شهر خرس

شهر خرس

شهر خرس

فردریک بکمن و 1 نفر دیگر
4.0
73 نفر |
29 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

148

خواهم خواند

95

ناشر
نون
شابک
9786008740087
تعداد صفحات
416
تاریخ انتشار
1399/10/7

توضیحات

        
اگر فردریک بکمن را بشناسی، اگر
کتاب­هایش را خوانده باشی، می­دانی که
او خودش را تکرار نمی­‌کند. بکمن همیشه
از زاویه­‌ای تازه به آدم­ها، ارتباطاتشان،
خاطره­ها، عشق­ها و نفرت­ها، گریه‌­ها و
خنده­ها، و پیروزی­ها و ضعف­ها می­‌نگرد.
 این بار موضوع کتاب بکمن هاکی است
-ورزش محبوب خرس­ها اما شهر خرس و ساکنان آن در دل
جنگل دغدغه­‌های دیگری هم دارند. امیدها و رویاهای آن­ها به
بازوهای بازیکنان تیم هاکی گره خورده، اما ماجرایی که برای
یکی از این بازیکنان و دختری جوان پیش می­‌آید اتفاق­های
دیگری را رقم می‌­زد…
داستان این شهر کوچک داستان تمام جهان است. به شهر خرس 
خوش آمدید!
نشر نوین ناشر ایرانی است که مجموعه­‌ی کامل آثار بکمن را به
مخاطبان فارسی زبان ارائه کرده است. 

      

لیست‌های مرتبط به شهر خرس

نمایش همه

پست‌های مرتبط به شهر خرس

یادداشت ها

          آد‌م‌هایی که زیاد با کتاب‌ها سر و کار دارند کمتر از دیگران از خواندن لذت می‌برند. موقع خواندن بیشتر از اینکه خودت را فارغ از اتفاقات روزمره در داستان غرق کنی در پی کالبدشکافی قسمت‌های مختلف کتاب هستی. از طرفی روزمره ای وجود ندارد که از آن به کتاب ها پناه برد. کتاب خواندن خودش روزمره است! اما شهر خرس برای من چیزی شبیه یک نوشابه خنک بود که در یک روز تابستانی باید جرعه جرعه بنوشمش که زود تمام نشود.
آدم‌هایی که زیاد با کتاب‌ها سروکار دارند ناخودآگاه خیلی از کلمات را جا می‌اندازند و چشمانشان سریع از روی پارگراف‌های طولانی می‌گذرد، اما برای خواندن شهر خرس در کمال ناباوری برمی‌گشتم و هر پاراگراف را دوباره و دوباره می‌خواندم. که نکند کلمه‌ای از زیر چشمم سر خورده باشد و باعث شود طعم کتاب را کمتر حس کنم.

شهر خرس اولین کتابی که از فردریک بکمن خواندم نبود. قبل ازاین «مردی به نام اوه»، «مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است» و «بریت ماری اینجا بود» را هم خوانده بودم. از همه‌ی آن‌ها طعم خوشی یادم هست، ولی جزییات چندانی خاطرم نیست. کتاب‌های فردریک بکمن سرشار از شخصیت‌ها و حوادثی است که ساده و روزمره به نظر می‌رسند و موقع خواندن به جانت می‌نشینند اما بعد از اینکه کتاب را کنار می‌گذاری مثل بخاری ناپدید می‌شوند. برای همین تصمیم گرفتم شهر خرس را به دقت بیشتری بخوانم. جوری که هیچ‌وقت فراموشش نکنم.

