فرشته غلامی

فرشته غلامی

@mighat93

79 دنبال شده

96 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
فرشته غلامی

فرشته غلامی

2 روز پیش

        #دیار_اجدادی 

کتابی ۸۰۰ صفحه‌ای از فرناندو آرامبورو نویسنده‌ی اسپانیایی و استاد زبان و ادبیات اسپانیا.
کتاب برای اولین بار در سال ۲۰۱۶ منتشر می‌شود و تبدیل به سکوی پرتابی می‌شود برای شهرت نویسنده‌اش، به طوری‌که ۱۵ جایزه‌ی ملی و بین‌المللی را از آن خود می‌کند.
ظاهرا دیار اجدادی اولین اثر این نویسنده است که به فارسی ترجمه شده است‌ آن‌هم توسط علیرضا شفیعی‌نسب که انصافا زیبا و روان ترجمه کرده است.

از کارهای خوبی که مترجم انجام داده بود یکی مقدمه‌اش بود که خواننده را برای سبک جدید کتاب آماده می‌کرد و مانع ایجاد گره‌های ذهنی برای خواننده می‌شد و دیگری استفاده از برخی عبارات متن اصلی در ترجمه بود؛ مثلا کلمه‌ی پدر را به همان زبان اصلی در کتاب آورده بود یعنی "آیتا"؛ و بر این اساس مادر "آما" بود و پدربزرگ "آیتونا" و مادربزرگ "آمونا" و دایی "اوسابا" و ...

داستان کتاب در مورد سازمان تروریستی اِتاست که در قسمت جدایی‌طلب اسپانیا یعنی باسک فعالیت می‌کند.

شروع کتاب با معرفی مختصر دو خانواده است که در همسایگی هم در روستایی در باسک زندگی می‌کنند، دو خانواده‌ای که ارتباط خانوادگی و دوستانه و صمیمانه‌ای با هم دارند.
اما یکی از دو خانواده طرفدار اتا می‌شود و یکی قربانی ترورهای اتا و طبیعتا روابط دو خانواده به‌ هم می‌خورد.
چیزی که در کتاب برای من عجیب و البته تاسف‌برانگیز بود عدم وجود احساسات خانوادگی و به طور خاص احساسات مادر-فرزندی در کتاب بود!

کتاب پر از فلش‌بک است اما با وجود این به هیچ عنوان گیج‌کننده نیست
جزء معدود کتاب‌هایی است که حرف‌زدن و فکرکردن شخصیت‌ با خودش را هم نوشته است آن‌هم وسط مکالمه با دیگری!
و این همیشه برای من جالب بوده اما هیچ‌گاه با این سبک در هیچ کتابی ندیده بودم، کلمات دوگانه در یک جمله هم از ابداعات جالب نویسنده است که البته مترجم هم با مهارت مثال‌زدنی در کتاب آورده است؛ هر کدام از کلمات به تنهایی مفهوم دارند اما در کنار هم به فهم بهتر موقعیت کمک می‌کنند.
 
نکته‌ی مثبت دیگر در رابطه با کتاب، فصل‌های کوتاه کتاب است که هر فصلی از زبان یکی از شخصیت‌های کتاب است و مربوط به یک بازه‌ی زمانی خاص؛ اما به هیچ‌کدام از این موارد به طور مستقیم اشاره نشده است بلکه با خواندن چند سطر اول هر فصل‌، خواننده خود به این موارد پی می‌برد.
البته که فصل آخر کتاب استثنائا از زبان دو شخصیت است که به طور همزمان گفته می‌شود. 

هیچ‌وقت فکرنمی‌کردم کتابی با این حجم را بخوانم که از اول تا آخر با شیبی ملایم و تقریبا یکنواخت پیش برود و نه تنها خسته‌ام نکند و از خواندنش پشیمان نشوم بلکه از خواندنش لذت هم ببرم.

احساس هم‌ذات پنداری زیادی با کتاب داشتم چون فکرمی‌کنم داستان اتا و جدایی‌طلبی باسک شباهت زیادی به قائله‌ی کردستان ما دارد.

