتپردازی: زیادی بود. جزئیات ظاهر شخصیتهای اصلی، توی هر فصل تکرار میشد؛ صدبار گفته شد موهای پیدین نقرهایه، صدبار گفته شد چشماش اقیانوسیه، صد بار گفته شد کای موهاش شلخته و سیاهه، بعد دیگه نویسنده کم آورده بود و به جای سیاه از «به رنگ جوهر» استفاده کرده بود، اونم نه یک بار بلکه حداقل سه بار. ترسهای شخصیتها، گذشتهشون همهش مرور میشد. اگر اینهارو حذف میکردن فکرکنم راحت پنجاه صفحه از کتاب کم میشد. ناپختگیِ قلم نویسنده: ۱ نمیدونم این به خاطر مترجم بود یا خود نویسنده، ولی اینو حاضرم قسم بخورم که کلمهی «بهسان» صدبار توی این کتاب استفاده شده... کلمه ی «استیصال»، «اوه، عزیزم...»، «نیشخند»، همهی اینا بارها و بارها تکرار میشن. ۲ نویسنده گاهی فراموش میکرد چی گفته، یهویی چشمای خاکستری کای توی یک قسمت سبز شد... ۳ تکرار مکررات، که بالاتر اشاره کردم، مطرح کردن یه موضوعی برای بار پنجاهم. ۴ توصیفات واقعا زیادی و تکراری بود. ۵ "پِیرنگ" داستان قوی نبود، نبردهای مشابه با جزئیات زیاد. سه تا مجلس رقص با جزئیات کامل و مشابه، کلماتی بیمعنی که اون وسط پرسه میزدن. خیلی راحت میشد این کتاب توی چهارصد صفحه جمع بشه. درنهایت هم، میخوام از احساس خودم بگم. این کتاب برای من عجیب بود. من همیشه از کتابهایی که معروف میشن فراری ام خصوصا اگر عاشقانه باشن و تقریباً هیجوقت تجربهی خوبی از قبال خوندنشون نداشتم. بگی نگی از این یکی لذت بردم(ولی اصلا از اعتراف کردن به این موضوع خوشم نمیاد D= ). پایان جدیدی نداشت، اما اونقدری بود که منو ترغیب کنه به خوندن جلدهای بعدی. این کتاب رو شروع کردم خوندن که کمی ذهنمو آروم منم اما به لطف شخصیتپردازی قوی و قلم فوقالعادهی نویسندهی عزیز فقط بیشتر روانم رو از دست دادم. حقیقتا به داستانی که کتاب حولش میچرخه توجهی ندارم. تنها ناراحتی من کیتِ عزیز و دوستداشتنی بود که بگذریم، این یه کتابه فقط. پیشنهادش میکنم؟ نه اصلاً. حتی برای سرگرمی... کتابهای خیلی بهتری هستن که وقتتون رو باهاش پر کنید و پولتون رو بابتش هدر ندید. 20 45 آگاتا هولمز 1404/4/27 پدران و پسران ایوان سرگی یویچ تورگنیف 4.0 39 پدران و پسران، همونطور که از اسمش معلومه، تقابل دو نسل، تقابل تفکرها و سنت و مدرنیته است. خانم آهی در یادداشت مترجم نوشته بودن که مضمون این کتاب در ایران خیلی ملموس نیست، اما به نظر من ما کمابیش در دورهای هستیم که این کتاب توصیف میکنه و من توصیه میکنم که همه بخونن. بازارف برای من، نمادی سخت، خشک و منطقیه که همه چیز رو انکار میکنه. شخصی که از موضعش پایین نمیاومد، اما وقتی در تله افتاد که خودش اسمش رو «رمانتیزم» گذاشته بود، لایههای درون و افکارش شکست. اینجای کتاب بینظیر بود و واقعاً آموزنده بود، حاکی از اینکه هرچقدر هم در مورد چیزی سرسخت باشی، یه طوفان با یه فوت کوچیک میتونه اون رو فرو بریزه. من واقعا عاشق این شخصیت خشک و بینزاکت جناب بازارف بودم و هرچند، اصلاً تأییدش نمیکنم اما در اعماق وجودم میتونم باهاش همذات پنداری کنم. آرکادی، به شخصه برای من نماد کسی بود که میخواد از همنسلان و همفکران خودش پیروی کنه، حتی اگر لزوماً باور اونهارو قبول نداشته باشه، درواقع انگار آرکادی با خودش در تکاپو بود که سنتها یا این روشنفکری بیمعنی که میگفت باید به همهی ارزشها فحش داد؟ (حاوی لو رفتن!!!) و شاید درگیر عشق شدن و ازدواجش، نشان از این بود که شاید باید ترکیبی از هردو (سنتهای پیشین و مدرنیتهی نسل خودش) رو قبول کنه. نیکلای پترویچ، کسی بود که خودش رو در گذشته محدود نکرده بود اما برادرش پاول پترویچ شدیداً سنتگرا و خشک و تعصبی بود که به طرز عجیبی فکر میکنم در آخر این کتاب شاهد رشد شخصیت یه آدم پنجاه ساله بودم! آنا سرگیونا برای من نمادی از لطافت بود که بین احساسات و عقلش شناوره و موفق میشه دومی رو در زندگی خودش به جریان دربیاره. خواهرش کاتیا هم نمیدونم، نظری ندارم. شخصیتپردازی دقیق و کامل بود، به جز چندتا از فرعیها که طبیعیه، توصیفات به جا و کتاب واقعا روان بود، فقط نطقهای فلسفی و دوئلهای بین این «پدران و پسران» گاهی حوصله سربر بود. ترجمه هم بینظیر بود. نتیجهگیری من از کتاب اینه که به نظرم هر نسلی، اشتباهاتی داره و پایفشاری بر تفکرات خودش و اینکه هرچی من میگم درسته، خیلی مسخره است که میشه گفت تقریبا این مضمون رو در کتاب به نمایش گذاشته بود. این از اونا بود که بخشی از من رو با خودش تموم کرد، فکرکنم تا ابد دلتنگش بمونم. 0 41 آگاتا هولمز 1404/4/26 هفتاد و سومین نفر یاسین حجازی 4.6 33 گوشش بدید، احتمالا اشکتونو درمیاره. فقط میتونم بگم بینظیر بود. و وای از سکینه =)... 2 22 آگاتا هولمز 1404/4/26 شیطان به قتل می رسد آگاتا کریستی 4.0 12 دهمین کتاب تابستان ۱۴۰۴ و همچنین هفتمین کتابی که از آگاتا کریستی خوندم* برای من، یک تجربهی بی نظیر بود و یکی از بهترین آگاتا کریستیهایی که خوندم. امتیاز پنج، کمی متعصبانهست، اما پایان رکبزننده و بینظیر، پیچیدگی و پِیرنگ داستان ضعفهاشو میپوشونه. خب، اول اینکه نمیتونستم از گوش کردنش دست بردارم و از اونجایی که زندگیم کلاً روی دور تند جریان داره، اکثر قسمتهاش روی ۱.۵ یا ۲ بود و حتی چندتاشو با ۳x گوش کردم و برای همین انقدر زود تموم شد. صداگذاریها و پسزمینه و همه چیز بینظیر بود، هر شخصیت صدای خاص خودشو داشت و برای بار ۲۲۱ اُم توصیه میکنم صوتیشو گوش بدید. ایدهی کلی: شخصی به اسم شیتانا(فکرمیکنم اینطوری نوشته بشه) که به خاطر شخصیت و چهرهی وهمانگیزش به شیطان مینموده، یک مهمانیِ عجیب ترتیب میده اعم از چهار کارآگاه و چهار آدمی که شیتانا به شخصه فکر میکرده جنایتکارن (بینظیر بود). هرکول پوآرو هم که لازم نیست بگم، از همون اول نقش پررنگی داشت. شخصیتپردازی: انقدر محشر بود که ممکنه خودتون از شدت جزئیات خسته بشید، اما طرفدارهای آگاتا و اونایی که با کتاباش آشنایی دارن میدونن این یه چیز طبیعیه. فرعیترین شخصیتهاروهم به راحتی میتونید توی ذهنتون تجسم کنید. و البته خانم کریستی، در هر لحظه از کتاب بهتون رکب میزنه و به غیر از معمای اصلی، معماهای دیگری هم در پیِ داستان اضافه میشن که بیجواب نمیمونن و خب، برای من سوالی نموند. ضعف کوچولوی کتاب: جزئیات واقعا زیاد بود، که این کمی اذیتم کرد اما دقیقا به خاطر همین این از اون داستانهاییه که شما میتونید خودتون رو جای کارآگاه بذارید و همهی اطلاعات در اختیارتونه(البته سعی نکنید کار سختیه). 