معرفی کتاب گوهر شب چراغ اثر مظفر سالاری

 گوهر شب چراغ

گوهر شب چراغ

4.5
67 نفر |
24 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

117

خواهم خواند

71

شابک
9786227808179
تعداد صفحات
144
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        کتاب گوهر شب چراغ مجموعه‌داستان‌های مستندی دربارهٔ مردی است که برخی می‌گویند، چشم روزگار کمتر نظیرش را به خود دیده است؛ دربارهٔ «آیت‌الله حاج شیخ غلام‌رضا فقیه خراسانی»؛ یک روحانی و مجتهد که با آنکه اهل سازش با حکومت طاغوت نبود، هرگز گوشهٔ عزلت اختیار نکرد و دست از تبلیغ و تلاش برنداشت.

در این مجموعه تا جای ممکن به محاسن اخلاقی این شخص پرداخته شده و نه کراماتی که به آنها مشهور بوده است؛ زیرا بالاترین کرامت ایشان و هر بزرگی، بزرگواری‌های اخلاقی است. محاسن اخلاقی می‌تواند الگو و سرمشقی برای دیگران شود؛ درحالی‌که کرامات و خرق عادات معمولاً در دایرهٔ دستاوردهای شخصی، محدود و مخفی می‌مانند و بیشتر انسان‌ها را راهی به آن نیست.

ماجراهای کتاب حاضر، جزءنگاری و لحظه‌پردازی شده‌اند و حلقه‌های مفقوده و جاهای خالی آنها را می‌توان با تخیل پر کرد.

مظفر سالاری، داستان‌های این مجموعه جز یکی‌دو تا از آنها را از کتاب «تندیس پارسایی» (نانوشته‌هایی از زندگانی و مکارم اخلاقی حضرت آیت‌الله حاج شیخ غلامرضا یزدی "فقیه خراسانی") نوشتهٔ محمد کاظمینی برگرفته است.

«تکه‌ای از بهشت»، «در راه آباده»، «سهم امام»، «باقلوا و مسکه»، «و من هنوز زنده‌ام»، و «شاگرد محبوب» عنوان برخی از داستان‌های کتاب گوهر شب چراغ هستند.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به گوهر شب چراغ

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به گوهر شب چراغ

نمایش همه

یادداشت‌ها

          «گفت:
تنها سرمایۀ ما، عمر کوتاهمان است. باید از لحظه لحظه اش برای تقرب به خدا و اندوختن ثواب استفاده کنیم. 
دنیا جای تلاش است.
 آخرت را گذاشته اند برای استراحت.» 


 کتابی خوانده‌اید که احساس کنید مانند نسیم صبحگاهی نرم و لطف است؟
دلتان را آرام می‌کند؟
بوی صبر و آرامش می‌دهد؟
گوهر شب چراغ برایم آرامش بخش بود..
یک نسیم کوتاه که اگر دیر به خودت بیایی، تمام شده و فرصت را از دست داده ای..

تا قبل از مطالعه‌ی این کتاب، هیچ شناختی از آیت الله حاج شیخ غلام‌رضا یزدی نداشتم!
متاسفانه، حتی نامی از ایشان نشنیده بودم.

شیخ غلام‌رضا مرد با خدایی‌است.
نه از آن دسته که ادعایش را دارند ولی قدمی در این راه برنمی‌دارند..
اتفاقا انسان ساده‌ای است که در راه عقایدش حاضر است تمام داراییش را وسط بگذارد.
از آن دسته که دو کلام صحبت کردن با آن‌ها، دلت را برای مدت طولانی شارژ و سرحال می‌کند!

بعد از مطالعه‌ی این کتاب 
احساس کردم،
 مدت هاست شیخ غلام‌رضا را می‌شناسم، در کوچه پس‌کوچه ها، خمیده و افسار الاغ در دست می‌آید، 
با نگاهش به دنبال قلب آماده‌ای می‌گردد تا چند دقیقه‌ای مهمان خانه‌ی دلش باشد!
احساس می‌کنم در تمامی این سفرها همراه و هم‌سفرش بوده‌ام..
چه احساس شیرین و چه تاسف عمیقی که فقط در خیالم هم‌سفرشان بوده‌ام❤️‍🩹

تا پیش از شروع کتاب، تصور می‌کردم با رمانی در رابطه با یک عالم بزرگ روبه‌رو هستم، در‌اصل دوست داشتم این‌طور باشد!
تجربه ثابت کرده، طرح و روایت چند خاطره‌ی پراکنده برایم لذت بخش نیست.
ولی در کمال تعجب،
 با اینکه این کتاب دقیقا چند خاطره‌ی پراکنده و بسیار ساده درمورد بخش هایی از زندگی این شیخ بزرگ است، برایم بسیار شیرین و ارزشمند بود!
فقط کاش از خانواده و همسرشان هم می‌گفتند، جای این خاطرات بسیار در کتاب خالی بود!


