فاطمه طالبیان

فاطمه طالبیان

@talebian

40 دنبال شده

40 دنبال کننده

            اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است...
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است...
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
        وقتی قراربود امروز کلا پیگیر دکتر باشم، پیشاپیش باخودم گفتم چقدر امروز زمان سخت بگذره! ولی بعد که لابه‌لای انتظارها و رفت‌وآمدها سراغ این کتاب رفتم فکر نمیکردم اینقدر جذبم کند، حتی این حلزون کوچولو به من هم کمک کرد امروز گذر زمان را حس نکنم.. جدای از این مسئله حس شیرینِ درکِ شگفتی‌هایی که در زندگیِ یکی از به ظاهر ساده‌ترین موجودات شگفت‌انگیز بود..
پس اگر میخواهید این کتاب را بخوانید، بدانید که بیشتر از یک داستان یا سرگذشت قرار است با زندگی یک موجود شگفت‌انگیز آشنا شوید؛ چیزی شبیه راز بقا :)


《وقتی سالم بودم زندگی‌ام پر از فعالیت بود، پراز دوستان،خانواده وکار؛ پر از لذت‌های باغبانی، پیاده‌روی و قایق‌سواری؛ وملالِ آشنای زندگی روزانه: درست کردن صبحانه، گشتن درجنگل، رفتن به سرکار، خواندن کتاب، بلندشدن برای برداشتن چیزی، هرچیزی، همین خودش به تتهایی دستاورد به شمار می‌آمد. از جایی که در آن دراز کشیده بودم، تمام زندگی‌ام دور از دسترس بود.》

《دیر وقت یک شب زمستانی در دفترخاطراتم نوشتم:
نگاهی واپسین به ستارگان، و سپس خفتن. با هرسرعتی که بتوانم حرکت کنم کارهای بسیاری برای انجام دادن هست.حلزون را باید به خاطر بیاورم. حلزون را همیشه به خاطر داشته باش》




پ.ن : انگار این روزها شده‌ام مثل کتاب 《تولستوی و مبل بنفش》، فقط با این تفاوت که بدون اینکه بفهمم آخر شب می‌بینم که یک کتاب دیگر را تمام کردم ...
      

5

        برج سکوت برایم پر درد بود، پر از حرف از آدم‌هایی که همیشه از دور دیدیمشان، اینجا اما قرار است از زبان کسانیکه حتی اسم‌هایشان عجیب است و درمحله‌هایی دور از تصور ما ولی نزدیک ما بزرگ شدند بخوانیم، ببینیم چطورر یک دانشجوی ادبیات که پایان نامه ی اساطیری داشت، از درس فاصله گرفت و دراین وادی افتاد... 

پ.ن: اول تصمیم داشتم یک نفس سه جلد را بخوانم، ولی بعد که به نیمه‌های جلد یک نزدیک شدم، به این نتیجه رسیدم که بهتر است هرجلد را جدا جدا و لابه لای کتاب‌هایم جاری کنم، هی بیایم و بروم، خیلی سخت بود خواندنش برایم.. برخورد اولم با ادبیات کتاب خیلی غریب بود، اما بعد دیدم خوب با فضای قصه متناسبه و باید خودمو براش آماده می‌کردم، پس اگه سراغ این کتاب اومدید، حتما این هشدارو گوشه ذهنتون داشته باشید. 

داستان ادامه دارد، باید ببینم جلد بعدی سر این داستان را به کجا می‌کشاند..

《خبرش را دهنی داشت ... من دورادور می‌شناختمشان؛ پاپتی و پانکی و حیوان ... این پاپتی جانور بی همه چیزی بود... کیف قاپی می‌کرد. یکبار کیف زنی را می‌زند. زنک بند کیف را سفت می‌چسبد. پاپتی می‌بیند زنک ول کن نیست، تیغ موکت‌بری را می‌کشد و بی هوا ول می‌کند تو صورت بدبخت... صورت از وسط قاچ می‌خورد! همان جا یک نعر با ماشین از پهلو به موتورشان می‌زند. از قصد می‌زند و شوتشان می‌کند تو پیاده‌رو و سینه دیوار...یارو صحنه را دیده بود...با قفل عصایی می‌آید پایین. پاپتی و راننده موتور را تا حد مرگ می‌زند... بعد هم که مامورها می‌رسند، می‌گوید زدم، زندانش را هم می‌کشم!》
      

1

باشگاه‌ها

نمایش همه

باشگاه ال‌کلاسیکو

488 عضو

نورثنگرابی

دورۀ فعال

حلقه فانتزی

47 عضو

سیاه خون

دورۀ فعال

جستارخوانی

13 عضو

اگر حافظه یاری کند‮‬‏‫: چهار جستار از زبان و خاطره در سال های تبعید

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

توتو چان: دخترکی آن سوی پنجره
          درست است که کتاب توتوچان واقعا کتاب جالبی بود، اما برای من جالب‌تر از خود کتاب، تاثیری بود که این کتاب در جامعهٔ خودش گذاشته: تیراژ بسیار بالای خرید این کتاب، جایزه‌های ملی و بین‌المللی که این کتاب گرفته و جالب‌تر از همه، اقداماتی که نویسندهٔ کتاب با استفاده از عایدی مالی جایزه‌هایش در جامعهٔ ژاپن انجام داده. خوب است این سرگذشت را در مقدمهٔ کتاب بخوانید.

به نظرم ماجرای این کتاب، نماد یک مفهوم مهم، پرتکرار اما غریب، به نام «قدردانی» است: قدردانی یک مدیر از مقام کودکی (آقای کوبایاشی و رفتارش با کودکان)، قدردانی یک شاگرد از تاثیر این‌ مدیر بر زندگی‌اش (نوشتن کتاب توسط خانم کورویاناگی) و نهایتا قدردانی یک جامعه از روایت زیبای این تاثیر (استقبال شدید ژاپنی‌ها از این کتاب).

حین خواندن این کتاب، حس کردم: در اطراف ما زیبایی‌ها کم نیستند (حتی از جنس همان روایت کتاب، یعنی رفتار متفاوت یک‌ مربی با کودکان را در مدارسی اطراف خودم دیده‌ام)؛ اما زیبایی، قدردانی می‌طلبد و چه خوب می‌شود اگر فرهنگ قدردانی در جامعهٔ ما رواج پیدا کند. 
        

19

ژرمینال

15

دن کیشوت (دو جلدی)

16