همان صفحات اولیه کتاب قلبم را لرزاند. ماجرای اصلی کتاب، ماجرای شهری است که هیچ چیز ندارد. و فقط یک چیز برایش باقی مانده است. عشق به هاکی. و حالا عشق به هاکی می‌تواند همه شهر را و همه‌ی آدم‌های شهر را نجات بدهد. همان طور که پیتر، مدیرعامل باشگاه هاکی شهر به همسرش می‌گوید:«می‌دونم که فقط یه بازیه. ولی ما یه شهریم وسط جنگل. توریست نداریم. معدن نداریم. صنعت هم نداریم. فقط تاریکی داریم و سرما و بیکاری. اگه بتونیم شهر رو دوباره به هیجان بیاریم، حالا سر هرچی، یه اتفاق خوبه. عشقم، می‌دونم که تو اهل اینجا نیستی و اینجا شهر تو نیست، ولی یه نگاهی به دور و برت بنداز: شغلی نیست، شورای شهر عقب کشیده. مردم اینجا قوی‌ان، هر کدوم از ما در درونمون یه خرس داریم، ولی مدت‌هاست که هی پشت هم بد آوردیم. این شهر نیاز داره تو یه چیزی برنده بشه. ما نیاز داریم به اینکه حتی یه بارم که شده حس کنیم بهترینیم. من می‌دونم که این فقط یه بازیه، اما فقط همین نیست. هیچ وقت نبود»

و داستان، داستان هاکی است و همه ی این آدم‌ها. پیتر که مدیر عامل باشگاه است و همسرش کرا و دخترش مایا که علاقه‌ای به هاکی ندارند اما سرنوشتشان با آن گره خورده. داستان کوین و بنی و بوبو و آمات و فیلیپ و ویلیام که اعضای تیم جوانان را تشکیل می‌دهند و دیوید و سونه و تیلز که مربی و اسپانسرهای تیم هستند. شخصیت‌های متعدد و به ظاهر بی‌ربطی که بکمن ما را با تک‌تک‌شان همراه می‌کند و عمق نگاه و گذشته‌ی آن‌ها را برای ما شرح می‌دهد. و حالا چشم همه‌ی شهر و همه‌ی این آدم‌ها به قهرمانی تیم جوانان است. کتاب در روند ساده خودش پیش می‌رود که ناگهان حادثه‌ای همه چیز را بهم می‌ریزد. حادثه‌ای بیرون از زمین هاکی، هاکی را تحت الشعاع قرار می‌دهد و به همان ترتیب آرزوهای شهر را بهم می‌ریزد. 

شاید اولین و مهمترین نکته‌ی کتاب‌های فردریک بکمن همان شخصیت‌پردازی است. شخصیت‌پردازی است که باعث می‌شود ما ضعف‌های پی‌رنگی و خسته‌کننده بودن کتاب در نقاطی را در نظر نگیریم و فقط لذت ببریم. شخصیت‌پردازی است که باعث می‌شود روزها بین کارهای مختلف فکر کنیم که حالا که ما پیش کتاب نیستیم در شهر خرس چه می‌گذرد و همین است که باعث می‌شود آن قدر دوستش داشته باشیم که احساس کنیم بعد از مدت‌ها یک کتاب خوانده‌ایم که می‌توانیم چشممان را به روی همه‌ی ضعف‌هایش ببندیم و هر جا رسیدیم بگوییم بهترین بود. از طرفی بکمن به ما اجازه نمی‌دهد در مورد هیچ یک از شخصیت‌ها قضاوت کنیم. درست زمانی که می خواهیم بگویم فلان شخصیت آدم خوبه یا آدم بده داستان است قسمتی دیگری از شخصیت او را به نشان می‌دهد که کاملا منصرفمان کند. برای همین است که می‌توانیم باور کنیم آن‌ها هم آدم‌های واقعی مثل ما هستند. مثل ما سردرگم می‌شوند، مثل ما خیلی وقت‌ها گیجند و نمی‌دانند چه خاکی به سرشان کنند. و حوادث داستان هم همین قدر واقعی پیش می‌روند، مثل زندگی واقعی. پیروزی و بهبود شرایط در گرو آن چیزی نیست که ما انتظار داریم اتفاق بیفتد. و علی رغم همه‌ی این‌ها شخصیت‌های معمولیِ ما می جنگند و دست از مبارزه نمی‌کشند. درست مثل زندگی واقعی.

حالا دلم می‌خواهد شهر خرس و همه‌ی آدم‌هایش را در یک شیشه شفاف بیندازم و همه جای زندگی همراه خودم حمل کنم. می‌خواهم عشق و دوستی بینشان را  تا همیشه خاطرم بماند و هیچ‌وقت جزییاتش را فراموش نکنم و بعد دوباره بینشان برگردم و در تاریکی و سرما بجنگم و بجنگم و بجنگم.