جایی از کتاب "اجاره‌نشین خیابان الامین" شخصیت اصلی داستان که خود، ایلامی است از شرایط عجیب کردها در اوایل انقلاب می‌گوید! این‌که کردها در اوایل انقلاب اگر طرفدار انقلاب می‌بودند توسط احزاب کوموله و دموکرات و ... خائن شناخته می‌شدند و آزار و اذیت می‌دیدند و اگر طرفدار این احزاب می‌شدند توسط حکومت مرکزی و دولت جمهوری اسلامی خائن و وطن‌فروش شناخته می‌شدند و ...

کتاب را الکترونیکی و از فیدیبو خواندم و همین باعث شد تقریبا یک ماه بعد از پایان همخوانی‌اش بتوانم تمامش کنم.
خواندن کتاب‌های حجیم به صورت الکترونیکی چشم عقاب می‌خواهد و صبر ایوب :(

سال ۲۰۲۰ نیز سریالی ۸ قسمتی از کتاب ساخته شده است که باید در اولین فرصت ببینمش!


#معرفی_کتاب
#فرناندو_آرامبورو 
#علیرضا_شفیعی‌نسب 
#یادداشت
      

31

فرشته غلامی

فرشته غلامی

4 روز پیش

        #نفرین_جغد


< بامداد کمالی!
دانش ‌آموزی که حتی یک جلسه هم توی کلاس حاضر نبوده و حتی یک روز هم مدرسه نرفته؛ اما کارنامه‌ی ترم اول که داده می‌شود، شاگرد اول کلاس کسی نیست جز بامداد کمالی!

همین باعث می‌شود شاگرد اول سابق و شاگرد دوم فعلی حسابی ناراحت شود و تصمیم بگیرد با کمک دوستش راز این ماجرا را کشف کند!
برای حل این معما مجبور می‌شوند روی کمک دختر مدیر مدرسه هم حساب کنند دختری زبر و زرنگ که حسابی ازشان باج می‌گیرد اما خب می‌ارزد به حل معما :)

بعدش متوجه یک نفرین می‌شوند که گریبانگیر بامداد شده است
نفرین یک جغد
حالا باید دنبال راهی برای باطل کردن این نفرین باشند! >

کتابی از الهام فلاح در رده‌ی سنی نوجوان که انتشارات هوپا چاپش کرده است!

من اسم نویسنده‌اش را اصلا نشنیده بودم و کتاب را هم به پیشنهاد یکی از بچه‌های کتابخوار مدرسه خواندم.

کتاب روان و خوبی که البته هم حاوی نکات تربیتی بود و هم خالی از نقد نبود.
اما از کتاب‌های جذاب و می‌شود گفت سالم برای نوجوانان است.
اگر نوجوان درونتان هم‌چنان زنده است یا به رمان‌ها و کتاب‌های نوجوان علاقه دارید می‌توانید کتاب را یک‌روزه و حتی چند ساعته سر بکشید!


#معرفی_کتاب
#الهام_فلاح
#کتاب_نوجوان
#انتشارات_هوپا
#یادداشت
      

3

        #مادر 

کتابی از ادبیات روس اثر آلکسی ماکسیموویچ پشکوف مشهور به ماکسیم گورکی که حدود ۱۲۰ سال پیش نوشته شده است.

همان اول کتاب، مقدمه را که خواندم اشتیاقم برای خواندن کتاب چند برابر شد، در مقدمه آمده بود:
این جمله «لئون تولستوى» بسیار معروف است که خطاب به گورکى گفته بود: «بیا و قصه‌اى برایم بگو، تو بسیار خوب و ماهرانه داستان مى‌گویى، قصه‌اى از دوران کودکى‌ات بگو، هرگز باور ندارم که تو روزى کودک بوده‌اى. چنان داستان‌گو هستى انگار که عاقل و بالغ از مادر زاده‌اى.»


