یادداشتهای زهراخزاعی (39) زهراخزاعی دیروز قرار بی قرار فاطمه سادات افقه 4.5 7 قرار بی قرار مادری که گیر نمیداد به بچه ها تا خلاقیتشان شکوفا بشه... در خاطرات مادر شهید بیشترین چیزی که برای من پررنگ بود همین برخورد خوب در برابر شیطنت ها و به اصطلاح خرابکاریهای بچه ها بود... یا اگر ایده های جدیدی برای شغل یا تحصیل داشتند با آغوش باز پذیرفته میشد.. هیچ وقت مورد سرزنش و نکوهش قرار نمی گرفتند برای کارهای جدید... اجازه داشتند تا آخر دنیا راه های مختلف را تست کنند و اگر دیدند به دردشان نمیخورد بروند سر یک چیز دیگر.... مصطفی از کار گاوداری و استخر بگیر تا مغازه و هتلداری و.... تجربه کرده بود. درس، هم دانشگاه رفت هم حوزه و هر دو را هم نصفه نیمه رها کرد و رفت سوریه... ـ روح بزرگش در این جسم زمینی جا نمی شد و رفت... جسم را هم رها کرد و رفت.... کتاب از زبان همهٔ فامیل و دوست و آشنا خاطره گفته الّا همسر.. نمیدانم شاید کتاب جدایی برای این منظور در نظر داشته اند ولی باز هم بهتر بود چند صفحه برای آشنایی با همسر ایشان و سلوکشان اختصاص میدادند. خصوصیات و منش شهید صدرزاده خیلی والاتر از آن است که بخواهم توصیفی ازیشان بگویم ولی زحماتی که برای شهدا و برای بچه های محل که به راه بیایند و در مسیر امام و اهل بیت باشند کشید عاقبت دستیگرش شد برای شهادت. 1 9 زهراخزاعی دیروز برادر من تویی داود امیریان 4.4 69 برادر من تویی پدرمان علی می گفت: حسن و حسین فرزندان رسول الله و فاطمه زهرا هستند اما عباس پسر من است. داستان زندگی حضرت عباس از ازدواج بانو ام البنین و ابوتراب شروع میشود. بانو در خواب میبیند که یک قرص ماه از آسمان می آید در بغلش و سه ستاره پس مبارک است از ادب عباس، قهرمانی ها و جذبه و وقارش... از احترامش به برادران تا جایی که امیرالمؤمنین جایی از او میپرسد چرا به برادرانت مولا و سید می گویی و برادر صدا نمیکنی... جایی در شب عاشورا حسین ع همین سوال را ازو می پرسد و عباس پاسخ می دهد تا وقتی جانم را فدایت نکرده ام به خودم همچین اجازه ای نمیدهم فقط در لحظهٔ شهادت... و فقط در لحظهٔ شهادت بود که ندا داد برادر برادرت را دریاب... البته به لحاظ سندی برخی جزییات مثل تعداد فرزندان عباس یا در مورد یاران و ترتیب جنگیدن ها با آنچه در بعضی کتب تاریخی معتبر خوانده بودم کمی مغایرت دارد ولی از شیرینی و غم این قصه کم نمیشود... شیرینی در آغوش گرفتن فرزندان عباس... غم لحظه های وداع و شرمندگی عباس... حتما توصیه می کنم بخوانید و حال کنید 0 16 زهراخزاعی 3 روز پیش کشتی پهلو گرفته سیدمهدی شجاعی 4.6 127 کشتی پهلو گرفته نثر زیبا و احساسی آقای شجاعی وقتی درباره حضرت مادر باشد قطعا ارزش خواندن و چندبار خواندن دارد. وقتی با پهلوی شکسته به مسجد می رود و آن خطبهٔ غرّا را بیان می کند و از مولایش دفاع می کند مولایی که فاطمه برایش جان می دهد. اشک هایی را که برای حضرت مادر ریخته میشود خدا خریدار است. در متن کتاب خطبهٔ فدکیه حضرت زهرا را داریم، با ترجمهٔ دلنشین آقای شجاعی و فرصتیست تا به بهانهٔ خواندن این کتاب متن خطبه حضرت زهرا را یکبار بخوانیم تا حداقل به گوشمان آشنا باشد چون معمولا اینجور متن ها را به خودی خود نمیخوانیم. و همین خیرات برای نویسنده بس انشالله. 