پ.ن: ذکر این نکته لازم است که کتاب، برای بالای هفده سال مناسب است. و مسلماً اصول و ارزش‌های اسلامی در آن رعایت نمی‌شود. مسائلی که حال آدم را تا حدی بد می کند ولی در عین حال هم بیشتر مصممان می کند، کتاب هایی بنویسیم که به خوبی شهر خرس باشد. کتاب مردمان کشوری که آن ها در درونشان یک خرس داشتند و دست از مبارزه نمی‌کشیدند...
        

21

          خب اینم آخرین کتاب ۱۴۰۲ 
البته دیرتر دارم نظرم رو درموردش میگم.
این کتاب قلب منو تسخیر کرده خیلی قشنگ بود.
نمیدونم چه حسی دارم نسبت به این کتاب. فقط میدونم یه حس خاصه!
بکمن تو این کتاب موضوع خوبی رو در قالب داستان روایت می‌کنه و‌خوشم اومد. اولش که دیدم درمورد هاکیه یکم مردد شدم برای خوندنش چون من به هاکی علاقه نداشتم و حتی اصلا ازش چیزی نمیدونستم. ولی این کتاب فقط درمورد هاکی نبود. توش زندگی جریان داشت. زندگی شخصیت های مختلف با مشکلات و درگیری های مختلف.
علاوه بر هاکی، داخل شهر خرس ها دوستی، وفاداری، شجاعت، دوست داشتن خانواده، عشق، محبت بین فرزند و والدین، انسان بودن و خیلی چیزای دیگه  رو به رو میشین‌.
با غم شخصیت ها قلبتون درد میگیره و با خوشحالی شون اشک شوق می‌ریزین. با بی عدالتی ها عصبانی و‌ خشمگین میشین و گاهی دلتون میخواد برین داخل داستان تا یه مشت بزنین تو دهن یکی از شخصیتا و شخصیت دیگری رو بغل کنین.
کتابای بکمن آروم آروم وارد قلبت میشن و یه گوشه رو برای خودشون میگیرن‌.
داستانش با مردی به نام اوه متفاوته ولی فکر میکنم این کتاب قوی تر بود و قشنگ تر.
خلاصه کلام بخوندیش!
        

27

          " شهر خرس" داستان شهریه که زندگی تک تک افراد آن با هاکی گره خورده و همه ی افراد آرزوی قهرمان شدن تیم هاکی شهرشان را دارند. تیم قرار است در مسابقات کشوری شرکت کند تا بعد از پیروزی جمعیت کثیری از سرمایه گذاران را به شهر خود بکشاند. همه چیز خیلی عالی پیش میرود تا اینکه در یک قدمی قهرمانی اتفاقی رخ میدهد که اوضاع بهم میریزد و شهر به دو دسته تقسیم میشود.
اول از همه بگم که این کتاب محدودیت سنی ندارد و برای هر گروه سنی‌ای مناسب است.
شهر خرس داستان عشق و فداکاری‌هاست. کتاب شخصیت‌های زیادی داشت که به خاطر سپردن اسم تک تکشان در ابتدا شاید برای شما دشوار باشد چون برای من‌هم بود.
از سانسور کتاب هم ترجیح میدم حرف نزنم که تقریبا داشت باعث میشد از کتاب زده بشم اما خب نویسنده همه چیز رو تو مشتش گرفته بود و مانع این اتفاق شد.
فردریک بکمن با موضوعات پیش پا افتاده داستان هایی را خلق میکند که خواننده از خواندن آن دهانش باز میماند. قلم خارق العاده‌اش باعث میشه با تک تک شخصیت‌های کتاب زندگی کنی که این موضوع، به پایان رسیدن و جدا شدن از کتاب را برای شما سخت میکند.
مردم بیورن‌استاد و مردمی که از پشت صفحات کتاب عضوی از بیورن‌استاد شدند هیچگاه لبخند چشمان همیشه غمگین بنی را فراموش نخواهند کرد.
در آخر اگر این کتاب را خواندید و از آن لذت بردید پیشنهاد میکنم کتاب‌های دیگر این نویسنده را نیز بخوانید. مخصوصا کتاب مردی به نام اوه که کتاب موردعلاقه ی من است.
        

