یادداشت زهراخزاعی

        خاطرات تیمسار حسین لشگری از زبان همسرشان خانم منیژه لشگری 
چقدر منیژه باور پذیر بود... چقدر مثل ما بود. مثل ما دلش تنگ میشد. افسردگی میگرفت قرص میخورد.. روضه میگرفت... احساس تنهایی میکرد.. در همه لحظات خواندن کتاب میتونستم خودم رو ببینم... چیزی فراتر از باور و درک من نبود... زنی قهرمان که از دنیای دیگری آمده نبود.. مثل ما بود که باهمهٔ ناراحتی ها ولی باز هم عاشق شوهرش بود و به خاطر عشقش منتظر موند... 
 از چیزی لذت نمیبرد و در عین حالی که همه دورش بودن و تنهاش نمیذاشتن ولی در بین جمع هم احساس تنهایی و دلتنگی میکرد. 

اونجاهایی که حس تنهایی به مرز جنون میرسوندش ولی در عین حال منتظر شوهر مفقودش بود خیلی ملموس و واقعی بود... 

به نظرم جای اینجور کتابا خیلی تو این ژانر خالیه.. کتابهایی که برای همه جور آدمی باور پذیر باشه و قابل درک. 

من منکر قهرمانی ها و زنانی که حقیقتا شجاع و صبورن و از دست دادن همسر و فرزند مدال سربلندیشون پیش حضرت زهراست نیستم، کمااینکه از نزدیک هم دیدم این خانمهای بزرگوار رو... 
ولی یه چیزی رو حتی در مورد همون خانمهای صبور هم کمتر میگن و اون عمق دلتنگی و حسرت از دوباره ندیدن عزیزانشون هست... که میبینی بعد از سالها هنوز وقتی حرف عزیزشون میشه باز هم بهم میریزن و اشکشون جاری میشه.

الغرض داستان خانم لشگری متفاوت بود... چون اون صبوری رو نداشت ولی عشقی که به همسرش داشت چشم انتظار نگه داشتش،  حتی وقتی همسرش برگشت اون تفاوت هایی که هر کدوم پیدا کرده بودن و تلاشی که برای دوباره کنار هم موندن و دوباره شناختن همدیگه کردن برام خیلی جالب بود و قابل احترام. 

حتما حتما توصیه میکنم کتاب رو از دست ندید و از یک زاویه جدید با زندگی شهدا و همسرانشون آشنا بشید.  
  


      
50

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.