معرفی کتاب جنگ چهره ی زنانه ندارد اثر سوتلانا آلکسیویچ مترجم عبدالمجید احمدی

جنگ چهره ی زنانه ندارد

جنگ چهره ی زنانه ندارد

4.3
169 نفر |
67 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

40

خوانده‌ام

315

خواهم خواند

260

شابک
9786002296634
تعداد صفحات
364
تاریخ انتشار
1399/10/29

توضیحات

        
سوتلانا الکسیویچ (1948)اولین نویسنده ی تاریخ است که به خاطر نوشته هایش در ژانر مستند نگاری جایزه ی ادبی نوبل را از آن خود کرد.
جنگ چهره ی زنانه ندارد روایت پر فراز و نشیب این مستند نگار بلاروسی است از روزگار و خاطرات زنانی که در ارتش اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم جنگیدند و حالا بعد از سال ها از کابوس ها،تنها و هول های شان میگویند.او چند صد نفر از این زنان را می یابد و با تمام شان حرف میزند.از هر قشری هستند؛پرستار،تک تیرانداز،خلبان،رخت شور،پارتیزان،بی سیم چیو...و خاطرات تکان دهنده اند..زنانی که پوتین پوشیدند و در ترکیب خاک و خون و ترس زنده ماندن...الکسیویچ با تدوین این آدم ها کنار هم کلیتی می سازد و متناقض و شورانگیز،پرهیاهو و صامت...کتاب گاه شامل چنین لحظاتی میشود که فراتر از خوانده ها و شنیده های مرسوم است درباره ی جنگ،بی پرده و عریان است و ناگهان مادری را به ما نشان میدهد که برای عبور از خط بازرسی آلمانی ها بچه اش را نمک اندود میکند تا تب کند و سربازان بهراسند از تیفوس و او بتواند در قتداق بچه ی گریان با پوست ملتهب سرخ شده دارو ببرد برای پارتیزان ها...و این کتاب چنین آدم هایی است...
  درباره این کتاب بیشتر بخوانید ">درباره این کتاب بیشتر بخوانید
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به جنگ چهره ی زنانه ندارد

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به جنگ چهره ی زنانه ندارد

نمایش همه
تماشای رنج دیگرانجنگ چهره ی زنانه نداردکورسرخی: روایتی از جان و جنگ

مطالعات رنج

13 کتاب

صحنه‌های زیادی در ذهنم می‌چرخد؛ صحنه‌هایی از واقعیت‌هایی که شاهدش نبوده‌ام اما تجربه‌شان کرده‌ام و برایم واقعی‌تر از وقایعی‌ست که به چشم دیده‌ام(در مورد مشاهدات خودم اغلب به شک می‌افتم). سال‌هاست در پی آنم که این صحنه‌ها را طوری بهم بچسبانم که تبدیل به روایتی یکپارچه شوند و از طرفی، خودم هم سهمی در بازیابی مجددشان داشته‌باشم. راه‌ها اغلب تکراری‌اند. هنوز آن یگانه راه را پیدا نکرده‌ام. می‌خواهم راه خودم را داشته‌باشم؛ مسیری که با دوختن تکه صحنه‌ها بهم شکل می‌گیرد. این یک رسالت شخصی‌ست که شش سال است لنگ‌لنگان در آن قدم برمی‌دارم؛ از روزهایی که قصد کردم خودم را در رنج‌هایی که ندیده‌ام، باعث‌شان نبوده‌ام و نمی‌شناسم‌شان اما بر دوشم سنگینی می‌کنند غرق کنم. پی‌نوشت: این لیست تکلمه‌ای‌ست بر آن یکی لیست دیگر "مطالعات شر" و بهتر است باهم پیش بروند. یکی از این و یکی از آن؟ فرقی نمی‌کند. خودم را غرق می‌کنم، گاهی فاصله می‌گیرم، چند ماهی نفس تازه می‌کنم، خیال می‌کنم نه من دیگر کاری به رنج دارم و نه او به من. دیری نمی‌گذرد که واقعه‌ای بیرونی دوباره سخت متاثرم می‌کند و برمی‌گردم همین‌جا، سراغ رنج‌ها و شرهای جهان.

