با شروع کتاب متوجه شدم با یه روایت آشنا طرفم.حالات و حس هایی که بعضا با بیشترشون غریبه نبودم.یهو ترسیدم که نکنه خوندن کتاب منو دوباره ببره تو حس و حال قدیم؟
یه جورایی افسردگی مثل ویروس سرماخوردگیه که تو معرضش که قرار میگیری ممکنه بهش مبتلا شی.چیزی که هیچوقت خوب نمیشه و سایه ش بالای سرته.
با ادامه دادن روند کتاب متوجه شدم حالات ترس و وحشتی وجود داره که خوشبختانه اینو کمتر مواجه بودم باهاش و انگاری این بیماری یه شکل مشخص نداره.
خوندنش چیز جدیدی بهم اضافه نکرد و صرفا یه همراهی و همدلی با نویسنده بود.