قدسیه پائینی

قدسیه پائینی

پدیدآور بلاگر
@gpaeini

270 دنبال شده

183 دنبال کننده

ghodsiehpaeini
https://ble.ir/mehr_o_ab

کتاب‌های نویسنده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        مامور به سمت ماشینش رفت. پدر و مادرم من را جوری بار نیاورده‌اند که از پلیس‌ها بترسم، بلکه یادم داده‌اند که در برخورد با آن‌ها باهوش باشم. به من گفته بودند وقتی پلیس پشتش به تو است هوشمندانه نیست تکان بخوری. خلیل این کار را انجام داد. به سمت در آمد.
هوشمندانه نیست حرکت ناگهانی انجام دهی. خلیل این کار را کرد. در راننده را باز کرد.
 تو حالت خوبه، استار…
بنگ! (نفرتی که تو می‌کاری – صفحه ۲۵)
این اتفاق برای یک دختر هفده ساله سیاه پوست می افتد وقتی در حال برگشت از مهمانی است. دوستش در جلوی چشمانش با گلوله پلیس کشته می شود.
استار در مراسم یادبود هریس متوجه می شود که کسی قصد بازداشت ماموری که هریس را به قتل رساند؛ ندارد. استار در کمال ناباوری مصاحبه میکند و درباره تمام دروغ هایی که درباره هریس گفته اند از ارتباطش با مواد مخدر و اینها می گوید و این آغاز ماجراست. آغاز شورش و درگیری. 
استار تا پیش از آن نمی دانست گاهی باید در مقابل یک چیز عظیم ایستاد. چیزی که ظلم است یا فساد یا دروغ. باید ایستاد به هر قیمتی که باشد
کتاب نفرتی که تو می‌کاری نوشته آنجلا توماس، نویسنده آمریکایی است که با موضوعات حساس اجتماعی و سیاسی، به‌ویژه مسائل مربوط به تبعیض نژادی و برخوردهای پلیس با اقلیت‌ها، در رمان خود به سراغ موضوعات دشوار و مهم می‌رود. این کتاب برای نوجوانان و جوانان نوشته شده، ولی موضوعات آن به‌قدری عمیق و مهم است که برای همه گروه‌های سنی جذاب است.
داستان کتاب حول زندگی استار کارتر، یک دختر سیاه‌پوست 16 ساله در آمریکا، می‌چرخد که در محله‌ای فقیرنشین زندگی می‌کند. استار بین دو دنیای متفاوت زندگی می‌کند: دنیای خانه و خانواده‌اش در محله‌ای پرخطر و دنیای مدرسه‌ای که در یک منطقه مرفه سفیدپوست‌ها تحصیل می‌کند. زندگی استار زمانی تغییر می‌کند که شاهد قتل بهترین دوستش، خالد، توسط یک افسر پلیس سفیدپوست می‌شود.
خالد بدون هیچ دلیلی توسط پلیس کشته می‌شود، در حالی که او تنها سوار بر ماشین خود بوده است و دست‌خالی بوده. این حادثه، استار را به مرکز توجهات عمومی قرار می‌دهد و او با فشارهای زیادی از جمله تهدیدات جانی، دخالت رسانه‌ها و فشارهای پلیس مواجه می‌شود. استار باید تصمیم بگیرد که آیا باید در برابر ظلم و نابرابری سکوت کند یا صدای خود را بلند کرده و مبارزه کند. او باید یاد بگیرد که چگونه با ترس، شجاعت و مسئولیت‌های اجتماعی خود روبه‌رو شود.