بنابراین کتاب را که چند سالی می‌شد قصد خواندنش را داشتم با ولع شروع کردم.
کتاب، داستان یک انقلاب است
انقلاب کارگران روسی علیه تزار
انقلاب پابرهنگان و مستضعفان علیه اغنیا
انقلاب حقیقت و عدالت علیه دروغ و ظلم؛
داستانی که قبل از انقلاب در ایران خواندنش و داشتنش ممنوع بوده است!

کتاب شروع خوبی داشت
توصیف زندگی کارگرانی در شهرک کارگری،
توصیف زندگی کارگران در فضای سرد و بی‌روح اطراف کارخانه‌؛
توصیف زندگی یک کارگر که خستگی و بی‌عدالتی و جهل و همه‌ی نداشته‌هایش را با کتک‌زدن زن و فرزندش جبران می‌کند!
با مرگ این کارگر، پسرش پاول ولاسف راه پدر را در پیش می‌گیرد؛ اما دیری نمی‌گذرد که پسر، راه دیگری را برمی‌گزیند، راه انقلاب را...

قبل از خواندن کتاب تصور می‌کردم با کتابی هیجانی‌، پر فراز و فرود و سرشار از لحظه‌های حساس و نفس‌گیر مواجه باشم
اما روند داستان به‌ گونه‌ای بود کاملا خلاف تصورم!
روندی آرام و در عین حال خوب و روان که نه تنها خسته‌کننده نبود بلکه جذاب هم بود!

از نکات قابل توجه کتاب‌، توجه به سواد و مطالعه‌ برای ورود به گروه‌های انقلابی بود به طوری‌که مادرِ پاول(پلاگه) هم درصدد آموختن برآمد.

از نکات دیگر کتاب، توصیفات زیبای آن بود طوری که بارها خودم را در کلبه‌های کوچک و سرد آنان که از پشت پنجره‌هایش بارش برف را تماشا می‌کردند حس می‌کردم.

روند تبدیل مادر از یک شخص کتک‌خور و بی‌اهمیت و مظلوم به یک شخص کلیدی و همراه، با وجود علم به سختی‌های مسیر انقلاب و چه بسا از دست‌دادن فرزندش، بسیار خوب پرداخته شده بود.


کتاب برخلاف اکثر آثار روس پر از اسم‌های سخت و طولانی نیست و داستانش هم خسته‌کننده نیست؛ بنابراین اگر به مطالعه‌ی آثار روس و یا انقلاب آن علاقه‌ دارید خواندنش را از دست ندهید.

کتاب را با ترجمه‌ی علی‌اصغر سروش خواندم از نشر نگاه؛ که البته با این ترجمه پیشنهادش نمی‌دهم. در حین خواندن، خودم از اول تا آخر ویرایشش کردم.
اشتباهات نگارشی و ویرایشی در ترجمه بسیار زیاد بود.
شما اگر قصد مطالعه داشتید با ترجمه‌ی محمد قاضی بخوانید.


#یادداشت 
#معرفی_کتاب 
#ماکسیم_گورکی
#علی‌اصغر_سروش
#انتشارات_نگاه
#همخوانی
      

28

        #صور

کتابی از حسینعلی جعفری که شروع خوبی داشت اما فقط شروع خوبی داشت :)
موضوع کتاب بدیع و جالب بود اینکه نویسنده اربعین و قدس را بهم ربط داده بود ایده‌ی خوبی بود.
اما نویسنده نتوانسته بود آن‌طور که باید موفق عمل کند. در واقع موضوع را حیف کرده بود.
پرش‌های داستان و عوض شدن سریع راوی‌ها و فلش بک های خیلی زیادی که داشت خواننده را گیج و خسته و عصبی می‌کرد.

تسلط نویسنده به آداب و رسوم و مناطق و غذاهای فلسطین و عراق قابل توجه بود اما با شخصیت‌‌سازی‌های خیلی زیاد و به درد نخور و داستانک‌های زیادی که در حین داستان اصلی بیان کرده بود داستان را خراب کرده بود.

