یادداشت فاطمه

فاطمه

فاطمه

3 روز پیش

        آبشالوم اولین کتابی بود که از فاکنر خوندم (با اینکه خشم و هیاهو رو سال‌هاست که دارم و نشده برم سراغش، خیلی اتفاقی این کتاب رو دیدم و خیلی ضربتی تصمیم گرفتم بخونمش) و برای همین برقراری ارتباط با نثر پیچیده‌‌ش و سر در آوردن از متن و داستان تقریبا تا اواسط کتاب، برام سخت بود و خیلی با وسوسه‌ی رها کردنش مقابله کردم :))).
بعد از تموم شدن کتاب، احساس کردم در مجموع از این که کتاب رو نصفه رها نکردم راضیم. درواقع جذابیتی که این کتاب برای من داشت، هنر ستودنی نویسنده در نحوه‌ی روایت داستان بود؛ معماگونه، غیرخطی و پر از غافلگیری. داستان توسط چند راوی روایت می‌شه و هربار ما داستان رو از دید یک نفر مرور می‌کنیم؛ گاهی راوی واقعیت‌های جدید رو برامون رو می‌کنه و گاهی هم فقط داره برداشت و فکر خودش رو از اخباری که شنیده یا وقایعی که دیده بیان می‌کنه و ما باید بدونیم که این برداشت‌های ما از اتفاقات همیشه هم درست نیستن... در کنار این شیوه‌ی جذاب روایت، خوندن درباره‌ی بخشی از تاریخ جنوب و تعصبات نژادی که مردم درگیرش بودن هم عجیب و قابل تأمل بود.
در کل درسته این کتاب برام خیلی سخت‌خوان بود ولی بخشی از این رو می‌ذارم به پای آشنا نبودن با سبک نویسنده و بخشی رو هم به پای حوصله نداشتن خودم تو زمانی که خوندمش؛ برای همین پیش به سوی خواندن خشم و هیاهو در آینده‌ای نه چندان دور با حوصله‌ای بیشتر :)).
...
«شاید هیچ چیز یکبار پیش نمی‌‌آید و تمام شود. شاید واقعه هرگز یکبار نیست و مانند آژنگ‌‌هایی است که پس از فرو افتادن قلوه‌سنگ بر آب پدید می‌‌آید و آژنگ‌‌ها پیش می‌‌رود، گسترده می‌‌شود و حوضچه را بند ناف باریک آب به حوضچه‌ی دیگری پیوند می‌دهد که حوضچه‌ی اول سیرابش می‌‌کند، سیرابش کرده است، سیرابش کرده بود، و گذاشته این حوضچه‌ی دوم دمای آب متفاوتی داشته باشد و حجم مولکولی متفاوتی برای دیدن و احساس کردن و یاد آوردن، و با لحن متفاوتی آسمان بیکران دگرناپذیر را در خود بتاباند که نقلی ندارد: همان پژواک آبگون قلوه‌‌سنگ که فرو افتادنش را هم ندید از روی آن با همان فاصله‌ی آژنگ نخستین و ضرباهنگ دیرین زوال‌‌ناپذیر پیش می‌‌رود.»
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.