azardokht

azardokht

بلاگر
@sunflowerr
عضویت

خرداد 1403

116 دنبال شده

91 دنبال کننده

                وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم😍
که در طریقت ما کافریست رنجیدن😌
                            👫🤍💍
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
azardokht

azardokht

5 روز پیش

        از کجا شروع کنم🧐 نمی‌دونم!
اما یه چیزو خوب می‌دونم  حتما سالها بعد باز می‌خونمش

خیلی درموردش حرف دارم اما کدوم رو بگم 🤨

اول  از همه اینکه کاش این کتاب دیده شه کاش...نگم که منِ جنوبیم  دوست داشت این متن رو با لهجه دوست داشتنی جنوبیم بنویسه ولی دیدم نمیشه☺️
شکری ،پسر یعقوب ؛نام کتاب داد می‌زنه می‌خواد ببرتت به کوچه پس‌کوچه های جنوب اما تو دل جنگ  و لابه لای بمباران و موشک  و خون و خرابی ...
نام کتاب خودش گویای هویته.جنوبیا وقتی میخوان خودشون رو به کسی بشناسونن میگن پسر یا دختر فلانیم این نشان هویت و رگ و ریشه اون شخص.


شکری یک چریک  چپ  که در تعارض و جنگ با عقاید حزبش و نفی جنگ مسلحانه .به دزفول محل تولدش برمی‌گرده اما  از قضا مامور ترور امیر نامی میشه که از حزبشون جدا شده و اطلاعاتی رو لو داده و حس انتقام  از اون ، هم تیمی هاش رو به دزفول می‌کشونه. 
این خلاصه داستان هست.

هر بخش کتاب نامی دارد .نامهایی که معلومه نویسنده رو انتخابشون دقت لازم رو کرده.
مثل میترا ،مارچوبه،آنتوان رگنر ،یخچال و ...
به نظرم نقطه قوت کتاب دو مسئله هست  یکی  پرداختن به  تعارض تفکراتی چپی ها  که شکری دچارش میشه بعدی استفاده از گویش و لهجه جنوبی  که به وضوح تصویر سازی بافت زندگی مردم جنوبه .نویسنده در پس بیان واقع گرایانه اتفاقات موشک باران و در اوج غم با اصطلاحات و هنرمندانه توصیف کردن ماجرا عجیب به خنده می‌اندازد مخاطبش را (ماجرای جدا شدن کله رحیم خان)یک نظم و پیوستگی در اوج تعدد روایت ها.

 ذهنم به قدری خسته هست که ترجیح میدم ادامه رو بعدا طی یه ویرایش در متن  بنویسم
      

18

azardokht

azardokht

1404/6/14

        همه‌ی ما تا الان اگر خودمون هم درگیرش نشده باشیم اطرافیانمون رو دیدیم که چه مصیبت ها کشیدن از این واژه‌ی
نامعنای *عشق*
بله خودش هست *عشق*، می‌گویم نامعنا چون هر کس تعریفی از عشق دارد که با تعریف دیگری فرق می‌کند،کسی شور و حرارتش را می‌بیند دیگری درد و رنجش را یک نفر کمالش را آن دیگری سرکوب و سرزنشش را به راستی عشق چیه؟ تعریف شما از عشق چیه؟
مادام بواری رو اگر چالش کتابی بهخوان نبود قطعا نمی‌خوندمش 🤓
هر چقدر فیلم ها در رساندن فرهنگ ملت ها ضعیف عمل کردند. کتابها زبان  گویا، نزدیک و عمیقی از فرهنگ اون ملت هستند.از ابتدای کتاب نقش کلیسا و باور به خدای مسحییان بسیار کمرنگ جلوه می‌کند که گمانم گوستاو فلوبر از قصد این ناکارآمدی دین داری را پررنگ می‌کند و زمانی که اِما به فریاد رسی نیاز دارد همه  از اون روی برمی‌گردانند  ،در ازاش نقش کتاب هایی که اِما می‌خواند به حدی پررنگ  است که زندگی اِما لابه لای آن کتاب ها و دنیای فانتزی که در ذهنش ساخته می‌گذره و از اون زنی زنا کار می‌سازد.البته فلوبر بسیار دقیق  شارل همسر اِما رو ترسیم می‌کند مردی پخمه ،ساده لوح،معمولی،و به دور از ریسک و دنیایی رویایی ،عدم تقاهم در زندگی😅،در حدی که تا بعد از مرگ اما اصلا متوجه روابط پنهان همسرش نشد. بیشتر کتاب به توصیفات و فضا سازی هایی دقیق می‌پردازه که این توصیفات حوصله منو سر می‌برد🙂‍↕️
از بسیاری رمان خواندن است این ابتلا به بی حوصلگی در داستانی ها🤭
در آخر بهتره بگم
من تو این کتاب تعریف دقیق هوس رو خوندم نه عشق رو...
چون عشق امیده ،زندست ،نمی‌میراند🪽🤍
      

