یادداشت زهراخزاعی
1404/5/20
انگار هر تکه ام در وجود یکی از شخصیتها بود با شبانه میترسیدم و خودم را مقصر همه چیز میدانستم..همه چیز...حتی بدی آب و هوا تقصیر منه، به خاطر بیعرضگی منه، و کسانی هستند دورت که هر روز این رو بهت یادآوری می کنن به جای اینکه قدر ارزنی به عزت نفس نداشته ات احترام بذارن... ولی گریه نمیکنم..خیلی وقته گریه نمیکنم کم کم مثل روجا شدم..... میخوام اعتمادبه نفس له شده ام رو نجات بدم بنابراین از هیچکس نباید کمک بخوام، باید همهٔ کارهامو خودم انجام بدم، نباید کسی فکر کنه تو مشکلی داری... تو هیچ مشکلی نداری... نابود میشی.. میشکنی، هربار شکستن خودت رو می بینی ولی لبخند میزنی و تظاهر می کنی همچنان قوی و شکست ناپذیری... ولی نیستی حتی ارسلان برایم کاملا ملموس بود، انگار کنارم نشسته و با هر نظر مخالف من داد و غال راه می اندازد. میدونی برام مثل انیمیشن درون بیرون بود... انگار داشتم درونم رو میدیدم و میشناختم... هرچی از عالی بودنش بگم حق مطلب ادا نمیشه. واقعا هر کتابی که از خانم مرعشی میخونم تو ذهنم مُهر میشه و میمونه... مثل هَرَس که خیلی سال پیش خوندم و تقریبا کلش تو ذهنمه و خیلی وقتها یادآوری میکنم تیکه هاشو. مخصوص اون جمله ای که میگه «زن یه چیزایی رو نباید ببینه، اگر دید دیگه آدم نمیشه...»
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.