معرفی کتاب آنی شرلی در جزیره اثر لوسی مود مونتگمری مترجم سارا قدیانی

آنی شرلی در جزیره

آنی شرلی در جزیره

4.6
243 نفر |
55 یادداشت
جلد 3

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

604

خواهم خواند

103

شابک
9789645361905
تعداد صفحات
232
تاریخ انتشار
1399/10/23

توضیحات

        سرگذشت دخترکی یازده ساله است که از یتیم خانه به مزرعه گرین گیبلز می آید تا زندگی جدیدی را آغاز کند.
      

لیست‌های مرتبط به آنی شرلی در جزیره

نمایش همه
دایی جان ناپلئونمغازه خودکشیهر دو در نهایت می میرند

تولدم مبارک 🎉

50 کتاب

"تولدم مبارک! 🎂 یک سال با کلمات جادوگر! 🎉" امروز روز خاصی برای منه! 😊 تولد یک سالگیم رو جشن می‌گیرم، گرچه من اردیبهشتی نیستم. امروز ۷ اردیبهشته و در حالی که یک سال از ورودم به این دنیای پر از کتاب و قصه‌ها میگذره، می‌تونم بگم که این سفر، کاملاً زندگی من رو دگرگون کرده. 🥳 یادم می‌آید که یک سال پیش، دقیقاً در چنین روزی، با دلهره و تردید، برنامه‌ی طاقچه رو نصب کردم. تا اون روز من اصلا نیم نگاهی هم به کتاب نمی انداختم... اون روزا نه نویسنده‌ای می‌شناختم و نه کتابی که نامش رو شنیده بودم..... اصلا از حس واقعی کتاب خوندن بی خبر بودم😔 اما دنیای جدیدی رو به روی من باز شد! 🌟 وقتی که طاقچه به مناسبت هفته‌ی فرهنگ معاصر، کتاب «دائی جان ناپلئون» رو به‌صورت رایگان در اختیارم گذاشت، این فرصت رو غنیمت شمردم. شروع کردم به خواندن کتاب (اون زمان هیچ‌رمانی رو تا به حال نخونده بودم و این تجربه برام چالش‌برانگیز بود. بی‌جهت نبود که دو ماه تمام درگیر این کتاب شدم! امتحانات ترم و صفحات بلندش هم مزید بر علت بود. 📚😅) نمی‌تونم بگم که چقدر دلم برای این کتاب تنگ شد وقتی به انتهاش رسیدم. احساس عجیبی داشتم، انگار یکی از دوستام رو از دست داده‌ام. اما این احساس ناکافی بود. در واقع دلم می‌خواست دوباره آن را بخوانم! دقیقا یادمه کجا تمومش کردم، یه شب قشنگ اونم توی جاده 🛣 یه روز گرم تابستونی، طاقچه تخفیف تابستانه گذاشت و من فقط با یک لبخند سرازیر به دنیای کتاب‌ها شدم. 💫 کتاب «هر دو در نهایت می‌میرند» رو که تعریفش را از یکی از دوستام شنیده بودم، خریدم. اون کتاب، من رو به دنیای دیگه ای برد، دنیایی که در اون هر لحظه، هر واژه و هر احساس رو به صورت واقعی تجربه کردم. من به واقعی‌ترین شکل ممکن عاشق کتاب شدم! 😍📖 این کتاب رو هم دقیقا یادمه چه روزی تمومش کردم، یه روز بعد تولدم (تولد اصلیم❤) اینجا بود که حس کردم من رسما به جمع عاشقان کتاب‌خوان ملحق شدم؛ نه تنها از ۷ اردیبهشت که تولد اصلی واولین قدم من در این راه بود بلکه از اون روز به بعد هربار که یه کتاب جدیدی رو شروع به خوندن کردم، دوباره متولد شدم🤩 در این یک سال، من ۵۰ بار زندگی کردم و ۵۰ دفعه تجربه کسب کردم. ✨💖 اشک ریختم😭... خندیدم 😄... ترسیدم 😱... به هر جای دنیا سفر کردم وبا فرهنگ های مختلف آشنا شدم🗼🏫 ۵ یا ۶ کتاب بیشتر نخونده بودم تا با برنامه بهخوان آشنا شدم🥰 متاسفانه دقیقا با شروع مدارس متقارن شد(۴مهر🤦🏻‍♀️) 😐 بهخوان برام خیلی شگفت انگیز و جذاب بود(دقیقا همون برنامه ای بود که میخواستم🤩) در این مدت هم درس خوندم و هم کتاب خوندم (در نظر داشته باشین که سعی کردم که به درس و مدرسه م لطمه نزنه و نتیجه اش رو هم دیدم جزو دانش آموزان برتر مدرسه شدم✌🏻) ....... بعد از خوندن ۲۴ کتاب، نویسنده مورد علاقم رو پیدا کردم به سلامتی😅 و اون نویسنده بزرگوار کسی نیست جز: ⚡لوسی مود مونتگمری⚡ 📆دقیقا در تاریخ ۶ اسفند📆 💙با کتاب قصر آبی💙 همه چیز یهویی پیش اومد ، در لحظه دیدمش و خوندم به همین راحتی😁 اما دل کندن از کتاب با رنج و زحمت فراوان😶 همیشه آنی شرلی رو میدیم و هر سالی که پخش میشد بازم برام جذاب و تازه بود، و هیچ وقت هم فکر نمیکردم نویسنده این داستان انقدر جذاب باشه🥰 سر تون رو بیشتر از این درد نمیارم این داستان من بود 📖 🔻در لیست زیر تموم کتاب هایی که از ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ تا ۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ خوندم رو به اشتراک گذاشتم 👇🏻👣 به یاد تموم این لحظات، و به امید روزهای بیشتر با کتاب‌هایی جذاب و دل‌انگیز، تولدم رو جشن می‌گیرم! 🎉🌸