نفرتی که تو می‌کاری علاوه بر اینکه یک رمان نوجوانانه جذاب است، یک بیانیه اجتماعی قوی نیز محسوب می‌شود. این کتاب نه‌تنها به مسائل نژادی و نابرابری‌های اجتماعی پرداخته، بلکه به‌طور کلی پیام‌هایی درباره عدالت، شجاعت، و مسئولیت‌پذیری در برابر ظلم را به مخاطب منتقل می‌کند
یکی از مهم‌ترین محورهای داستان، برخوردهای ناعادلانه و خشونت‌آمیز پلیس با سیاه‌پوستان است که یک موضوع بسیار حساس در ایالات متحده است. آنجلا توماس با استفاده از داستان استار، به‌طور مؤثری مشکلات مربوط به سیستم نژادپرستی و تبعیض پلیسی را نشان می‌دهد. قتل خالد، یک جوان بی‌گناه، توسط پلیس، نمونه‌ای واقعی از مشکلات سیستماتیک در برخورد با اقلیت‌های نژادی است که در جامعه آمریکا و بسیاری از کشورها وجود دارد.
استار که شاهد قتل دوستش است، با دشواری‌های زیادی روبه‌رو می‌شود. او باید تصمیم بگیرد که آیا باید سکوت کند یا صدای خود را بلند کند و در برابر ناعادلای‌ها بایستد. این کشمکش درونی استار، از یک سو ترس از انتقام‌جویی و تهدیدات جانی، و از سوی دیگر احساس مسئولیت اجتماعی و عدالت‌خواهی، یک درگیری عاطفی پیچیده را به تصویر می‌کشد که هر خواننده‌ای می‌تواند آن را درک کند.
یکی دیگر از جنبه‌های مهم کتاب، نقد رسانه‌ها و نحوه برخورد آن‌ها با مسائل نژادی است. رسانه‌ها در این داستان اغلب به جای تمرکز بر حقیقت و عدالت، به تحریف واقعیت‌ها و تغییر تصویر افراد می‌پردازند. داستان به‌طور غیرمستقیم به این نکته اشاره دارد که چگونه رسانه‌ها می‌توانند در مواردی نژادپرستی و خشونت پلیس را طبیعی جلوه دهند.
در این کتاب، خانواده استار، به‌ویژه پدرش که خودش یک افسر پلیس است، نقش بسیار مهمی دارد. او شخصیتی است که به استار آموزش می‌دهد چطور با مشکلات جامعه روبه‌رو شود، اما هم‌زمان دلایلی برای احتیاط و محافظت از خود دارد. این تضاد در شخصیت‌پردازی‌ها، به‌ویژه در خانواده استار، به کتاب عمق بیشتری می‌بخشد و نشان می‌دهد که نژادپرستی و تبعیض در همه سطوح جامعه وجود دارد.
استار به‌عنوان شخصیت اصلی داستان، در حالی که یک نوجوان است، به‌شدت واقعی و پیچیده به نظر می‌رسد. مشکلات او و احساسات درونی‌اش در مواجهه با تبعیض، غم و اندوه، و ترس از ناعادلای‌ها، به‌طور مؤثر و قابل درک به تصویر کشیده شده است. این کتاب به‌خوبی توانسته است توجه‌ها را به مسئله تبعیض نژادی و مشکلات اجتماعی معطوف کند و بحث‌های مهمی درباره عدالت اجتماعی و نقش فرد در تغییر جامعه ایجاد کند.
      

