معرفی کتاب آقای سالاری و دخترانش اثر مجید اسطیری

آقای سالاری و دخترانش

آقای سالاری و دخترانش

مجید اسطیری و 1 نفر دیگر
3.0
29 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

43

خواهم خواند

13

شابک
9786227459524
تعداد صفحات
152
تاریخ انتشار
1400/3/22

توضیحات

کتاب آقای سالاری و دخترانش، ویراستار مریم ترکمیان.

لیست‌های مرتبط به آقای سالاری و دخترانش

یادداشت‌ها

          خلاف جریان شنا‌کردن و همرنگ جماعت نشدن چراغ چشمک‌زنی است که ناگزیز رهگذر را درگیر می‌کند. اینکه نویسنده تصمیم گرفته داستانی علیه سرمایه‌داری بنویسد، همین خلاف‌جریان شنا کردن است و البته درخور تحسین و توجه.
اما وقتی درباره‌ی داستان صحبت می‌کنیم، این اقدام درخور تحسین کافی نیست. نویسنده در انتخاب سوژه و طراحی پیرنگ سربلند بوده اما در طراحی کاراکترها خوب عمل نکرده. شخصیت اصلی، آقای سالاری، پتانسیل جذابی دارد اما درست پرداخته نشده. زندگی مردی مثل او حتماً جزئیاتی بسیار جالب‌تر از تخت چندصدمیلیونی دارد. مثلاً ما هیچ‌کجا توصیفی از پوشش، عادات شخصی لاکچری (! ) و... که خودمان کلیشه‌اش را در ذهن نداشته باشیم و شگفت‌زده‌مان کند نمی‌خوانیم. انگار نویسنده در شناختن یک مرد میانسال میلیاردر کارخانه‌دار از شنیده‌ها و دیده‌هایش فراتر نرقته و در شخصیت عمیق نشده. 
شخصیت شایسته هم کلیشه‌ای است، از تیپ فراتر نرفته و  در تمام داستان مطابق تصورات کلی ما از یک دختر پولدار افاده‌ای رفتار می‌کند و هیچ‌کجا زندگی همچین دختری را از دریچه‌ی چشم خودش به ما نشان نمی‌دهد. 
دیالوگ‌های دختر دیگر سالاری، موهبت، که روانشناس است، ناشیانه است. دیالوگ‌ها بیشتر دیالوگ کسی است که دوست دارد تکه‌های روانشناسانه بیاید، تا اینکه در این رشته تحصیل کرده باشد. 
کتاب یکی‌دو کنایه‌ی جنسی هم دارد که من ربطش را به خط اصلی قصه پیدا نکردم و بودنش را هم ضروری ندیدم. انگار شیطنت صرف نویسنده بود ولاغیر. 
در داستان با ضعف راوی هم مواجه بودیم. راوی منبرهای بیجا می‌رفت، مدام نتیجه‌گیری می‌کرد، نمادها را برای خواننده ترجمه می‌کرد و در یک کلام دست‌انداز داستان بود. 
و درباره‌ی نمادها. می‌توانستند هنرمندانه‌تر و درلفافه‌ی لطیف‌تری انتخاب شوند. رفتن و برگشتن کبوترها، استفاده‌ی مکرر از واژه‌ی سرمایه‌دار، سیدمجتبی و کاراکترش، همه و همه طوری به‌وضوح منویات نویسنده را بیان می‌کردند که انگار نویسنده از درست فهم‌نشدن اندیشه‌اش نگرانی داشت. پایان فصل‌ها هم جملاتی می‌دیدیم که نقش ضربه‌ای را ایفا می‌کردند  که خود قصه نزده بود. مثلا: "سالاری نمی‌دانست چه اتفاقات عجیبی در انتظارش است"  و جملاتی از این دست. 
در کنار اینها که به زعم من نقاط ضعف داستان بود، داستان کشش خوبی داشت و  روان بود. توصیفات توی ذهن به‌خوبی تصویر می‌ساخت و خواندن داستان را دلپذیر می‌کرد. شوخ‌طبعی نویسنده و بازی کلامی در ترکیباتی مثل شایسته سالاری هم بامزه بود و احوال مخاطب را خوش می‌کرد. در سیر روایت هم حشو و زوائد خیلی خیلی کم بودند و داده‌ها همگی در خدمت قصه بودند. 

در انتها، من از خواندن ماجرای آقای سالاری پشیمان نیستم ولی منتظرم از همین نویسنده داستانی بسیار قوی‌تر درباره‌ی سنت و سرمایه‌داری بخوانم. 