48

mahsa bgbn

1402/2/2

          [تاریخ اتمام کتاب؛ ۱ اسفندِ ٤۰۱ 
به‌قول خود بکمن، بکمن دومین بهترین نویسنده محبوب منه:)) این مرد می‌تونه از یه داستان ساده یه شاهکار تحویلت بده.
‌
هاکی:
هاکی احتمالا آخرین ورزشیه که دوس دارم درباره‌ش کتاب بخونم:)
و چون می‌دونستم این کتاب بکمن، درباره هاکیه، کمتر رغبت می‌کردم بذارمش تو TBRم. هاکی یه ورزش ساده نیست. هاکی برای مردم بیورن‌استاد (شهر خرس) تنها راه نجات از تمام بدبختی‌ها و محرومیت‌هاست. امید به زندگی دوباره‌ست. یه شهر کوچیک فراموش‌شده وسط یه جنگل سرد با اقتصاد و صنعت رو به افول که هر روز جمعیتش کمتر میشه. تنها چیزی که می‌تونه این شهر رو به زندگی برگردونه و توجه مسئولین:)) رو بهش جلب کنه، پیروزی تیم تو مسابقات کشوری هاکیه.
نه بکمن جنایی‌نویسه نه شهر خرس کتاب جنایی.
اما کتاب با این جملات میخکوب‌کننده شروع میشه:
 «دیروقت یک شب در اواخر ماه مارس نوجوانی با یک تفنگ دولول در دست مستقیم به سمت جنگل رفت اسلحه را روی پیشانی یک نفر دیگر گذاشت و
ماشه را کشید. و ماجرا از این قرار است.» 
چی شد؟ کی کیو کشت؟ چرا کشت؟ و تو با این سوالات تا آخر کتاب درگیری.
شهر خرس داستان چندتا نوجوون متفاوته که وجه اشتراک همه‌شون هاکیه. وقتی رو یخی، فرقی نمی‌کنه چندسالته، اهل کجایی، چقدر پولداری، تا وقتی خوب هاکی کنی، برنده‌ای!؟
شخصیت‌پردازی این نوجوون‌ها محشره. حتی منفورترین‌شون هم دوست‌داشتنیه و این‌کار تنها از بکمن برمیاد. 
‌
تجاوز:
تو یکی از مهمونی‌هایی که هاکی‌بازا ترتیب دادن، یکی از بازیکنا به یکی از دخترها تجاوز می‌کنه (اسپویل چندانی نمیشه بگم کی به کی، چون خودتونم می‌تونین حدس بزنین ولی خب نمی‌گم..)
ماجرای اصلی مربوط به پساتجاوزه. مردم شهر، خانواده‌ها، خود بچه‌ها به این قضیه چطور واکنش میدن؟ مقصر کدومه؟ اونی که تجاوز کرده یا اونی که بهش تجاوز شده؟ نقش هاکی این وسط چیه؟ وای خداجون، این قسمت‌های کتاب، قابل‌پیش‌بینی ولی فوق‌العاده نفسگیر بود. گفتم که فقط بکمنه که میتونه از یه داستان ساده، شاهکار تحویلت بده. 
‌
مؤخره‌:
شاید این ریویو حس‌وحال دیگه‌ای داشت اگه همون لحظه‌ای که کتابو تموم کردم، می‌نوشتمش. اما خب نشد دیگه:)) کتابای بکمن واقعا دوست‌داشتنیه. آموزنده‌ست. پر از امید و حال خوبه. یکم بهش فرصت بدین. چنان شمارو درگیر خودش میکنه که دوس ندارین هیچ‌وقت تموم شه. این کتابو به پیشنهاد من بخونین. امیدوارم شما هم ازش لذت ببرین.❤️‍
        

5