معرفی کتاب جنگ چهره ی زنانه ندارد اثر سوتلانا آلکسیویچ مترجم عبدالمجید احمدی

جنگ چهره ی زنانه ندارد

جنگ چهره ی زنانه ندارد

4.2
139 نفر |
55 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

30

خوانده‌ام

265

خواهم خواند

195

شابک
9786002296634
تعداد صفحات
364
تاریخ انتشار
1399/10/29

توضیحات

        
سوتلانا الکسیویچ (1948)اولین نویسنده ی تاریخ است که به خاطر نوشته هایش در ژانر مستند نگاری جایزه ی ادبی نوبل را از آن خود کرد.
جنگ چهره ی زنانه ندارد روایت پر فراز و نشیب این مستند نگار بلاروسی است از روزگار و خاطرات زنانی که در ارتش اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم جنگیدند و حالا بعد از سال ها از کابوس ها،تنها و هول های شان میگویند.او چند صد نفر از این زنان را می یابد و با تمام شان حرف میزند.از هر قشری هستند؛پرستار،تک تیرانداز،خلبان،رخت شور،پارتیزان،بی سیم چیو...و خاطرات تکان دهنده اند..زنانی که پوتین پوشیدند و در ترکیب خاک و خون و ترس زنده ماندن...الکسیویچ با تدوین این آدم ها کنار هم کلیتی می سازد و متناقض و شورانگیز،پرهیاهو و صامت...کتاب گاه شامل چنین لحظاتی میشود که فراتر از خوانده ها و شنیده های مرسوم است درباره ی جنگ،بی پرده و عریان است و ناگهان مادری را به ما نشان میدهد که برای عبور از خط بازرسی آلمانی ها بچه اش را نمک اندود میکند تا تب کند و سربازان بهراسند از تیفوس و او بتواند در قتداق بچه ی گریان با پوست ملتهب سرخ شده دارو ببرد برای پارتیزان ها...و این کتاب چنین آدم هایی است...
  درباره این کتاب بیشتر بخوانید ">درباره این کتاب بیشتر بخوانید
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به جنگ چهره ی زنانه ندارد