4

        می خواهید یک عصر تابستانی را به خواندن یک کتاب جنایی جذاب بگذرانید؟ قطعا کتاب قتل در قطار سریع السیر شرق یکی از بهترین انتخاب هاست. چه طور ممکن است کتابی که سال 1934 نوشته شده است و حدود یک دهه دیگر صد ساله می شود، جزء بهترین آثار جنایی قرن باشد؟
کتاب "قتل در قطار سریع‌السیر شرق" نوشته آگاتا کریستی، یکی از معروف‌ترین و محبوب‌ترین آثار نویسنده در سبک معمایی و جنایی است. این رمان در سال 1934 منتشر شد و در قالب یک داستان کارآگاهی پرتنش، به حل یک قتل اسرارآمیز در قطاری می‌پردازد. بستر وقایع تاریخی این داستان در اواخر دهه 1920 یا اوایل دهه 1930 میلادی قرار دارد، در دورانی که اروپا هنوز درگیر تبعات جنگ جهانی اول بود و تغییرات اجتماعی و سیاسی مهمی در حال وقوع بود.
پس از پایان جنگ جهانی اول در سال 1918، بسیاری از کشورهای اروپایی در بحران‌های اقتصادی و اجتماعی به سر می‌بردند. جنگ جهانی اول تأثیرات عمیقی بر جوامع مختلف داشت. در این دوران، بسیاری از مردم به دنبال بهبود وضعیت اقتصادی و اجتماعی خود بودند. در این زمان، حمل و نقل سریع و راحت مانند قطارهای سریع‌السیر، نمادی از پیشرفت تکنولوژیکی و رفاه بودند. در این داستان، قطار شرق سریع‌السیر به عنوان نمادی از دوران مدرن و سرعت در زندگی روزمره به کار می‌رود.
در این دوره، بسیاری از کشورها در حال بازسازی و تلاش برای برقراری روابط دیپلماتیک پس از جنگ بودند. این دوره، عصر برقراری روابط بین‌المللی جدید، به ویژه در اروپا و آسیا، بود. در داستان، شخصیت‌های مختلف با پیشینه‌های ملی و فرهنگی متفاوت از کشورهای مختلف در قطار حضور دارند، که این امر نشان‌دهنده تنوع جامعه بین‌المللی و روابط پیچیده میان کشورها است.
در دهه‌های 1920 و 1930، جهان در حال تغییرات عمده‌ای بود. در غرب، به ویژه در اروپا، انقلاب‌های اجتماعی، فرهنگی و صنعتی در جریان بود. رمان‌های آگاتا کریستی به‌طور خاص بازتاب‌دهنده این تغییرات هستند، جایی که شخصیت‌های مختلف اغلب با چالش‌هایی در مورد هویت و طبقات اجتماعی خود مواجه می‌شوند. در قتل در قطار سریع‌السیر شرق، این تغییرات اجتماعی و فرهنگی را می‌توان در شخصیت‌های مختلف مشاهده کرد، از جمله تفاوت‌های طبقاتی، عقاید و تاریخچه‌های خانوادگی که در تعاملات شخصیت‌ها نقش دارند.
در داستان، اشاره‌ای به قطار سریع‌السیر که در آن قتل رخ می‌دهد، وجود دارد. قطارها در این دوران به عنوان یک وسیله حمل و نقل پیشرفته و سریع شناخته می‌شدند که نمادی از پیشرفت تکنولوژی بودند. در دوران پس از جنگ جهانی اول، حمل و نقل سریع و موثر نقش مهمی در دنیای مدرن ایفا می‌کرد و باعث تسهیل ارتباطات بین کشورها و مناطق مختلف می‌شد.
در مجموع، داستان قتل در قطار سریع‌السیر شرق نه تنها یک معما و داستان جنایی جذاب است، بلکه بستر تاریخی و فرهنگی آن به وضوح نشان‌دهنده تحولات اجتماعی، سیاسی و تکنولوژیکی دوران پس از جنگ جهانی اول است. ترکیب این زمینه‌ها با داستانی هیجان‌انگیز و شخصیت‌های پیچیده، این رمان را به یکی از آثار برجسته کریستی و یکی از بهترین داستان‌های کارآگاهی تاریخ تبدیل کرده است.
هرکول پوآرو در استانبول از طریق تلگرافی به لندن فراخوانده می شود. او سوار بر قطار سریع السیر شرق شده و عازم لندن می شود. در میان راه، طوفان حرکت قطار را مختل کرده و آن را متوقف می کند. در این شرایط پوآرو متوجه ناهمگونی جمع مسافران قطار می شود.
زنان و مردان بسیاری در سنین مختلف، از طبقات اجتماعی گوناگون در قطار حضور دارند. توجه پوآرو بیش از همه به ساموئل راچت جلب می‌ شود که یک تاجر ثروتمند آمریکایی است. راچت از پوآرو می‌ خواهد که به عنوان محافظ شخصی او استخدام شود، ولی پوآرو نمی‌ پذیرد. مدتی بعد قتلی اتفاق می‌ افتد. جسد راچت با دوازده ضربه چاقو در کوپه اش پیدا می شود.
پوآرو شروع به تحقیق درباره قتل می‌ کند. او متوجه می‌ شود که راچت به ماجرای آدم ربایی و قتل دیزی آرمسترانگ که در گذشته رخ داده ارتباط دارد. دیزی دختر خردسال آقا و خانم آرمسترانگ بوده که به وسیله گانگستری به نام کاستی ربوده شد. کاستی در ازای آزادی دیزی پول زیادی طلب کرد و والدین دیزی نیز پول را پرداخت کردند، اما پس از این کار جسد فرزند خود را تحویل گرفتند.
مادر دیزی که در آن زمان باردار بود کودک نارس و مرده ای بدنیا آورد و خود درگذشت و پدرش نیز خودکشی کرد. مرگ دیزی و والدینش زندگی بسیاری از دوستان و آشنایان این خانواده را تحت تاثیر قرار داد و آسیب‌ های زیادی به آنها وارد کرد. در حالی که کاستی جنایتکار از چنگ عدالت گریخت و ناپدید شد. پوآرو متوجه می شود که راچت همان کاستی بوده که هویت خود را تغییر داده و به عنوان یک تاجر فعالیت می‌ کرد. 
اگر قبلا کتاب را نخوانده باشید یا یکی از اقتباس های متعدد سینمایی اش را ندیده باشید، بعید است حدس درستی درباره قاتل داشته باشید. 
از این جا به بعد را به خودتان می سپارم اما نکته شگفت انگیزی در انتهای کتاب هست. یک رفتار غیر منتظره از پوراو که همیشه طرفدار قصاص قاتل است. این جا وجه مسیحی بودن پوارو و در واقع خانم آگاتا کریستی خودش را نشان می دهد. پوارو در فاصله میان کشف قاتل با دیدار پلیس، با انجیل خلوت می کند تا راهی پیدا کند.

