صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی : ماجراهای واقعی یک زن و یک شکم پا

صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی : ماجراهای واقعی یک زن و یک شکم پا

صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی : ماجراهای واقعی یک زن و یک شکم پا

3.6
49 نفر |
25 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

73

خواهم خواند

59

ناشر
نشر نو
شابک
9786004901772
تعداد صفحات
192
تاریخ انتشار
1399/10/22

توضیحات

        این کتاب غیرداستانی درباره‌ی زنی است که می کوشد از بیماری ناشناخته‌ای که دارد روح و جسمش را می خورد جان به در ببرد. این کتاب شعر نیست، اما الیزابت تووا بایلی تاریخ طبیعی حلزون را به شیوه‌ای شاعرانه بررسی کرده است. یک روز دوستی هدیه‌ای سرنوشت ساز به او می دهد: گلدانی بنفشه با یک حلزون جنگلی قهوه ای کوچک، تنها حیوان خانگی که او در این شرایط توان نگهداری‌اش را دارد. کم کم معلوم می شود که میان شیوه‌ی زندگی حلزون و سبک جدید زندگی نویسنده در بیماری شباهت های غیرمنتظره‌ای وجود دارد: حلزون برخلاف ظاهر آسیب پذیرش موجودی مقاوم است که از پس چالش های چند صد میلیون ساله‌ی حیات در زمین برآمده است و درس های گرانبهایی می توان از آن آموخت، درس هایی که برای آموختن شان باید وقت نامحدود و تمرکزی ابرانسانی داشته باشید تا آهسته‌ترین حرکت ها را ببینید و آهسته‌ترین صداها را بشنوید، حتی صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی را. اصلاً بهتر است یک بیماری مزمن ناشناخته داشته و بستری و زمین گیر باشید!
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی : ماجراهای واقعی یک زن و یک شکم پا

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی : ماجراهای واقعی یک زن و یک شکم پا

نمایش همه

پست‌های مرتبط به صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی : ماجراهای واقعی یک زن و یک شکم پا

یادداشت‌ها

        خیلی باید جالب و درعین حال کسل کننده باشه که یک حلزون رو به عنوان حیوان خانگی  نگهداری کنیم ولی درعین حال می‌تونه برای یک بیمار تا این حد انگیزه بخش باشه. نکته اول: اینکه در این کتاب اطلاعاتی کلی راجع به زندگی حلزون پیدا می کنید.  نکته دوم :اهمیت عیادت از بیمار رو اینجا به وضوح میشد دید که چه تاثیر زیادی روی شخص بیماری که زمینگیر شده و ارتباطش با دنیای بیرون فقط از طریق سرزدن های دوستانش رقم میخوره. نکته سوم و جالب توجه:وجود یک تراریوم از یک اکوسیستم زنده و یا یک موجود زنده تاثیر مثبت هرچند کوچکی روی بیماران داره. به عنوان یک گزینه برای هدیه ی هنگام عیادت از بیمار میشه بهش فکر کرد.نکته چهارم: حس همدردی که کتاب در من برانگیخت هم خوب بود. البته من در اثر دوتا عمل جراحی تاحدودی با ناتوانی و مشکلات یک بیمار اشنا هستم ولی اینکه دریک مدت طولاااانی مریض باشی و البته بیماری که علاجی براش وجود نداره سخته واقعا.انشاالله خدا همه بیماران رو شفای عاجل عنایت کنه. درکل کتاب خوبیه.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

          "کیست که دوستی یا آشنایی نداشته باشد که در اثر بیماری مزمن، یا زوال تدریجی، به اتاقی محدود نشده باشد... کسی که تا دیروز از جمله با نشاط ترین ها و محبوب ترین ها در میان حلقه ای بزرگ و شاد بود، اما اکنون، به واسطه بیماری، برای کوچک ترین همدردی ها و سرگرمی هایش به دیدار های فرشته وار چند دوست مهربان وابسته نباشد..."
کتاب تجربه زیسته الیزابت تووا بایلی از دوران نقاهت یک بیماری ویروسی که عوارض سنگینی به جای گذاشته و دو دهه او را زمین گیر کرده می باشد.. که در طی این دوره یک روز دوستش حلزونی پیدا میکند و پیش او میبرد و در ادامه این حلزون نگری های یکساله به بهبود نسبی عوارض بیماری و افزایش امید به زندگی او منجر می شود...
در واقع " صدای غذا خوردن یک حلزون وحشی سفر تماشایی بقا و انعطاف پذیری است و نشان می دهد که چگونه بخش کوچکی از دنیای طبیعت می تواند وجود انسانی خود ما را روشن کند."

کتاب سیر داستانی خوبی داره ولی چون بیشتر به توضیحات در مورد زندگی حلزون ها پرداخته شاید از حوصله بیشتر افراد خارج باشه.. 
        

12

          اول از همه بگم که کاوه فیض اللهی بی‌نهایت ممنونم. برای انتخاب‌هایی که می‌کنه. برای اینکه به چاپ کتاب اهمیت می‌ده. برای اینکه رفته سراغ موضوع‌هایی که کسی حواسش بهشون نیست. ترکیبی از علوم طبیعی و احوالات آدمی. و البته، توی مقدمه این کتاب نوشته بود که یه حلزون رو برده داده به یکی از دوستاش که نقاشه، تا ازش طرح بزنه، و طرح‌ها تو جای جای کتاب بود... و واقعا لذت می‌بردم که یکی برای یه کتاب ترجمه همچی زحمتی کشیده. محتوا بهش اضافه کرده، و اینقدر قشنگ پیش رفته.
هم این کتاب، هم فلسفه پرندگان رو به شدت دوست داشتم.
کتاب درمورد زنی است که بخاطر بیماریش تقریبا فلج شده، نمی‌تونه تکون بخوره، و یکی از دوستان یه روز از تو جنگل یه حلزون براش میاره. و روزهاش رو با این می‌گذرونه که حلزون رو نگاه کنه. درموردش بیشتر یاد بگیره، بیشتر بخونه، و مشاهده‌اش کنه. حلزون یه جور همدم می‌شه براش.
یه جور آهستگی خاصی داشت این کتاب... و همین. دوستش داشتم. و جور تمرین ذهنیه خوندنش. توجه کردن. و آروم گرفتن. :)
        

33