8

azardokht

azardokht

1404/6/2

        این یادداشت رو وقتی می‌نویسم که هنوز ۳۰ صفحه دیگه تا اتمام کتاب فاصله دارم.
کتاب رو دیروز دست گرفتم .
 و از طاقچه می‌خوانمش،امروز صبح از عینک شکستم‌ام هم کار کشیدم ،همین امروز صبح چشمم تحمل زل زدن به صفحه گوشی رو از دست داده و عجیب تار می‌بیند🥲
چند روز پیش قبل از اینکه با کتاب آشنا بشم فیلمی آمریکایی به نام مسیری که به تو می‌رسه (The Map That Leads to You)رو دیده بودم در همین مضمون ،این فیلمم پیشنهاد می‌کنم ببینید اگر به سفر علاقمندین.
اولین عامل ترغیب به خواندنش سفر بود،بعد نشر اطراف... نویسنده رو اصلا نمی‌شناختم حتی فکر کردم نامش یه نام مردانه هست چون مهرزاد خونده بودمش.🤓
نویسنده یک هیچ هایکر است که به ایران و برخی کشورهای جهان سفر می‌کند. در اوج استیصال و درماندگی دنبال معنا می‌گردد،گمان می‌کنم هر کدام از ما آدمها در برهه از زندگیمان به این نقطه می‌رسیم ،نقطه ای که نامش نفهمیدن خودمان است ،انگار در پوسته جسممان زیادی باشیم پس باید خودمان را به خودمان بشناسانیم و رها کنیم .این حس از کجا سر و کله اش پیدا می‌شود و هر کس برای مقابله با آن چه راهی را برمی‌گزیند مشخصا به خود آن فرد برمی‌گردد.اما منم یک پای ثابت گم کردن های خود را سفر رفتن و دور شدن می‌پندارم.پس بی دلیل نیست که نشسته ام این کتاب خانم نویسنده را می‌خوانم و از متن و واژه واژه اش لذت می‌برم،جهان معنا ،جهانی که در پیچ و خم دنیای خود محور ما آدمها گم شده.
اتفاقی یک جمله کتاب نسبت به حال و روز این روزهایم درست از آب درآمد ،یک جمله ای درباره خواب نوشته بود:خواب‌ها با ما صادق‌ترند تا ما با خودمون اگر چیزی رو توی بیداری گم کرده باشی احتمالا میتونی توی خواب پیداش کنی.
به نظرم خواب یه سیستم دفاعی در برابر انکار های  ماست ،وقتی ما روحمون رو ،ذهنمون رو از یادآوری لحظه های تلخ ،مکدر می‌کنیم یا فکر به خوشی ها رو پس می‌زنیم خواب با قدرتی عجیب اون لحظه رو  خوش‌آیندتر برای ما به نمایش می‌زاره،انگار که روح کم آورده باشد و با باز آفرینی صحنه هایی در ذهن و تداعی  حسی خوش آیند ما رو به آرامش می‌رسونه.این اتفاق بارها برای من افتاده که خواب اتفاق تلخ روزم رو به شیرینی لذت بخشی مبدل کرد.
کتاب معناشناسی خوبیست.
معنای تنهایی
خود
وطن
مادر
سرگشتگی
درماندگی
عشق
خواب 
و 
سفر را به خوبی توصیف می‌کنه.به نظرم دایره‌ی لغات نویسنده و چیندش  واژه ها کاریه که هر نویسنده ای از عهدش  برنمیاد.
خلاصه اینکه اگر به کسی بخوام کتابی هدیه کنم حتما یه جلد از این کتاب جز اولین کتابهایی هست که به ذهنم خطور می‌کنه.