برخی فصل‌ها انگار که روی منبر رفته باشد فقط یک‌طرفه از تاریخ فلسطین و اسرائیل و قطع‌نامه‌ها می‌گفت. با تاریخ‌هایی دقیق‌تر از کتب تاریخی!

در کل نویسنده باعث شده بود خواننده هیچ تمرکزی روی داستان نداشته باشد و فقط بخواند که تمام شود هر چند شماری از دوستان کتاب را ناتمام رها کردند.

چند فصل اول که گویی نویسنده فقط می‌خواسته معما طرح کند، یک نوع روابط فامیلی عجیب و غریبی بین شخصیت‌های داستان برقرار کرده بود که باید مانند معادله‌های چند مجهولی حلش می‌کردی!

فصل‌های بعد هم که هر چه از فلسطین و عراق و ایران و صدام و داعش و حزب الله و سوریه و مصر و عاشورا و قرآن و پیاده‌روی اربعین و موکب‌‌ها و ... می‌دانسته همه را ریخته بود توی داستان.

پایان کتاب هم قسمتی هندی‌طور و قسمتی مثل فیلم‌های اصغر فرهادی بود :)

خلاصه که از آن کتاب‌هاست که نمی‌شود با خیال راحت به کسی معرفی‌اش کرد :(


#یادداشت
#معرفی_کتاب
#حسینعلی_جعفری
      

9

باشگاه‌ها

همخوانی کتاب

138 عضو

چای نعنا: سفرنامه و عکس های مراکش

دورۀ فعال

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

داستان رویان: تاریخ شفاهی دکتر سعید کاظمی آشتیانی در پژوهشگاه رویان

4

دیار اجدادی
          "زندگی هرچه‌قدر هم بی‌ارزش باشد، بیشتر از آن می‌ارزد که به دست مردم جاهل تباه بشود
_نادر ابراهیمی "

داستان و شیوه روایت کتاب به نوعی بود که باعث شد؛
احساس مشاوری را داشته باشم که در دل اسپانیا مراجعه کنندگانی دارد که دست برقضا افراد یک روستا و باهم مرتبط هستند.
در جلسه اول آمدند، به طور کلی مشکلشان/غصه‌شان را گفتند و در جلسات بعدی درکنارهم به تجزیه و تحلیل این مشکلات پرداختیم.
در جلسات بعدی جزئیات ماجراها بیان شدند و انگار بعد از هرجلسه نمای بیشتری از اتفاقات بدست می آمد..
سعی می‌کردیم با هر فصلی که جلو می رویم علت اتفاقات و تصمیمات را بفهمیم.

از چالش های زندگی 
از نحوه و خطاهایی در تربیت فرزندان 
رفتارهای اشتباه با همسران
از بی محبتی، بی احترامی
و درآخر!
از فریب خوردن جوانان و تلف شدن عمر یک جوان،
و از تاثیر روانی تروریسم بر زندگی و روان مردم 
صحبت کردیم..

در همان اول 
بیتوری آمد
مادر بود، دوفرزند داشت
همسرش قربانی ترویست بود.
 از همسرش بسیار سخن گفت، دلتنگ بود..
از نگرانی برای فرزندانش، شابیر و نره‌آ گفت!

بعد از آن 
میرن آمد!
او هم مادر بود! 
(من که مشاور واقعی آنها نبودم، پس می‌توانم احساساتم را درگیر این قضیه کنم،
 باید بگويم از میرن به شدت بدم می آید!!)
 از پسرش که عضو اتا بود دفاع کرد.
منتظر بودم از باقی فرزندانش،(آرانچا و گورکا) و همسرش بگوید، ولی نگفت!
یعنی گفت ولی تعریف و تمجیدی درکار نبود، فقط شکایت کرد!
میرن را دوست ندارم، گوشت تلخ، بداخلاق و متعصب است!
و بعد، تک تک فرزندان و همسران وارد میدان شدند و داستان زندگی و علت تصمیمات خود را بیان کردند.