6 30 آگاتا هولمز 1404/4/21 فرندز؛ دوستان و عاشقان متیو پری 4.2 38 ششمین کتاب تابستان ۱۴۰۴* اوه، عجب یادداشت سختی! من تقریبا از وقتی فرندز رو دیدم میخواستم این کتاب رو بخونم، اول فکر میکردم یه چیزی شبیه سریاله اما بعدش فهمیدم این دربارهی متیو پریئه، بعدا چیزایی راجع به زندگیش شنیدم و وقتی این کتابو خریدم، هر روز توی کتابخونه چشمم بهش میافتاد اما انگار یه چیزی منو میترسوند که بخوام شروعش کنم. چی باید بگم؟ حتی دلم نمیخواد به این کتاب امتیاز بدم، شبیه به امتیازدادن به زندگی یه آدمه، کسی که در نهایت از پسش بر اومد، کسی که بعد اون همه اشتباه فاجعهوار درس گرفت و فهمید باید راه رو کدوم طرفی بره... و اگر بخوام امتیاز بدم، به خاطر تمام امیدهای فصلِ آخر که من رو به گریه انداخت پنج ستاره میدم. متیو بالاخره از پسش براومد و درست وقتی این اتفاق افتاد، رفت، این چیزی نیست که توی کتاب باشه و همین دردناکه. اما خودش مثل اینکه میدونست، برای همین بند دوم صفحهی اول من رو به گریه انداخت. چندلر بینگِ عزیز، تو همیشه جزئی از خاطرات من میمونی، کسی که فرندز رو با تمام نمکهای بیمزهاش برای من تبدیل به خونه کرد. امیدوارم در آرامش خوابیده باشی و این شاید زیاده روی باشه، اما بخشایی از کتاب بود که میگفتم کاش اونجا بودم که بغلت کنم. و بین این همه بتمن، تو یه بتمن واقعی هستی، تنها بتمنی که قبولش دارم. 1 20 آگاتا هولمز 1404/4/19 نشانه چهار آرتور کانن دویل 4.2 16 پنجمین کتاب تابستان ۱۴۰۴* (میبینید سرعتم چقدر فوق العادهاس؟) هولمز تو یه بطری کوکائین داری من که ندارم =(. واقعاً کتاب بینظیری بود، هم داستانی هم پروندهاش جالب بود هم توصیفات خوب بود. این چهارمین کتابیه که از مجموعهٔ شرلوک خوندم و کم کم روندش داره دستم میاد، اینطوریه که کانن دویل یه جوری جزییات رو وارد داستان میکنه حدس زدن مجرم برای خواننده کار راحتی نیست، اما شرلوک جوری همهچیز رو توضیح میده که انگار راحتترین کار دنیاست (واسه همینه که یه دورهای (برای من همیشه) خواستهی خیلیهامون بوده که مغز جناب هولمز رو داشته باشیم!) نیم ستاره رو هم دقیقاً برای همین کم کردم. و یه نکتهی دیگه که اواخر کتاب برام به شدت ملموس بود، یه جورایی نژادپرستانه بود، البته که از طرف شخص شخیص مجرم اما به هرحال... و مقصر نشون دادن هند و مظلوم نشون دادن انگلستان در استثمار هند! و دیالوگ محبوبم که از قسمت ویژه سریال هم به شدت برام دوست داشتنی بود: _ مورفین یا کوکائین؟ _ کوکائین، محلول هفت درصد. دلت میخواهد امتحانش کنی؟ باهاش خوش گذشت، آه از این خونسردی کارآگاه مرموز که همیشه افتخارهاش رو به اسم خودشون میزنن؛ به راستی که کی هستی؟ و آها به عنوان کسی که تقریبا هفت ساله طرفدار دوآتیشهی شرلوک هولمزه میخوام یه اعترافی بکنم، پروندههای پوآرو واقعاً برگریزون ترن، اما شخصیت و روش هولمز همیشه برای من محبوب تر خواهد بود و ارادت ابدی بهش خواهم داشت =). 0 27 آگاتا هولمز 1404/4/9 برق نقره ای و پنج داستان دیگر آرتور کانن دویل 4.5 3 چهارمین کتاب تابستون۱۴۰۴ خیلی خوش گذشت موقع خوندنش ولی نصف پرونده ها شرلوک کار خاصی انجام نداد و روایت ماجرا از زبون بقیه بود درحالی که اولای هر پرونده با اون حجم از جزئیات و اسمای عجیب حوصله م سر میرفت ولییی بازم خوش میگذشت. ویراستاریش هم افتضاح بود حقیقتا. 