23

پست‌های مرتبط به آنی شرلی در جزیره

یادداشت‌ها

        وضعیت کسل کنندگی این جلد کمی بهتر از جلد قبلی بود،اونم به خاطر اینکه آنی به دانشگاه میره و تو یه خونه ی جدید با  همخونه های دختر زندگی میکنه و همین تعدد شخصیت های دختر یه تنوعی به کتاب میده؛
 علاوه بر این آنی یه رابطه ی عاشقانه رو هم تجربه میکنه که درسته به نتیجه نمیرسه و در نهایت به عشق بچگی خودش میرسه اما خب اندک هیجانی که به کتاب میده خوب و مطلوبه و  ریتم کتاب رو از یکنواختی درمیاره.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

homa

homa

1402/6/24

        
🌊👒کتاب سوم از مجموعه ی دوستداشتنی آنی شرلی، تا اینجا برای من از دو کتاب قبلی قشنگ تر بود. این کتاب پر از ماجراهایی بود که بیشترشون رو پشت سر گذاشتم یا درحال حاضر باهاشون روبه‌رو هستم. این قسمت از مجموعه، آنی اونلی رو به قست دانشگاه و تحصیل در دوره ی کارشناسی ترک می کنه.. دوستان جدیدی پیدا می کنه که همگی تصمیم می‌گیرن خونه ی زیبا و رویایی رو اجاره کنن و مدت دانشجویی اونجا بمونن.. خود این خونه (که من تابه حال ندیدم!) تا ابد توی ذهنم می مونه و فکر نمی کنم فراموشم بشه. ♡" خانه ی پتی!"♡
آنی حالا دختر بزرگ و کاملی شده که می تونه مسئولیتی مثل ازدواج رو به عهده بگیره؛ با آدم هایی آشنا میشه مثل رویال گاردنر، اما در آخر رضایت می ده و به خواستگاری گیلبرت برایت دوستداشتنییییی جواب مثبت می ده و اینجا کتاب تموم می‌شه.🍂🍁
.
پی نوشت:
عاشق این کتابم!❤️🍁
کتاب سوم به مراتب قشنگ تر بود و پر از اتفاقات شیرین و ملموس؛ لااقل برای من ملموس بود!🍂👒
هیچ زمان، هیچ وقت فکرشم نمی کردم که یک روز طرفدار پروپاقرص مجموعه ی "آنی شرلی" بشم....❤️🍁🍂👒🌊
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