0 15 زهراخزاعی 4 روز پیش گوهر شب چراغ مظفر سالاری 4.5 29 زندگی حاج شیخ غلامرضا یزدی عارفی که علمایی مثل آیت الله حائری در موردش گفته اند خالی از هوای نفس بوده اند ایشان. یا آیت الله بهجت فرموده اند ما کجا و حاج شیخ کجا... اگر بخواهم یک خط بگویم حاج شیخ خود را وقف مردم کرده بود... هر چه داشت یا برایش می رسید به دست فقرا میرساند. مثل رودخانه.. چیزی در دستش نمی ماند. کتاب بیشتر به صورت خاطره نوشته شده.. یعنی یک داستان بلند بهم پیوسته نیست.. در مورد زندگی شخصی حاج شیخ اطلاعاتی نداده. صرفا چندجا از شیخ علی پسر بزرگش که همه جا همراهیش میکرده سخن میگوید و یکی دوجا از شیخ حسین اسم میبرد که ظاهرا پسر دیگرشان است ولی از همسر و سایر فرزندان مطلقا اثری نیست یعنی من تا قبل از اینکه اسمی از شیخ علی بیاورد فکر می کردم شیخ مجرد مانده و ازدواج نکرده. یا در مورد پدر و مادر و خواهر و برادر هم همینطور. کتاب بیشتر به خصلتهای اخلاقی شیخ در قالب روایتهایی از زندگی حاج شیخ پرداخته.. حتی در مورد هم درسها و رفقا، ما سید محمدقوچانی را در قالب یکی از خاطره ها میبینیم ولی بقیه را نه زیاد.. بیشترین چیزی که میبینیم همان گره گشایی و رفتن به روستاهای دورافتاده و خواندن نماز و گفتن معارف برای آنهاست آنهم بدون هیچ مزد و منتی. این افسار زدن به نفس سرکش خیلی در ایشان پررنگ است و در همه حالی مایه درس و عبرت است نه فقط برای ما مردم عوام که حتی برای بزرگان و علما و رهروان طریق حق. 0 12 زهراخزاعی 5 روز پیش کتاب یحیا امیرحسین معتمد 4.0 52 فقط انقدری بگم که هر طلبه ای واجبه، واجبه این کتاب رو یه دور بخونه تا بدونه اگر دغدغه طلبه شدن و خدا و پیغمبر داری باید کنار مردم باشی نه بالاسر مردم... باید کمکشون باشی... باید دغدغه زندگیشون رو داشته باشی نه فقط دغدغه حمد و سوره شون ـ.. کسانی هم که تو این راه به جایی رسیدن و پیش خدا و خلقش عزیز شدن همونایی بودن که دستگیر مردم بودن. 0 15 زهراخزاعی 1404/5/22 شقایقی در باد لیلا صادق محمدی 3.5 1 شهید قدیر سرلک روز عید قدیر دنیا اومد، عموش گفت اسمش رو با خودش اورده، قدیر. داستان، زندگی قدیر را از زبان افراد مختلف خانواده و دوستان نقل میکند.. ازماجرای ازدواجش با مریم شروع می شود، هر قسمت هم از زبان همان شخصیت نوشته شده که به صمیمت و همذات پنداری قصه خیلی کمک می کند. قدیر پسربچه ایست که از دیوار راست بالا میرود.. کاری که میداند درست است را انجام میدهد، به هر قیمتی. و بسیار مهربان و شوخ طبع.. از آنهایی که اگه تو یه جمع باشن کل جمع رو به هیجان و خنده میندازن... ازونایی که وقتی نیستن خیلی جای خالیشون معلومه... یک فیلمی دیدم از مصاحبه خانمشان بعد از شهادت ایشان... میگفت خیلی دوست داشتم با هم زندگی میکردیم، بچه دار میشدیم، سفر میرفتیم، پیر میشدیم..... ولی نشد. این رو از زبان خانم شهید صدرزاده هم شنیده بود که به یکی از نزدیکانش میگفت وقتی تو خیابون پیرزن و پیرمرد میبینم میگم میشه من و مصطفی هم باهم پیر بشیم...