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به جنگ چهره ی زنانه ندارد

نمایش همه
خنده سرخسفر به انتهای شبدر جبهه  غرب خبری نیست

ادبیات ضدجنگ

56 کتاب

قرار است وجود خود را بفروشم. قرار است نیست شوم، غرق در شومی و پلیدیِ جنگ. می‌خواهم خود را فدا کنم. از وجودم چیزی نخواهد ماند. نمی‌دانم این کار را چرا انجام می‌دهم، می‌دانم وجودم زخم خواهد دید. شاید زخمش هیچگاه التیام نیابد. اما انجامش می‌دهم. چرا؟ ضروری است؟ برای روحم تحمل این زجرِ مطالعه‌ٔ ادبیات ضدجنگ ضروری شده است. چرا؟ معمولا شرح علتِ امورِ ضروری کارِ سختی است. علتی ندارم برایش. توجه‌ام به آن جلب شده است، قوای ذهن‌ام را اشغال کرده است و وجودم معطوف به آن شده است. پس انجامش می‌دهم و زجر می‌کشم. اینجا لیستِ آثار ادبیات ضدجنگی که پیدا کرده ام را قرار می‌دهم (مشخصا ترجمه‌ها و آثار فارسی را. چون هدفم فهم جامعهٔ ایران است). حتما برای هرکدام از این کتاب‌ها که بخوانم، مرور خواهم نوشت و سعی خواهم کرد تکه تکه تصویرِ کلیِ ادبیات ضدجنگی را که می‌خواهم معطوف به فهمِ جامعهٔ ایران باشد را تکمیل کنم. اصلا ادعا چیه؟ باور دارم که ادبیات تصویری از جامعه را نشان می‌دهد، این بدان معنا نیست که تصویرِ تمام جامعه در ادبیات منعکس می‌شود (هیچ اثر و روایتی نمی‌تواند همه‌چی را به تمامه در خود بازنمایی کند) و این گزاره بدان معنا نیز نیست که ادبیات چیزی جز بازنمایی جامعه نیست، یعنی کارکردهای دیگری نیز برای متنِ ادبی قابل تصور است. در کنار این، باور ندارم که برای فهمِ جامعه نوعی متن‌بسندگیِ ادبیات‌پایه مکفی و از قضی حتی ممکن است؛ یعنی ادبیات مفری برای فکر در باب جامعه است و فهمِ جامعه طبیعتا و قطعا منحصر در متنِ ادبی نیست. پس، متنِ ادبی به فراتر از خود (تاریخ و جامعه) ارجاع دارد و از این حیث منطقی است که برای فهمِ جامعه بتوانیم ادبیات را فراخوانی کنیم. در این لیست، که تا اینجا بدونِ جست‌وجوی روشمند و صرفا با پرسان پرسان گشتن، سرچرخاندن و بُر خوردن میانِ کتاب‌ها تشکیل شده است، سعی کردم به جوانب مختلفِ چیزی که بهش "ادبیات ضدجنگ" می‌گیم توجه داشته باشم. در نهایت هیچ ادعایی ندارم و با تمام وجود گشوده هستم به هر اتفاقی که در این مسیر بیافتد. هیچ چیز را مفروض نخواهم گرفت جز اینکه "جنگ سراسر پلیدی است و چیزی در جنگ پرتویی از روشنایی ندارد." این لیست را بسیار ادیت/ویرایش خواهم کرد. حتما اگه نکته‌ای هست، اثری را جا انداخته ام، اثری را به اشتباه در لیست قرار داده و خلاصه هرچه بود خیلی خوشحالم می‌کنید بهم اطلاع بدید. اگر در این مسیر به هر کدام از کتاب‌ها رسیدم که دوست داشتید همخوانی کنیم، البته باید جدی و ضربتی باشید، بهم خبر بدید. شاید بتونیم هماهنگ کنیم و هم‌فهمی کنیم با کتاب‌ها. جا دارد از همهٔ کسانی که در مورد این دغدغه باهاشون حرف زدم و توی پیدا کردن آثار بهم کمک کردن تشکر کنم. مشخصا از علی آقای عقیلی‌نسب عزیز که واقعا زیادی کمکم کرد. دمت‌گرم مرد 🙏✌️ پی‌نوشت: لیست ابتدایی است و هرچی ایراد است برگردهٔ منه و حتما بهم اطلاع بدید. خوشحال می‌شم.