          این بار که جلد سوم را خواندم، با بار اول از زمین تا آسمان فرق داشت. این بار در ذهنم خاطره‌ای از روز اول دانشگاه داشتم که بی‌نهایت شبیه به روز اول دانشگاه آنی است. آن‌قدر شبیه است که حتی دانشگاه ردموند را در ذهنم شبیه دانشکده ادبیات دانشگاه تهران تصور می‌کنم. خانه‌ی پتی که دنج‌ترین و زیباترین جای دنیاست هم شبیه پایگاه تشکل دانشجویی ماست، یک خانه‌ی موقت، که وقتی فارغ‌التحصیل شوی دیگر برای تو نیست، ولی همیشه بخشی از خاطرات آنجا باقی خواهد ماند، همان‌طور که بخشی از آن خانه تا همیشه در قلبت باقی می‌ماند.

علاوه بر ماجراهای دانشگاه، در این جلد آنی به اونلی هم رفت و آمد دارد. و همان‌طور که خودش بزرگ شده، سرنوشت دوستان کودکی‌اش، دایانا، جین و روبی را هم روایت می‌کند. سرنوشت همه‌ی آن‌ها خیلی شبیه به سرنوشت دوستان کودکی است. مونتگمری با نمایش داستان بزرگسالی آن‌ها تنوع سرنوشت آدم‌ها را نشان داده. آنی که به دانشگاه رفته، دایانا که بچه‌دار شده، جین که به غرب سفر می‌کند و روبی که عجیب‌ترین و غیرمنتظره‌ترین سرنوشت را داشت.

ماجرای عاشقانه آنی اعصاب‌خردکن‌ترین و عجیب‌ترین بخش داستان بود و آنی ناپختگی ۱۸- ۲۱ ساله‌ها را به نحو احسن به تصویر کشید! الحمدلله که این ماجرا هم با وجود دلشکستگی‌های فراوان پایان خوش داشت و روان مخاطب بیش از این مخدوش نشد.

شخصیت‌های جدید این قصه، مثل فیل سرحال و سرخوش و خاله جیمزینای مهربان، رنگ تازه‌ای به قصه می‌دهند، از طرفی شخصیت‌های قدیمی، مثل دیوی و دایانا و ماریلا و خانم لیند هم حضور پررنگ دارند. (در جلد چهار حضور همه‌شان کمرنگ می‌شود.) و شاید این جلد آخرین جلدی باشد که همچنان و  قدرتمند به گرین‌گیبلز متصل است.

دلم برای آنیِ دانشجو تنگ می‌شود، این‌قدر که گاهی فکر می‌کنم چند سال دیگر دوباره سراغش می‌روم و ماجراها و پستی و بلندی‌هایش را دوباره می‌خوانم و از این روند آرام و واقعی زندگی لذت می‌برم.
        