0 13 آگاتا هولمز 1404/4/2 نازنین فیودور داستایفسکی 4.1 292 دومین کتاب تابستون ۱۴۰۴* حاوی لو رفتن یادداشت ۱: فکر میکنم قلبم داره گریه میکنه، فقدان نامیدی توی مرد موج میزند و اون به دنبال امید دست و پا میزد که فرار کنه دختر برای شرافتش تلاش میکرد و معصومانه به عنوان یه قهرمان خاموش میمیره، انگار کار دیگه ای ازش بر نمیاومد، ولی راه های دیگه ای هم برای بقا مونده بود، یعنی دخترک به کجا رسیده بود که اینطوری رها کرد؟ رفت و مرد رو هم با خودش کشت فقط در یک قالب دیگه؛ شاید من رو هم همینطور.. یادداشت ۲: یک ساعته که تموم شده و به خدا همینطوری زل زدم به دیوار و دارم فکر میکنم انگار میخوام گریه کنم ولی میگم خب برای چی؟ این کتاب فقط بازتابی از حقیقت بود بازتابی از نطق خاموش نا امیدی که توی شلوغی شب پرسه میزنه و تا به خودت بیای میبینی که توی شلوغی و سکوت گم شدی ولی نصف ستاره کم کردم چون فکر کردم این نهایتش نیست، بازم میشه هاله هایی از امید رو توی شلوغی و درماندگی پیدا کرد مگه نه؟ یادداشت ۳:عمیقاً فکر میکنم این کتاب نود صفحهای میتونه اندازهی هزاران کلمه حرف داشته باشه درحالیکه یه کتاب هفتصد هشتصد صفحهای هیچی برای گفتن نداشته باشه. 0 38 آگاتا هولمز 1404/4/1 دشمن عزیز جین وبستر 4.0 76 اولین کتاب تابستون ۱۴۰۴* یادداشت ۱: نطق افکار این دختر مو قرمز با سبک زیبایی شناسی عجیب و منطق احساساتیش، نتیجه اش شد دشمن عزیزِ عزیز. رشد شخصیت سالی رو توی درجههای مختلف از غرولندهای وقت و بی وقتش میشد دید. یه دختر تنبل، اجتماعی، غرغرو و یه جورایی از خود راضی، توی یه شرایط سخت قرار گرفت و پوسته ی تلاشگر و قاطعش برای رشد جامعه بالا زد. چقدر چرت و پرتاتو دوست داشتم سالی عزیز. به اندازه ی جودی برام عزیز هستی. تکه ای از روحم رو توی نوانخانه ی جان گریر جاگذاشتم. یادداشت ۲: محتوای دو کتابی که از جین وبستر خوندم تقریباً برای من یک سبک جدید بود، نامههایی از جنس روزمرههای عادی که توی ژرفنای کلماتش پر از معنیه. در واقع میشه گفت خانم وبستر، اگر پونصد صفحه کتاب بنویسه، چهارصد صفحهش هیچ داستان خاصی رو به دنبال نداره، اما نمیتونم اسمشو بذارم بیمحتوا، چون میشه توش هاله ای از لایههای تفکر عمیقی که جین داشته رو دید. پ.ن: روح من برای همچین عاشقانههایی ساخته شده، کم و تاثیرگزار. 0 19 آگاتا هولمز 1404/3/27 harry potter and the sorcerer's stone جلد 1 جی. کی. رولینگ 4.6 221 هریپاتر، قریب به دو ماه من رو به خودش مشغول کرد. تقریبا از همون اولی که شروع کردم به کتاب خوندن تا وقتی که پامو گذاشتم توی فضای مجازی خصوصا ایتا، با حجم زیادی از پاترهدها یا علاقه مندان به هری پاتر رو به رو شدم که منو تشویق می کردن به خوندن یا دیدنش اما راستش هیچ وقت علاقهمو جلب نکرد. تا اینکه چندوقت پیش یه روز دیدم یکی از دوستان داره زبان اصلیش رو میخونه منم گفتم بذار چند صفحه شو بخونم و علاقه مو جلب کرد =)... تقریبا هم میشه گفت اولین کتاب زبان اصلی ایه که تموم کردم. عاملی که باعث شد ازش لذت ببرم همین زبان اصلی بودنش بود داستان جالبی داشت اما فانتزیش