"نزدیک غروب، حاج شیخ عقب ماشین نشست. 
ماشین میان ازدحام مردم راه افتاد. حاج شیخ به رسولیان و برخوردار گفت: «برای آقا سید یحیی تکه زمینی پیدا کنید. باید کمک کنیم کم کم بسازد.» 
برخوردار گفت: «آقا! چقدر قلم شما با‌برکت است! این مردم انگار مُرده‌هایی بودند که زنده شدند و راه افتادند!»
حاج شیخ گفت: «خرابش نکن حاجی! پناه بر خدا! من این وسط چه کاره‌ام! همه‌اش از برکت ثامن الحجج بود. به من و شما فقط اذن حضور دادن تا بیاییم و عنایات رضوی را تماشا کنیم.» "❤️‍🩹
        

73

          #یادداشت_کتاب 
#گوهر_شب‌چراغ
خواستم تصویر کتاب را برای یادداشتم پیدا کنم، پس نوشتم گوهر شب‌چراغ. اما چیزی که برایم آمد، تصویر جلد کتاب نبود... باطن کتاب بود. در توصیف گوهر شب‌چراغ نوشته شده‌بود:

این گوهر، روشنایی بخش راه گم‌شدگان در شب است و برخی دیگر، آن را سنگی با خواص جادویی و ماورائی می‌دانند.

دیدم این جمله بهترین توصیف برای کتاب گوهر شب‌چراغ و شخصیت حاج شیخ غلام‌رضا یزدی است. 

سال‌هاست کتاب تندیس پارسایی را به توصیه آقای امینی‌خواه خریده‌ام؛ اما هنوز فرصت خواندنش را پیدا نکرده‌ام. البته قطر کتاب و نثر غیر جذابش هم مزید بر علت بود. تا اینکه دیدم همخوانی کتاب گوهر شب‌چراغ در گروه همخوانی شروع شده است، من هم که کتاب را داشتم، پس معطل نشدم.
وقتی مقدمه را خواندم و فهمیدم داستان‌های این کتاب، همان خاطرات کتاب تندیس پارسایی است که نویسنده دستی به سر و گوششان کشیده و با قلمی جذاب و قرار دادن جزئیات داستانی، کشش خوانده شدن را در آن‌ها بیشتر کرده، وقت را تلف نکردم و کتاب را جرعه جرعه سر کشیدم و چه روح‌بخش بود... گوارای وجود همه خوانندگانش!

این کتاب را باید خواند. خواند و لذت برد... 

پی‌نوشت: چقدر طرح جد کتاب را دوست دارم، بیشتر بخاطر فونت و گرافیک حروفِ عنوان کتاب.
مدتی است فهمیده‌ام آنقدر که من به بازی با فونت عنوان کتاب و طراحی جذاب با حروف علاقه دارم و این کار باعث می‌شود جذب یک کتاب شوم، تصویر جلد کتاب‌ها جذبم نمی‌کند. این را وقتی فهمیدم که در نمایشگاه مدرسه، باوجود تصویر جلدهای قشنگ‌تر انتشارات پرتقال، من به جلد رمان‌های نوجوان نشر افق بیشتر جذب می‌شدم.


        

10

          زندگی‌نامه‌ها و کتاب‌های خاطرات علما و عرفای بزرگ، در عین نکات آموزنده‌ و سازنده‌اش همیشه برایم نوعی دافعه هم دارد. وقت خواندن این‌طور کتاب‌ها یک فاصله عمیق بین خودم و سوژه کتاب حس می‌کنم. درصدی از این حس از جنس غبطه است و اینکه من نمی‌توانم اینقدر تقوا پیشه کنم یا اینقدر عبادت کنم یا ریاضت پیشه کنم، درصدی‌اش هم این است که اساسا این افراد را فارغ از زندگی و دغدغه‌های مردم عادی می‌بینم...

اما کتاب «گوهر شب‌چراغ» هیچ حس فاصله‌ای ندارد. پر است از حس لذت و شعف؛ می‌نشاندت به تماشای یک زندگی دوست‌داشتنی در راه خدا. مرد مردم‌دار، ساده، خوش‌اخلاق و ظاهراً شوخ‌طبع، کسی که همه زندگی‌اش را خرج دین خدا و خلق خدا (و دین خلق خدا!) می‌کند و این کار را آنقدر زیبا انجام می‌دهد که خوش‌ات می‌آید. اولین بار حین خواندن اینطور کتاب‌ها بود که از ته دل دوست داشتم سوژه کتاب را از نزدیک می‌دیدم!

قطعا دلیل مهم حس نزدیکی من با سوژه کتاب، نویسنده است. اولا قلم خوب و زاویه دیدهای مناسبی انتخاب کرده، ثانیا برش‌هایی از این زندگی را برگزیده که کنار هم بتوانند چنین حسی را القاء کنند. مثلا به طور عامدانه از ذکر داستان‌هایی از زندگی «حاج شیخ غلام‌رضا» که کرامات او را بیان کرده‌اند خودداری کرده چرا که معتقد است «بالاترین کرامت، بزرگواری های اخلاقی است»...