ولی نشد. میخوام بگم این آدمها از عزیزتریناشون گذشتن..از جوونی و زندگیشون..از آرزوهاشون.... خیلی باید حواسمون باشه، خیلی ما عقبیم، اینها به اون حرفی که میگه ابد در پیش داریم رسیدن و از اینها گذشتن، کاش ماهم برسیم. 0 14 زهراخزاعی 1404/5/20 پاییز فصل آخر سال است نسیم مرعشی 3.3 98 انگار هر تکه ام در وجود یکی از شخصیتها بود با شبانه میترسیدم و خودم را مقصر همه چیز میدانستم..همه چیز...حتی بدی آب و هوا تقصیر منه، به خاطر بیعرضگی منه، و کسانی هستند دورت که هر روز این رو بهت یادآوری می کنن به جای اینکه قدر ارزنی به عزت نفس نداشته ات احترام بذارن... ولی گریه نمیکنم..خیلی وقته گریه نمیکنم کم کم مثل روجا شدم..... میخوام اعتمادبه نفس له شده ام رو نجات بدم بنابراین از هیچکس نباید کمک بخوام، باید همهٔ کارهامو خودم انجام بدم، نباید کسی فکر کنه تو مشکلی داری... تو هیچ مشکلی نداری... نابود میشی.. میشکنی، هربار شکستن خودت رو می بینی ولی لبخند میزنی و تظاهر می کنی همچنان قوی و شکست ناپذیری... ولی نیستی حتی ارسلان برایم کاملا ملموس بود، انگار کنارم نشسته و با هر نظر مخالف من داد و غال راه می اندازد. میدونی برام مثل انیمیشن درون بیرون بود... انگار داشتم درونم رو میدیدم و میشناختم... هرچی از عالی بودنش بگم حق مطلب ادا نمیشه. واقعا هر کتابی که از خانم مرعشی میخونم تو ذهنم مُهر میشه و میمونه... مثل هَرَس که خیلی سال پیش خوندم و تقریبا کلش تو ذهنمه و خیلی وقتها یادآوری میکنم تیکه هاشو. مخصوص اون جمله ای که میگه «زن یه چیزایی رو نباید ببینه، اگر دید دیگه آدم نمیشه...» 0 16 زهراخزاعی 1404/5/19 روزهای بی آینه: خاطرات منیژه لشکری، همسر آزاده خلبان، حسین لشکری گلستان جعفریان 4.1 67 خاطرات تیمسار حسین لشگری از زبان همسرشان خانم منیژه لشگری چقدر منیژه باور پذیر بود... چقدر مثل ما بود. مثل ما دلش تنگ میشد. افسردگی میگرفت قرص میخورد.. روضه میگرفت... احساس تنهایی میکرد.. در همه لحظات خواندن کتاب میتونستم خودم رو ببینم... چیزی فراتر از باور و درک من نبود... زنی قهرمان که از دنیای دیگری آمده نبود.. مثل ما بود که باهمهٔ ناراحتی ها ولی باز هم عاشق شوهرش بود و به خاطر عشقش منتظر موند... از چیزی لذت نمیبرد و در عین حالی که همه دورش بودن و تنهاش نمیذاشتن ولی در بین جمع هم احساس تنهایی و دلتنگی میکرد. اونجاهایی که حس تنهایی به مرز جنون میرسوندش ولی در عین حال منتظر شوهر مفقودش بود خیلی ملموس و واقعی بود... به نظرم جای اینجور کتابا خیلی تو این ژانر خالیه.. کتابهایی که برای همه جور آدمی باور پذیر باشه و قابل درک. من منکر قهرمانی ها و زنانی که حقیقتا شجاع و صبورن و از دست دادن همسر و فرزند مدال سربلندیشون پیش حضرت زهراست نیستم، کمااینکه از نزدیک هم دیدم این خانمهای بزرگوار رو... ولی یه چیزی رو حتی در مورد همون خانمهای صبور هم کمتر میگن و اون عمق دلتنگی و حسرت از دوباره ندیدن عزیزانشون هست... که میبینی بعد از