11

پست‌های مرتبط به جنگ چهره ی زنانه ندارد

یادداشت‌ها

          یا خود خدا !!!!! 
الآن سه روز از تموم شدن این کتاب می گذره و من کاملا همچنان درگیرش هستم . روس ها با تلاش خیلی زیاد شایستگی برنده بودن جنگ جهانی دوم یا به قول خودشون جنگ کبیر میهنی و به دست آوردن . خوب این جمله ایه که اغلب تاریخ خون ها می دونن . اما با مطالعه این کتاب متوجه می‌شید که تلاش زیاد اصلا اون چیزی نیست که ما فکر می‌کنیم . جنگ چهره زشتی داره و می‌تونید بخشی از اون رو با خوندن این مجموعه خاطرات تصور کنید . تاکید می‌کنم فقط تصور کنید . جنگ دوم در جبهه شرق بین آلمان‌ها و روس‌ها فراتر از یه نبرد عادی بوده ، موقع خوندن جایی اواسط کتاب که خاطرات یه خانوم پارتیزان بود متوجه شدم که بدترین کابوس‌های من در برابر وقایعی که تو بعضی روزها براش پیش اومده ، رسما خاله بازیه و مکرر وقایع اینچنینی براش تکرار شده . 
من کتاب های پیرامون جنگ زیاد خوندم ولی این یکی اصلا یه چیز دیگه ای بود . ۵ تا ستاره که هیچ ۵۰ تا هم براش کمه به نظرم . 
پی نوشت : نکته ای که خیلی برام جالب بود این بود که بر اساس خاطراتی که نویسنده جمع کرده استالین بین مردم شوروی همچین هم نامحبوب و ظالم تلقی نمی‌شده . مردمش از ته قلب دوستش داشتن و با کارهایی که بعضا غیرقابل تصور هستن این دوستی و محبت و اثبات کردن . برای محقق کردن دستوراتش سختی‌هایی فراتر از تحمل بشری به جون خریدن و نهایتا هم خط اول خودشون رو از ۳۰ کیلومتری مسکو تا دیوار برلین بردن جلو ! من طرفدار اونچه که بعدها اتفاق افتاد نیستم ، حتی یک لحظه اما اون نسل و رهبرش موفقیتی مثال زدنی به دست آوردن . 
یعنی اگر این موفقیت نیست پس چی هست ؟
        

21

          کتاب پر است از خاطرات کوتاه
همه درباره زنان و همه در متن جنگ جهانی دوم. زمان حمله آلمانها به شوروی
صحنه هایی که این زنان توصیف می کنند بسیار دردناکند. حضور زنان در صحنه خشنی مردانه. در متن جنگ نه پشت جبهه. سیاستمدارانی جنگ را ترتیب داده اند و مردم عادی هستند که کشته می شوند. کسانی که به رهبران خود چنان اعتقاد راسخ داشتند که چشم و گوش بسته به قیمت جان مقاومت می کردند. اما زنان ... می توانید تصور کنید در متن جنگ و خون و حمله به دنبال چیدن گل برای خود و بقیه در کنار جنگیدن باشند؟ در حالی که بچه به پشتشان دارند تیراندازی کنند؟ کودکشان را به خود بچسبانند تا اگر بمبی ریخت با هم کشته شوند (و اکنون آن کودک بزرگ شده و هنوز مسافرت نمی رود و نزدیک خانه مادرش با خانواده زندگی میکند!)
اصلا تصورش را هم نکنید که بتوانید خودتان را در آن صحنه ها تصور کنید
خواندن این کتاب را توصیه می کنم برای شنیدن خاطرات روایت متفاوتی از جنگ خونین. جنگی که می تواند نمونه هر جنگی باشد.
        

