یادداشت آگاتا هولمز
1404/4/30

اجازه میخوام تا ایرادهای کتاب موردعلاقهامو نادیده بگیرم، البته عنوان خواهم کرد، ولی نمیتونم بهش پنج امتیاز ندم. مدتها بود دنبال همچین چیزی بودم. خسته شده بودم از ناامیدیهای خاکستری توی کتابهای روسی، یا روندهای یکنواخت رمانهای انگلیسی، خسته شده بودم از کتابهای سختخوانی که خودم نمیفهمیدم چرا میخونم. واقعاً دلم لک زده بود برای یه چیزی که تا عمق روحم درکش کنم، باهاش زندگی کنم، برای یه کتابی که درسته سختیهای فراوانی به خودش دیده، اما بدونم که ته هر جملهاش یه امیدی هست. ممنونم از خانم مونتگمری که اینو به من داد. من کتابهای داستایفسکی و تولستوی رو میخونم و اسمشونو میذارم زندگی واقعی. اونجا قرار نیست با اتفاقات شگفتانگیز امیدوارانهای روبرو بشی، بلکه کلمات تورو به ژرفنای سختی این روزها میبرند. من کتابهای مونتگمری رو هم میخونم، جایی که همهچیز زیادی زیبا و امیدوارانه و به قول ایلزه «ویکتوریایی»ـه. اما من اسم این رو هم میذارم زندگی واقعی. یک بار یک دوستی از من پرسید که به نظرت تو شبیه «امیلی» هستی؟ اونموقع گفتم نمیدونم و هنوز هم مطمئن نیستم. من وجه اشتراکات زیادی با امیلی دارم و مطمئنم قسمتی از روحم به نیومون و دختر اصلی داستانش پیونده خورده، ولی آثاری از اون زیباییشناسی شاعرانه که احساسات درش آمیختهاند توی وجودم نمیبینم. هرچه هست، من واقعاً عاشق امیلی هستم. کلمات درخشانش در توصیف کوچکترین چیز، اینکه عمق احساساتش رو میکاوه و به دفتر خاطراتش شبیه به بهترین دوستش نگاه میکنه، باعث میشه فکرکنم تنها نیستم. امیلی که این روزهای خوب رو برای من ساختی، قول میدم هیچوقت فراموشت نکنم=). و چیزی که زیاد دوست ندارم بهش بپردازم، ضعفهای کتاب: بینقص نبود، اما کامل بود؛ به نظرم بینقص نبودن یه ویژگیه که باعث میشه هرچیزی واقعی به نظر برسه. پیچش داستانی کمی قابل پیشبینی بود، اونجاهایی که نیاز به توصیفات بیشتر داشت، مثل پایانش، دوست داشتم که بهش پر و بال داده بشه. یه سری اتفاقات هم اغراقآمیز بودن. ولی چیزی از فوقالعاده بودنش کم نمیکنه. پ.ن(حاوی لو رفتن): تدی دیدی آخرش ثابت کردی که اون دختر مال توئه؟
(0/1000)
نظرات
1404/4/30
وای بالاخره یه یادداشت خوب برای کتاب موردعلاقه امم. جمله آخر عین چی ذوق زدم کرد.
1
2
آگاتا هولمز
1404/4/30
1