62

داستان دو شهرچشم هایشجای خالی سلوچ

سیاهه سیاحت و سیر وسلوک یا سیمای سحر و سیاست زنانه

77 کتاب

اول خواستم فقط رمان و حسب‌حال بنویسم اما دیدم کتاب‌هایی در ذهنم هست که دلم پیش‌شان است و دستم به حذف‌شان نمی‌رود. بعدتر اگر مجالی بود شاید این فهرست را تفکیک کردم! آنروز موعود قول میدهم که در فهرست‌های جداگانه مفصل‌تر بنویسم! (وعده سر خرمن) برای خواندن این سیاهه حرف‌هایی به نظر مهم می‌رسد که بدانید. البته اگر یادداشت حقیر در خصوص داستان دوشهر را خوانده باشیددستتان می‌آید تصویر زنان در آینه این پیرمرد نورس را! 1- در کتاب، زن سوژه است و ابژه! قهرمان است و مقهور! محبوب است و منفور! قاعده است و قرار! قدرت است و غیرت! نفرت است و موهبت! زمین است و زمان! آن است و آینده! حقیقت است و فسانه! دلدار است و دل‌داده! عصمت است و پتیاره! پیامبر است و ساحره! گل است و گلاب! صواب است و عقاب! شهد است و شراب! زهر و است و سراب! حزین است و شاداب! شاهد است و شهید! شهر است و شعر! شهرت است و غریبی! ساحل است و صخره!‌ کویر است و دریا! بهشت است و دنیا! 2- در شاعرانگی‌ها بالا اگر خواستید بجای «و»، «یا» بگذارید! بجای کتاب هم اگر خواستید زندگی بگذارید! قضاوتش با شما! بگذریم! 3- سیاهه شامل کتبی است داستانی و ناداستان که در آن یا زن قهرمانی است یا بستر بروز قهرمانی یا چشم سیاهی در جستجوی قهرمانی به نظر من. ۴- اول که فهرست را که نوشتم مورد لطف و نظر تعدادی از اهل ذوق قرار گرفت و کتبی را پیش نهادند تا اضافه کنم که از ۵۰ به بعد شماره شده است. ۵- بخشی از کتاب‌ها نه فارسی و نه زبان اصلیشان در ایران نمایه نشده و متاسفانه قادر به فهرست کردنشان در بهخوان نیستم. بخاطر همین اسامی مهم‌ترین آن‌ها را در همین نوشتار تقدیم می‌کنم. ۱- نوشتن علیه فرهنگ نوشته خانم لیلا ابولغود ۲- زن در الجزایر نوشته خانم آسیه جبار ۳- عشق آوای خیال نوشته خانم آسیه جبار پ.ن. کتاب‌ها بی هیچ علتی و برداشتی ۷۲ تن شدند.

38

پست‌های مرتبط به جنگ چهره ی زنانه ندارد

یادداشت‌ها

          یا خود خدا !!!!! 
الآن سه روز از تموم شدن این کتاب می گذره و من کاملا همچنان درگیرش هستم . روس ها با تلاش خیلی زیاد شایستگی برنده بودن جنگ جهانی دوم یا به قول خودشون جنگ کبیر میهنی و به دست آوردن . خوب این جمله ایه که اغلب تاریخ خون ها می دونن . اما با مطالعه این کتاب متوجه می‌شید که تلاش زیاد اصلا اون چیزی نیست که ما فکر می‌کنیم . جنگ چهره زشتی داره و می‌تونید بخشی از اون رو با خوندن این مجموعه خاطرات تصور کنید . تاکید می‌کنم فقط تصور کنید . جنگ دوم در جبهه شرق بین آلمان‌ها و روس‌ها فراتر از یه نبرد عادی بوده ، موقع خوندن جایی اواسط کتاب که خاطرات یه خانوم پارتیزان بود متوجه شدم که بدترین کابوس‌های من در برابر وقایعی که تو بعضی روزها براش پیش اومده ، رسما خاله بازیه و مکرر وقایع اینچنینی براش تکرار شده . 
من کتاب های پیرامون جنگ زیاد خوندم ولی این یکی اصلا یه چیز دیگه ای بود . ۵ تا ستاره که هیچ ۵۰ تا هم براش کمه به نظرم . 
پی نوشت : نکته ای که خیلی برام جالب بود این بود که بر اساس خاطراتی که نویسنده جمع کرده استالین بین مردم شوروی همچین هم نامحبوب و ظالم تلقی نمی‌شده . مردمش از ته قلب دوستش داشتن و با کارهایی که بعضا غیرقابل تصور هستن این دوستی و محبت و اثبات کردن . برای محقق کردن دستوراتش سختی‌هایی فراتر از تحمل بشری به جون خریدن و نهایتا هم خط اول خودشون رو از ۳۰ کیلومتری مسکو تا دیوار برلین بردن جلو ! من طرفدار اونچه که بعدها اتفاق افتاد نیستم ، حتی یک لحظه اما اون نسل و رهبرش موفقیتی مثال زدنی به دست آوردن . 
یعنی اگر این موفقیت نیست پس چی هست ؟
        