اصلا خوب نبود، آخرش هم واقعا اعصابم خورد شد حقیقتا من از خوندن این کتاب لذت بردم اما رفت توی فهرست کتابهایی که یه نظرم درخور این حجم از معروف شدن نبودن، حداقل نه به عنوان یه کتاب فانتزی من عاشق جزئیات این کتاب شدم، فضاسازیش فوق العاده بود ولی خیلی جاها دیگه داشت حوصله م سر میرفت یه جاهایی رو خیلی کش داده بودن، آخراش فقط خدا خدا میکردم تموم بشه و چون بگی نگی داستان رو برام لو دادن خیلی ترغیب نشدم به جلدهای بعدی خلاصه اینکه همین =) 55 39 آگاتا هولمز 1404/2/26 رابینسون کروزو دانیل دفو 4.0 18 با اینکه خیلی از این کتاب غر زدم، میخوام بهش چهار امتیاز رو بدم. و بالاخره رابینسون کروزو، ماجراهای من و توهم تموم شد. روند کتاب رو دوست داشتم. بعد از اینکه دزدهای دریایی کارائیب رو دیدم یهو این کتاب برام جالب تر شد. یکم که فکر کردم دیدم چیزی که اذیتم میکرد لحن کتاب بود، که اونم به نظرم به خاطر ترجمه ش بود... ترجمه ش خیلی اذیتم کرد. در کل، خوشحالم خوندمش، ولی به نظرم سزاوار این همه تعریف نبود. پ.ن: وقتشه برم توی کار سینوهه اونم تموم کنم =)... 2 25 آگاتا هولمز 1404/2/23 یادداشتهای شیطان لئونید نیکلایویچ آندری یف 3.8 21 اونقدرها قوی نیست، اما ارزش خوندن داره. شروع کتاب قوی بود، روند کتاب رو هم دوست داشتم اما کمی ضعیف شد، البته نویسنده نتونست کتاب رو کامل کنه. توصیفات کتاب دقیق بود. همذاتپنداری با شیطان، راحتتر از انسان بود! با توجه به دوره و شرایطی که آندری یف توش بوده این کتاب واقعا منطقیه، خوب تونسته احساساتش رو در قالب کلمات بگونجونه. 0 21 آگاتا هولمز 1404/2/11 سایه های میان ما تریشا لونسلر 4.3 36 کلا اومدم این کتابو بکوبم بره، هرچند بیانصافی نمیکنم زیباییهایی هم داشت. من در کل عاشقانه نمیخونم، ولی ببخشید، این الان عاشقانهست؟ با این حجم از ادبیات فجیع و بدون هیچچچچچ محتوایی؟ (شاید لو رفتن): داستان فقط توی هفتاد هشتاد صفحهی آخر اوج گرفت و خوب بود. دقیقا مثل سنگدل! فقط برعکس سنگدل که همش داشت شیرینیهارو توصیف میکرد توی نصف این کتاب داشت لباس ملت رو توضیح میداد و عملا اتفاق خاصی توی دویست سیصد صفحهی اول نیفتاد. محتوا؟ اول که اصلا نداشت، همونیهم که داشت خیلی فجیع، تکراری و کلیشهای بود. ولی خب یه جورایی میشد توی همون آخرهای داستان رشد شخصیتهارو دید، اینکه فهمیده بودن تصمیمات اشتباهی گرفتن و سعی کردن جبران کنن و خودشونو تغییر بدن. مثل عاشقانههای دیگهای که خوندم آبکی تموم شد اما خوبیش این بود که واقعاً کتاب روونی بود. فانتزی قوی ای نداشت. در آخر هم میخوام بدونم چرا همچین کتابهایی رو منتشر میکنن=)؟ اینا همیناییان که قشر نوجوون میخونن، چرا واقعا یه نوجوون در اوج یادگیری و فعال بودن مغزش باید همچین چیزایی رو وارد ذهنش کنه و از نظرش کتابهای مفیدتر «مسخره» باشن؟ اصلاً روی این کتابها نظارتی هست؟ به معنای واقعی این کتاب داشت بیاخلاق بودن رو ترویج میداد و اسمش رو میذاشت آزادی، بعدهم که نمرهی ۴.