      

33

        یکی از مشهورترین رمان های کلاسیک انگیسی. اسمش را شنیده اید؟ ماجرای آقای دارسی و دوشیزه بنت که دو قرن در تاریخ ادبیات جهان ماندگار است. 
مرد جوان ثروتمندی به همراه دوستش خانه ای می خرد و بلافاصله مسابقه مادران و دختران جوان برای جلب توجه و ازدواج با آنان شروع می شود. در این میان الیزابت بنت شخصیتی متفاوت دارد. از این فضا بیزار است و دوست دارد کسی را پیدا کند که به شخصیت او توجه کند و از سر اقبال یا بداقبالی با آقای دارسی مواجه می شود که صفت بارزش غرور بیش از اندازه اش است. 
رمان غرور و تعصب، در این دوران یک داستان عاشقانه جذاب با فراز و فرودهای هیجان انگیز آن است. اما ماجرا برای جین آستین نویسنده کتاب هم همین طور بود؟
انگلستان در قرن 18، حق ارثی برای دختران قائل نبود. برای همین اگر الیزابت و چهار خواهرش موفق به ازدواج با مردی ثروتمند نمی شدند، زندگی اجتماعی شان به پایان می رسید و هیچ چاره ای جز معلم سرخانه شدن نداشتند. 
برای همین است که حرافی های و هیجانات خانم بنت در نگاه اول مضحک و ازار دهنده به نظر می رسد اما در حقیقت او مادری است که به شدت نگران آِینده دختران جوانش است. چه کاری از دستش بر می آید؟
در جامعه ای که تمام امکانات و پول و قدرت و اختیار در اختیار مردان اشراف است، زنان چاره ای ندارند به جز این که به هر قیمتی خودشان را به این سیستم متصل کنند تا زنده بمانند. 
و این حقیقت تلخی است که در پس پرده یکی از مشهورترین رمان های کلاسیک عاشقانه وجود دارد.
نقطه قوت کتاب غرور و تعصب شخصیت پردازی قدرتمند این کتاب است. شخصیت اصلی، الیزابت بنت، زنی مستقل، باهوش و شوخ‌طبع است که نمایانگر زنی پیشرو در جامعه‌ی مردسالار قرن 19 میلادی است. در مقابل، آقای دارسی، در ابتدا فردی متکبر و سرد به نظر می‌رسد، اما در طول داستان، لایه‌های شخصیتی او آشکار می‌شود و نشان می‌دهد که قضاوت‌های اولیه چقدر می‌توانند گمراه‌کننده باشند.
البته سرعت تغییر شخصیت‌ها، به‌ویژه در مورد آقای دارسی، یکی از موضوعاتی است که برخی منتقدان به آن پرداخته‌اند. در غرور و تعصب، آقای دارسی از فردی متکبر و سرد به شخصی متواضع، مهربان و فداکار تبدیل می‌شود، اما این تحول برای برخی خوانندگان و منتقدان به‌ظاهر سریع و ناگهانی به نظر می‌رسد.
اگرچه تحول دارسی در نگاه اول ناگهانی به نظر می‌رسد، جین آستن در طول داستان نشانه‌ها و زمینه‌هایی برای این تغییر نشان داده می شود.
مثلا وقتی که الیزابت دارسی را به غرور، بی‌احترامی و رفتارهای خودخواهانه متهم می‌کند، او نه تنها به دفاع از خود نمی‌پردازد، بلکه به مرور این انتقادات را می‌پذیرد و در رفتارهایش تجدیدنظر می‌کند.
پس از آن نامه ای به الیزابت می نویسد که  این نامه نشان می‌دهد، دارسی از همان ابتدا انسانی اخلاق‌مدار و مسئولیت‌پذیر بوده است، اما غرور اجتماعی او مانع از نشان دادن این ویژگی‌ها در تعاملات اجتماعی شده بود.