18

          کتاب پر است از خاطرات کوتاه
همه درباره زنان و همه در متن جنگ جهانی دوم. زمان حمله آلمانها به شوروی
صحنه هایی که این زنان توصیف می کنند بسیار دردناکند. حضور زنان در صحنه خشنی مردانه. در متن جنگ نه پشت جبهه. سیاستمدارانی جنگ را ترتیب داده اند و مردم عادی هستند که کشته می شوند. کسانی که به رهبران خود چنان اعتقاد راسخ داشتند که چشم و گوش بسته به قیمت جان مقاومت می کردند. اما زنان ... می توانید تصور کنید در متن جنگ و خون و حمله به دنبال چیدن گل برای خود و بقیه در کنار جنگیدن باشند؟ در حالی که بچه به پشتشان دارند تیراندازی کنند؟ کودکشان را به خود بچسبانند تا اگر بمبی ریخت با هم کشته شوند (و اکنون آن کودک بزرگ شده و هنوز مسافرت نمی رود و نزدیک خانه مادرش با خانواده زندگی میکند!)
اصلا تصورش را هم نکنید که بتوانید خودتان را در آن صحنه ها تصور کنید
خواندن این کتاب را توصیه می کنم برای شنیدن خاطرات روایت متفاوتی از جنگ خونین. جنگی که می تواند نمونه هر جنگی باشد.
        

3

          جنگ چهره زنانه ندارد
سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ
سوتلانا آلکسیویچ، روزنامه نگار و نویسنده بلاروسی، در کتاب «جنگ چهره زنانه ندارد» به نوشتن یکی از متفاوت ترین کتابها با محوریت جنگ میپردازد. این کتاب که شرح وقایع مستند از زبان زنان حاضر در جنگ جهانی دوم است، در سال 2015 برنده نوبل ادبیات شد.
تفاوت این کتاب با کتابهای دیگر درباره جنگ، نگاه آن است. ما همیشه جنگ را از چشم مردان دیده ایم. مردان همیشه مدالها و افتخاراتشان را به ما نشان داده اند. ما شاهد دلاوری ها و از خودگذشتگی مردان برای حفاظت از خاک سرزمین هایمان بوده ایم. کتابها را آنگونه که آنها نوشته اند و وقایع را به همان شکلی که در ذهن آنها ثبت شده است به حافظه سپرده ایم. اما این بار از زبان زنانی می خوانیم که پا به پای مردان جامعه خویش برای حفظ و حراست از خانه و زندگی آبا و اجدادیشان، برای محافظت از خانواده، همسر و فرزندانشان اسلحه به دست گرفته، پشت تانک و تراکتور و قطار نشسته و خلبانی هواپیما و هلیکوپترها را به عهده گرفته اند. زنانی که استتار کرده، عملیات شناسایی را پیش برده، تونل زده و اسیر گرفته اند.
زنانی که اکثرشان پس از فارغ التحصیلی از مدرسه با شور و شوقی نوجوانانه تحت تاثیر اشتیاق جامعه برای محافظت از کشور پا به جبهه های جنگی گذاشته اند که نه پوتینی برایشان اندازه است و نه افسران حاضر به تعلیم و آموزششان هستند. در این کتاب به کرات با جملاتی از این دست مواجه میشویم که میگویند: «دختر بچه انداختن تو دست و پام. این گروه کر زنونه چیه؟ اینجا میدون جنگه، جای رقصیدن نیست» و پس از اینکه قدرت و توانایی همان دختربچه ها را می بینند اقرار میکنند: «حالا حرفامو درباره اینکه یه مشت بچه اید پس میگیرم. شما سربازید».
در این کتاب به خوبی تردیدهای زنان در کشتن و آسیب رساندن به دشمنان بیرحمشان دیده میشود. اینها چیزهایی است که مردان از آنها سخن نمیگویند اما وقتی زنی که مظهر آفرینش است مجبور به خلاص کردن اسیری میشود که چند روزی را با اون سپری کرده چه اتفاقی می افتد؟ ما هیچ گاه درباره عاطفه در جنگ چیزی نشنیده ایم. چه چیز رخ میدهد وقتی مادری که صدای نوزادش میتوانست تمام مردم پناه آورده به جنگل را لو بدهد، سر کودکش را آنقدر زیر آب نگه میدارد تا نوزاد در دست خودش جان بسپارد؟
ما همیشه از موفقیتها و امید و جنگاوری و دلیری شنیده ایم. این کتاب، چهره زنانه جنگ را به ما نمایان می سازد. چهره کثیفی که بوی مردار آن مشام را می آزارد. چه کشته شده سرباز این سمت باشد چه آن سمت، قلب این زنان برای همه آنها می تپد.