'در دیار اجدادی با نه شخصیت اصلی روبه‌رو هستیم، که تک تکشان بیش از شخصیت هایی در دل یک داستان هستند!
انسان هایی هستند با تمام ضعف ها، امیدها، ترس‌ها، وابستگی ها و ...
در طول کتاب با این شخصیت ها زندگی می‌کنیم و همین فراموش کردنشان را سخت می‌کند'

داستان اصلی این کتاب
داستانِ دو خانواده‌ی بیتوری و میرن است، که هرکدام به نوعی، قربانی اتا شدند.
میرن و بیتوری و همین طور همسرانشان، دوستان بسیار صمیمی بودند، برای همین ماجرا کمی پیچیده تر شده است..
یکی از اعضای آن دو خانواده‌، توسط اتا جانش را از دست داد و دیگری فریب خورد و عمرش را هدر داد!

(اصلا اتا چیست؟
چند آدم مسلح آمدند،با حمایت بخشی از مردم متعصب جامعه،تصمیم گرفتند که این سرزمین/ این دیار اجدادی برای آنهاست!
و هرکسی که آنها نمی‌پسندند یا باید برود یا باید کشته شود.
اسم این گروه اتا بود!
سازمان جدایی طلبی که در راستای استقلال سرزمین باسک، فعالیت های تروریستی انجام می‌داد.)


داستان این کتاب به شکل خطی روایت نمی‌شود،
بلکه هر یک از فصل‌ها
زمان و راوی متفاوتی دارد
ولی این هنر نویسنده است که شما با خواندن فقط دو خط از هر فصل، می‌فهمید، هم ماجرا مربوط به چه زمانی و هم راوی چه کسی است :)
در مطالعه‌ی این کتاب صبوری کنید.
کتاب، روایت داستانی ولی قطور با اطلاعات تاریخی/سیاسی/روانشناسی نسبتا کاملی است، ولی شاید در بخش های پایانی احساس کنید زیادی کش پیدا کرده است، ولی صبر کنید، پشیمان نمی‌شوید.!
نوع روایت کتاب برایم تازگی داشت، فلش بک ها به هیچ عنوان اذیت کننده نبودند بلکه برایم تازگی داشتند..
        

78

 گوهر شب چراغ
          «گفت:
تنها سرمایۀ ما، عمر کوتاهمان است. باید از لحظه لحظه اش برای تقرب به خدا و اندوختن ثواب استفاده کنیم. 
دنیا جای تلاش است.
 آخرت را گذاشته اند برای استراحت.» 


 کتابی خوانده‌اید که احساس کنید مانند نسیم صبحگاهی نرم و لطف است؟
دلتان را آرام می‌کند؟
بوی صبر و آرامش می‌دهد؟
گوهر شب چراغ برایم آرامش بخش بود..
یک نسیم کوتاه که اگر دیر به خودت بیایی، تمام شده و فرصت را از دست داده ای..

تا قبل از مطالعه‌ی این کتاب، هیچ شناختی از آیت الله حاج شیخ غلام‌رضا یزدی نداشتم!
متاسفانه، حتی نامی از ایشان نشنیده بودم.

شیخ غلام‌رضا مرد با خدایی‌است.
نه از آن دسته که ادعایش را دارند ولی قدمی در این راه برنمی‌دارند..
اتفاقا انسان ساده‌ای است که در راه عقایدش حاضر است تمام داراییش را وسط بگذارد.
از آن دسته که دو کلام صحبت کردن با آن‌ها، دلت را برای مدت طولانی شارژ و سرحال می‌کند!

