یادداشت فاطمه
1404/6/14
کتاب به دغدغهی مادرها دربارهی ترس از کافی نبودن در تربیت بچه میپردازه. تو این راه پر پیچ و خم مادری و میون اینهمه تردید، نقش پدر بسیار تعیین کننده میشه که با همکاری و همدلیش مادر بتونه از پس این شرایط و فکر و خیالها و اظطرابش بیرون بیاد. نکتهی دیگه اینکه اگر زنی زخم عمیق روحی یا مسائل اینچنینی رو تجربه میکنه، باید ابتدا خودش رو به نحوی درمان کنه و از پس اون شرایط خاص بربیاد و بعد مادر بشه تا این مثل یک میراث تاریک نسل به نسل منتقل نشه. اما در هر صورت این موضوع غیر قابل انکاره که یک مادر با یک شرایط و شخصیت کاملا نرمال هم بلاخره هرچقدر هم که تلاش کنه باز به طور کامل بینقص نیست، بازهم نیاز به استراحت داره، نیاز به همدلی و شنیده شدن و دیده شدن و البته کمک گرفتن. بنابراین تربیت یک بچه و داشتن یک خانوادهی خوشبخت، چیزی نیست که یک نفر به تنهایی از پسش بربیاد و این کاملا به همکاری هردونفر احتیاج داره. مادرها بینقص نیستن، این تصور که تمام تربیت بچه و بزرگ کردنش روی دوش مادره و مادر یک فرشتهی فداکاره، میتونه منجر به فروپاشی زن بشه.. بله فداکاری در وجود مادر هست ولی اونها هم آدمهای واقعی با ترسها و ضعفهای خودشون هستن و نیاز به همدلی دارن. این خیلی خوبه که نویسنده همچین دغدغهای داشته و مطرحش کرده اما در اجرا هم موفق بوده؟ بنظر شخصی من، نه واقعاً! شخصیتپردازیها (مثل فاکس و حتی بلایت) قانعکننده پیش نرفت، داستان از نیمه به بعد به تکرار افتاد و پایان هم خیلی ناگهانی و بدون جواب به پرسشهای مهم تموم شد. مثلاً تغییر ناگهانی رفتار فاکس بعد از پدر شدن با همسرش، یا اینکه چرا مشکلات روانی خانوادهی بلایت فقط بعد از مادر شدن بروز میکرد؟ در نهایت کتاب بیشتر پر از روایتهای کودکآزاری و خیانت بود، بدون ارائهی راهحل یا نتیجهگیری درست. برای من تجربهی خوشایندی نبود و به کسی هم توصیهش نمیکنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.