کلیدر (جلد نهم و دهم)

کلیدر (جلد نهم و دهم)

کلیدر (جلد نهم و دهم)

4.8
22 نفر |
8 یادداشت
جلد 5

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

35

خواهم خواند

5

شابک
0000000088306
تعداد صفحات
662
تاریخ انتشار
1399/4/9

توضیحات

کتاب کلیدر (جلد نهم و دهم)، نویسنده محمود دولت آبادی.

یادداشت‌ها

تا آخر ۶ خ
          تا آخر ۶ خیلی پیگیر خوندم 
۷ و ۸ و ۹ رو خیلی خسته پیش رفتم ، کند ، خیلی روزا اصلا نخوندم ، قشنگ نوشته شده بود مثل قبل ، اما وقایعی که اتفاق می افتاد اون بخشی که من می خواستم نبود ، گل محمد نداشت و مابقی کلمیشیها😊 
جلد ۱۰ اما دوباره به اوج برگشت 
دوستش داشتم 
و دلچسب خوندم 
و وای از آخراش 
کشمکشهای گل محمد ، خداحافظیهاشون 
وفاداریهاشون و ..... خیلی خیلی عالی بود 

هر چند در کل داستان گیرایی بود ، اما هدف گل محمد آنچنان خاص و برجسته نبود ، در واقع یه جورایی یه یاغی بود ، هدف خاص و روشن و اجتماعیی نداشت و یه جورایی در کار انجام شده قرار گرفت از اول و خودشم در آخر یکی دو جا بهش اشاره کرد 
اما نوع داستان پردازی عالی بود 
گاهی وقتها از حوصله ام خارج می شد در مورد شخصیتها و حس و حالشون توضیح می داد 
اما اون توضیحات هم لازم بود تا مناسبت و زاویه خودت رو با شخصیتها پیدا کنی 

 یه چیزایی رو نفهمیدم چرا انقدر بهش پرداخته شد ، مثلا عروسی پسر بندار یا داستان عباسجان و قدیر و پدرشون ، ماه درویش نفهمیدم تهش چی شد 
خیلی از شخصیتها خاکستری بودن در کل 
اما حیفم میاد نگم وقتی زنها داخل داستان می شدن و عشق واقعا داستان کشش دیگه ای داشت 

مسخ شدگی مردم در سیستم ارباب و رعیتی و سپردن کار و سرنوشتشون به اربابها واقعا خوب به تصویر کشیده شده بود

شایعه پردازیها ، کار ، کار خودشونه هم پررنگ بود 

کشمکش گل محمد در چند بند آخر کتاب واقعا جذاب و قابل درک بود 

در کل کتاب دوست داشتنیی بود با قلم و فهم و درک عالی اقای محمودآبادی از تحولات درونی آدمها
        

4

          از این اتاق بلند میگویم: بابا قبلا درو هم کرده ای؟
میگوید: خیلی کم
میپرسم: بایتی چیست؟
میگوید: یک داس شبیه حرف «ی» که دنباله اش کشیده شده باشد
چند صفحه میروم جلوتر میپرسم نهالیچه چیست؟
میگوید: تشکچه
خلاصه کلیدر خواندن ما سبزواری ها لذت دیگری دارد
چند سال پیش هم که رمان را میخواندم عمویم آمده بود تهران بعضی از کلمه های محلی را ازش پرسیدم