5

          جنگ چهره زنانه ندارد
سوتلانا آلکساندرونا الکسیویچ
سوتلانا آلکسیویچ، روزنامه نگار و نویسنده بلاروسی، در کتاب «جنگ چهره زنانه ندارد» به نوشتن یکی از متفاوت ترین کتابها با محوریت جنگ میپردازد. این کتاب که شرح وقایع مستند از زبان زنان حاضر در جنگ جهانی دوم است، در سال 2015 برنده نوبل ادبیات شد.
تفاوت این کتاب با کتابهای دیگر درباره جنگ، نگاه آن است. ما همیشه جنگ را از چشم مردان دیده ایم. مردان همیشه مدالها و افتخاراتشان را به ما نشان داده اند. ما شاهد دلاوری ها و از خودگذشتگی مردان برای حفاظت از خاک سرزمین هایمان بوده ایم. کتابها را آنگونه که آنها نوشته اند و وقایع را به همان شکلی که در ذهن آنها ثبت شده است به حافظه سپرده ایم. اما این بار از زبان زنانی می خوانیم که پا به پای مردان جامعه خویش برای حفظ و حراست از خانه و زندگی آبا و اجدادیشان، برای محافظت از خانواده، همسر و فرزندانشان اسلحه به دست گرفته، پشت تانک و تراکتور و قطار نشسته و خلبانی هواپیما و هلیکوپترها را به عهده گرفته اند. زنانی که استتار کرده، عملیات شناسایی را پیش برده، تونل زده و اسیر گرفته اند.
زنانی که اکثرشان پس از فارغ التحصیلی از مدرسه با شور و شوقی نوجوانانه تحت تاثیر اشتیاق جامعه برای محافظت از کشور پا به جبهه های جنگی گذاشته اند که نه پوتینی برایشان اندازه است و نه افسران حاضر به تعلیم و آموزششان هستند. در این کتاب به کرات با جملاتی از این دست مواجه میشویم که میگویند: «دختر بچه انداختن تو دست و پام. این گروه کر زنونه چیه؟ اینجا میدون جنگه، جای رقصیدن نیست» و پس از اینکه قدرت و توانایی همان دختربچه ها را می بینند اقرار میکنند: «حالا حرفامو درباره اینکه یه مشت بچه اید پس میگیرم. شما سربازید».
در این کتاب به خوبی تردیدهای زنان در کشتن و آسیب رساندن به دشمنان بیرحمشان دیده میشود. اینها چیزهایی است که مردان از آنها سخن نمیگویند اما وقتی زنی که مظهر آفرینش است مجبور به خلاص کردن اسیری میشود که چند روزی را با اون سپری کرده چه اتفاقی می افتد؟ ما هیچ گاه درباره عاطفه در جنگ چیزی نشنیده ایم. چه چیز رخ میدهد وقتی مادری که صدای نوزادش میتوانست تمام مردم پناه آورده به جنگل را لو بدهد، سر کودکش را آنقدر زیر آب نگه میدارد تا نوزاد در دست خودش جان بسپارد؟
ما همیشه از موفقیتها و امید و جنگاوری و دلیری شنیده ایم. این کتاب، چهره زنانه جنگ را به ما نمایان می سازد. چهره کثیفی که بوی مردار آن مشام را می آزارد. چه کشته شده سرباز این سمت باشد چه آن سمت، قلب این زنان برای همه آنها می تپد.

        

3

          کتابی بود که جذب عنوانش شدم اما خوندنش برای من نزدیک دو سه ماه زمان برد چون واقعا روح آدم رو خسته میکرد و من شخصا نمیکشیدم پشت سر هم این حجم از جنایات بشری رو تند تند بخونم و رد بشم😞
و چقدر برام باور نکردنیه که توی همین قرن معاصر که همه دم از صلح و انسان دوستی میزنن این جنایات فجیع رخ داده و البته همچنان هم رخ میده متاسفانه
چیزی که توی این کتاب به شدت جالب توجهه، قدرت زنانه س؛ زنی که تجلی عاطفه و احساسه واقعا به وقت ضرورت میتونه از هر مردی مردتر جلوه کنه جوری که همه رو به شگفتی وادار کنه
یه نکته دیگه هم که توی این کتاب برام جالب توجه بود و البته به جز بخش های کوتاهی (در انتهای کتاب)، اشاره ای بهش نشده بود، زن جلوه کردن زن حتی توی همچین موقعیت هایی بود. برام جالب بود که بر خلاف تصور عامه، هرچقدر هم که بگی آزادی هست و اونجا زن و مرد برابر بودن و فلان، اما غریزه جنسی چیزی نبوده که حتی توی اون جبهه های جنگی به دست فراموشی سپرده بشه
اینم بگم که به نظرم تکرار مکررات یکی از موارد منفی کتاب بود تا جایی که بعضی جاها حس میکردی همه این مطالب رو توی صفحات قبلی خوندی
اما در کل کتاب جالبی بود و‌ دوستش داشتم؛ کلی چیز ازش یاد گرفتم
        

0

          "جنگ چهره‌ی زنانه ندارد" کتابی‌ست از نویسنده‌ی بلاروسی "سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ" که در ژانر مستندنگاری قرار می‌گیرد، در ۳۶۴ صفحه توسط نشر چشمه با ترجمه‌ی عبدالمجید احمدی منتشر شده است، کتابی که در سال ۲۰۱۵ توانست جایزه‌ی نوبل ادبیات را از آن خود کند.