دیگر آن که: بسیاری از کتاب‌ها و خاطرات این‌چنینی، به مخاطب این را می‌رسانند که این حضرت عالم عارف در دنیای خودش با شاگردان و هم‌درسان خودش غرق بوده و بزرگترین هنر اجتماعی‌اش زهد زیادش بوده! غالبا خانواده‌اش هم قربانی زهد او...حاج شیخ غلام‌رضا ی این کتاب هم زاهدانه زندگی می‌کند اما آن حس منفی بی‌اعتنایی به جامعه کوچک (خانواده) و بزرگ (وضعیت کشور و وضعیت مردم) را از خاطراتش نمی‌گیریم...
        

17

           کتاب« رویای نیمه شب» رو احتمالا دو یا سه سال پیش خونده م. 

از کتاب تعریف شده بود،  تیزرش ساخته شده  و تیراژ کتاب بالا بود و...   همه این عوامل سبب شد  تا من هم این کتاب رو بخونم. 
اما روند داستان و پایانش به شدت تو ذوقم زد.  از دلایل تو ذوق خوردن اون هم  بگذریم که یادداشتش تو همین بهخوان موجوده. 

می رسیم به این کتاب 
بعد از تجربه ناخوشی که با اون کتاب داشتم، دیگه دوست نداشتم حالا حالا ها از «مظفر سالاری»  کتابی بخونم ولی از این کتابش هم خیلی تعریف شده بود. 
بهتره بگم که از شخصیت واقعی و حقیقی «گوهر شب چراغ» بیشتر از قلم نویسنده تعریف شده بود .
همین  عامل هم سبب شد که من  بخوام این کتاب رو  بخونم.
احتمالا  کتابی که  بر گرفته از زندگی  یک عالم  باشه، درس های زیادی برای من خواننده داره.

کتاب کم حجمی که تو یک روز تموم میشه
اما من  دلم نمی خواست که سریع تمومش کنم
دوست داشتم چند روزی با« حاج شیخ» زندگی کنم .

از خوندن کتاب هم  راضی ام با این حال  یک سری  مشکلاتی با کتاب دارم!

۱.نویسنده کتاب رو جذاب شروع کرده.  زندگی غلامرضا  از نوجوانی  شروع شده ، داستان هایی گفته میشه از اینکه چطور خانواده رو راضی می کنه  وارد حوزه بشه، ادامه درس رو تو اصفهان و بعد  نجف بگذرونه...  که همه باعث گیرایی کتاب شدند.  نویسنده وسط این درس خوندن ها تو نجف تصمیم می گیره  یک پرش بلند مدت از جوانی به دوره  میانسالی و  بعد پیری عالم داشته باشه.
 درسته  که محتوا از کتاب دیگری وام گرفته شده و شاید در اون کتاب هم  اطلاعاتی  از دوره جوانی شیخ داده نشده با این حال دوست داشتم  از روزهای نزدیک به مرگ و حتی روز مرگ شیخ هم داستان هایی نقل بشه.
به احتمال زیاد  داستان های گفتنی از روزهای اخر زندگی ایشون موجوده 
اطلاعاتی که می تونه از طریق خانواده  به  نسل های بعد از خود رسیده باشه. 

۲.خواننده در داستان های اولیه  با غلامرضا  نوجوان و بعد جوان رو به رو میشه و فکر نمی کنم به یک نوجوان و بعد طلبه جوان «شیخ»  گفته باشند، در حالی که  تو کل کتاب به غیر از خانواده عالم، همه به ایشون شیخ/حاج شیخ می گفتند.
 
۳.اعتراف می کنم این کتاب رو دوست داشتم. 
 سیر  زندگی  عالم دینی «حاج  شیخ غلامرضا  یزدی»   خواندنی و خوشایند بود.  
        

44

          این کتاب رمان نیست و هر بخش آن داستانک‌هایی از زندگی حاج شیخ غلامرضا یزدی و از زبان راویان مختلفی است. برای مثال بخشی از کتاب از زبان نویسنده کتب سیاحت غرب و سیاحت شرق یعنی آقا نجفی قوچانی، هم‌حجره‌ای حاج شیخ در دوران طلبگی است. البته چینش داستان‌ها به نحویست که گذر زمان و پیر شدن شخصیت اصلی کاملا حس می‌شود.

بیشتر عمر شیخ غلامرضا به تبلیغ آموزه‌های دینی چه با گفتار و چه با رفتار صرف شده است به نحوی که مورد احترام علمایی مانند آیت الله بهجت و علامه جعفری و شهید مطهری و سایرین قرار گرفته است. به همین خاطر نویسنده نیز به روایت زندگی سخت جوانی، مجاهدانه میان‌سالی و زاهدانه پیری پرداخته است.

نکته قابل ستایش این است که نویسنده در ابتدای کتاب اشاره کرده که اصل داستان‌های روایت شده مستند است ولی جزئیاتی با توجه به سبک داستان‌نویسی اضاف شده است؛ البته که اگر ذکر نمی‌شد هم این مسأله قابل حدس بود ولی رو راستی نویسنده با مخاطب در روایت از شخصیت‌های واقعی شایسته احترام است. 
        

16