سالها هنوز وقتی حرف عزیزشون میشه باز هم بهم میریزن و اشکشون جاری میشه. الغرض داستان خانم لشگری متفاوت بود... چون اون صبوری رو نداشت ولی عشقی که به همسرش داشت چشم انتظار نگه داشتش، حتی وقتی همسرش برگشت اون تفاوت هایی که هر کدوم پیدا کرده بودن و تلاشی که برای دوباره کنار هم موندن و دوباره شناختن همدیگه کردن برام خیلی جالب بود و قابل احترام. حتما حتما توصیه میکنم کتاب رو از دست ندید و از یک زاویه جدید با زندگی شهدا و همسرانشون آشنا بشید. 0 10 زهراخزاعی 1404/5/18 دشواری مبارک 3.9 16 دشواری مبارک مبارزه برای هدف دشوار است ولی اگر هدفت والا و متعالی باشد دشواریت مبارک است مصاحبه با بانوانی که همسران یا پسرانشان در حادثه انفجار پیجرها از ناحیه دست و چشم آسیب دیده اند و همگی در یک نقطه مشترکند صبوری و تسلیم رضای خدا بودن بزرگترین تصویری که برای من مانده از گتاب تصویر صبر است.. شاید قبل از این صبر برایم بک حالت روانی بود ولی الان تصویر دارد حرف میزند و تعریف می کند. خیلی طول کشید تا کتاب را تمام کنم با اینکه کتاب قطوری نیست و خیلی هم ساده و خوشخوان نوشته شده اما خیلی دل میخواهد تمام کردنش.. هر بار یک یا دو روایت می خواندم و می بستم و روز بعد دوباره باز میکردم نمیشد این حجم از ظلم و خشونت و آسیب را همزمان بخوانی و قلبت به درد نیاید. 0 16 زهراخزاعی 1404/5/18 جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی 4.1 164 جای خالی سلوچ یا نبودن شوهر مزایا و معایب مزایاش اینه که خودتیو خودت.. می دونی، یعنی مرگان که زن سلوچ بود دیگه میدونست باید فقط روی خودش و پسراش حساب کنه نه هیچ کس دیگه باید خودش حقش رو بگیره، خودش روزی اش رو دربیاره و... اون لحظهٔ آخری که مرگان دوباره کنار رودخونه سلوچ رو میبینه که رفت و بعدش دیگه نیومد بعدش خیلی قشنگ توصیف شده بود، اینکه مرگان برمیگرده به گذشته و حسی که به سلوچ داشت براش زنده میشه، حسی که درون خودش کشته بود.. تازه یادش اومد چقدر سلوچ رو دوست داشته. حس عشق، درونش بیدار میشه.. اما خیلی دیر چون دیگه سلوچ رفته که رفته از نظر من خیلی تلخ گفته که مثلا حالا که سلوچ نیست خانواده از هم پاشیده میشه و مدان تصمیمات اشتباه و اتفاقات بد میفته براشون ولی در واقع وقتی سلوچ بود هم به خصوص ماه های آخر بود و نبودش فرقی نداشت. بنابراین به نظرم خیلی تلخ تعریف کرده. باز هم جزییات حالات انسانی رو میبینیم که خیلی دقیق و ظریف توصیف میشه جوری که خودت اون حال رو حس میکنی. 0 17 زهراخزاعی 1404/5/15 سد نصرالدین: تهران نوشته های یک بچه طهرون علی خیام 3.5 5 خونه سدنصرالدین داستان های کوتاه از زندگی یه خونواده قدیمی تقریبا در سالهای دهه ۴٠ و ۵۰ و بعد از انقلاب روایت از زبون پسریست که برادرزاده عزیزجونه و با پدرش پیش عمه اش زندگی میکنن البته آدمهای دیگه ای هم تو اون خونه هستن که با وجود اختلافات ولی باهم مسالمت آمیز زندگی میکنن بیشتر بامزه بود و سرگرم کننده من بین خوندن کتابهای کلاسیک خوندمش که مغزم استراحت کنه😂 0 9 زهراخزاعی 1404/5/13 فعلا خوبم گری دی اشمیت 4.3 