بعد از مطالعه‌ی این کتاب 
احساس کردم،
 مدت هاست شیخ غلام‌رضا را می‌شناسم، در کوچه پس‌کوچه ها، خمیده و افسار الاغ در دست می‌آید، 
با نگاهش به دنبال قلب آماده‌ای می‌گردد تا چند دقیقه‌ای مهمان خانه‌ی دلش باشد!
احساس می‌کنم در تمامی این سفرها همراه و هم‌سفرش بوده‌ام..
چه احساس شیرین و چه تاسف عمیقی که فقط در خیالم هم‌سفرشان بوده‌ام❤️‍🩹

تا پیش از شروع کتاب، تصور می‌کردم با رمانی در رابطه با یک عالم بزرگ روبه‌رو هستم، در‌اصل دوست داشتم این‌طور باشد!
تجربه ثابت کرده، طرح و روایت چند خاطره‌ی پراکنده برایم لذت بخش نیست.
ولی در کمال تعجب،
 با اینکه این کتاب دقیقا چند خاطره‌ی پراکنده و بسیار ساده درمورد بخش هایی از زندگی این شیخ بزرگ است، برایم بسیار شیرین و ارزشمند بود!
فقط کاش از خانواده و همسرشان هم می‌گفتند، جای این خاطرات بسیار در کتاب خالی بود!


"نزدیک غروب، حاج شیخ عقب ماشین نشست. 
ماشین میان ازدحام مردم راه افتاد. حاج شیخ به رسولیان و برخوردار گفت: «برای آقا سید یحیی تکه زمینی پیدا کنید. باید کمک کنیم کم کم بسازد.» 
برخوردار گفت: «آقا! چقدر قلم شما با‌برکت است! این مردم انگار مُرده‌هایی بودند که زنده شدند و راه افتادند!»
حاج شیخ گفت: «خرابش نکن حاجی! پناه بر خدا! من این وسط چه کاره‌ام! همه‌اش از برکت ثامن الحجج بود. به من و شما فقط اذن حضور دادن تا بیاییم و عنایات رضوی را تماشا کنیم.» "❤️‍🩹
        

58

سعادت زناشویی
          《سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست،
عاشق كم است، سخن عاشقانه فراوان..
عشق عادت نیست، عادت همه چیز را ویران می كند از جمله عظمت دوست داشتن را…
از شباهت به تكرار می رسیم، 
از تكرار به عادت، 
از عادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت.... 
_نادر ابراهیمی🤍》

شما در زندگی به دنبال چه نوع سعادتی هستید؟
یا بهتر است بپرسم، رسیدن به چه هدفی را سعادت در زندگی می‌دانید؟

نمی‌دانم ماریا برای جناب تولستوی نماد چه نوع فردی است، ولی برای من نماد فردی است که هدف خود را به اشتباه انتخاب کرده‌ یا در اواسط مسیر، هدف اصلی را فراموش کرده و دل به لذت‌های کوتاه‌مدت سپرده‌است و غرق در این دنیای تجملی شده است!

ماریا نوجوانی بیش نبود که والدین خود را از دست داد، مدتی بعد جای این فقدان و ناامیدی را با عشقی پرسوز پر کرد.
هدفش را خوشبختی در ازدواج و زندگی مشترک قرار داد..
ولی زندگی مشترک با تصوراتش تفاوت های زیادی داشت!

اولین مشکل 
تبدیل لذت های اولیه رابطه‌شان به روزمرگی و 
دومین مشکل
عادت کردن بر این خوشبختی بود..

ماریا دیگر خوشبختی را نمی‌دید، اصلا وجود خوشبختی را حس نمی‌کرد، حتی حس می‌شد که از آن خسته شده است.!
دیگر این نوع خوشبختی را لذت‌بخش نمی‌دانست و به دنبال دیگر لذت‌ها رفت!

《زندگی مشترک را نمی‌توان یک بار به خطر انداخت، و باز انتظار داشت که شکل و محتوایی همچون روزگاران قبل از خطر داشته باشد.
چیزی ، قطعاً خراب خواهد شد
چیزی فرو خواهد ریخت
چیزی دگرگون خواهد شد
چیزی - به عظمت حرمت - که بازسازی و ترمیم آن بسی دشوارتر از ساختن چیزی تازه است》

اشتباهات ماریا را خیلی خوب فهمیدم و درک کردم، برایم جالب است که درآخر هم به درستی متوجه اشتباهاتش نشد!
چقدر زیبا عذاب وجدان را توصیف کرده بود!
چیزی از آن نمی‌گویم، امیدوارم هیچوقت همچین حسی را تجربه نکنید..