این کتاب به روایت حضور زنان روسی در ارتش جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم می‌پردازد؛ زنانی از قشرهای مختلف و با شغل‌های متفاوت از آشپز و رخت‌شور و نانوا و پرستار و پزشک تا عکاس و مهندس و معلم و تک‌تیرانداز و خلبان و مین‌روب و ...
نوشتنش بیش از چهار سال طول کشیده است و نویسنده در این سال‌ها با بیش از ۲۰۰ زن که سال‌های جوانی خود را در جبهه گذرانده‌اند صحبت کرده است و حاصل آن صحبت‌ها را در این کتاب آورده است.

از زندگی و آرزوهای آنان در زندگیِ قبل از جنگ می‌گوید از جنگ و سختی‌ها و حوادث و امید و انگیزه‌های جبهه می‌گوید و از زندگیِ پس از جنگِ بازماندگان و دخترانِ برگشته از جنگ.
از امید و آرزوهایی که گاهی دست‌یافتنی شدند اما بیشترشان فرصت تحقق نیافتند... 

نویسنده، خود در معرفی کتاب می‌گوید:
"درباره‌ی جنگ نمی‌نویسم، بلکه درباره‌ی انسانِ جنگ می‌نویسم. تاریخ جنگ را توصیف نمی‌کنم، بلکه تاریخ احساسات را روایت می‌کنم. من مورخ روح‌ها و قلب‌ها هستم. از یک‌سو انسان مشخصی را، که در زمانی معیّن می‌زیسته و در حوادث مشخصی شرکت کرده، بررسی می‌کنم و از سوی دیگر لازم است در درون او انسان ابدی را کشف و مشاهده کنم. ابدیت. چیزی که همواره در انسان وجود دارد. 
یک‌بار دیگر تکرار می‌کنم... برای من نه خودِ حادثه، که احساسات برآمده از حادثه جالب است. به عبارت دیگر روحِ حادثه. برای من احساسات یعنی واقعیت." 


با وجود اینکه تلخی‌های کتاب، زیاد است و خاطراتِ تکان‌دهنده، بسیار؛ اما حس حماسه‌گونه‌ی اثر و عشق به وطن و دفاع از آن -به هر نحوی و به هر قیمتی- باعث شد کتاب را با لذت بخوانم. عشقی که باعث می‌شد نه تنها مردان و پسران به جنگ بروند بلکه زنان و دختران جوان و نوجوان هم به سوی خط مقدم بشتابند.

 دختری ۱۵-۱۶ ساله می‌گوید:
"پدرم از کودکی به ما می‌گفت که وطن همه‌چیز‌‌ِ ماست.
باید از وطن محافظت کرد. من حتی شک هم نکردم؛ اگه من نرم جنگ پس کی بره؟!" 

و دختری برایمان از هم‌رزمانش می‌گوید:
"یکی‌شون چرنووا بود، حامله بود، تو بغلش مین حمل می‌کرد، دقیقا کنار قلب نوزادی که توی شکمش داشت. ما اینجوری بودیم. ما رو جوری تربیت کرده بودن که درک می‌کردیم ما و میهن یکی هستیم." 

و دختری نیز از آرزوهایش در جبهه می‌گوید:
"همیشه آرزوی عشق داشتم. دوست داشتم صاحبِ خونه و خونواده باشم. دوست داشتم خونه‌م بوی کهنه‌ی بچه بده... اولین کهنه‌ها رو مدام برمی‌داشتم و بو می‌کردم‌شون. این همون بوی خوشبختی بود... خوشبختی زنانه... تو جنگ خبری از بوهای زنانه نبود، همه‌ی بوها مردانه بودن. جنگ بوی مردانه داره." 