16 همیشه وقتی فکر میکنی همه چیز داره خوب پیش میره یه دفعه یه اتفاقی میفته و خراب میشه یا اگه داره خراب میشه یه چیزی پیش میاد که خیلی خرابتر میشه... این پس زمینه ذهنیه پسریست به نام داگ، داگلاس یه پسر نوجوانِ با استعداد که پدرِ ناهنجاری داره اما مادرِ مهربان و آرام لبخند مادرش خیلی زیباست برادران هم به سبب تحقیرها و و بدرفتاری های پدر بدجنس مینمایند که رفته رفته با جریاناتی که پیش می آید گوهر مهربانی درونشان خودش را نشان میدهد. داگلاس پسر مقاومیست. پسری که به هدفش فکر میکند و در لحظات درستی تصمیم های درست میگیرد. مدل کمک کردنها در این کتاب بینظیر است در واقع شیوه های درست کمک کردن به افرادی که نیاز به کمک دارند، چه کمک مادی، چه کمکهایی که به تناسب شرایط و اخلاق افراد باید بهشان بشود. حقیقتا جزو کتابهایی بود که خیلی خیلی حالم رو خوب کرد و لذت بردم. 0 10 زهراخزاعی 1404/5/5 آتش بدون دود: هر سرانجام، سرآغازی ست جلد 7 نادر ابراهیمی 4.6 42 "آتش بدون دود نمی شود، جوان بدون خطا" _ضرب المثل ترکمنی شاهکار بی بدیل نادر ابراهیمی یک عاشقانه حماسی سروده ای برای وطن برای همه مبارزان راه آزادی برای همه آزادگان عالم از ابتدا تا انتها مسلمان و کافر ولی عاشق عاشق مردم شاید در کلیت کتاب از نظر استانداردهای رمان نویسی جلب نظر منتقدین و اهل فن را نکند ولی برای اهل دل و حماسه و اهل ایران قطعا جزو شیرین ترین و جذابترین کتابهای این ژانر محسوب وی شود ژانر کتابهای وطنی، عاشقانه. کتابهایی که میگوید برای عشقت بجنگ، سکوت نکن، مبارزه کن اگر عشقت دختریست در اوبه ای دیگر و قوم دشمن به خاطرش بجنگ، اگر عشقت مردمان قومت هستند با جهلشان بجنگ و برایشان کاری کن اگر عشقت وطن است به خاطرش بجنگ و از همه چیزت بگذر. برای عشق می ارزد که از جان بگذری و بالاتر از آن 1 22 زهراخزاعی 1404/5/2 نامیرا صادق کرمیار 4.5 231 یکی از تاثیر گذارترین و تکاندهنده ترین کتابها از وقایع قبل از عاشورا تا روز عاشورا آدمیزاد تو چی هستی؟؟ چه جانوری در تو زندگی می کند که میتوانی هم دنبال جمع کردن یار و فرستادن نامه برای امامت باشی آنهم ماه ها و پیگیر در بیابان ها از این قبیله به آن عشیره... هم آب روی امامت ببندی!!!!! چطور می توانی انقدر متناقض زندگی کنی و پاره نشوی چطور؟ 0 25 زهراخزاعی 1404/4/26 آتش بدون دود: هرگز آرام نخواهی گرفت جلد 6 نادر ابراهیمی 4.3 28 گریه چه نعمتی ست واقعا! گمان می کنم که اگر خداوند، صدهزار گونه خنده می آفرید اما رسم اشک ریختن را نمی آموخت، قلب، حتی تاب ده روز تپیدن را هم نمی آورد. این جلد به قصه های تشکیلات آلنی مارال و شیوه های مبارزاتیشان و تامین مالیشان و تمهیداتشان با جزییات میپردازد. دیدگاه فرزندانشان که همگی دور از پدر و مادر، بزرگ شدند و روحیه های حساس و لطیفی داشتند و هر سه مبارزان مسلمان معتقدی شدند، برخلاف مارال و آلنی که مومنان کافری بودند. از دوران در ظاهر آرام مصدق گذشتند، هنگامه ای که اگر اسم مبارزه می آوردی انگ مخالفت با دموکراسی و روشنفکری را میخوردی. پس آلنی و مارال و دوستانشان از این فرصت برای قوی کردن خودشان، تحصیل در خارج از کشور و آشنایی با مبارزان کشورهای مختلف استفاده کردند. این یکی دو جلد اخیر بیشتر سیاسی و حماسی و آموزش مبارزه برای عدالت و از میان بردن ظلم است به شیوه های مختلف خشن و نرم. و همچنان قلم نادرخان مسحور میکند. 