معرفی کتاب آفتاب در حجاب اثر سیدمهدی شجاعی

آفتاب در حجاب

آفتاب در حجاب

4.5
290 نفر |
54 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

24

خوانده‌ام

672

خواهم خواند

125

شابک
9789643373344
تعداد صفحات
182
تاریخ انتشار
1399/11/19

توضیحات

        
آفتاب در حجاب روایتی است از زندگی حضرت زینب. از کودکی تا عاشورا تا اسارت و تا وفات. اثری که ماندگاریاش از حال پیداست. رمانی که به پشتوانه تحقیقات دقیق و عالمانه تاریخی و روایی،  به همه زوایای پنهان و آشکار زندگی و رفتار و درونیات حضرت زینب پرداخته است. 

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به آفتاب در حجاب

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به آفتاب در حجاب

پست‌های مرتبط به آفتاب در حجاب

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          كتابي بسيار عالي در مورد حضرت زينب سلام اللّه عليها.
اين كتاب حاوي وقايع كربلا و رفتن كاروان اسرا به كوفه و شام و بازگشتشان به مدينه است. گرچه چند بخش از آن به دوران كودكي و وقايع قبل از كربلا مي‌پردازد، ولي بار عمده كتاب در كربلا و حركت اسرا است.
نويسنده اين وقايع را به چند بخش تقسيم كرده و در هر بخش به يك قسمت آن پرداخته است. مثلا يك قسمت در مورد حضرت علي اكبر علیه السلام است. يك قسمت در مورد حضرت علي اصغر علیه السلام . يك قسمت در مورد فرزندان حضرت زينب سلام اللّه علیها است. يك قسمت به وداع با برادر مي‌پردازد و ...
با اينكه كتاب يك كتاب ادبي به شمار مي‌رود، ولي مي‌توان به ديد يك كتاب تاريخي هم به آن نگاه كرد. چرا كه نويسنده از منابع متفاوت و خوبي بهره برده  و مطالب را به زيبايي در كنار هم جمع آوري كرده است.
مخاطب اين كتاب حضرت زينب سلام اللّه عليها است. يعني اين كه انگار نويسنده شاهد تمام دوران زندگي ايشان بوده و حالا دارد آنها را به ياد او مي‌آورد. و مي‌گويد كه تو هم يك رسالتي داري و آن اينكه كربلا را زنده نگه داري و اتفاقات آن را به گوش تمام جهان برساني.
در جايي شنيدم «كربلا در كربلا مي‌ماند اگر زينب نبود». وقتي به اين جمله خوب فكر كردم ديدم كه واقعا حرفي است زيبا و درست. مثلاً ‌وقتي كاروان اسرا به كوفه يا شام رسيد مردم مي‌پرسيدند كه شما از چه طايفه‌اي هستيد؟ يا اينكه آنها را خارجي مي‌خواندند. اينها يعني اينكه مردمان خبر نداشتند كه چه اتفاقي افتاده است. و اگر سخنان و خطابه‌هاي حضرت زينب سلام اللّه عليها نبود حقايق به دست فراموشي سپرده مي‌شد و مرور زمان غباري را بر كربلا مي‌پوشاند. ولي مي‌بينيم كه امروزه كربلا به شدت زنده است و نام ياد حضرت ابا عبداللّه الحسين علیه السلام در ذهن‌ها و جان‌ها.

امین پازوکی
        

4

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

2

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ا﷽ا

روایت پرتو های آفتابی به نام زینب 

   سید مهدی شجاعی، زندگانی حضرت زینب(سلام الله علیها) از کودکی تا برگشت اسرا به مدینه را، در قالب رمان 240 صفحه ای «آفتاب در حجاب» روایت میکند.
(همه این روایت ها، با تمرکز بر واقعه کربلا نگاشته شده.) 

   کتاب از چند بخش تشکیل شده؛ که در هر بخش از آن زمانی را با حضرت زندگی می کنیم. قسمتی را با آن وداع جانسوز و جان گداز با سید الشهدا در عصر روز دَهُم...

   قلم روان و جذاب شجاعی به خوبی توانسته احساسات صدیقه صغری را در غم و اندوه های مکرر روایت کند، به گونه ای که خیال کردم با کاروان اسرا از کربلا بیرون آمدم، با همان مشقت ها وارد کوفه شدم...، انگار که من هم 4 ساعت پشت دروازه ساعات منتظر بودم... 

   عدم پرداخت به خطبه های کوفه و شام، برخی از جنبه‌های شخصیتی حضرت زینب مانند شجاعت و حماسه آفرینی را کم رنگ نشان می‌داد.

   به هر حال اگر مشتاق هستید سختی ها و مصائب را از نگاه ام المصائب ببینید و با صبر آن بانوی بزرگوار آشنا شوید، پیشنهاد من به شما «آفتاب در حجاب» است. 

