فاطمه سادات مظلومی

فاطمه سادات مظلومی

پدیدآور
@Fs.mazloomi
عضویت

اسفند 1403

7 دنبال شده

27 دنبال کننده

Fs.mazloomi
Elaa_habib

کتاب‌های نویسنده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        باغ اسلیمی را باید این روزها خواند
- این روزها که برگزیده‌ی قلم زرین شده؟
+ نه؛ این روزها که نزدیک اربعین است!
باغ اسلیمی یک عاشقانه‌ی آرام از وصل و هجران است
شخصیت‌پردازی نویسنده بی‌عیب و نقص و جاندار است، جوری که برای هر شخصیت می‌توانی ۱۰تا ما به ازا در اطرافیان پیدا کنی.
روند داستان بسیار منطقی و بسیار غافلگیرکننده است و این هنر نویسنده است که بی‌آنکه متوسل به وقایع غیرممکن و ماورایی شود، حادثه‌هایی خلق کند که نبض داستان را بالا و پایبن ببرد!
زبان داستان بسیار هماهنگ با شخصیت‌هاست اما هرگز یکپارچگی زبانی داستان ازبین نرفته و از آنجا که هر فصل از زبان یکی از شخصیت‌هاست با تفاوت‌های توصیفی و زبانی و اندیشه‌های شخصیت، کاملا متوجه تغییر نگاه‌ها می‌شویم.
هیچ اتفاق کوچک و بزرگی در کتاب بی‌دلیل نیست و بالاخره یکجای قصه معلوم می‌شود که فلان دیالوگ یا فلان اتفاق، چرا رخ‌داد؟
کتاب کمی نیاز به حوصله دارد چون نویسنده اصلاً تصمیم نداشته بی‌آنکه مفهوم مدنظرش را در ذهن مخاطب جا بیاندازد، از آن گذر کند.
رمان پر از تصاویری ست که در ذهن مخاطب به یاد می‌ماند و پر از جملاتی که می‌شود زیرشان خط کشید و به خاطر سپرد.
خداقوت به بشری صاحبی عزیز که حاصل چندسال تلاش برای نوشتن این اثر را در برگزیده شدنش در جایزه جهانی اربعین و قلم‌زرین، دید😊
      

0

        شروع داستان "یکی میان زندگی ما راه می‌رود" سخت و کند جلو میره هر چند نویسنده تلاش میکنه با همزمانی سه داستان مختلف که مشخصا قراره یه جا بهم برسن و همین یه ذره از غافلگیری اتفاقات کم میکنه سوالاتی رو برای مخاطب بوجود بیاره که به دنبال جوابش کتاب رو ادامه بده

بخش زیادی از کتاب به جای ماجرا شامل واگویه ها و کشمکشهای درونی شخصیت هاست.

فصل ها بین ماجراهای سه شخصیت میچرخه و عنوان هر کدومشون یک تاریخه که تا یه جایی متوجه نمیشدم یعنی چی اما از وقتی هم که فهمیدم حس کردم خوندنش تاثیری در فهم یا حساسیت داستان نداره در حالی که بنظرم نویسنده تلاش ویژه ای برای انتخاب تاریخ ها کرده بود که

من متوجه اهمیتش نشدم

پیرنگ داستان دایره ایه یعنی اولش آخرش رو میگه و خب اینجور داستانها مثل اسپویل شدن سکانس اخر یک فیلم لذت کشف رو برای من از بین میبره چون میدونم تهش چی میشه مگر اینکه گره های داستان در طول رسیدن به اون نقطه ی ابتدا انتها خیلی زیاد باشن

بنظرم کتاب برای مخاطب عامی ممکنه طولانی و خسته کننده باشه چون بخش زیادی از اون رو مباحث اندیشه ای که حاصل ذهن پربار نویسنده است در بر میگیره