      

11

azardokht

azardokht

1404/5/30

        زل زده ام به این ۵۰ هزار کلمه ای که می‌توانم در مورد این کتاب بنویسم.ازم برنمیاد، این همه واژه در مغزم نمی‌گنجد. ولی میلی عجیب دارم به نوشتن یک یادداشت بلند بالا و پر و پیمان.
کتاب را  تمام کرده و می‌بندم و  ناخودگاه‌ یاد فیلم های تشییع جنازه امام می‌افتم .منی که در جامعه آن روزها زندگی نکرده بودم و عمرم به بودن و بعد، رفتن امام قد  نمی‌دهد گریه ام گرفته.

در بچگیم همیشه در شمارش امام هایم  به عدد ۱۳ می‌رسیدم ،هیچوقت هم توی کتم نرفت امام خمینی امام معصوم نبود😅،حتی حالا که نگاه می‌کنم می‌بینم جا داشت مردم زمانه‌اش ازش بت هم بسازند.مشخصا این حرفم از روی تعصب و اعتقاداتم برنمی‌خیزدبلکه  اگر روح الله را ورق بزنید شما هم به این حرف من می‌رسید.این که شوخی نیست یه نفر طلبه ساده بر باورهای هزار ساله تحجر و ظلم ستیزانه و سلطنت طلبانه‌ی پادشاهی فائق آید. آن هم با دست خالی ،با مردمی که جهان سوم می‌خوانندشان ،پابرهنه بودند ،پادشاه برای انسان بودنشان ارزش قائل نبود چه رسد به رای و نظرشان...کتاب می‌گوید آیت الله،من هم همین واژه را برمی‌گزینم آیت الله علاوه بر هوش و توان بالای علمی در فقه و اصول و عرفان و فلسفه ،زمان شناس بود،و باور و شجاعت به مسیر و راهش  او را از هر رهبری متمایز کرده بوده .هر آدمی باید خوش شانس باشد در عصر یک رهبر شجاع زندگی کند یا در  جامعه ای به ارث رسیده  از تفکر آن رهبر  نفس بکشد.ممکن است تکراری بدانید مطالب روح الله  را   اما هر مسئله ای هم که به گوشتان آشنا باشد باز جزییاتی در کتاب مطرح می‌شود که به بینش شما از آن مسئله کمک بیشتری می‌کند،یک طرفه هم صحبت نمی‌شود ،در هر واقعه ای نویسنده برش هایی از صحبت های روزنامه نگاران و خبرنگاران خارجی ،مستشاران آمریکایی و غربی ،افرادی که در دربار شاه بودند ،نویسندگان ایرانی ،فعالان سیاسی و .... را در کتاب عنوان می‌کند که این بخش ها به  انسجام کتاب و واقعی بودن کتاب کمک شایانی می‌کند ،قطعا چینش خاطرات و سیر تاریخی که نویسنده رعایت می‌کند به نوبه خود جای تحسین دارد.
اما اصلی ترین مسئله روایتیست متفاوت از روح الله ،هم روح الله طلبه ،هم روح الله فعال سیاسی ،مرجع دینی، و سرآخر روح الله، رهبر دینی یک ملت ، ملتی ستم دیده  که  شخص اول مملکتش  حقیرترین بوده در عصر خود ،پادشاهی که حتی دسرهای جشن هایش را از آن سوی جهان با هواپیما به ایران می‌آورد ،که مردمش در فقر به سر می‌برند اما بودجه فاضلاب لندن را از محل درآمدهای نفتی ایران پرداخت می‌کند، شاهی غرب زده و مفلوک توجه بیگانه ،روح الله قطعا بدون ملتش رهبری اثر گذار نبود و ملت هم قطعا بدون رهبری او ملتی آزاد و مستقل نبودند.خمینی قوی بود و فروتن و شکست ناپذیر که بینش نه فقط مستضعفان عالم بلکه بینش نسلهای زیادی را تغییر  می‌هد.در جایی از کتاب می‌خوانیم شاه با تکیه بر گذشته‌های دور سعی داشت به غربی ها بقبولاند که کشور او گذشته ‌ای باشکوه داشته ،کوروش و داریوش بر سرزمین های بزرگی  حکم  می‌رانده اند و لاجرم حالا خود او نیز شایسته احترام جهانیان است.شاه برای برگرداندن شکوه از دست رفته ایرانیان سیاست دریوزگی پیش گرفته بود،همچون کسی که اعتماد به نفسش را از دست داده هر لحظه و برای تک تک اقداماتش محتاج تایید غرب بود.این روحیه خودکم بینی در مقابل غرب همچون یک بیماری مزمن تا پایان عمر او را رها نکرد روزهایی که کشورهای غربی از پذیرفتن شاهِ بیمار و تبعیدی سر باز می‌زدند.
اما آیت الله با تیز هوشی و صلابت افسانه ای ،میراثی پیچیده برای ایرانیان باقی گذاشته،او در یکی از دوران های بسیار غیر مذهبی مذهب را به قدرت رساند تا هویت اسلامی ایران را عیان کند.
او در مردمی که مورد هجوم بیگانه قرار گرفته بودند این اعتقاد را به وجود آورد که مسلمانان تنها از طریق مذهب می‌توانند به توهین و تجاوز کشورهای غربی پایان دهند.
و سرآخر کلام :
ایران نوزایی خود را در تشیع یافته بود در چهره امام حسین بود که ایران مثله شده دیده می‌شد ایران کشته شده ،سربریده اما محبوب خدا .ایران با امام خمینی از سال‌های تحقیر توسط روس‌ها و انگلیس و آمریکا عبور کرد و به مرحله‌ای بازگشت ناپذیر رسید؛و اینک،خود را در مرحله ظهور یافته .
در طول خواندن  کتاب این حس افتخار به اینکه ما به رهبری آیت الله پرچم دار جهان تشیع هستیم  مرا رها نکرد.
به تاریخ ۳۰ مرداد ۱۴۰۴
۲:۰۰بامداد
      