        

3

          
بعضی کتاب ها را باید خواند و اگر نه؛ بخشی از معرفت شناختی نسبت به یک پدیده مهم در زندگی را از دست داده ایم.

کتاب جنگ چهره زنانه ندارد، روایت جنگ جهانی دوم از نگاه یکی از گروههای درگیر است که در قالب دفاعی از وطن خویش حراست کرده است.
روایت جانفشانی ها در راه وطن، که از زبان زنان حاضر در صحنه جنگ، ارائه شده است.
در این کتاب روح کلمه وطن بسیار پررنگ نمایان شده و می بینید که نوع بشر فارغ از زن و مرد و مرز و جغرافیا نسبت به این پدیده به دید حیثیتی و مالکیتی می‌نگرند و  انگیزه ی ایشان در بذل جان در راه آن، زمانی که در معرض تهدید بیگانه قرار گرفته است؛ بسیار قویست.
این کتاب سراسر گزارش های عینی زنان حاضر در جنگ است که از احساسات و دیده های خود در وضعیت خاص جنگ می گویند.
گزارش حال مادرانی است که یا فرزندانشان را همراه خود به معرکه جنگ آورده‌اند یا مجبور به ترک ایشان برای حضور در میدان نبرد شده‌اند.
از سختی کنار آمدن با پوشیدن لباس مردانه و کتمان احساسات زنانه و حتی از عشق و دوست داشتن در بطن جنگ روایت شده است.
تقریباً در گزارش‌های اکثر زنان از دست دادن موها که لازمه حضور در مناطق جنگی بود به صورت افسوس و حسرت بیان شده است.
گزارش پرستارها از مجروحان و کشته شدگان و حتی مجروحین دشمن آورده شده است. آیا یک قلب، همزمان می تواند هم پر از نفرت باشد و هم دردی را درمان کند و زخمی را مرهم گذارد؟
در این کتاب در بعضی صحنه ها، جمله ی "کلانعام بل هم اضلّ" را به وضوح در می یابی. 
روایت این کتاب روایت زنان است.
اگرچه جنگ چهره زنانه ندارد.
ولی میفهمی که نوع زن، آنگاه که در حرم ستر عفاف ملکوت سرشتش و ریشه‌اش خلق می شد؛ با چاشنی عشق و زنانگی و لطافت آمیخته شد که حتی در معرکه‌ی غیر انسانی جنگ، آنجا که باید خاک رویش پاشید و در پستوهای چند لایه‌ی نفرت، پنهانش کرد؛ باز بیرون می زند و جلوه‌گری می‌کند.


        