شخصیتهای کتاب کم تعداد و کمرنگن و برخلاف کتاب عالی قبلی نویسنده "مسافرجمعه" ، که کوچکترین شخصیتها هم نقش غیر قابل حذفی در روند داستان داشتن اینجا شخصیتهایی داریم که در نظر من سیاهی لشکرن مثل ،رباب ،بچه محبوبه دوست ابراهیم و برادرها ....... شخصیت هایی که کنشگر نیستن و فقط برای پر کردن ماجرا وارد قصه میشن و صرفا به روایتی ازشون شنیده میشه

بنظرم مثل سریالهای ایرانی که تو چند قسمت آخر همه چیز جفت و جور میشه کتاب هم تو چند صفحه ی پایانی تازه به قصه گویی و پرتنش و طپش شدن افتاد که کاش نویسنده این تواناییش رو زودتر به کار می گرفت....

در کل من کتاب رو از جهت پرداخت به یک اتفاق تاریخی از طرف نویسنده ی پر اطلاع پسندیدم اما خوندنش باید انتخاب مخاطب باشه نه صرفا بر اساس یک اتفاق
      

1

        من داستانهای نویسندگان عرب و ترک را دوست دارم چون داستانهایشان برایم ملموس است و چیزی که به عنوان روایتی از زندگی ارائه میکنند برایم قابل پذیرش طبیعی است که در این میان نوشته های نجيب محفوظ به عنوان اولین نویسنده ای که نوبل ادبیات را برای خاورمیانه به دست آورد برایم بسیار خواندنی باشند اما راستش شادی های گنبد اولین کتابی است که از او خواندم

کتاب را محمد سعید دهیمی نژاد ترجمه و نشر ستاک در ۱۴۰ صفحه به چاپ رسانده است.

نمیدانم اثر ترجمه بود یا خود قصه پر پیچ شروع شده بود که باعث شد چند صفحه طول بکشد تا بفهمم سبک و نوع نگارش چگونه است اما هر چه جلو رفت داستان جذاب تر شد.

کتاب در ۴ فصل و از زبان ۳ نفر روایت میشود؛ روایتهایی متفاوت از یک اتفاق واحد داستان کتاب در مورد یک گروه تئاتر است که باید نمایشنامه ای را بازی کنند که بر اساس اشتباهات زندگی واقعیشان نوشته شده و در این میان تفاوت نگاهها به هر اتفاق جالب است.

کتاب "شادی‌های گنبد" ، کتاب متفاوتی بود و آن بخش تخیلی ذهنم که معمولا دلش میخواهد خودش را جای شخصیت مقابل هر رابطه بگذارد را حسابی سر کیف آورد.
      

5

        من دوران دبیرستان به کتابچه از دستنوشته های شهید محمد حسن ابراهیمی خونده بودم و سالهااااا بود فکرم درگیر اون روحانی شهیدی بود که در حین تبلیغ در کشور دیگه ای به شهادت رسیده بود؛ اما نه اسم شهید یادم بود نه کتابش تا نمایشگاه کتاب امسال که خیلی ناگهانی این کتاب رو دیدم

اولش که شروع کردم به خوندن خیلی کند پیش میرفت انقدر که به ۳۰-۴۰ صفحه خوندمو گذاشتمش کنار... اما امروز که رفتم سراغش بی وقفه تا تموم شدنش خوندم... خاطرات غریب آشنایی بود... خیلی جاها انگار داشتم زندگینامه و افکار و اعتقادات پدرم رو میخوندم

بعد از کتاب باز هم حسرت خوردم از اینکه چقدر بده که ما بلد نیستیم الگو بسازیم بلد نیستیم کار فرهنگی بدرد بخور کنیم با همین به کتاب من فقط یه ربع اشک ریختم حالا فکر کنید اگر میتونستیم افراد این چنینی رو در متن زندگی مردم بکشونیم چی میشد. سینما هنر موسیقی ۱۲ سال مدرسه رفتن بی خاصیت... اوووف مغزم داره منفجر میشه از حجم کارای نکرده

 کتاب جمعه دوم آوریل رو بخونید حتما... بخونید تا باور کنیم میشه یه تنه کارای بزرگ کرد بشرطی که واسه خدا باشه....
      