33

azardokht

azardokht

1404/5/2

        استاد می‌فرمایند ولایت بالاتر از محبت و دوستی و عشق است که عشق علی  در دل دشمنان او هم خانه داشت، و این ادامه ولایت حق است و وقتی که روحی به آزادی رسید و جز امر حق امری نداشت و جز خواست او خواهشی نداشت این روح به ولایت می‌رسد.معاویه هم علی را دوست داشت اما سلطنت را از علی بیشتر دوست داشت.
اما مالک ؟
ما از راه حق با یک فحش با یک پشیز باز می‌گردیم .
اما مالک؟
او به ولایت رسیده همه چیز او از سمت ولی کنترل می‌شود  چون مالک این را یافته که علی بیش از مالک به مالک علاقه دارد.
مالک خودش را برای خودش می‌خواهد  اما علی مالک را برای خدا می‌خواهد ،و تفاوت علاقه در انگیزه علاقه نهفته است.
آنها که ولایت را قبول دارند آنهایی هستند که یافتند که امام وجود آنها را بهتر از خودشان رهبری می‌کند و به مقصد می‌رساند.
و انسان یعنی همین،یعنی در سطح وظیفه زندگی کردن چون این حیوان است که همه مسائلش با غرایزش حل و فصل می‌شود.
علی میکرب ها را بر نمی‌دارد که مزاج ها را واکسینه می‌کند تا خود با میکرب ها درگیر شوند. 
و این رهبری سنگین ترین رهبری هاست.
      

24

azardokht

azardokht

1404/4/28

        از نام کتاب و جلد کتاب  کاملا مشخص است که با یک داستان شکست عاطفی مواجه هستیم.
کتاب رویه کتاب بندها رو داشت هر چند بندها بسیار عمیق تر بود راستش امروز دستش گرفتم و با سرعت ورق میزدم بیشتر توصیفات متن را رد می‌شدم نویسنده شاید به نظرش با این توصیفات توانسته باشد عمق فاجعه را بیان کند ولی چندان موفق نبود،می‌توانست از تکرار برخی توصیفات در مورد شرح حالش پرهیز کند ولی این کارو نکرد.
 به طرز اغراق آمیزی خودم را همیشه جای این زنان گذاشتم ،اینکه چطور برخور  کنم در صورت بروز فاجعه اینکه خدا نکند و ...فلان را بگذاریم کنار.... 
فهمیدن مردهایی که دست به همچین آسیبی  می‌زنند از توانم من یکی خارجه
چرا اسم رابطه جدیدشان را عشق و عاشق شدن می‌گذارند هم برایم جای سوال دارد؟
جدا سوالهایی عجیبی تری هم در سرم می‌گذرد از بروز ندادن و شکل نگرفتن و فروپاشیدن های زندگی متاهلی ؟که هر کدام به نوبه خود پاسخی مفصل دارد.اما کاش مرد داستان هم حرف می‌زد ،همین عاشق شد و رفت از کی از ۵ سال پیش چقدر در سرش فکر رفتن را تقویت کرد.
بد نبود خوندنش ولی تو این ژانر همون بندها رو من بیشتر توصیه می‌کنم

      

15

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.