2

          کتاب حاضر از سوتلانا الکسیویچ اولین نویسنده ی زن تاریخ است که برای نوشته هایش در ژانر مستندنگاری جایزه ی نوبل گرفته است. این اثر امروزه به عنوان یکی از مشهورترین کتابها با موضوع جنگ شناخته می‌شود. داستان در مورد زنان روسی است که در جنگ جهانی دوم به جبهه نبرد رفتند. معمولا هروقت در مورد حضور زنان در جنگ صحبت می شود به یاد پرستاران و امدادگران می افتیم اما این کتاب در مورد زنانی است که اسلحه به دست گرفتند و هم پای مردان در جبهه های نبرد جنگیدند و به عنوان فرمانده و تک تیرانداز در خط مقدم مبارزه کردند. آلکسیویچ در این کتاب روایتگر روزگار پرفراز و نشیب زنان جنگ است زنانی که در اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم جنگیدند و حالا بعد از سالها از کابوس ها و تنهایی هایشان می گویند. این اثر با گفتن تلخی های جنگ شما را غم زده و ناراحت می‌کند. چگونه ممکن است یک زن با وجود احساسات لطیفش به میدان جنگ برود و تمام صحنه های جنگ را ببیند و دوباره به زندگی زنانه اش برگردد. اما باید به شما بگویم این کتاب سراسر غم نیست. مگر می شود جنس مونث جایی حضور داشته باشد و خبری از عشق و فداکاری و زیبایی نباشد. 
        

0

          من از بچگی عکس های جبهه عمورضا را در آلبوم هایمان دیده بودم، در سنگرها با آن پتوهای پلنگی که از سر درش می آویختند، درسخنرانی ها، نشسته بین دوستانش که حالا خیلی هاشان شهید شده اند، با تفنگی در دست و چشمانی امیدوار و گاهی بهت زده و نگران، عمورضا بیشتر از بقیه عموها در جنگ بوده و خیلی از خاطراتش مال همان روزهاست، خیلی از دوستانش در حقیقت همرزمان جبهه هستند و چون هر کدام اهل یک گوشه از ایران بوده حالا عمورضا خیلی از شهرها را دیده و با لهجه های مختلف آشناست. برای من همیشه نمونه یک انسان دوست داشتنی است که به جز عشق در دستانش چیزی پیدا نمی کنی و در لحن مهربانش جز دوستی کلامی نمی یابی. چون علاقه زیادی به او و خانواده اش دارم با آنها سفر هم رفته ام و گاهی همرزمانش را هم دیده ام که آنها هم سرشار از شور زندگی بودند، دیده ام که چطور جزء جزء طبیعتی را که می گردد از عمق جان نگاه می کند و در هر گوشه و کناری ماشین را نگه می دارد تا کیفش کامل شود، از رفتن راه های طولانی و گاهی حتی اشتباه در سفر نمی ترسد. دیده ام که چطور لحظه لحظه زندگی اش را زندگی می کند اما بیدارشدن های نیمه شبش به خاطر دیدن کابوس های جنگ را هم دیده ام و ضربه هایی که از جنگ خورده، این ها کنار هم برای من یک پازل ناتمام بود. چطور او که جنگ را تجربه کرده آن هم اینقدر از نزدیک که به قول خودش پیراهنش از خون دوستان شهیدش گرم و سرخ می شده و روزی در قایق همه دوستانش جز او شهید شده اند، می تواند اینقدر آرام و شیرین و عاشق همه چیز باشد تا اینکه این کتاب را خواندم، خواندن کتاب(جنگ چهره زنانه ندارد) جور دیگری و از منظر عمیق تری جنگ را برای من ملموس می کند، جنگ و آدم های جنگ، زن و مرد ندارد وقتی بتوانی بروی و هدفی داشته باشی راه می افتی. ولی من حس می کنم برای جنگیدن بیش از اندازه ترسو و ضعیف و بیمارم مثل بیشتر زن هایی که داستانشان را از جنگ در کتاب بازگو کرده اند، آنها لزوما زن های قدبلند یا ابر انسان نبوده اند، آنها زنانی بوده اند که گاهی بزرگترین مشکلشان در جنگ پوشیدن شورت مردانه، نداشتن کرست مناسب یا چکمه ای که راست و اندازه ی پاهای کوچکشان باشد است. آنها به ما نزدیک اند و انگار داریم همان لحظه می بینیم شان، آن زنها که کوله های سربازی را تبدیل به دامن می کردند و با جنینی در شکم مین حمل می کردند، و نوزادی را که به خاطر صدای گریه اش از گرسنگی جان سی نفر دیگر را به خطر می انداخته در آب خفه می کردند...