با تشکر از  @a.aghaei10
ـ✍🏻 sms

        

14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          - آقا ازین کتاب دارید؟
از پشت انبوه کتاب‌های چیده شده روی میزش سرش را چرخاند و نگاهی به کتاب انداخت.
- مال کدوم انتشارته؟
آرم آن پرنده کوچک نقش بسته روی کتاب‌ها برایم بسیار آشنا بود و تا روی جلد کتاب را نگاه کردم گفتم:
- کانون پرورش فکری
- نه ندارمش باید سفارش بدم از تهران بیاد...
- کی میاد؟!
- معلوم نیست دخترم شاید یک ماه دیگه
اون موقع‌ها مثل الان شهر اینهمه کتابفروشی‌ با چندین شعبه نداشت.
برای یک دختر دبیرستانی ادبیات دوست چه چیز می‌تواند لذت بخش‌تر از معرفی و آشنایی با یک کتاب ادبی باشد.
یکی از بچه‌های کلاس کتاب را هدیه گرفته بود و تعریفش را می‌کرد.
 کتاب دست به دست توی کلاس می‌چرخید خیلی منتظر ماندم تا نوبتم برسد.

📖✍️
ماجرای یک واقعه تاریخی به قلم نویسنده‌ای با تجربه و کاردرست و به صورت داستانی...
همیشه برای بیشتر دانستن از وقایع تاریخی باید کتاب‌های قلمبه و سلمبه قدیمی را ورق می‌زدیم با کلی اسم و تاریخ.
با مطالبی که بیشترش را نمی‌فهمیدیم مواجه می‌شدیم و آخرش هم چقدر می‌فهمیدیم و نمی‌فهمیدیم از آن شخصیت و آن واقعه تاریخی خدا عالم بود و بس.

💎تقدیمیه کتاب خیلی قشنگ شروع شده بود. نویسنده با متنی ادبی، بسیار زیبا با واژه‌هایی جدید کتاب را به خداوند عاطفه و عاطفه خداوند تقدیم کرده بود.
🔆با توجه به اسمی که برای کتاب انتخاب شده بود، کتاب ۱۸ پرتو داشت که هر فصل پرتویی بود از شخصیت اصلی کتاب.
پرتو اول با خوابی که شخصیت اول کتاب در کودکی دیده بود شروع می‌شد. تصویرسازی عالی به گونه‌ای که اضطراب نقش اول ماجرا و مهربانی پدربزرگش در مواجهه با این خواب کاملاً مشهود بود و حتی می‌توانستی خواب دخترک را کاملاً در ذهنت تصور کنی.
«یک کلام بگو چه شده دخترکم! روشنای چشمم! گرمای دلم!»
«لب برچیدی و گفتی خواب دیدم خوابی پریشان دیدم که طوفانی به پا شده است طوفانی که چشم به بنیان هستی دارد، که ناگهان در آن وانفسا چشم من به درختی کهنسال افتاد و دلم به سویش پر کشید.»

از شدت گرفتن طوفان گفت و شکسته شدن و دوام نیاوردن شاخه‌هایی که در آن طوفان بی‌رحم به آن متوسل شده بود.
جلوتر می‌روی...

 صحنه عوض می‌شود، می‌توانی خودت را وسط معرکه جنگ تصور کنی. جایی که صدای گام‌های دشمن زمین را می‌لرزاند، آنجا که چکاچک شمشیرها بر دل آسمان خراش می‌اندازد، آنجا که شیهه اسب‌ها بند دلت را پاره می‌کند...
در آن لحظه است که شخصیت اصلی کتاب یاد خواب کودکیش می‌افتد. طوفان به قصد شکستن آخرین امید زندگیش آخرین شاخه‌ای که به او متوسل شده بود به تکاپو افتاده

کتاب را می‌خواندم و هرچه جلوتر می‌رفتم پرده اشک بیشتر مانع می‌شد برای دیدن خطوط وکلمات...
کتاب امانت بود و ورق‌ها باید محافظت می‌شد از ریختن اشک‌های بی‌امان و بی‌اختیارم
در کتاب دیدم که برادر چقدر باشکوه سرت را به سینه چسباند و چه آرامشی داشت این سینه پرفتوح 
و گفت همه تکیه‌گاه‌های تو باید فرو بریزد و همه تعلقات تو باید گشوده شود تا فقط به او تکیه کنی و این دل بی‌نظیرت را فقط جایگاه او کنی
حالا بناست تو بمانی و همان «یک» همان عهد کودکانه‌ات با پدر بایست بر سر حرفت که این هنوز اول عشق است.
وقتی به حرم پیامبر می‌رسی همچون آفتابی که در آسمان عاشورا درخشید و در کوفه و شام به شفق نشست و در مغرب قبر پیامبر غروب کرد، آفتابی در حجاب
تعبیر شد خواب کودکی‌هایم پیامبر و من اکنون با یک دنیا مصیبت و غربت تنها مانده‌ام.

📚کتاب را چند سال بعد از میان انبوه کتاب‌های چیده شده روی پیشخوان یک کتابفروشی در میدان شهدا پیدا کردم و خریدم.(البته شهدا قبل از بازسازی، کتابفروشی کنار پاساژ آیانی...یادش به خیر)

 و چقدر عظمت پیدا کرد آن شخصیت در دلم بعد از خواندن این کتاب
قلم استاد شجاعی اعماق دلت را آتش می‌زد و می‌سوزاند و اشک را روانه می‌کرد بی‌اختیار

👌این کتاب توصیه خواندنی من به شماست، بخوانید و لذت ببرید.
خواندنش یک جلسه منبر و هیئت است.
        

22