0 29 زهراخزاعی 1404/4/26 که ماهی برآید حامد اشتری 4.0 16 قدیم ترها خواندن کتاب زندگینامه علما را دوست داشتم ولی کتابهایی که حالت داستانی داشته باشند و خوشخوان خیلی کم بود، اما الآن به لطف نویسندگان جوان و خوش ذوق در این زمینه خیلی کتابهای خوبی نوشته شده، این مدت چند کتاب زندگینامهٔ علما خواندم که حقیقتا لذت بردم. از جمله این کتاب که دربارهٔ ملاهادی سبزواریست و بسیار روان و زیبا نوشته شده بود. ایشان عالمی بزرگوار بود که سرآمد علوم زمانه اش بود تا جاییکه هنوز هم کتابهایش در حوزه ها تدریس می شود. اما چیزی که ایشان را متمایز میکرد و بسیار الهام بخش بود اینکه ایشان به لحاظ مالی بسیار متمول بود و پدر و اجدادشان از زمینداران بزرگ سبزوار بودند. ملاهادی در نوجوانی به مشهد میرود و لباس طلبگی می پوشد ولی از همان زمان بنا را بر قناعت میگذارد و رضا دادن در حد نیاز و الباقی را انفاق میکند و صندوق قرض الحسنه تشکیل میدهد و الی آخر... واقعا داستان ها و ماجراهایی که برای ایشان پیش آمد و در کتاب نقل شده عالیست عالی و هر بخشی سرشار از درس و الگوست برای ما. داستان فوت همسرشان و رفتن به کرمان و. ماجراهای آنجا یا بعدها در سبزوار و آمدن قشون شاه و غیره اگر هرکداممان به اندازه ظرفمان از دریای کتاب برداشت کنیم خیلیست. 3 32 زهراخزاعی 1404/4/24 نفوذ در موساد صالح مرسی 4.2 17 گاهی مأموریت زندگی تو در جاییست که هیچ وقت به آن فکر نکرده ای... در قلب دشمن... یک و دو روز هم نه.. تا آخر عمر... ما با یک داستان امنیتی جذاب در مورد یک مأمور اطلاعاتی کشور مصر که در سیستم اطلاعاتی اسرائیل نفوذ میکند و یک شبکه جاسوسی آنجا راه اندازی می کند مواجهیم. اما این مأمور یا همان آقای رأفت الهجان نه مأمور امنیتی است و نه جاسوس حرفه ای ولی مناسبترین و بااستعدادترین فرد برای اینکار است تا جاییکه با سران رده بالای اسرائیل مثل موشه دایان و بن گوریون رابطه دوستی نزدیک برقرار می کند. رأفت شخصیت باهوش و زرنگیست و بارها در کارهای مختلف وارد میشود و خیلی زود هم جا باز میکند ولی بدبیاری می آورد، مدتی در خود فرو میرود ولی دوباره کمر همت میبندد و دوباره شروع میکند حتی گاهی به غلط ولی ادامه میدهد و ادامه می دهد. در مأموریت اسرائیل هم هر چند در ابتدا دچار چالش و رکود شد ولی بعد چنان زیرکانه و حرفه ای کار را به انجام رساند که همسرش با دو فرزند بعد از مرگ او با هویت واقعی شوهرش و داستان زندگی پرفراز و نشیب او آشنا شد. نوشته بسیار جذاب و روان و خوشخوان بود با فراز و فرود های مناسب و شروع و پایان عالی. 0 18 زهراخزاعی 1404/4/22 سفر بیستم: داستان شیدایی علی بن مهزیار اهوازی نرجس شکوریان فرد 3.7 10 داستان علی بن ابرهیم بن مهزیار، و نه علی بن مهزیار!!!!!!! اینجا اولا یک