Emily

Emily

@nzn110
عضویت

اسفند 1403

23 دنبال شده

39 دنبال کننده

یادداشت‌ها

Emily

Emily

3 روز پیش

        دومین مجموعه کتابی که از این نویسنده تموم کردم. 
ماد سر این جلد منو زیر و رو کرد. قطعا قدم خیلی بزرگی در رشد نوجوانان کشورش که این کتابو میخونن برداشته، برای یادآوری این مفهوم که چرا کانادایی ها جنگیدن. در طول کتاب انقدر مقدس دیدن پشتیبانی از انگلیس و افتخار به جنگیدن کانادا در کنار متفقین برام عجیب به نظر میرسید، اما احتمالا تحت تاثیر جادوی قلم مونتگومری رفته رفته این حس برام کمرنگ شد. این کتاب باعث شد بالاخره برم سراغ جلد دوی مجموعه تاریخ ترسناک و تحقیق راجع به جنگ جهانی اول و نقش هر کشور، تاحالا همین یک ذره اطلاعات این کتاب برام موثر تر از هر کتاب تاریخ سنگینی بوده، حتی با وجود علاقه شدیدم به این مبحث. اما جدا از اطلاعات مهم برسیم به خود کتاب:
این جلد ریلا(کوچیک ترین بچه آنی)پونزده سالشه،سال ۱۹۱4 عه و خوشیای اهالی جزیره پرنس ادوارد(و کل دنیا)،قرار نیست زیاد طول بکشه.کتاب خیلی تمرکزی روی آنی و گیلبرت نداره و در اصل به بچه هاشون و طبیعتا ریلا پرداخته میشه،گاهی یادداشت های ریلا رو میخونیم و گاهی هم روایت سوم شخص.اگه فکر میکنید تو دنیای آنی شرلی هیچ غم و غصه ای وجود نداره پیشنهاد میدم تا اینجا پیش بیاید تا حرفتونو پس بگیرید. در واقع کل کتاب میخواد جنگ و رشد شخصیت ها تو این مصیبت و فاجعه رو نشون بده. 
 من عاشق تک تک شخصیت های این کتابم، از جمز کوچولوی سه ساله تا سوزان ۶۵ ساله. ممنونم که گذاشتید این چندماه باهاتون زندگی کنم و انقدر خوش بگذرونم. هیچ وقت تجربه خوندن این مجموعه رو فراموش نمیکنم. 
(❗از این جا به بعد حاوی افشای کل مجموعه❗) 
هفت جلد کنار این خانواده بودم ولی این سیصد صفحه بیشتر از کلش منو باهاشون آشنا و همراه کرد، اوایل کتاب و تو جلدهای قبل از ریلای خودشیفته و تا حدی"لوس" خوشم نمیومد. اما حالا؟ این شخصیت برام به اندازه بقیه عزیز شده. آنی، یکی از شخصیت هایی که باعث بغض کردنم میشد. روزی که این دختر وارد گرین گیبلز شد و یادمه، دشمنیش با گیلبرت، رابطش با متیوی عزیز، معلم شدن و دانشگاه رفتنش، نامزدیش، سکونت در ویندی پاپلرز، عروسیش، جویس کوچولو و بعدش جم و درنتیجه مادر شیش تا بچه بودن، و حالا چی؟ موهای آنی دارن سفید میشن و پسراش دارن میجنگن=) و اما همون پسرها! جم، جم‌کوچولوی عزیزم که لحظه به دنیا اومدنش تو خونه رویاها رو خوب به یاد دارم حالا به عنوان اولین بلایت لباس رزم پوشیده و عازم خط مقدمه. جم بهترین رابطه رو با ریلا نداشت در نتیجه خیلی بهش پرداخته نشده اما والتر... برادر موردعلاقه این دختر... و احتمالا پسر موردعلاقه من. تا جلد پیش نظرم کاملا برعکس بود ولی این جلد... والتر قطعا بیشتر از هر پنج تا خواهر و برادر دیگه برام عزیزه. از همون اول این جلد و قبل شروع جنگ نظرم راجع به والتر عوض شد و تازه فهمیدم این پسر با اون چشمای رویاپرداز خاکستری که باگلوله ای از سمت دشمن برای همیشه خاموش شدن چقدر دوست داشتنی شده، با وجود این که برام اسپویل شده بود والتر میمیره با رسیدن خبر مرگش برای اولین بار اینطور برای کتابی گریه کردم و با خوندن نامه ای که برای ریلا نوشته بود حالم بدتر شد و به طرز عجیبی منم بهش افتخار کردم. تا حالا هیچ وقت کتابی انقدر منو درگیر خودش نکرده بود و از ماد تشکر میکنم. نن و دای تقریبا حضور نداشتن و شرلی هم همینطور. کنت فورد هم برام عزیزه ولی توی اونلی و گلن سنت مری کسی روی دست بلایت ها نمیاد☝🏻حتی مردیت ها. نکته وحشتناکی که برام پررنگ بود این بود که چطور مردم بعد جنگ جهانی اول انقدر شکسته شدن و خیلیاشون باید انتظار جنگ جهانی دوم رو هم بکشن. آنی، استقامت این زن و مادر برام خیلی زیبا بود، مرگ یک پسر و مفقود شدن پسر دیگه برای چندماه رو به چشم خودش دید و صبر کرد،ولی با این وجود تاریخ زنان بسیاری چندین برابر رنج‌کشیده تر و صبور تر از کسی با شرایط آنی رو دیده و همین حیرت زده ام میکنه که چطور ایستادگی کردن؟
(❗اتمام اسپویل❗) 
 و اما گیلبرت، پدری که کسی توجه خاصی به احساساتش نداشت اما هنوز هم با حضور کم رنگ و در پس زمینه اش شخصیت موردعلاقمه و قطعا آنی خوشبخت ترین عروس پرنس ادوارده. 
راجع به سوزان هم، من هیچ وقت علاقه زیادی به این زن نداشتم اما حالا به این نتیجه رسیدم که احتمالا اگه منم توی اینگل‌ساید زندگی میکردم من و سوزان میتونستیم حین کیک پختن یه دعوای درست و حسابی داشته باشیم و در عوض بعدش از دستپخت هم تعریف کنیم. 
گرترود هم خیلی حواسم بهش نبود ولی شخصیت جالبی داشت. 
فکر کنم خیلییی به خود ریلا نپرداختم ولی ریلای-ما-ریلا ی عزیزم، این دختر در سال آخر جنگ قطعا با قبل شروعش فرق کرده بود، تفاوتی که به نظرم به تجربیات تلخ جنگ میارزید. 
ممنونم ماد. ممنونم که این مجموعه رو نوشتی و منو توش گیر انداختی. کاش میشد ببینمت. 