        

9

          بسم الله الرحمن الرحیم

آقای سالاری کارخانه داری است که بر اثر فشار دخترهایش بازنشسته می‌شود. او که عادت به بازنشستگی ندارد دچار افسردگی می‌شود. یکی از رفقایش او را به محلی قدیمی می‌برد که امروز مسجد شده ولی سابقا پشت بامش محل برگزاری میتینگ‌های دانشجویی بوده که آقای سالاری در چندتایی‌شان شرکت کرده بود. حضور آقای سالاری در مسجد چنان دردسرهایی درست می‌کند که در نهایت منجر به تغییر آقای سالاری می‌شود.

آقای اسطیری در مصاحبه‌اش در مورد این کتاب* می‌گوید ایده این کتاب در اثر مدت زیادی فکر کردن به مسئله پول به ذهنم رسید. اسطیری بعد از تقابل بین مدرنیته و سنت‌گرایی که در وقتی خورشید خوابید روایت کرده بود، دوباره در آقای سالاری به سراغ همان تقابل می‌رود. اما تفاوت بزرگی وجود دارد. سنت‌گرایی دهه چهل ضعف‌های اساسی‌اش را برطرف کرده و در قالب جدیدش بسیاری از مدرنیته جلوتر افتاده. از آن طرف هم مدرنیته‌ی در اوج دهه چهل، دچار زوال و فرسایش شده و توانایی‌های سابق را ندارد. آقای سالاری به عنوان نماینده سرمایه‌داری و مدرنیته در مقابل مسجد به عنوان نماینده سنت‌گرایی قرار می‌گیرد. آقای سالاری تصورش این است که می‌شود با مسجد همانگونه رفتار کرد که با کارخانه. او پول خرج می‌کند و خیال می‌کند که می‌تواند مسجد را بخرد. اما حضور دخترهای آقای سالاری به عنوان نو اندیشان مدرن و مخالفان تام تعامل با سنت و سید مجتبی به عنوان شخصیت اصلی سنت‌گرایان، مانعی بزرگ بر سر راه خریده شدن مسجد توسط آقای سالاری است. این تقابل آنقدر شدید می‌شود که آقای سالاری توان مقابله را از دست می‌دهد و تبدیل به پیرمردی سنتی می‌شود. از همان سنخ پیرمردها که او از اول کتاب از آنها بیزار بود. 

یکی از شخصیت‌های کتاب رابطه آقای سالاری با دخترانش را مثل رابطه شاه لیر و دخترانش می‌داند. من شاه لیر را نخواندم ولی در نشست نقد این کتاب** فکر کنم آقای قیصری نیز به این مسئله اشاره کردند

در واقع آقای اسطیری تقابل مدرنیته و سنت گرایی را در دو کتاب وقتی خورشید خوابید و آقای سالاری به دو نحو روایت می‌کند. روایت وقتی خورشید خوابید، روایت حرف‌های دو طرف است اما روایت آقای سالاری، روایت شکست مدرنیته است که محکوم به آن بوده.

در مورد زبان داستان کار هنرمندانه‌ای در برخی صحنه‌های کتاب آقای اسطیری انجام داده. مثلا وقتی تنش بالا می‌رود ناگهان زبان کتاب تند می‌شود و وقتی به پایان می‌رسد زبان کتاب آرام.

وابستگی کتاب به تهران سال‌های اخیر زیاد نیست. ولی اگر داستان در شهر دیگری روایت می‌شد باید کمی تغییر در کتاب به وجود می‌آمد. البته بازگشت کتاب به زمان گذشته(خصوصا درگیری‌های قبل انقلاب) در فضای تهران است و در غیر آن کلا روایت باید تغییر می‌کرد.

بدترین نکته آقای سالاری راوی آن است. راوی‌ای که ظاهرا دانای کل است ولی وسط روایت اتفاقات صحبت‌هایی هم می‌کند و اغلب این صحبت‌ها به نظرم اصلا برای داستان لازم نیست و لازم‌هایش را می‌شد جور دیگری گفت.