اگر از طرفداران کتاب‌های جنگ یا مستند‌های این حوزه هستید یا اگر می‌توانید تلخی کتاب‌های این‌چنینی را تاب بیاورید یا اگر می‌‌خواهید عشق به وطن را در کتاب‌ها آن‌هم به صورت واقعی بخوانید این کتاب پیشنهاد خوبی‌ست.



#جنگ_چهره‌ی_زنانه_ندارد
#سوتلانا_الکساندرونا_اَلکسیویچ
#معرفی_کتاب
#یادداشت
        

18

          من از بچگی عکس های جبهه عمورضا را در آلبوم هایمان دیده بودم، در سنگرها با آن پتوهای پلنگی که از سر درش می آویختند، درسخنرانی ها، نشسته بین دوستانش که حالا خیلی هاشان شهید شده اند، با تفنگی در دست و چشمانی امیدوار و گاهی بهت زده و نگران، عمورضا بیشتر از بقیه عموها در جنگ بوده و خیلی از خاطراتش مال همان روزهاست، خیلی از دوستانش در حقیقت همرزمان جبهه هستند و چون هر کدام اهل یک گوشه از ایران بوده حالا عمورضا خیلی از شهرها را دیده و با لهجه های مختلف آشناست. برای من همیشه نمونه یک انسان دوست داشتنی است که به جز عشق در دستانش چیزی پیدا نمی کنی و در لحن مهربانش جز دوستی کلامی نمی یابی. چون علاقه زیادی به او و خانواده اش دارم با آنها سفر هم رفته ام و گاهی همرزمانش را هم دیده ام که آنها هم سرشار از شور زندگی بودند، دیده ام که چطور جزء جزء طبیعتی را که می گردد از عمق جان نگاه می کند و در هر گوشه و کناری ماشین را نگه می دارد تا کیفش کامل شود، از رفتن راه های طولانی و گاهی حتی اشتباه در سفر نمی ترسد. دیده ام که چطور لحظه لحظه زندگی اش را زندگی می کند اما بیدارشدن های نیمه شبش به خاطر دیدن کابوس های جنگ را هم دیده ام و ضربه هایی که از جنگ خورده، این ها کنار هم برای من یک پازل ناتمام بود. چطور او که جنگ را تجربه کرده آن هم اینقدر از نزدیک که به قول خودش پیراهنش از خون دوستان شهیدش گرم و سرخ می شده و روزی در قایق همه دوستانش جز او شهید شده اند، می تواند اینقدر آرام و شیرین و عاشق همه چیز باشد تا اینکه این کتاب را خواندم، خواندن کتاب(جنگ چهره زنانه ندارد) جور دیگری و از منظر عمیق تری جنگ را برای من ملموس می کند، جنگ و آدم های جنگ، زن و مرد ندارد وقتی بتوانی بروی و هدفی داشته باشی راه می افتی. ولی من حس می کنم برای جنگیدن بیش از اندازه ترسو و ضعیف و بیمارم مثل بیشتر زن هایی که داستانشان را از جنگ در کتاب بازگو کرده اند، آنها لزوما زن های قدبلند یا ابر انسان نبوده اند، آنها زنانی بوده اند که گاهی بزرگترین مشکلشان در جنگ پوشیدن شورت مردانه، نداشتن کرست مناسب یا چکمه ای که راست و اندازه ی پاهای کوچکشان باشد است. آنها به ما نزدیک اند و انگار داریم همان لحظه می بینیم شان، آن زنها که کوله های سربازی را تبدیل به دامن می کردند و با جنینی در شکم مین حمل می کردند، و نوزادی را که به خاطر صدای گریه اش از گرسنگی جان سی نفر دیگر را به خطر می انداخته در آب خفه می کردند...