آدم کشتن کار سختی است و این بزرگترین جنایت جنگ است ولی اگر نکشی کشته می شوی و این تلخ ترین حقیقت جنگ. طبق عادت شب ها قبل از خواب کتاب می خوانم، بعضی وقت ها یک کتاب تا دیروقت بیدار نگهم می دارد و این کتاب از همان کتاب هایی است که خواب را به کلی از سرت می پراند. هیچ وقت نبوده این کتاب را بخوانم و در خواب کابوس نبینم و حالا چون هنوز تمام نشده هر شب کابوس می بینم. می بینم که یکی دارد با تفنگ به من نزدیک می شود که تیربارانم کند و من فریاد می زنم، بگذار چند لحظه دیگر زنده بمانم می خواهم نفس بکشم، اصلا من نمی دانم مرگ چیست، بگذار زنده بمانم، آخ دلم می خواهد بیشتر نفس بکشم و نفس نفس زنان از خواب می پرم. می دانم که در جنگ فرصت باور کردن و یا نکردن مرگ را نداری. به تو می رسد و دریافت می کنی، با چشمانی که به قول زن های کتاب انگار دارند به تو می گویند "من مردم؟ یعنی واقعا مردم؟!" و تعجب زده باز می مانند. بعید می دانم کسی پذیرای مرگ باشد و انگار این دروغی است که آن را به من باورانده اند"شهیدها دلشان می خواسته زودتر بمیرند" باور نمی کنم آن سربازی که توی عکس کنار عمو رضا ایستاده و سر تفنگش را با برگ گیاهی پر کرده دلش می خواسته بمیرد، ولی در پایان آنها که بعد از جنگ زنده مانده اند جور دیگری به زندگی نگاه کرده اند. انگار لحظه لحظه ی بودن برایشان معنای دیگری می یافته، انگار از تنفر ورزیدن خسته شده بودند، قلب هایشان پی محبت می گشته. "جنگ تموم شد حالا می تونم همه تیرهای تفنگ رو خالی کنم و دیگه مجبور نیستم کسی رو بکشم. جنگ تموم شد و ما زنده موندیم و این آن حس خوشایندی است که خواندن این کتاب را برایم لذت بخش می کند. انگار همین که حالا جنگ نیست چه خوشبختی بزرگی است، این که من در رختخواب سفیدم خوابیده ام و روی شانه های نحیفم مجروحی را حمل نمی کنم که پایش قطع شده و به رگی آویزان است یا در انباری دیگی را نخواهم دید که در آن دست و پاهای بریده سربازها نگهداری شود. انگار زنده بودن چه غنیمت بزرگی است، نفس کشیدن. با این کتاب بیشتر عاشق زندگی می شوم و انسانها، مثل عمو رضا. انگار حالا بیشتر او را می فهمم هر چند او یک نمونه از خیل انسان هایی است که جنگ را از نزدیک تجربه کرده اند و شاید چون قهرمان های بزرگی برای ملت بودند هیچ گاه از ترس هایشان حرفی به میان نیاورده اند، از سنگینی جنازه دوستانشان بر دوش، از دلتنگی ها برای خانه، از خواب آلودگی ها و اشک ها. دوستی ها، نفرت و هر حقیقت دیگری که برای ما که جنگ را تجربه نکردیم خیلی دور از باور و دسترس است. به امید روزی که به خاطر جنگ هیچ جان شیرینی از دست نرود. و در آخر نمی دانم چرا این دو نگاه در آدمهای این دو عکس به نظر من شبیه آمد، انگار امیدواری در چشمان این دو نفر مثل یک چلچله پر می زند تا جلوی کلاغ ترس از مرگ را بگیرد که خیره خیره به آنها چشم دوخته است.



جنگ چهره زنانه ندارد


الهام تربت اصفهانی، دی ماه ۱۴٠۱



        

4