یادداشت فاطمه

فاطمه

فاطمه

12 ساعت پیش

        «بلندی‌های بادگیر» کتاب عجیبی بود، جذاب ولی مریض :)
قدرت امیلی تو جذابیت نثر و فضاسازی عالیه. روایتش هم صادقه، چون فقط قسمت شیرین و رویایی عشق رو نشون نمیده، بلکه اون روی تاریک و ویرانگرش رو هم کاملا بی‌پرده نشون میده. میشه گفت امیلی تو این کتاب یک جورایی کلیشه‌ی داستانهای عاشقانه رو برعکس کرده، اینجا عشق ویرانگره نه عامل سعادت شخصیت‌ها... از طرفی خبری از طبیعت شاعرانه نیست، بلکه اون روی خشن، تاریک و طوفانی طبیعت روایت میشه. خبری از قهرمان هم نیست؛ این رمان پره از شخصیت‌های سیاه و خاکستری :)
تو این کتاب تقریباً رابطه‌ای سالم نیست، عشق‌ها تبدیل به نفرت میشن، خانواده‌ها همدیگه رو نابود می‌کنن و پشت هم نیستن و اغلب شخصیت‌ها یه معنای واقعی کلمه بی‌فکرن و تصمیماتشون صرفاً از روی احساساته. میتونم بگم واقعاً تو این کتاب شخصیت نرمالی وجود نداره :) اما نکته‌ی جالب اینه که به حای اینکه ما مستقیم یا از طریق توضیح با این شخصیت‌ها آشنا بشیم، از بین رفتار و تصمیماتشونه که با عقده‌ها و پیچیدگی‌های روحشون آشنا میشیم و البته بیشتر هم از دستشون کفری میشیم که این موضوع بنظرم بخش زیادیش رو مدیون روایت غیرمستقیمه؛ درواقع اینجا به‌جای اینکه داستان رو از زبان یکی از شخصیت‌های اصلی بفهمیم، نلی و بعضی جاها لاک‌وود، که شخصیت‌های فرعی هستن، داستان رو روایت می‌کنن. این موضوع بیشتر از هرچیزی باعث میشه چون از درون ذهن شخصیت‌ها خبر نداریم، بیشتر حرص بخوریم و دچار ظن بشیم و تنش داستان برای ما بالاتر بره. از طرفی پیچیدگی شخصیت‌ها با این فاصله‌ای که ازشون گرفتیم، بیشتر میشه. البته که به همین دلیل هم ما هیچوقت حقیقت مطلق رو درباره‌ی شخصیت‌ها و حس و حالشون متوجه نمیشیم:). مثلا ممکن بود اگر داستان رو هیت‌کلیف نقل کنه، کمی از منفور بودنش کم بشه؟ شاید!
یه نکته‌ی باحال دیگه هم برای من، استفاده‌ی امیلی از طبیعت به عنوان یه عامل کنشگر در روایت بود. حضور طبیعت تو پیشبرد داستان و حس و حالی که به خواننده منتقل میکنه، بدرستی حس میشد. جاهایی که برای لحظاتی آرامش حاکم بود :)، طبیعت هم نرم‌تر توصیف میشد، ولی بادهای وحشی و آسمان تاریک و طوفان همزمان با خشونت‌های هیت‌کلیف یا اتفاقات ترسناک برای شخصیت‌ها رخ میداد.
و درنهایت پایان کتاب.. بازگشت به یک سکون و صلحی که فراتر از عشق و نفرته. امیلی مرگ رو نه پایان، که نوعی ادامه و حتی پیوند توصیف کرد...
باید اعتراف کنم خوندن این رمان این فکر رو به ذهنم آورد که این زن چه ذهن رنج‌کشیده و تاریک، ولی از طرفی پر از شور و تخیلی داشته... با اینکه کتاب عجیبی بود ولی متفاوت و پرکشش بود و البته این حسرت رو باقی می‌ذاشت که آدم دلش بخواد بیشتر از این زن و نوشته‌هاش بخونه...حیف!
      
915

20

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.