هم چنین تغییرات تدریجی در رفتار دارسی در املاک خود در پمبرلی و نحوه‌ی برخوردش با خانواده‌ی الیزابت، به‌ویژه با خواهر کوچک‌تر او، نشان‌دهنده‌ی تلاش او برای تغییر است. 
تحول شخصیتی دارسی را می‌توان در کنار تحول الیزابت مقایسه کرد. الیزابت نیز در طول داستان یاد می‌گیرد که به قضاوت‌های شتاب‌زده خود اعتماد نکند و رفتار دارسی را به شکلی عمیق‌تر و عادلانه‌تر تحلیل کند. هر دو شخصیت در روند داستان به شناخت عمیق‌تری از خود و دیگری می‌رسند.
در کنار موضوع شخصیت پردازی، غرور و تعصب اثری است که توانسته با شخصیت‌های ماندگار، نقد اجتماعی، و سبک ظریف نویسندگی، جایگاهی ویژه در ادبیات جهان به دست آورد. این کتاب، فراتر از یک داستان عاشقانه، یک مطالعه‌ی دقیق بر روی طبیعت انسانی و روابط اجتماعی است که همچنان با خوانندگان امروزی ارتباط برقرار می‌کند.
اما با این حال نکات دیگری در این داستان وجود دارد که از پس پرده هیاهوی رمانتیک رمان خودش را نشان می دهد. 
رمان غرور و تعصب به طور عمده بر زندگی، دغدغه‌ها و روابط طبقات متوسط و بالا در جامعه‌ی انگلستان قرن نوزدهم تمرکز دارد. در این اثر، نویسنده تصویری از تعاملات اجتماعی، قراردادهای ازدواج، و ارزش‌های طبقاتی ارائه می‌دهد که عمدتاً مربوط به طبقه‌ی زمین‌دار و اشراف کوچک است.
جین آستن در رمان‌های خود، از جمله غرور و تعصب، کمتر به زندگی و مشکلات طبقات پایین جامعه می‌پردازد. طبقات کارگر، کشاورزان، و خدمتکاران در داستان بیشتر در حاشیه قرار دارند و نقش برجسته‌ای در روایت ندارند. شخصیت‌هایی مانند خدمتکاران خانه‌های اشرافی یا کارگران، اگرچه به طور ضمنی حضور دارند، اما حضور آن‌ها تنها در پس‌زمینه‌ی داستان احساس می‌شود و هیچ نقشی در پیشبرد داستان ایفا نمی‌کنند.
رمان به بررسی موضوعاتی می‌پردازد که برای طبقات متوسط و بالا اهمیت بیشتری دارد، مانند:
ارث و مالکیت: مسائلی نظیر عدم امکان ارث‌بری دختران خانواده‌ی بنت و تأثیر آن بر وضعیت اجتماعی و اقتصادی آن‌ها از دغدغه‌های اصلی داستان است.
ازدواج به عنوان ابزار تأمین مالی: برای زنانی که فاقد پشتوانه‌ی مالی هستند، ازدواج یک راهکار اساسی برای حفظ جایگاه اجتماعی محسوب می‌شود.
آستن نه تنها به دغدغه‌های طبقات بالا می‌پردازد، بلکه با ظرافت، از رفتارها و نگرش‌های آن‌ها نیز انتقاد می‌کند. شخصیت‌هایی مانند خانم د بورگ و آقای کالینز، نمونه‌هایی از افرادی هستند که برتری طبقاتی را به ابزاری برای کنترل دیگران تبدیل کرده‌اند.
رمان غرور و تعصب، اگرچه بر طبقه‌ی متوسط و بالا تمرکز دارد، اما تصویری دقیق و چندلایه از ارزش‌ها، چالش‌ها، و روابط انسانی در آن طبقات ارائه می‌دهد. گرچه عدم پرداختن به طبقات پایین‌تر ممکن است به عنوان نقطه‌ضعف در نظر گرفته شود، اما تأثیرگذاری و اهمیت این رمان در نقد اجتماعی و شخصیت‌پردازی همچنان بی‌بدیل است. توجه به محدودیت‌های اجتماعی زنان در این طبقات، به ویژه در ارتباط با ازدواج، نقش مهمی در برجسته شدن این اثر در ادبیات جهان دارد.
      