۳ میگیره. منم اگر میدونستم کتاب اینطوریه مطمئنا هیچوقت رغبت نمیکردم برم سمتش. 25 40 آگاتا هولمز 1404/2/8 مدرسه جاسوسی؛ اردوی مرگ جلد 2 استوارت گیبز 4.4 11 همهچیز توی این کتاب یافت میشه. جلد اولش اونقدرها برام جالب بود، ولی این جلدش پر از هیجان بود، از اون کتابهایی که ناخودآگاه جلوی چشمات سریال میشن. به موقع هیجان وارد میکرد و غافلگیر میشدی و توصیفاتش عالی بود. شاید اگر دو سال پیش این مجموعه رو میخوندم خیلی بیشتر عاشقش میشدم، منتظر جلد سه هستم =). 0 8 آگاتا هولمز 1404/2/1 کاهن معبد جینجا، داستان سفر ژاپن یامین پور 4.0 109 من با همه ی کتابها سفر میکنم، اما این سفر واقعا واقعی بود. اول که بگم، قطعا قطعا ارزش خوندن داره، چون شما فقط یه سفرنامه رو نمیخونید، شما با حقایق بسیار زیادی روبه رو میشید که خیلیهاشون ملموس هستن. این کتاب فقط درباه ی ژاپن نیست، بلکه درباره ی جنایت بیپایان تاریخ و سکوت مثلا صلح گرایانه ی ملتهاست که تکرار میشه. توصیفات به جا و عادلانه بود، هم خوب هم بد. به علاوه ی قلم به شدت دلنشین آقای یامین پور که شیرینی کتاب رو برای بنده چند برابر کرد. البته منم متعجب شدم از این سکوت عجیب ژاپنیها در برابر این ظلم. منم متعجب شدم از حضور اوباما توی موزه ی صلح هیروشیمایی که ادمایی امثال اون۷۰ سال پیش باعث اون همه بدبختی شدن. منم متعجب شدم از این سکوت تقدیرگرایانهی بی معنی. البته که این کتاب حدود ده سال قبل نگارش شده، اما این فقط ماجرای ژاپن نیست، این ماجرا ی خیلی از ملتهاست، برای همینه که توصیه میکنم بخونیدش. سپاس فراوان از آقای یامین پور، چقدر دلم میخواد به ژاپن سفر کنم و توی مسیر، توی پرسه زدنها و دیدن خیابون ها گم بشم. چقدر دوست دارم به معبد مینجی بیام و از دیدن چندتا خانم که با کیمونو برای عبادت اومدن خوشحال بشم. ژاپن حس خاطرهانگیزی داره برام، از آقای میازاکی بگیر تا سوباسا و همه ی این خاطرات دیگه که کودکیم باهاشون پر شد و حالا این کتاب! بعد این سفر نامه، خیلی بیشتر دلم خواست به این خورشید تابان سفر کنم، به این هفت هزار جزیره ی طلایی که تاریخهارو پشت سر گذاشته و طعم گس اون چایسبز تگری رو مزه کنم. شاید سامورایی درونم داره بیداد میکنه راجع به شرافت، تاریخ و از دست ندادن اصالت. و حالا حس میکنم که یک سنجاب درون هم دارم که دوست داره توی ذهنهای دیگه سرک بکشه و ببینه در سامورایی درون اونها چه خبره. احتمالا دیدتون با این کتاب نسبت به ژاپن عوض بشه و البته یکمی واقعی تر. از ایرادات کتاب هم این بود که به علت مدت زمان کوتاه، خوب پوشش داده نشده بود، اما از نظر من نسبتا کامل و دوست داشتنی بود. «جزیرههای رمزآلود، آرام و بی صدا و اغواگر بر جا نشستهاند...جزیرهها همه گیشا هستند، با کیمونوهایی که داوودیهای سرخ خشن بر آن نقش بسته، فریبنده و زهرآلود.» 2 37 آگاتا هولمز 1404/1/22 بیچارگان فیودور داستایفسکی 3.7 94 میخواستم برای این کتاب هم یک یادداشت بنویسم. میدونم که میخوام دوباره این کتاب رو بخونم چون، در عین شخصیت پردازی عالی و کامل، کتاب تا حد زیادی برام مبهم بود. این واقعاً درباره ی زندگی بود، راجع به دست و پا زدن آدمها برای پول، محبت، عشق... تلاش آدمیزاد برای بقا، رهایی از فقر و پایان رنج من واقعا تا حد زیادی با زندگی شخصیتها و نامههاشون همراه شدم. چیز دیگه ای برای نوشتن ندارم، یه روزی دوباره می خونمش و دقیقتر و کاملتر راجع بهش خواهم نوشت. 0 15