مشخصه چقدر تحت تاثیر شخصیتا قرار گرفتم نه؟ به نظرم بخش اصلی کتابای مونتگومری همینه. 
یادداشتم خیلی خیلی طولانیه و اگه تا اینجا خوندید ازتون معذرت خواهی و تشکر میکنم💘
قطعا نیازی به فکر کردن به خوندن این مجموعه نیست و کمتر کسی به نظرم این کتاب رو نخونده یا نمیخواد بخونه. اما خواهش میکنم حتما تا جلد آخر ادامه بدید

پ. ن: ظاهرا مجموعه یه جلد دیگه تحت عنوان بلایت ها نقل میکنند داره که ترجمه نشده. قدیانی منظورت چیه؟ 
      

33

Emily

Emily

6 روز پیش

        داشتم نظرات بهخوانو زیر و رو میکردم که دیدم در مقایسه با بابالنگ دراز این کتاب طرفدارای کمتری داره. ولی برای من اینطور نبود. 
البته چون این دو جلد کلا باهم متفاوتن شاید مقایسشون ایده خوبی نباشه ولیییی به نظرم یکی از دلایل برتر بودن دشمن عزیز نسبت به بابالنگ دراز برای من حجم بیشترش بود که فرصت بیشتری برای شناخت سالی و وقت گذرونی باهاش بهم میداد. 
قضیه کتاب اینه که سالی مک‌براید(دوست صمیمی جودی) که یه دختر پولدار و سرخوشه یهو درگیر یه مسئولیت بزرگ میشه که همش هم تقصیر جودی و جرویسه. مسئولیت مدیریت نوانخانه جان گریر، همون نوانخانه ای که جودی توش بزرگ شده بود. توی این جلد قراره ماجراهای سالی و نوانخانه رو از طریق نامه هاش به عزیزانش بخونیم💘 
وای که نگم چقدر چند روزی که داشتم کارای نوانخوانه جان گریر رو سر و سامون میدادم خوش گذشت(هرچند هیچ کس متوجه نظرات و ایده های من نمیشد طبیعتا) به شخصه با سالی ارتباط بیشتری برقرار کردم تا جودی، رشد شخصیتی این دختر موقرمز(بله موقرمزز!من تصورم از سالی یه دختر بلوند یا مومشکی بود) تو داستان کاملا مشخص بود، فکر میکنم منم با سالی تغییر کردم و یکی از شخصیت های موردعلاقه م شد که تا ابد تو قلبم میمونه😭💖
و تو جناب حنایی!  بعضی وقتا میخواستم چکش بردارم و مغزتو که گاهی به حضورش شک میکردم پودر کنم و از طرفی هم یهو دلم میخواست برات های های گریه کنم. 
و جرویس، وای چقدر من این مرد بامزه رو دوست دارم، البته اینو باید تو یادداشت جلد قبل مینوشتم.😔
وای که چقدر این بچه های کوچولوی ناز نوانخانه بامزه بودن، دمت گرم سالی که مسئولیتشونو قبول کردی😭 
درکل ممنونم خانم وبستر! عاشق کتابات و شخصیتاشونم و خیلی باهاشون خوش گذروندم💘
پ. ن: عذاب وجدان گرفتم، باید برای بابا لنگ دراز یه یادداشت دیگه هم بنویسم چون عاشق اونم هستم
پ. ن۲:  رابطه شونم که وای. عاشقانه ای که من حقیقتا ازش لذت میبرم یعنی همین. شناخت به مرور و رشد در کنار هم=) 
قطعا باز هم میخونمش، هم بابالنگ دراز و هم دشمن عزیز عزیزم رو
      

43

Emily

Emily

1404/4/5 - 17:36

        دسته چهارم رو محض تنوع و به خاطر تعریفی که شنیدم خوندم. 
خوندنش هیجان انگیز بود و تو یه روز تموم شد. نمیدونم جلد بعدشو بخوام بخونم یا نه. یکی از نقاط مثبت، فانتزی کتابه، که نسبتا خوب  بود(البته اینم داشته باشید که من فانتزی خون نیستم و یکی از اولین تجربیاتمه). دنیا، تاریخ و قوانینشون جالبه و از این نظر نسبتا بد نیست(بهترین نقطه کتاب همینه). شخصیت پردازی ها خیلی خوب نبود(کاراکتر موردعلاقه ام تارن عزیزمه و به نظرم بهترین شخصیتهههه) در واقع هیچ نگاهی به عمق وجودی شخصیتی انداخته نمیشد و رسما از شخصیت های فرعی هم هیچ اطلاعاتی به دستت نمیرسید(بزارید اینجوری بگم،شخصیت پردازی صفر). نوع روایت هم خیلی خوب نبود. راجع به بخش عاطفیش هم که اصلااا حرف نزنم بهتره. 
در کل اگه خیلی به "فانتزی های این سبکی" علاقه مندید بخونید.

پ.ن: به شخصه راضیم که نخریدم و قرض گرفتم ، تجربه جالبی بود ولی به نظرم قرض بگیرید. 
پ. ن ۲:وای. جلد مجازی خیلی خوشگل بود. اما مجازی... مجازی خواهشا به فکر این باش که چی به خورد نوجوونا میدی، با اینکه ظاهرا اینم خیلی سانسور شده ولی بازم به نظرم خیلی جاها باید حذف میشد. 
      