5

        این کتاب رو حدودا یکسال پیش خریدم یه روزی که واسه جلسه ای رفته بودم حوزه هنری و زود رسیدنم باعث شد تو فروشگاه کتاب چرخ بزنم.... اول از همه اسمش چشمم رو گرفت بعد طراحی جلد و قطر و قیمتش... - خیلی سخت مجاب میشم که کتابهای قطور رو شروع کنم بخونم

کتاب رو که ورق زدم فهمیدم با یک رمان فلسطینی از یک نویسنده ی ایرانی مواجهم پس بی فوت وقت خریدمش
عصر همون روز ۱۶ صفحه از کتاب رو خوندم... جون کندم و خوندم چون نمیفهمیدمش... خیال بود یا واقعیت؟

گذاشتمش کنار و مامانم برداشتن و کمتر از ۲۴ ساعت خوندن و بهم برگردوندن... اون موقع بود که حس کردم شاید ذهن من پریشون بود که نفهمیدمش

امروز بعد از مدتها فرصت کردم که برش دارم و از صفحه ی ۱۶ دوباره بخونمش....
کمتر از ۱۰ ساعت زمان برد تا کامل خوندمش! کلمه ها مثل ماهی جلو چشمم لیز میخوردن و صفحه به صفحه جلو می رفتم..... قلم نویسنده قوی بود و روون پر از شخصیت پردازی و تصویر سازی و مهمتر از همه پر از استعاره همونطوری که من دوست دارم...
رمان میخوندم و در کنارش تاریخ فلسطين... رمان میخوندم و در کنارش به کلی از سوالات ذهنیم در مورد چرایی و چگونگی نفوذ یهودیها به فلسطین جواب داده میشد. رمان می خوندم و با خودم تکرار میکردم امروز بیش از هر زمان دیگری مردم ما باید این کتاب رو بخرن و بخونن....
      

2

        رمان تو مرد نیستی شروع شگفت انگیزی داره پر از قصه و رفت و برگشتهای زمانی پر از تصویرهای همراه با جزئیات... قصه ای درگیر مسائل عاشقانه و اجتماعی زنان فلسطینی؛ زنانی محدود در فرهنگ عربی اما مشتاق برای تغییر
قصه با ماجرای ازدواج یک دختر نوجوان فلسطینی با پسر فلسطيني الاصل ساکن آمریکا شروع میشه دختری که فکر میکنه با رفتن به آمریکا میتونه انتخابهای بیشتری برای زندگیش داشته باشه فارغ از اینکه سنت چیزی نیست که با تغییر جغرافیا دست از سر خانواده ها برداره تصویر آمریکا مثل هر موضوع مطروحه ی دیگری در کتاب خاکستریه مملو از زشتی و زیبایی

اما متاسفانه پایان بندی کتاب خسته کننده و سرده از نظر من ۳۰۰ صفحه ی اول کتاب یک طرف ۷۰ صفحه ی بعدی یک طرف دیگه.... قصه بخش هاییش لو رفته و بخشهاییش مثل دنباله ی بادبادک رهاست و تصویر سازیش بر عهده ی مخاطبه

در کل دوستش داشتم و بنظرم از معدود رمانهای خارجی ای بود که بخشهای زیادیش بر جامعه ی ایرانی هم قابلیت انطباق داشت. الغرض بخوانید مخصوصا اگر دغدغه ی حوزه ی زنان دارید.
      

