یادداشت‌های فاطمه سادات مظلومی (17)

          وقتی کتاب را شروع کردم، به سبب شناخت نویسنده می‌دانستم آنچه مینویسد قصه ی پرمایه ای خواهد بود از طرف دیگر همیشه داستانهایی با ریشه های تاریخی برایم یکجور دیگری جذاب بودند شاید این هم نشات گرفته از آن خصلتی باشد که برای هرکاری از خودم می پرسم که چی؟

جا مانده از پسر قصه ای است گره خورده به ماجرایی تاریخی در خردادماهی پیش از انقلاب که خوب در دل قصه نشسته است.

ضمن اینکه روایت کتاب سری هم به اسطوره های ملی میهنی مثل پسرکشی یا سیمرغ میزند. هرچند گاهی این اسطوره ها در حد نام باقی میمانند و نشانی از راه و رسم الگوی خود ندارند.

نویسنده به فراخور موضوع ادبیات قصه و فضاسازی ها را به سمت لوتی گری نزدیک کرده و در این مسیر بنظرم كاملا موفق بوده است.

با آنچه اهل فن در مورد زبان قصه میگویند که خود میتواند راوی زمان داستان باشد در این کتاب هم استفاده ی صحیح واژگانی این تناسب زمان و زبان را به خوبی نشان میدهد.

نویسنده برای پیشبرد قصه از حضور شخصیتهای متعددی استفاده میکند که البته در سرنوشت یکی نیستند گاهی به خوبی جان میگیرند و گاهی کارکردشان انگار از نظر نویسنده مغفول می ماند.

نویسنده برای روایت پریشانیهای شخصیت اصلی از جملات کوتاه و منقطع استفاده میکند که از یک جای قصه به بعد برای خود من کلافه کننده بود. با اینحال در مجموع کتاب روان و خوش خوانی بود که میشد دو سه روزه و بی وقفه نشست پایش و تمامش کرد کاری که من در تعطیلات آخر هفته ای که گذشت انجام دادم .
        

0

          برفاب کتابی با شخصیت‌پردازی و کنش و واکنش‌های ملموس، گره‌افکنی‌های سهل و ممتنع و در مجموع کتابی برای زن و خانواده است.
کتابی کاملا ایرانی، برگرفته از امروز جامعه ولی در عین حال از زاویه‌ی نگاهی متفاوت که بازتعریفی از مقوله‌ی خیانت، طلاق، تربیت فرزند و... دارد.
نویسنده با انتخاب درست راوی اول شخص، به درون ذهن شخصیت اصلی نفوذ کرده و به خواننده کمک می‌کند خودش را بجای ایستادن بیرون گود و تماشای تلخی‌های زندگی، در میانه‌ی آن ببیند و خود را محک بزند که اگر بیرون گود نبود باز هم براحتی انسان‌ها را قضاوت می‌کرد؟
کتاب را دوست داشتم، اگرچه حتی در زمینه‌ای ترین چالش شخصیت‌های آن که درک فرزند نوجوان بود هم بی‌تجربه بودم ولی آنقدر داستان شبیه زندگی‌های دور و برم در جامعه بود که اساسا احساس غریبگی با داستان نداشتم شاید هم چون فضای داستان در شهر قم اتفاق می‌افتاد، انقدر برایم نزدیک به ذهن بود.
اینکه می‌دانستم پردیسان کجاست، خیابان ساحلی به کجا می‌رسد، اگر خانه‌ای در سالاریه باشد یعنی سبک زندگی خانواده چگونه است و و و...
        

1

          بنظرم در یک کلمه مسجد موضوع اصلی این کتابه هر چند نویسنده روی کلمه #سرمایه داری تمرکز خاصی داره نسبتا خوشخوان بود و تو دو روز تموم شد. داستان با فراز و نشیبهایی پیرامون رابطه مسجد و بازار بازنشستگی مدیریت اقتصادی زنان ( تمام شخصیت های زن داستان در همه ی ابعاد بشدت ناقص و ضعیف تصور شده بودن و این خودش بحث جدایی می طلبه طلبه خوب و طلبه بد هیئت های شلوغ تهی از اثرگزاری گرانفروشی و غیره همراه بود.
این تنوع موضوعات از طرفی ذهن خواننده رو به تکاپو می انداخت و از طرفی باعث شده بود که همه ی مسائل پایان باز داشته باشن؛ انقدر باز که موقع خوندن نسخه ی الکترونیکی هر چه میزدم صفحه ی بعد، ورق نمی خورد و تازه فهمیدم کتاب تموم شده!!!
بعضی از شخصیتها تا آخر داستان فقط در حد یه مثال باقی موندن و نمیدونم این از زیرکی نویسنده بود برای توجه به شخصیت آقای سالاری و درونیاتش یا حاصل بی حوصلگی در شخصیت پردازی که البته از نویسنده ای چون آقای اسطیری بعیده
در مجموع بنظرم کتابی بود در محتوا پیچیده و عمیق و در مفاهیم ساده هم معمولی
        

