یادداشتهای فاطمه (21)
2 روز پیش
۳.۵⭐ اول اینو بگم که دو مورد تو این کتاب خیلی جذاب بود برام؛ اول اسم خلاقانهش که به احتمال زیاد تا یک سوم پایانی کتاب ذهن شما به عنوان خواننده رو درگیر میکنه که خب چرا این اسم؟ قراره چه اتفاقی بیفته؟ و دوم اینکه تعلیقهایی که داره برای صد و چهل صفحه واقعاً خفنه حتی برای یه رمان جنایی که تعلیق چاشنی لازمشه. یک نکتهی مثبت دیگرش بنظرم اون قسمت بعد از تصادف و حقهی وکیلشون و کلا بخش مربوط به دادگاه بود؛ مختصر، هوشمندانه و جذاب. اما خب از طرفی باید بگم با موضوعی یکم تکراری طرفیم(البته برای الان، چون گویا کین این کتاب رو ۱۹۳۴ نوشته). مورد بعدی اینکه یک مقدار زیادی شخصیت فرانک برام دوستنداشتنی بود؛ نمیدونم ولی وقتی راوی اول شخصه دوست دارم قصهش طوری روایت بشه که برام قابل درکتر باشه و بیشتر با احساسات و افکارش ارتباط بگیرم، ولی به هر دلیل اینجا این رخ نداد (شاید چون کوتاه بود؛ البته کوتاه بودنِ کتاب در کل خیلی نقطهی قوت بود، چون بنظرم اگر خیلی طولانی بود داستان جذابیتش رو از دست میداد). نکتهی بعدی اینکه وقتی کتاب رو میخونی، نوع روایتِ فرانک این رو میرسونه که انگار نامهای چیزی نوشته و داره شرح ماوقع رو میگه؛ من از اواسط کتاب حدس زدم احتمالاً چیزی که ما داریم میخونیم، اعترافات اون بعد از دستگیریه، البته اصلاً شک هم نکردم این اتفاق بعد از متهم شدنش به قتل کورا داره رخ میده... درکل و با همهی اینها بنظرم اثر واقعاً خوبی بود تو این ژانر؛ بخصوص باتوجه به زمان انتشارش.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
2 روز پیش
بعد از خوندن این کتاب میتونم بگم این زن واقعاً از نوابغ ژانر جنایی معمایی بوده، مخصوصا با توجه به این نکته که ترفندی که به کار برده برای اون زمان بینظیر و نو بوده و این پیشتازی و ابتکارش فوقالعاده بود، عالی بود عاااالی. یکی از مهمترین عوامل جذابیت تو این ژانر اینه که نویسنده در عین این که با دادن یکسری سرنخ مخاطب رو گمراه میکنه باید یه کدهای ریزی هم وجود داشته باشه که آخر سر خواننده بفهمه اگر بیشتر به جزئیات توجه میکرد ممکن بود قاتل رو پیدا کنه. شاید عدهای بگن آگاتا کریستی تو این کتاب مخاطب رو گول زده چون از راوی غیر قابل اعتماد استفاده کرده، اما تو بخش آخر ما میبینیم یکسری کدهایی هم تو متن وجود داشته؛ مثلاً لحظهی خروج دکتر از اتاق آکروید و این دیالوگ که «مکثی کردم و به عقب نگریستم. از خود پرسیدم چیزی را فراموش نکردهام؟» من با خوندن این جمله با خودم فکر کردم چرا باید این حرف رو بزنه و یکم شک کردم که البته آگاتا کریستی تمام تلاشش رو به کار برده تا اون شک خیلی بهش اعتنا نشه :)، یا با وجود اینکه کلی کار داشت همیشه همراه پوآرو بود و میخواست در جریان پیشرفت پرونده باشه، همینطور این مورد که مشخصاً قاتل رالف رو مجاب کرده بود پنهان بشه چون اینکار به نفع قاتل بود و اینجا باید قاتل کسی بوده باشه که مورد اعتماد رالف باشه و بهش نزدیک باشه(مثل دکتر) تا به حرفاش گوش بده، یا همینطور نزدیک بودن دکتر به خانم فرارز و شوهرش و موارد دیگه که تو بخش آخر بهش اشاره شده بود. خلاصه که دلیل پنج ستاره دادن من به این کتاب و اینکه انقدر ازش خوشم اومد اینه که بهنظرم فقط یک نابغهی شجاع میتونه کتابی بنویسه که راوی اول شخص قاتل باشه :))))))).
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.