از این ها که بگذریم در این جلد شخصیت نادعلی زیاد حضور دارد. اما نقش پررنگی ندارد. یعنی تقریبا هیچ نقشی در جریان داستان ندارد الا این که هر جا وارد میشود با شوریدگی و بریدگی اش از دنیا به عنوان یک اربابزاده من را یاد بودا می اندازد و یک جا هم خودش را به ابراهیم ادهم تشبیه میکند
خاطرم هست همان بار اول هم که میخواندم از این سرگشتگی فلسفی و شاعرانه ش خوشم می آمد:
نادعلی که پنداری ستار را شبحی در نگاه خود می یافت؛ نه با او، نه با خود و نه با هیچکس گفت
نمی توانم زندگانی کنم!... نمی توانم با دیگران زندگانی کنم. نمی توانم با خودم زندگانی کنم، عذاب، عذاب، مایه عذاب؛ هم برای خودم، هم برای زندگانی هم برای خودم، هم برای دیگران. بسا که فکر میکنم، این خاک هم از وجود من در عذاب است؛ این خاک و این پیراهن. من مریض بوده ام؛ ناخوش بوده ام. شاید هنوز هم ناخوش باشم. ترسم اینست که واژگردم کرده باشد آن ناخوشی. ترسم این است که... آی، مادرم! مادرم! هر وقت تو را به یاد می آورم، گریه ام می گیرد. گریه ام میگیرد. مادرم را که به یاد می آورم، طفل می شوم. یک طفل بی زبان و معصوم، ستار! نمی دانم این حرفها چقدر برای تو بار و معنا دارد؟!
ستار دست به عنان اسب نادعلی گرفت، اسب را در کنار شانه خود براه انداخت و گفت:
- چیزهایی از این بابت شنیده ام.
- خودت چی؟ با قلبت حس کرده ای؟ میتوانی گمان کنی هر مادری در این دنیا چند خروار غصه به دل دارد؟ چند خروار؟! دست و رویم را میشست، نان و خورشتم را می بست میان سفره و روانه ام میکرد به مکتب. هر بار که یک جزو را تمام میکردم، برایم یک تکه رخت نو میدوخت. یک بار هم یک کمربند چرمی برایم خرید که سگکش زرد بود و برق میزد. نهالیچه ها را می انداختیم کنار دیوار و دور تا دور اطاق می نشستیم و ... آی... چطور آدم می تواند از دست خودش خلاص بشود؟ چطور من می توانم از دست خودم خلاص بشوم؟ كې و چطور؟ کی و چطور، ستار؟
ستار که همچنان عنان اسب نادعلی را به دست داشت و او را چون بیماری نشانیده بر زین به راه می برد، سر به راه و آرام گفت:
- از خودت بیرون بیا، نادعلی خان، راهش این است. از خودت بیرون بیا. دیگران هم هستند، آخر!
اگر رحیم نبودم، اگر قلب طفلها در سینه ام نمی بود، گلویش را می جویدم. اما دلم رضا نمی دهد که به یک مورچه هم آزار برسانم، به یک مورچه هم. چی شده ام؟
چی به روزم آمده؟ خداوندا چقدر از فردای خودم میترسم! چقدر؟! یکپارچه آدم دیگری شده ام، عوض شده ام، یک جور دیگری شده ام. پاک، دیگر! درست مثل اینکه یک روز صبح سر از بالین برداری و به آینه لب طاقچه نگاه کنی و ببینی آدم دیگری شده ای. دیگر! که ببینی دنیا را یک جور دیگری می بینی غریبه! هم با خودت غريبه شده ای، هم به چشم دوروبری هایت غریبه می آیی؛ هم دور و - بری هایت را غريبه می بینی، مثل چیزی که خودت را نشناسی؛ نمیشناسی. که دور و بری هایت را نشناسی؛ نمی شناسی. که مادرت، مادیانت و گوسفندهایت را نشناسی؛ نمیشناسی! که ببینی آفتاب رنگ دیگری شده است. که خاک، بوی دیگری می دهد. که خاک، تو را پس می زند. آی. آی... مرد غریب، ستار؛ غريبه، غریبه شده ام ستار. اخلاقم عوض شده است. فلج شده ام، انگار! برندگی ندارم. گاهی وقتها خیال میکنم مثل یک بره شده ام. گریه ام میگیرد، گریه. دلم میخواهد به حال خودم گریه کنم. چشمهایی که دایم پر از خون بودند، حالا دم به دم پر از اشک می شوند. مستی، فقط مستی! خدا کند بتوانم همیشه مست باشم. زبانم را این مستی است که باز میکند. دلم را این مستی است که باز میکند. این مستی اگر نبود، خناق میگرفتم. مستی، حال حقیقى من است. دهانم را باید آب بکشم، دهانم را آب میکشم و نماز عصر را می خوانم، در کله ام تنوری گیرانده اند، انگار.
بار دیگر، ستار گفت: - از خودت بیرون بیا، نادعلی خان. راهش این است. از خودت بیرون بیا!

سری 10 جلد را در چهار مرداد پیاپی با موسیقی مجموعه سرانجام کارن همایونفر خواندم و عجیب چسبید
        

2

بعد از یکس
          بعد از یکسال و سه ماه بالاخره این کتاب رو کامل خواندم .
و در بخش آخر فقط اشک ریختم برای خون هایی که در طی سال ها در این سرزمین ریخته شد و می شود .
روایت ظلم به رعیت و مردم ، حکایتی تمام نشدنی است که تا خود مردم تغییر نکنند و پذیرای ظلم باشند همچنان ادامه خواهد داشت و همچنان خون ها ریخته  خواهد شد .
.
.
کلیدر ، اولین کتابی بود که به قلم محمود دولت آبادی خواندم و آشنایی من با این اثر بینظیر،  پس از شنیدن پادکستی به همین نام بود ، که مُصِر شدم برای خواندن کتاب چاپی و جدا از توصیفات و شرح جزئیات طولانی که ذهن خارق‌العاده ی نویسنده رو می رسوند _ که شاید برای هر خواننده ای جالب نباشه_ بسیار لذت بردم از داستان و روایت آقای دولت آبادی. 
و با این که پانزده ماه طول کشید خوانش کتاب ، اما نه سیر داستان و نه کاراکتر ها و توصیف شخصیت آنها را فراموش کردم .
و چه بسا بارها برای من این سوال پیش آمد که چطور یک نویسنده میتونه نه تنها این همه شخصیت خلق کنه و  داستان رو پیش ببره بلکه  به ذهن و درون مایه ی هر شخصیت هم بطور جداگانه بپردازه .
.
.
در کل که بهترین اثر در ادبیات فارسی بود که تابه حال خواندم و خواندن آن رو به همه توصیه میکنم .
        

27