آدم کشتن کار سختی است و این بزرگترین جنایت جنگ است ولی اگر نکشی کشته می شوی و این تلخ ترین حقیقت جنگ. طبق عادت شب ها قبل از خواب کتاب می خوانم، بعضی وقت ها یک کتاب تا دیروقت بیدار نگهم می دارد و این کتاب از همان کتاب هایی است که خواب را به کلی از سرت می پراند. هیچ وقت نبوده این کتاب را بخوانم و در خواب کابوس نبینم و حالا چون هنوز تمام نشده هر شب کابوس می بینم. می بینم که یکی دارد با تفنگ به من نزدیک می شود که تیربارانم کند و من فریاد می زنم، بگذار چند لحظه دیگر زنده بمانم می خواهم نفس بکشم، اصلا من نمی دانم مرگ چیست، بگذار زنده بمانم، آخ دلم می خواهد بیشتر نفس بکشم و نفس نفس زنان از خواب می پرم. می دانم که در جنگ فرصت باور کردن و یا نکردن مرگ را نداری. به تو می رسد و دریافت می کنی، با چشمانی که به قول زن های کتاب انگار دارند به تو می گویند "من مردم؟ یعنی واقعا مردم؟!" و تعجب زده باز می مانند. بعید می دانم کسی پذیرای مرگ باشد و انگار این دروغی است که آن را به من باورانده اند"شهیدها دلشان می خواسته زودتر بمیرند" باور نمی کنم آن سربازی که توی عکس کنار عمو رضا ایستاده و سر تفنگش را با برگ گیاهی پر کرده دلش می خواسته بمیرد، ولی در پایان آنها که بعد از جنگ زنده مانده اند جور دیگری به زندگی نگاه کرده اند. انگار لحظه لحظه ی بودن برایشان معنای دیگری می یافته، انگار از تنفر ورزیدن خسته شده بودند، قلب هایشان پی محبت می گشته. "جنگ تموم شد حالا می تونم همه تیرهای تفنگ رو خالی کنم و دیگه مجبور نیستم کسی رو بکشم. جنگ تموم شد و ما زنده موندیم و این آن حس خوشایندی است که خواندن این کتاب را برایم لذت بخش می کند. انگار همین که حالا جنگ نیست چه خوشبختی بزرگی است، این که من در رختخواب سفیدم خوابیده ام و روی شانه های نحیفم مجروحی را حمل نمی کنم که پایش قطع شده و به رگی آویزان است یا در انباری دیگی را نخواهم دید که در آن دست و پاهای بریده سربازها نگهداری شود. انگار زنده بودن چه غنیمت بزرگی است، نفس کشیدن. با این کتاب بیشتر عاشق زندگی می شوم و انسانها، مثل عمو رضا. انگار حالا بیشتر او را می فهمم هر چند او یک نمونه از خیل انسان هایی است که جنگ را از نزدیک تجربه کرده اند و شاید چون قهرمان های بزرگی برای ملت بودند هیچ گاه از ترس هایشان حرفی به میان نیاورده اند، از سنگینی جنازه دوستانشان بر دوش، از دلتنگی ها برای خانه، از خواب آلودگی ها و اشک ها. دوستی ها، نفرت و هر حقیقت دیگری که برای ما که جنگ را تجربه نکردیم خیلی دور از باور و دسترس است. به امید روزی که به خاطر جنگ هیچ جان شیرینی از دست نرود. و در آخر نمی دانم چرا این دو نگاه در آدمهای این دو عکس به نظر من شبیه آمد، انگار امیدواری در چشمان این دو نفر مثل یک چلچله پر می زند تا جلوی کلاغ ترس از مرگ را بگیرد که خیره خیره به آنها چشم دوخته است.



جنگ چهره زنانه ندارد


الهام تربت اصفهانی، دی ماه ۱۴٠۱



        

10

زینب

زینب

1404/3/2

          من چیز زیادی درباره‌ی نقش زنان روسی در جنگ جهانی دوم نمی‌دونستم. نقشی که این زنان در جنگ داشتند برام خیلی جالب بود. به ویژه که اینها اکثراً دختران جوان دبیرستانی یا نهایتاً دانشجو بودند، و چقدر پرشور! ایمانی که به کشورشون و کمونیست داشتند فوق‌العاده بود! هرچند که سال‌ها بعد خیلی تغییر کردند. خیلی از اونها فقط با اصرار و پافشاری خودشون، و با هزار دوز و کلک، وارد جبهه‌ها می‌شدند. اما پایان جنگ چی شد؟ پیروزی به اسم مردان رقم خورد. خیلی‌ها دید خوبی به دختران از جبهه‌برگشته نداشتند، دخترانی که با خون و باروت و مرگ رو به رو بودند رو زن زندگی نمیدونستند. البته برای بعضی‌ها این‌طور نبود، بعضی‌ها در جبهه عاشق شدند و با هم‌جبهه‌ای‌هاشون ازدواج کردند.

