یادداشت آگاتا هولمز

        دومین کتاب تابستون ۱۴۰۴* حاوی لو رفتن
یادداشت ۱: فکر می‌کنم قلبم داره گریه می‌کنه، فقدان نامیدی توی مرد موج می‌زند و اون به دنبال امید دست و پا می‌زد که فرار کنه
دختر برای شرافتش تلاش می‌کرد و معصومانه به عنوان یه قهرمان خاموش می‌میره، انگار کار دیگه ای ازش بر نمی‌اومد، ولی راه های دیگه ای هم برای بقا مونده بود، یعنی دخترک به کجا رسیده بود که اینطوری رها کرد؟ رفت و مرد رو هم با خودش کشت فقط در یک قالب دیگه؛ شاید من رو هم همینطور..

یادداشت ۲: یک ساعته که تموم شده و به خدا همینطوری زل زدم به دیوار و دارم فکر می‌کنم
انگار می‌خوام گریه کنم ولی می‌گم خب برای چی؟ این کتاب فقط بازتابی از حقیقت بود
بازتابی از نطق خاموش نا امیدی که توی شلوغی شب پرسه می‌زنه و تا به خودت بیای می‌بینی که توی شلوغی و سکوت گم شدی
ولی نصف ستاره کم کردم چون فکر کردم این نهایتش نیست، بازم می‌شه هاله هایی از امید رو توی شلوغی و درماندگی پیدا کرد مگه نه؟

یادداشت ۳:عمیقاً فکر می‌کنم این کتاب نود صفحه‌ای می‌تونه اندازه‌ی هزاران کلمه حرف داشته باشه درحالیکه یه کتاب هفتصد هشتصد صفحه‌ای هیچی برای گفتن نداشته باشه.
      
252

26

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.