ولی می‌شود گفت که "او" در مقابل ماریا اشتباهی نداشت؟
او که می‌دانست ماریا دختر ساده ای است که از روستا به این مجالس اعیانی آمده، او که با سادگی های ماریا آشنایی داشت، چرا هیچوقت لب به سخن باز نکرد؟
واقعا چرا انقد گفتن از ناراحتی‌ها و نارضایتی ها سخت است؟
در آخر اینکه در هیچ زندگی، یک نفر به تنهایی مقصر نیست..

آلبر کامو راست گفته است که؛
 همهٔ بدبختی انسان‌ها ناشی از این است که به زبان صریح و روشن حرف نمی‌زنند.❤️‍🩹


*نکته دیگری که در کتاب به آن پرداخته شده، بحث تفاوت سن بالا در ازدواج است.
اختلاف سن موضوعی نیست که قابلیت تعمیم دادن داشته باشد (به روحیات و شخصیت هر فرد بستگی دارد) ولی ازدواج با تفاوت سنی یک دهه و بیشتر به صورت ناخودآگاه باعث می‌شود یک زوج، در دو دنیای متفاوت زندگی کنند و همدیگر را به درستی درک نکنند..
یکی تازه وارد دوره‌ی شور و هیجان جوانی شده و دیگری از آن خارج شده است!
خیلی سخت می‌شود که این دو بتوانند باهم ارتباط مؤثر برقرار کنند..
در این کتاب هم در بیان جزئیات احساسات و تفریحات این موضوع را بیان می‌کند.(یکی از بخش های موردعلاقم در کتاب همین بود:)🩵)


*لطفا به این کتاب فقط به چشم یک داستان نگاه نکنید، و آن را با دقت بخوانید! 
به جای کتاب‌های روانشناسی مختلف دررابطه با زندگی مشترک، این دست از کتاب‌ها را بخوانید!
*احتمالا پس از بازخوانی کتاب، یادداشتم را اصلاح خواهم کرد.🤝
        

43

دردانه (2)
          این کتاب مجموعه‌ای از تک‌بیت‌های شاعران معاصر است که اسماعیل امینی هم مقدمه‌ای بر آن نوشته و با حسین آهی هم مشورت شده است.

در هر صفحه، سه تک‌بیت «فرد» از شاعران معاصر آمده است که بعضی جالب و تعدادی اندکی هم فوق‌العاده‌اند.

به نظرم بعضی از این تک‌بیت‌ها از دل شعری چون غزل یا شعری دیگر بیرون آورده شده‌اند و شاید در کنار ابیات دیگر بهتر منظور را برسانند.

اما معدود بیت‌هایی هم هستند که شاعر تلاش کرده، نکته‌ای را در این یک‌بیت بگنجاند و به نظرم درست مانند پازلی که یک قطعۀ اضافه دارد، هر چه کوشیده شعر را کامل و جامع در آورد، موفق نشده و شعر داد می زند که به زور در یک‌بیت فشرده (اِم‌پی‌تری!) شده است.

در مجموع خواندنش لذت‌بخش است و برخی ابیات، آن قدر زیبا هستند که ما را زمانی هرچند اندک، به باغ خیال شاعر می‌برند و میهمان او می شویم و لذتی جانفزا می‌بریم.

پ.ن.: لازم به ذکر است که مدتی پیش، این یادداشت را برای «دردانه» که در ظاهر همان «دردانه 1» است، نوشته بودم و اکنون اینجا هم کپی کردم.
        

8

زندگی خود را دوباره بیافرینید: برنامه ای راهگشا برای پایان بخشیدن به رفتارهای منفی و بازیابی رضایت در زندگی

6

منگی
          🌱به‌هرحال، من زندگيم رو اينجا به آخر نمى‌رسونم، اين حتمی‌يه. يه روز، مى‌رم جاهاى ديگه‌اى رو هم ببينم، حتی اگه بگن همه‌جا عين همه، حتی اگه بگن جاهاى بدتر ازاينجا هم هست.