1

1

          کتاب دشواری را دشوار خواندم. گاهی با اشک، گاهی سردرد، گاهی لبخند... کتاب، کتاب رنج و امید است. کتاب ایمان و صبر. باید با اهالی مقاومت دمخور بوده باشید تا روایت‌ها را باور کنید وگرنه گاهی ممکن است خیال کنید نویسنده اسطوره سازی کرده!
کتاب به لحاظ قلم ساده و بسیط است، نویسنده خودش را از وسط ماجراها بیرون کشیده و بیشتر شبیه یک دوربین عکاسی صحنه‌ها را بازسازی و جمله‌های راوی را بازنویسی کرده و گاهی حتی شاید فقط ترجمه!
کتاب حرف زیاد برای گفتن دارد اما زخم وقایع آنقدر عمیق است که باید با احتیاط خواندنش را توصیه کرد.
کتاب را دوست داشتم
برای ثبت جنایتی غریب در قرن بیستم
برای آنکه بدانم اهل مقاومت بودن چگونه است
و مهم تر از همه اینکه چگونه فرزندانم را سرباز مسلمان شیعه تربیت کنم!
کتاب را جز یکی-دو روایت، مادران و همسران جانبازان پیجری روایت کرده اند... جانبازانی که بعد از یک تصمیم وحشیانه و یک جنایت جنگی توسط رژیم صهیونیستی، تا همیشه از داشتن چشم و دست محروم شده اند... 
ماجرا، ماجرای لحظه‌ی انفجار ۴۰ تا از ۴هزار پیجر است...
        

4

          کتاب "لهجه‌های غزه‌ای" تمام شد.
بنظرم برای همراه کردن مردم در کمک به مردم غزه، همین بس که این کتاب رو به دست همه و به گوش همه برسونیم... سراسر کتاب لبریز از چالش‌های مداوم برای زندگی کردنه... تلاشی بی‌وقفه برای زندگی کردن با همه‌ی سختی‌ها، خلاقیت‌ها، نیازها و...
کاش بشه کاری کرد که کتاب رو به طور فراگیری مردم بخونن... نه بخاطر دین و مذهب و مقاومت... بخاطر انسانیت!
هرچند این کتاب از فلسطین مظلوم و بیچاره حرف میزنه نه فلسطین ۷اکتبر و بنظرم غایب اصلی روایت‌هاش، مفهوم مقاومت به معناییه که در ذهن ماست و اون جنگیدن و دفاع و ایستادگی و... است؛ وگرنه همین تلاش برای زنده موندن و پایبندی به خاک و اصالت، خودش نوعی از مقاومته...
نکته‌ی بعدی اینه که این مجموعه یادداشت‌ها برای تاریخ
۳نوامبر
۱۲ آبان ۱۴۰۲
حدودا یک ماه بعد از ماجرای ۷ اکتبر هست تا
۱۱ فوریه
یعنی ۲۲ بهمن ۱۴۰۲...
یعنی این حجم مشکلات و کمبودها و کشتارها تا الان که بیش از یک سال از ماجرا گذشته، چندین برابر شده...
یه جای کتاب میگه تا ۳۸روز بعد از جنگ تعداد بچه‌های زیر آوار هزار و دویست و خورده‌ای براورد شده... یعنی الان این تعداد به چندتا رسیده؟!!!
واقعا نگاه کردن از این زاویه، جنایت‌های اسراییل تو غزه رو غیرقابل باور و درک می‌کنه و سکوت و عادی بودن دولت-ملت‌ها رو ترسناک‌تر و وحشتناک‌تر!
        