26

        
اگر گفتید جدی ترین چالش این روزهای همه زنان دنیا با همه اختلافاتشان چیست؟
 احتمالا درست حدس زده‏اید. پیدا کردن خودشان در این جهان شلوغ و بی در و پیکر. این روزها زنان مظلوم هستند. صبر کنید؛ نه آن مظلومیتی که همه جا حرفش را می‏زنند. یک مظلومیت جور دیگر. زن های قدیم تکلیفشان با خودشان و دنیای اطرافشان روشن بود، مادر بودند و همسر.
 همه هوش و حواسشان پی ساختن آدم های دور و برشان بود. زن‏های دنیای مدرن هم یک دفعه زده بودند زیر میز و همه ساختار سنت را منکر شده بودند و افتاده بودند دنبال مدیریت و ریاست و چیزهای شبیه به این تا خودشان را بسازند اما دوامی نداشت. دنیا مادر می‏خواست و زن‏ها هم ته دلشان غنج می‏زد برای مادری کردن برای همه دنیا اما حالا خودسازی و نقش آفرینی اجتماعی هم می‏خواست. هم دنیا و هم خود زن‏ها. از این جا به بعد قصه مظلومیت جدید زن‏ها شروع شد. 
 زنی به نام مستوره میان چالش بین مادری برای فرزندش و مدیریت پروژه اش حیران است و این کتاب سیر حیرانی های مستوره در بقیه مواقف زندگی هست. از زمانی که دختری دانشجو بود تا بعد از ازدواج و بعد مادری. تا به حال کتاب های زیادی درباره سردرگمی زندگی زنان نوشته شده است اما مثل نهنگ نفس تازه می کنم اولین کتابی است که به سبک زندگی زنانی می پردازد که مومن هستند، و از دغدغه هایشان حرف می زنند. قشری که در همه جای ایران فعال هستند و حضور موثر دارند اما در چالش تصورات ابرزن جامعه از خودشان گیر افتاده اند و دنبال راهی برای سر و سامان دادن به آن می‏گردند.
داستان به گذشته برمی گردد. دورانی که مستوره یک دانشجوی فعال است و پای ثابت مراسم .
توصیفات امیرزاده از این روزها برای خیلی از دخترهای دانشجو آشناست. انگار خاطرات خودشان است در دوران دانشجویی و یک لذت عجیب از دیدن خودشان بین صفحات یک کتاب. آن قدر که هیچ جا و هیچ وقت نام و نشان سبک زندگی خودشان را در یک ساختار رسمی در حد یک کتاب هم ندیده اند. اما آن چیزی که مستوره تعریف می کند، ترسیم روزهای پرخاطره نزدیک به دو دهه از زندگی دخترهای جوان دانشجو است که فعالیت فرهنگی یک وجه پررنگ و مهم از زندگی شان بوده است. 
بعد از آن مستوره با یکی از همان جوان های دانشجو به اسم امیریل ازدواج می کند و از خطه جنوب دامن می کشد و به تهران می آید. زندگی یک روی دیگرش را اینجا نشان می دهد. مستوره می شود زن زندگی و خانواده و تدریس و کار. 
از این جا به بعد داستان وارد فضای خانوادگی می شود و البته واگویه های مستوره در مثل نهنگ نفس تازه می‏کنم به درد همه می‏خورد، دختران جوان که در ابتدای کنشگری زندگی خود هستند، زنانی که مثل مستوره در میانه ماجرا هستند.
      