ژوئل اگلوف یکی از نویسندگان مطرح ادبیات امروز فرانسه‌ست که به دلیل پرداختن به موضوعات بکر و  و آفریدن موقعیت‌ها و شخصیت‌های منحصر‌به‌فرد شهرت داره.

کتاب «منگی» رو در سال ۲۰۰۵ منتشر کرده و جایزه دو لیور اینتر (جایزه بهترین رمان فرانسوی سال) رو برده. این رمان رو در قالب طنزسیاه با زبانی ساده و صریح نوشته. با اینکه هر لحظه یکی از جنبه‌های زندگی (عشق، آزادی، عدالت و .. )رو زیر سوال میبره از کلمات قلنبه سلنبه و جملات فلسفی دوری کرده. این معجزه‌ی سبک و شگرد اِگلوفه!

«منگی» داستان یک فرد بی‌نام و نشونه که با مادر‌بزرگش در پایین‌شهر زندگی میکنه و توی یک کشتارگاه صنعتی مشغول به کاره. زندگیش درگیر روزمرگی و یک‌نواختی شده. محیطی که توش زندگی میکنه هم از لحاظ جسمی و هم از لحاظ روانی اونو تحت فشار قرار داده و داستان به سمت نوعی “منگی” کشیده میشه..
🌱ولی بهرحال، خاطره‌ان. آدم به بدترین جاها هم وابسته میشه، این‌جوریه‌. مثل روغن سوخته‌ی ته بخاری‌ها. 
🌱البته اینجا همه هم بدبخت نیستن، باید حقیقت رو گفت. همه اتفاقی اینجا به گل ننشسته‌ن.

اگلوف، زندگیه انسانی رو به چالش میکشه که قبل ازینکه خودش رو بشناسه، محیط اطرافش رو بشناسه، بهش عادت کرده! و در واقع روایتی نمادینِ “قسمتی” از جامعه‌ی مدرن ماست؛ اون قسمتی که با جبر روزگار درگیرند و ژن خوب ندارند..
نگاه نقاد و تند تیزش هیچ موضوعی رو از قلم ننداخته؛ عشق، آزادی، مرگ، عدالت و امید.. 
اما مهم‌ترین سوالی که هر لحظه از داستان تو ذهن‌مون تکرار میکنه اینه: آیا امید چراغیه که راه رو روشن می‌کنه، یا سرابیه که ما رو به بیراهه می‌کشونه؟
🌱واقعا خنده‌داره که آدم تو راهی که از بَره گم بشه.

اگر به تفکر و واکاوی زندگی روزمره علاقه دارید، کاملا برای شما مناسبه و شمارو وادار میکنه درباره زندگی ساده و گاه بی‌معنای انسانی تأمل کنید. امیدوارم از خوندنش مثل من لذت ببرید :).


«نمایشی بر اساس رمان منگی»
من به واسطه‌ی تئاتری که میخواستم ببینم، باهاش آشنا شدم و خوندم. چقدر خوشحالم بابتش😍 و چقدر خوب شد که اول کتاب رو خوندم بعد نمایش رو دیدم.

نمایش در تئاتر هامون برگزار شد. با نویسندگی و کارگردانی امین سعدی بر اساس همین کتاب. ولی متاسفانه آخرین اجرا بود و فعلا دیگه روی صحنه نمیره (‵︿′。)
آقای فردین رحمان‌پور نقش اصلی بود و نمایش به صورت مونولوگ اجرا شد. سه بازیگر فرم و سایه هم داشت که خیلی حواسمو پرت میکردن^( '-' )^
یک مقداری از چیزی که تصور کرده بودم، عقب‌تر بود و وضوح صدا هم، گاهی اوقات خیلی کم بود :). اما دیالوگ‌ها، نورپردازی و موسیقی‌هایی که انتخاب شده بود واقعا عالی بودن. اگر هنوز اجرا داشتن توصیه میکردم ببینید حتما..
امیدوارم که دوباره روی صحنه برگرده..
        

26