4

          روی جلد کتاب نوشته: روایتی داستانی از همسایگی با یک خانواده‌ی فلسطینی است. این است که خیلی زود می‌فهمم قصه‌ی سهیل و همسرش از خیال نویسنده زاده شده و ماجراهای ابوحامد و خانواده‌اش همان بخش روایی کتاب است.
کتاب تاریخچه و بیش از آن آداب و رسوم و فرهنگ فلسطینی را لای داستان پیچیده و دست مخاطب می‌دهد، برای من که پر از داده‌های تازه و شیرین بود.
کتاب از ماجرای فروش زمین‌های فلسطینی‌ها شروع و ختم به همین امروز و طوفان‌الاقصی می‌شود. طوبی قصه‌ی آوارگیشان را اینطور تعریف می‌کند:
۱۰۲
اوایل ورود به اردوگاه، هر خانواده یک چادر داشت. مردم به مرور شکل خانه‌هایشان را تغییر دادند. دیوارهای خشتی با سقف‌های آلومینیومی جای خیمه‌های پارچه ای را گرفت.

به اینجا که رسیدم، یاد روایت نادیه فهد در کتاب ۱۱زندگی افتادم، آنجا که از نفرتش نسبت به سوسک به توصیف معماری اردوگاه می‌رسد:

"بیشتر خانه‌های اردوگاه از ابتدا روی خاک ماسه ای ساخته شده اند. اوایل چادرهای موقت بودو بعد اتاقک‌های کوچکی که از خشت و کاه ساخته شده بودند، با سقف‌های حلبی. تا اینکه در نهایت رسیدند به معماری ناهنجار امروزی.
دالان حمام مادربزرگم به بام خانه‌ی همسایه راه داشت. نپرسید چطور. معماری خانه‌های اردوگاه واقعا شگفت‌انگیز است و این راهی برای جولان دادن آن حشرات چندش‌آور بود".
برایم تکرار تجربه‌های مشترک مردم فلسطین، به عمیق شدنِ تجربیاتشان در باورهایم می‌انجامد و از این اشتراک‌یابی‌ها نفرتم از اسراییل را ریشه‌دارتر می‌کنم.
قلم خانم اعتمادی هم که نیاز به تعریف ندارد، یک روایت‌نویس تمام عیار است که اینبار هم به خوبی از پسِ پر و بال دادن به ایده‌ی ذهنیش برآمده، خط اتصالی که بی‌گمان توصیف یگانگی مقاومت و زندگی در فلسطین است.
کتاب قسمت‌های ماندگار زیاد دارد، از آن‌ها که آدم دوست دارد زیرشان خط بکشد و آنقدر بخواند که در ناخودآگاه ذهن ملکه شود.
۱۱۱
فکر می کنم یکی از دلایل دوام آوردن طوبی در غربت همین است. او این هنر را دارد که فلسطین را کوچک کند و مثل یک گردنبند، همه‌جا با خودش ببرد.
هنر نویسنده در تبدیل باورهایش به کلمه خیلی باورپذیر از آب درآمده. آنقدر که وقتی می‌گوید:
۱۴۲
"همه‌ی زندگی تو و فرزندت دست خداست، غصه‌ی چیزی را که دست شما نیست، نخورید" ناخودآگاه به خودت نهیب می‌زنی که: غصه‌ی چه چیز را می‌خوری، بسپر به خدا!
اما بنظرم تمام مقصود نویسنده از نوشتن کتاب را می‌شود در این چند جمله‌ی صفحات پایانی فهمید
۲۰۳
وقت جنگ زندگی و مرگ خیلی به هم نزدیک می‌شوند، ان‌قدر که تو ناچاری هم به فکر نسوختن کتلت افطاری ات باشی و هم به آمدن موشک‌های اسراییلی و مرگ فکر کنی.

کتاب را دوست داشتم، آنقدر که روی چند پاراگراف کوتاه شعاریش چشم ببندم و با خیال راحت خواندنش را به همه‌ی آدم‌ها توصیه کنم. چه آن‌هایی که آرمان فلسطین برایشان یک سبک زندگی است و چه آن‌هایی که از کشور فلسطین چیزی جز یک اسم نمی‌دانند!
        

2

          چراغ‌های مترو که خاموش شد، سرم را بلند کردم و کتاب را بستم. یک خانم بی‌حجاب کتاب را دید دستم و بی‌مقدمه گفت: نظرت؟ گفتم: تازه شروع کردم. گفت: من خیلیییی تعریفش رو شنیدم، پی‌دی‌اف خونم و نظرات در مورد کتاب عالی بوده. گفتم: ببین من انقدر غرق کتاب شدم، مترو که رسید ایستگاه آخر تازه به خودم اومدم! کتاب از هر جهت که فکرش را کنید، جذاب است. از قلم نویسنده در روایت بگیر تا اطلاعات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی بافته شده در خاطرات راوی. خلاقیت استفاده از "کیوآرکد" هم یکی از دلایلی بود حواس دیگر را هم درگیر کتاب می‌کرد و اینطور انگار رفته‌ای توی یک کتاب ۳بعدی! ۲۴ ساعت زندگی را تعطیل و کتاب را خواندم. با مرگ ابوصادق بغض کردم، با الی ماالسفر محزون شدم و حس می‌کنم من هم عاشق لبخند محمدعلی عیتانی شدم!