6

        مادرها لطیفند دیگر، همه این را می‏دانند اما دنیا همیشه یادش هست تا به هر بهانه‏ای این را به یادمان بیاورد. اولین جملات کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است این است
روی تابوت علی را باز کردم، در بهشت باز شد. ته تغاری شهدایم. چه قدر آرام خوابیده بود. دیگر سرفه نمی‏کرد. چهل روز زیر آفتاب ماندن، از صورت سرخ و سفیدش چیزی باقی نگذاشته بود. دلم چشم‏هایش را می خواست. کاش بازشان می‏کرد و قربان صدقه‏اش می‏رفتم.
سرم را کنار گوشش بردم: علی جان! اون دنیا مامان را یادت نره‏ها. حلالم کن.
علی تمام جانم بود. دلم می‏خواست کنارش بمانم. ببوسمش، ببویمش و برایش لالایی بخوانم. 
لب روی لب‎هایش گذاشتم. انگار یک تخته چوب زیر لبم بود. سخت و خشک. هیچ گوشتی به تن بچه‏ام نبود. یاد روضه اباعبدالله کنار پیکر علی اکبر دلم را چنگ زد. آقا کنار پیکر پسرشان چه کشیدند؟ بچه‏هایم خاک پای علی اکبرش هم نبودند. چشم‏هایم را بستم. صورت به صورت علی. عمیق نفس می‏کشیدم تا بوی جانش در مشامم بماند. دیگر نه چیزی می‏دیدم نه چیزی می‏شنیدم. از این دنیا جدا شده بودم. شناور در بی‏وزنی و خلسه‏ای عمیق. جایی میان زمین و آسمان. جایی در انتظار بهشت. دستم را زیر سرش بردم تا بغلش کنم، مثل وقتی به دنیا آمد.
هی جمله‏ای نوشتم، هی پاک کردم. دوباره. بعد از این حرف‏ها دیگر چیزی نداشتم که بنویسم. قلب من هم همراه فروغ کنار پیکر علی آب شده بود. سومین پسر شهیدش. 
انگار فقط خداست که از قلب مادرها خبر دارد. قلب‏های داغدارشان و فقط خودش آن جاست. برای همین است که بهشت را گذاشته است زیر پاهایشان و خودش قلب آن‏ها را در دست گرفته است
      

8

        آقای سالاری و دخترانش چه می گویند؟ دخترهایش موهبت و شایسته و مینا بیشتر از بقیه آدم های دیگر داستان حرف نمی زنند. نه کمتر  و نه بیشتر برای همین خیلی متوجه نقششان در عنوان داستان نشدم. 
آقای سالاری درباره چه چیزی حرف می زند؟ سرمایه داری. همان کلمه ای که هر وقت آن را می شنید تا اعماق جانش به هم می ریخت. کلمه ای که ربطی به قبل یا بعد از انقلاب نداشت. همیشه بوده و همین طور ادامه پیدا کرده بود و هر بار رنگ عوض کرده بود. حالا شاید بعضی روزها اسمش کارخانه دار بوده، یک وقت هایی هم سرمایه دار و یک روزهایی هم مرفه بی درد و بعضی اوقات هم کارآفرین. 
اما باطنش همیشه یه چیز بوده، خریدن و فروختن هر چیزی به هر قیمتی. به همین سادگی. نه؟ به همین تهوع آوری. شاید اگر مردم دور و برمان مدل دیگری در زندگی ندیده بودیم؛ مثل بقیه مردم دنیا خیال می کرد زندگی اصلا همین هست و جور دیگری نمی شود زندگی کرد. اما کاری نمی شود کرد. ما امثال سید مجتبی را دور و برمان دیده ایم و ادم هایی شبیه حاج صفری. یک جور دیگری از زندگی هست که حرص و جوش ندارد. تفاخر و تحقیر ندارد. ذلت و بی چشم رو بودن ندارد. شاید مثل همین داستان هنوز جوانه نزده، نابودش کنند اما باز هم از یک جای دیگر سر بیرون می آورند. 
این صفت ها را همین طور پشت هم نچیدم‏‎ها. همه اش مال آدم های همین داستان هست. دخترهای سالاری، دامادهایش، مدیر کارخانه اش، حاج آقا رضوانی، گداهای دور مسجد و خیلی های دیگر. همه شان رنگ به رنگ همین رنگی هستند. 
خواندن این کتاب قرار است حالتان را خوب کند؟ گمان نمی کنم. انتهای داستان یک طعم تلخ گس مانند در دهان آدم باقی می گذارد. از آن داستان ها نیست که انتهایش در صفحه آخر رقم بخورد. داستان در ذهن خواننده ادامه پیدا می کند و خودش باید انتخاب کند تا در همان فرونشستن بی خودانه سالاری فرو برود یا برود دنبال سید مجتبی بگردد.
      

2

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.