17

Emily

Emily

1404/4/2 - 01:04

        و بالاخره یادداشت بازی های میراث... 
همیشه سر کتابای ترند با خودم درگیری داشتم. باید چون زیادی بهشون توجه شده و اکثرا سطحین با گارد بخونیم و نظر بدیم؟ یا میشه بدون مقایسه فقط دوستشون داشته باشیم؟ الان به این نتیجه رسیدم که کتاب رو برای خودم میخونم و حق دارم هر نظری داشته باشم برای خودم. پس آره، من بازی های میراثو دوست دارم. بیشتر برای خودم عجیبه ولی این کتاب برام جالب و بامزست. 
هر وقت مجموعه های طولانی رو تو چند روز تموم میکنم واقعا حس میکنم خیلی باهاشون زندگی کردم. من با ایوری، برادران هاثورن، عمارت، اورن و آلیسا زندگی کردم. برای چند روز طعم زندگی خیلی خیلی پولداری رو چشیدم و خوش گذشت. نمیگم کتاب شاهکاریه نه. ولی میگم به دلم نشست و این یعنی فوق العاده سلیقه ایه. 
راجع به بخش معمایی باید بگم معمای این جلد خوب بود. بهتر از معمایی های ترند دیگه ای بود که خوندم، خیلی بهتررر. شخصیت هارو واقعا به جز چندتا دوست داشتم(زندر فوق العاده بود، به سبک دیگه ای خوب بود.نمیدونم چطوری بگمش). روابط خانوادگی به نوعی جالب بود. خوشحالم که خوندمش و دوستش دارم. 

پ. ن: مشکل اصلیم فرای داستان و همه چی، ربکا و تئان. نمیفهمم چرا باید همچین مفهوم افتضاحی تو کتاب باشه و به ذات مقدس کتاب آسیب بزنه(با همین سرعت پیش بره دیگه کتابایی عجیبن که نرمالن.) 
      

51

Emily

Emily

1404/3/10 - 11:40

53

Emily

Emily

1404/2/11 - 23:08

        این کتابم تموم شد. 
چرا ۲/۵؟
شاید اگه همون اول که تموم کردم یا حین کتاب بود میگفتم ۵ ستاره، اما الان نه... 
خب اول اینکه میگن خیلی شبیه ده بچه زنگی خانم کریستیه اما من چون نخوندمش نمیتونم اینو بگم. در نتیجه داستان برام جالب و تازه بود. 
واقعا هیچ نظری راجع به اینکه قاتل کیه نداشتم ولی چون هنوز خیلی جنایی خون نشدم و از کتابایی هست که هنوز که مبتدیم برام جالبه نمیگم لزوما خیلی خوبه. 
شخصیت پردازیش رو هم دوست داشتم، متناقض بودن عواطف شخصیت ها طبیعی ترشون میکرد. 
۳۰ صفحه آخر با هر کلمه متعجب تر میشدم و بیشتر تو بهت فرو میرفتم. و واقعا یه سری بخش ها خیلیی هیجان زده ام میکرد و با مرگ یکی از شخصیت ها گریه هم کردم. خلاصه که روند داستانی خوبی داشت و به شخصه از بیان خاطرات لذت میبردم، اما به نظرم پایان واقعا خوب نبود.(انگار نویسنده نمیتونست بدون خارج کردن پایان ماجرا از قضایای طبیعی، خواننده رو متعجب کنه.) 
اما دلیل کم کردن امتیازات: 
اولین چیزی که خیلی آزرده ام کرد، بعضی مسائل تو کتاب بودن که اصلا باورم نمیشه. حتی اگه بگیم تو فرهنگ اونا همچین چیزی هست، تو فرهنگ ما نیست و واقعا نشر مجازی باید اینو بفهمه. به نظرم واقعا مترجم میتونست این بخشارو حذف کنه و هیچ اتفاقی نیوفته و حتی خوندن کتاب با اعصاب خوردی کمتری همراه باشه. در حدی ناراحت کننده است که دوست دارم گزارشش کنم.(البته خیلی ربطی به خود داستان نداشت و شاید اگه از ناشر دیگه ای میخوندم خیلی بهتر بود.) 
و اما دلیل دیگه، دوست داشتم داستان کاملا منطقی بره جلو نه اینکه ماورا هم واردش بشه. هرچند خیلی مشکلی با این قضیه نداشتم. اما به نظرم ضعف نویسنده رو نشون داد. 
در کل اگه اون قضیه سانسور و بزاریم کنار میتونست خوندنش تجربه دلپذیر تری باشه. 
ارزش یه بار خوندن و داره اما از یه نشر دیگه. 


      

2

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.