اشتباه تاریخی اصلاح می شود چون خود من هم فکر میکردم علی بن مهزیار کسیست که به حضور امام زمان رسیده ولی در واقع ایشان موکل امام جواد و امام هادی بوده اند. و بعدها برادرزاده شان علی بن ابراهیم بن مهزیار به خدمت امام زمان میرسند که خودش داستان جالب و پر سوز و گدازی دارد و کتاب قصهٔ این دلدادگیست. و پتانسیل تغییر زندگی و مسیر به اشتباه رفتهٔ خیل عظیمی از در راه ماندگانی که پی روزنه نور میگردند را دارد. اشک های بی امان علی و جستجو و سفری که علی در خود شروع میکند و دانه دانه ایرادهایش را برطرف می کند تا لایق دیدار جانان شود. با اینکه خودِ سوژه خیلی جالب است ولی نوشتهٔ خسته کننده ای دارد. حقیقتا فقط به خاطر خود سوژه ادامه دادم. 0 11 زهراخزاعی 1404/4/20 کلیدر؛ جلد نهم و دهم جلد 5 محمود دولت آبادی 4.6 21 دومین رمان بلند جهان را خواندم و لذت بردم. توصیفات از شخصیتها و مکانها و حالات مردم و اربابان همه آنقدر خوب و با جزییات بود مثل یک فیلم، مثل یک نقاشی کاملا تصاویر از جلوی چشمت رد میشد. و چقدر در شوک اتمام کتابم،انگار گمشده ای دارم،انگار من هم عزادار گل محمدم...انگار آرزوی دامادی بیگ محمد به دلم ماند و آرزوی دیدن بچه ی صبراو. همانقدر که شخصیت های قهرمان را خوب توصیف کرده به همان نسبت برای کوچکترین شخصیتها هم وقت گذاشته و با ریز جزییات برایمان تعریف کرده... شخصیتهای منفور و مفلوک یا بیعرضه یا بالعکس مهربان و دغدغه مند... اما باید اعتراف کنم داستان خیلی سیاه نوشته شده بود، در حدی که گل محمد که ظاهرا قهرمان داستان بود در حقیقت تا پایان جلد دهم هم برای من قهرمان نشد هر چند دوست داشتنی بود و دغدغه مند ولی قهرمان نه... انگار تکلیفش با خودش هم مشخص نبود و هدف والایی برای خودش نداشت و مردّد بود. زمانی هم که یکسویه شد باز هم خیلی مقتدر و محکم نبود... البته نمیدانم گل محمد واقعی هم اینطور بوده یا نه چون ظاهرا با الهام از داستانی واقعیست. ضمن اینکه مردم زمانه هم زیادی فاسد بودند.. مردم عادی انگار همه عرق خور و زنان فاسد و.... و مذهب، هیچ جایی در کتاب و مردم آن زمان ندارد، تنها آدم های مذهبی داستان بیعرضه ترین و بیخودترینها هستند، در هیچ کدام از روستاها و شهرها مسجدی وجود ندارد و روضه خوانز صرفا پوششی برای آدمهای ریاکار و طاغیست... القصه این بخش ماجرا مورد نقد است. ولی آنقدر جذاب و پر کشش نوشته که خیلی راحت تا پایان جلد ده را بروید. و با دلتنگی برای کاکل بیگ محمد و برادر دوستی اش، خان عمو و شوخی هایش، خان محمد و کینه هایش، و..... تمام کنید. 0 9 زهراخزاعی 1404/4/20 داستان های روبه رو مظفر سالاری 4.2 8 مدل کتاب به صورت داستانک هاییست مینیمال یکی از دنیای امروز و یک داستان معیار از اهل بیت و اصحاب هر کدام از داستان ها چند خط بیشتر نیست ولی خیلی خوب نوشته شده و جذاب با اینکه من خودم میانه ای با داستانک ها ندارم ولی کتاب را تمام کردم و دوست داشتم بهتر اینه که کتاب را یکباره نخوانیم بلکه هر روز یکی دو داستان و حکایت بخوانیم و کم کم مزه مزه کنیم تا انشالله تاثیر بیشتری بگذارد. 0 5