🔹کتاب، زندگینامه‌ی مادر است اما امان از آنجا که به خاطرات فرزند شهیدش گره می‌خورد، امان و صد امان. زندگینامه شهدا را زیاد خوانده‌ام اما بعد از هر کدام دلم خواسته پسری داشته باشم که برود شهید شود و من سربلند اما اینجا عایده سرور طوری پسرش را روایت کرد که فهمیدم مادری یعنی چه... فهمیدم ساک جهاد بستن و گلویی که دیگر راهش برای کنتاکی خوردن باز نمی‌شود یعنی چه... من برای اولین بار سختی‌های مادر شهید شدن را با این کتاب درک کردم. کتابی سرشار از دلبستگی به جهاد و مقاومت، بدون شعارزدگی... راستش کتاب که تمام شد، بسیار یاد شهید مجید قربانخانی افتادم. توصیه می‌کنم عایده و مجید بربری را با هم بخوانید. آن وقت از آن همه شباهت، ذهنتان قلقلک می‌آید که: ایران و لبنان ندارد، اهل مقاومت چقدر شبیه همند!
        

3

          کتاب فلسطین زیاد خواندم. در این روزهای پس از طوفان‌الاقصی هم که بیشتر. هرچیزی که نگاهم را به آن نقطه از زمین که امام حسن عسکری(ع)، نماز گزاردن در مسجد الاقصی یش را در ردیف نماز گزاردن در مسجد الحرام دانسته و یک نماز در آن را برابر با هزار نماز در دیگر مساجد شمرده است، را وسعت بخشد برایم دوست‌داشتنی و مهم است!
کتاب‌هایی از جغرافیای بیت‌المقدس، دین مردمانش، تاریخ و ادبیاتش، غصب زمین‌هایش، انتفاضه‌اش، مقاومتش و... اما کتاب یازده زندگی با همه‌ی آن‌ها فرق داشت در واقع به نظرم این کتاب را باید کتاب #انسان_فلسطین به حساب آورد.
این کتاب که مجموع یازده روایت از یازده فلسطینیِ آواره در اردوگاه‌های لبنان است، آنقدر شفاف و با کیفیت از درونیات انسان حرف می‌زند که انگار غباری از پیش روی خواننده بر می‌دارد و دست او را می‌گیرد و به جنبش "ما عدد نیستیم" رفعت العرعیر می‌رساند.
آنجا که چشم‌ها باز می‌شود که مردم فلسطین هم مثل همه‌ی آدم‌های دنیا، روزگاری برای خودشان زندگی داشتند. خانه، مدرسه، تفریحگاه، مسجد، بازار و... آن‌ها هم مثل همه‌ی مردم دنیا از احساسات و عواطف انسانی بهره‌مندند و دوست دارند خوب بپوشند، خوب بخورند، زیبا باشند، آرامش داشته باشند، به هنر و ورزش و تجارت بپردازند و تنها جبردشمن آن‌ها را گرفتار زندگی در شرایطی کرده که باید مدام با کمبود، فقر، بیماری، مرگ، ترس و احساساتی از این قبیل دست و پنجه نرم کنند و به فکر برطرف کردن نیازهای اولیه‌ی آدمی باشند.
در مقدمه‌ی کتاب به نقل از پرلا عیسی نوشته:
" این یازده نویسنده از طریق فراخوان آزاد برای شرکت در کارگاه نویسندگی خلاق، زیر نظر نویسندۀ شهیر لبنانی، حسن داود، انتخاب شدند. این کارگاه نویسندگی خلاق با عنوان «فلسطینی‌های در تبعید» در مؤسسۀ مطالعات فلسطین و با حمایت بنیاد قطان فلسطین و مشارکت صندوق پرنس کلاوس هلند برگزار شد" 
اما راستش قلم و زبان و تصویرسازی جهانِ روایت‌ها آنقدر بی‌نقص و جذاب است که بنظر می‌رسد همه‌ی فلسطینی‌ها بالفطره نویسنده‌اند وگرنه با ۱۲جلسه نویسندگی خلاق بعید است کسی بتواند اینطور معنای زندگی و حق حیات را به کلمه در بیاورد که مدام چراغ‌هایی توی ذهن خواننده روشن شود که:
راست می‌گوید خب... فلسطینی‌ها جغرافیا و سبک زندگیشان بر اساس شرایط تحمیلی با همه‌ی مردم جهان فرق می‌کند، در انسان بودن که درست مثل تک‌تک چند میلیارد آدم روی زمین هستند!
کتاب علاوه بر اطلاعات خوبی که از تاریخچه، سبک زندگی، سنت‌ها و آداب و رسوم و حتی تنوع عقیدتی- سیاسی آوارگان فلسطینی می‌دهد، بسیار ظریف و پیوسته مفهوم وطن و بی‌وطنی را در هر روایت برای مخاطب بیان می‌کند. آن هم از زبان آدم‌هایی که نه تنها در سبک روایت و ادبیاتشان که حتی در درک و نگاهشان به این مفهوم مشترک هم باهم تفاوت‌های زیادی دارند.
این کتاب را باید همه‌ی آن‌هایی که انسان‌شان آرزوست، بخوانند تا بدانند ایستادن پای آرمان فلسطین و دسته‌بندی شدن در جبهه‌های مقاومت و ضدمقاومت بیش از هر موقعیت سیاسی و عقیدتی و ایدئولوژیک، توجه به انسانیت است!
هرچند بعضی روایت‌ها ضعیف‌تر هستند و سرعت‌گیری در خواندن کتاب به حساب می‌آیند، اما تعداد روایت‌های افق‌گشا، بسیار بیشتر از آن است که قید خواندن این کتاب را بزنید.
از آنجایی که کتاب، مجموعه‌ی روایت است به تعداد راوی‌ها، زبان گفتن از فلسطین تغییر می‌کند اما یک خصیصه‌ در همه‌ی آن‌ها مشترک است؛ آن هم رویای بازگشت به کشور، شهر، خانه و زندگی رها شده در آن طرف سیم‌خاردارها!
مثل بخشی از شعری که در یکی از روایت‌های میانی کتاب آمده:
داری می‌ری به غربت، اما بدون که هیچ‌جا  وطن آدم نمی‌شه!
ترانه‌های فولکور زیادی در میان روایت‌ها به چشم می‌خورد فقط افسوس که اصل آن در پاورقی نیامده!
البته آنقدر ترجمه‌ی کتاب قوی و روان است که اگر به نام‌های اختصاصی و مکان‌ها و خوراکی‌های عربی برنخوریم، بعید نیست ذهنمان در لابه لای سطور فرصت فکر کردن به زبان اصلی نویسنده‌ها را پیدا نکند، از بس که هر کلمه، کلمه‌ی بعدی را خوب و زنجیروار به دنبال خود می‌کشد!
کتاب را لاجرعه سرکشیدم و حالا چندساعت بعد از ته‌نشین شدن داده‌هایش، دوست دارم برگردم و بعضی روایت‌ها را دوباره بخوانم...
        