در کل آقای سالاری بهترین کتاب اسطیری است و اگر نکته راوی نبود قطعا جزو کتاب‌های ایرانی با کم‌ترین اشکال می‌شد

*جهت مطالعه کامل این‌ مصاحبه به پیوند زیر مراجعه فرمایید:
https://www.mehrnews.com/news/5247958/%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%A7-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D9%84-%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85-%D8%AF%D9%88%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D8%AA

**جهت مطالعه کامل نقد این کتاب به پیوند زیر مراجعه فرمایید:
http://www.ibna.ir/fa/gozaresh_poosheshi/307920/%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%B4-%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%84%D9%88%DA%AF-%D8%B4%D8%A7%D9%87-%D9%84%DB%8C%D8%B1
        

9

          پیرمردها همیشه سوژه‌ی جذابی برای داستان هستند. چون زیاد فکر می‌کنم به اینکه «پیر شدم چه‌جور آدمی می‌شوم؟» این فکر وقتی توی استخر پیرمردی را عصا به دست دیدم به کله‌ام افتاده. حالا، بعد از دو جلد کلیدر به یک تنفس احتیاج داشتم، بین کتاب‌های کتابخانه قفسه‌ی بزرگ طاقچه رسیدم به آقای سالاری و دخترانش. سبک، سبک دوست‌داشتنی من نبود. من از رمان‌هایی که قصه را برایم تعریف می‌کنند خیلی خوشم نمی‌آید. دلم می‌خواهد نویسنده به منِ خواننده اعتماد کند و به من نشان بدهد چه در دنیای داستانی‌اش می‌گذرد. با همه‌ی این حرف‌ها، وقتی ساعت حدود ۹ شب شروع کردم رمان را، تا ساعت ۱۱ یک‌سره تمامش کردم. اینکه این سالاریِ پیرمرد الآن چه می‌کند، بعدش چه می‌کند، بعدش چه می‌شود، جذبم می‌کرد. به هر حال به عنوان کتابِ بین‌کلیدری خوب بود. دو ستاره و نیم می‌دهم. یک‌جورهایی رمان را که می‌خواندم یکی از سریال‌های طنزِ نوروزی یا ماه‌رمضانی جلوی چشم‌هایم بود.
البته دو سه فصلش واقعا عالی بود. کجایش؟ حسرت‌های یک پیرمرد از «زندگی» نکردن فوق‌العاده به تصویر کشیده شده بود.
        

7

          آقای سالاری و دخترانش چه می گویند؟ دخترهایش موهبت و شایسته و مینا بیشتر از بقیه آدم های دیگر داستان حرف نمی زنند. نه کمتر  و نه بیشتر برای همین خیلی متوجه نقششان در عنوان داستان نشدم. 
آقای سالاری درباره چه چیزی حرف می زند؟ سرمایه داری. همان کلمه ای که هر وقت آن را می شنید تا اعماق جانش به هم می ریخت. کلمه ای که ربطی به قبل یا بعد از انقلاب نداشت. همیشه بوده و همین طور ادامه پیدا کرده بود و هر بار رنگ عوض کرده بود. حالا شاید بعضی روزها اسمش کارخانه دار بوده، یک وقت هایی هم سرمایه دار و یک روزهایی هم مرفه بی درد و بعضی اوقات هم کارآفرین. 
اما باطنش همیشه یه چیز بوده، خریدن و فروختن هر چیزی به هر قیمتی. به همین سادگی. نه؟ به همین تهوع آوری. شاید اگر مردم دور و برمان مدل دیگری در زندگی ندیده بودیم؛ مثل بقیه مردم دنیا خیال می کرد زندگی اصلا همین هست و جور دیگری نمی شود زندگی کرد. اما کاری نمی شود کرد. ما امثال سید مجتبی را دور و برمان دیده ایم و ادم هایی شبیه حاج صفری. یک جور دیگری از زندگی هست که حرص و جوش ندارد. تفاخر و تحقیر ندارد. ذلت و بی چشم رو بودن ندارد. شاید مثل همین داستان هنوز جوانه نزده، نابودش کنند اما باز هم از یک جای دیگر سر بیرون می آورند. 
این صفت ها را همین طور پشت هم نچیدم‏‎ها. همه اش مال آدم های همین داستان هست. دخترهای سالاری، دامادهایش، مدیر کارخانه اش، حاج آقا رضوانی، گداهای دور مسجد و خیلی های دیگر. همه شان رنگ به رنگ همین رنگی هستند. 
خواندن این کتاب قرار است حالتان را خوب کند؟ گمان نمی کنم. انتهای داستان یک طعم تلخ گس مانند در دهان آدم باقی می گذارد. از آن داستان ها نیست که انتهایش در صفحه آخر رقم بخورد. داستان در ذهن خواننده ادامه پیدا می کند و خودش باید انتخاب کند تا در همان فرونشستن بی خودانه سالاری فرو برود یا برود دنبال سید مجتبی بگردد.
        

2