نویسنده به دنبال این زنان رفته. بسیاری از این زنان به خاطر تأثیر بدی که از جنگ گرفته‌اند، علاقه‌ای به صحبت درباره‌ی خاطراتشون ندارند. زن آفریده شده برای زندگی بخشیدن، نه برای کشتن. به قول یکی از آنها «خدا آدم رو نیافرید تا بره تیراندازی کنه، خدا انسان رو برای عشق و عشق ورزیدن آفرید. تو چی فکر می‌کنی؟» نویسنده سعی کرده ابتدا با این زنانی که دیگر پا به سن گذاشته‌اند صمیمی شود، تا کم‌کم خودشان هر آنچه می‌خواهند بگویند.

شرحی که زنان از جنگ ارائه میدن با شرح مردان خیلی متفاوته. مردان از نبردها و عملیات‌ها میگن، از قهرمانی‌ها و دلاوری‌ها، از شکست‌ها، اما زنان ریز میشن در جزئیات، از احساسات زنانه‌شون، از مدل موهاشون، از دلتنگی‌هاشون: «یه دختر اهل مسکو تو دسته‌مون بود، ناتاشا ژیلینا، بهش مدال شجاعت دادن و چند روز فرستادنش خونه مرخصی تشویقی. وقتی از مرخصی برگشت، ما بوش می‌کردیم، واقعاً همه صف کشیدیم و به‌نوبت لباسش رو بو کردیم، می‌گفتیم بوی خونه می‌ده، این‌جوری دلمون برای خونه تنگ می‌شد...»

در کل این کتاب رو خیلی دوست داشتم. ترجمه‌ش هم خوب بود.
        

0

fatemeh

fatemeh

1404/4/6

          .
بریده‌ای از کتاب:
جنگ چه قدر طول کشید؟ چهار سال. خیلی طولانی بود... نه پرنده ای ، نه گلی ، چیزایی از این دست به خاطرم نمیاد. قطعا بودن، اما من به خاطرشون نمی‌آرم.
بله...عجیبه نه؟مگه فیلم های جنگی میتونن رنگی باشن؟ همه چیز تو جنگ سیاهه. فقط خونِ که رنگش متفاوته. فقط خون که رنگش قرمزه...
.
همونطور که نویسنده هم گفته ،با نگاه زنانه نگاه کردن به جنگ، جنگ خیلی ترسناک‌تر و دردناک‌تره. من تا به الان کتابای زیادی درباره‌ی جنگ خوندم که ناقل داستان یک مرد بوده و داستان با زاویه دید مردانه نوشته شده، موقعی که اون کتابارو می‌خوندم به قدری با آرامش داستانو دنبال می‌کردم که انگار دارم داستان زندگی یه آدم عادیو در شرایط غیر جنگی می‌خونم. ولی امان از این دو کتاب(دا و جنگ چهره‌ی زنانه ندارد) که هردو با دید زنانه از جنگ نوشته شدند...
اون از کتاب "دا" که موقع خوندنش به قدری داغون شدم که اطرافیانم اجازه ندادند ادامه‌اش بدم و کتابو ازم گرفتن و مجبور شدم نیمه رهاش کنم و اینم از این کتاب که موقع خوندن بعضی قسمتاش بغض گلومو رها نمی‌کرد و احساس می‌کردم که قلبم توی سینه‌ام از شدت فشار داره متلاشی میشه و از ناراحتی نفسم بالا نمیاد.
که البته به نظرم این تفاوت دید کاملا منطقی و قابل توجیهه. چون مردا از جنگ کلیاتشو می‌بینن ( این که بالاخره منطقه مورد درگیری به دست کی فتح شد و یا این که چه تکنیک و تاکتیکی توی نبرد به کار گرفته شد و چیزایی از این دست) و زنا به جزئیاتش نگاه می‌کنن ، به این که چند نفر بی‌خونه شدن ، چند نفر جونشونو از دست دادن ، چند نفر عزیزشونو از دست دادن، اونایی که عزیزاشونو از دست دادن الان چه حالی دارن و...
و حالا تصور کنید وقتیو که همین زنها فقط یه ناظر بیرونی نیستن و ...
خلاصه که همونطور که خود نویسنده هم توی کتاب گفته ، جنگ از نگاه زنانه خیلی وحشتناک تره...💔
        

5