7

          سِنافور!
کتاب داستانی که بیشتر مانیفست اعتقادی یحیی‌سنوار و همرزمانش در حماس بود...
از همان کودکی وقتی حرف از عملیات استشهادی می‌شد، از خودم می‌پرسیدم:
یعنی کشتن و زخمی کردن یکی دو نفر ارزشش را دارد؟
این‌ها یک نفر می‌کشند آن‌ها به هزارنفر سخت می‌گیرند، این معامله به سود کیست؟
می‌پرسیدم یعنی آن کسی که خود خواسته می‌رود برای شهادت، آخرین نگاهش به نمودهای زندگی چگونه است؟
قبل از عملیات به چه فکر می‌کند یا اصلا چه می‌شود که عملیات استشهادی را انتخاب می‌کند؟
جواب بیشتر سوالاتم را با ذهن ابوحمزه و قلم یحیی‌سنوار گرفتم... لااقل بی‌واسطه فهمیدم چه چیزی در قلب و ذهن مبارزان حماس می‌گذرد و این دستاورد کمی نیست!
کتاب شاید از قصه دور باشد اما به تعبیر و توصیف ادبی بسیار نزدیک و غنی است و این نوع نوشتن با تکیه بر درونیات به جای وقایع بیرونی را در قلم چندی از داستان‌نویسان عرب حوزه‌ی مقاومت، دیده ام.
کتاب، داستان تولد تا دستگیری یکی از مبارزان جنبش حماس است که یحیی سنوار در همان روزهای اسارتش در زندان‌های رژیم صهیونیستی می‌خواسته این قصه‌ها را به تعداد یک مجموعه برساند، اما نمی‌دانم چند دلاور دیگر را روایت کرده...
        

2