13

آنه، آنه ش
          آنه، آنه شرلی عزیز! چه کتابی، چه دنیای رویایی‌ای! 😍 وقتی کتاب “آنه شرلی در جزیره” رو شروع کردم، اصلاً فکر نمی‌کردم این همه قلبم به هیجان بیفته و دلم پر بشه از رنگ و نور. تو که همیشه با اون تخیلات بی‌پایانت، همه‌چیز رو برای ما جادویی می‌کنی، راستش برای من یکی از بزرگ‌ترین لذت‌ها همین بود که تو رو در هر فصل، بیشتر بشناسم و باهات همراه بشم.
الان که می‌خوام از این داستان بگم، به هیچ وجه نمی‌تونم از احساسات شاد و دلنشینی که داشت، چشم بپوشم. 😌 این کتاب توی قلب آدم‌ها جا باز می‌کنه، مثل همون جزیره‌ای که تو و گیلبرت توش زندگی می‌کنید، پر از رنگ‌های زیبا و فضاهای پر از آرامش. اما تو که توی دنیای خودت غرق شده‌ای و گیلبرت هم به‌طور خاص، یک معماست! 😅
یادش بخیر اونجایی که گیلبرت دست به کار شد و شروع کرد به عشق‌ورزی با تو، چقدر قلب من پر از احساسات شد! دلم می‌خواست همش بگم: “آنه، حواست باشه، گیلبرت خیلی بیشتر از اون چیزی که فکر می‌کنی بهت می‌خوره!” 😅 ولی تو با همه‌ی کمالات و زیباییت، همچنان یک غم کوچک توی دلت داری و همین تو رو تبدیل به یک شخصیت پیچیده می‌کنه.
، عزیز دل من! چطور می‌تونم به زبان بیارم که وقتی تو گیلبرت رو رد کردی، من چطور قلبم از جا کنده شد؟! 😱 اصلاً باورم نمی‌شد! آخه گیلبرت، همین گیلبرتِ عزیز، با تمام وفاداری و محبت‌هایی که همیشه بهت داشت، حالا چرا؟! چرا؟! چرا این کار رو کردی؟! 😢
اون لحظه‌ای که تو با آرامش به گیلبرت گفتی که نه، گیلبرت نمی‌تونه به تو دل ببنده، یک ثانیه داشتم فکر می‌کردم شاید اشتباهی اتفاق افتاده! انگار جهان به طور ناگهانی از حرکت ایستاد و قلب من رو توی یک دنیای عذاب‌آور و غمگین انداخت! 😂 واقعاً برای چند دقیقه تمام وجودم داشت می‌سوخت. مثل یک فیلمی که تا آخر نمی‌فهمی، بلکه فقط می‌خوری زمین و بلند نمی‌شی! 😅
چطور تونستی گیلبرت رو رد کنی؟! اون پسر با آن چشمان پر از عشق، با قلبی که همیشه برای تو می‌تپید، حالا نه فقط رد شده، بلکه به نوعی یه ضربه‌ی سنگین به قلب من زده. 😩
ولی خب، بیا کمی منصف باشیم، آنه! 🧐 می‌دونم که تو همیشه از قلبت تبعیت می‌کنی، ولی این رو هم بگو که اون انتخاب چقدر دراماتیک و پر از استرس بود! هر دلیلی که داشتی، می‌فهمم، چون تو همیشه خودت هستی و دنبال رضایت خودت می‌گردی. اما من فقط یه سوال داشتم: وقتی اون لحظه گیلبرت به تو گفت: “آنه، من همش به فکر توام، می‌خوام با تو زندگی کنم”، چطور می‌تونستی بهش جواب منفی بدی؟! فکر می‌کنم که اگر من جای تو بودم، احتمالاً بهش می‌گفتم: “بیاید با هم زندگی کنیم، چون من دیگه نمی‌تونم طاقت بیارم!” 😅 
در این میان، کتاب “آنه شرلی در جزیره” به ما یادآوری می‌کند که در میان تمام لحظات زندگی، آنچه که باعث می‌شود تا همه چیز روشن‌تر به نظر برسد، این است که با چه کسانی کنار هستیم. و حتی اگر گاهی دلمان در شرایطی شبیه به طوفان، نیاز به آرامش داشت، باید یادمان باشد که هیچ چیزی مهم‌تر از انتخاب‌های درست نیست. (حتی اگر این انتخاب‌ها ما رو کمی اذیت کنه!) 😂
پس گیلبرت جان! من با تمام وجود از آنه خواستم که هیچ‌وقت دست از عشق شما برندارد، اما در نهایت باید بگویم که این انتخابِ سخت برای آنه، ارزشش را داشت! 😏
یاد بگیریم از این کتاب که حتی وقتی همه چیز پیچیده به نظر می‌رسد، باید با یک لبخند، دل به زندگی داد و با تمام وجود انتخاب کرد.

آنه، تو معجزه‌ای! گیلبرت هم همینطور! تو و گیلبرت در این جزیره جادویی، جایی برای همه‌ی خوانندگان که قلب‌هایشان پر از امید است، هستید! ✨
        

43