30

        برای منی که داستان کوتاه زیاد می‌خوانم، کتابی که گزینش داستان‌هایش را کسی مثل جناب شرفی خبوشان انجام داده یک انتخاب بدون ریسک محسوب می‌شد اما برخلاف آن همه نامِ به‌نام در بین نویسنده‌ها، متاسفانه کتاب چیزی برای عرضه نداشت!
نگاه نویسندگان به مقوله‌ی اربعین اکثرا از کلیشه‌ فراتر نرفته و موضوعاتی مثل توبه و شفا و جنگ ایران-عراق توی کتاب زیاد است!
با توجه به اینکه کتاب در سال ۹۹ به چاپ رسیده، بنظر می‌رسد نویسندگان فرصت خوبی برای گذر از تصاویر تکراری در اربعین داشتند و می‌توانستند قصه‌های متمایزتری برای مخاطب بگویند... هرچند یکی دو داستان هم که سعی کرده بود متمایز باشد آنقدر تخیلی بود که به دل نمی‌نشست!
بیشتر داستان‌ها، فاقد هرگونه فراز و فرود و آغاز و پایان هستند... بعضی داستان‌ها جوری بی‌دلیل آغاز می‌شوند و بی‌نتیجه پایان می‌یابند که مخاطب ناخودآگاه از خودش می‌پرسد:
خب که چی؟!
بگذریم از بعضی داستان‌ها که انقدر کوتاهند که انگار یک مجموعه توصیفات را برای چیدمان یک صحنه پشت سر هم قطار کرده‌اند... مجموعه کلماتی که مثل یک شات تصویری عمل می‌کند بدون اثرگذاری خاص و حس برانگیزی و انتقال معنا! با این همه داستان‌ها هیچ تصویر شاخص و اثرگذاری ندارند
چیزی که به لحاظ مفهومی زیاد اذیتم کرد، تعبیرهای تکراری و زننده از فقر و کثیفی و نداری عراقی‌ها بود... از طلبکار بودن اکثر شخصیت‌های ایرانی نسبت به خادمین!
      

4

        کتاب در سه بخش تدوین شده و آنچه نویسنده در کلاس‌های نویسندگی خلاقش به هنرجوها می‌آموزد در همه‌ی بخش‌ها نمود دارد.
کتاب نه در دسته‌ی روایت می‌گنجد و نه داستان از این جهت به نظرم کتابی است حاصل طبع آزمایی ذوقی نویسنده!
بخش اول کتاب، من را یاد بخش "توجیهات کربلا" در کتاب "توجیه المسائل کربلا" انداخت. اگرچه ربط مستقیمی ندارند اما هر دو به معرفی شخصیت‌های حاضر در میدان می‌پردازد، توجیهات، به دلایلی که آن‌ها را از همراهی امام بازداشت و "کربلا به روایت دیگر" به گذشته و نسب و موقعیت‌های آدم‌ها و تاثیر آن بر تصمیماتشان!

بخش دوم اما شامل چند روضه‌ی گفت و گو محور است. قصه‌هایی که بارها شنیدیم اما اینبار در میان گفت و شنود حاضران در کربلا روایت می‌شود. روضه‌های کوتاهِ لطیف و بغض‌آلود.

بخش سوم اما به گمانم نوآورانه‌تر از هر دو بخش دیگر بود. روایت تاریخ از یازدهم محرم تا مجلس یزید... روایت منزل به منزل کاروانی که قصه‌شان به اندازه‌ی ماجرای ظهر عاشورا، شنیدنی است. به نظرم این بخش اگر تبدیل به پادکست شود، دل‌های زیادی را با خودش همراه می‌کند...
      

1

        دوست داشتم بگویم کتاب "نا" بی‌نظیر بود اما راستش نبود!
شاید این اولین کتابی بود که اول نظرات را درموردش خواندم و بعد خریدمش چون اصولا دلایل دیگری برای انتخاب کتاب دارم و خب حالا فهمیدم همچنان باید به دلایل دیگر بیش از شهرت یک کتاب برای انتخاب، توجه کنم!
حدودا یک ماه طول کشید تا کتاب را تمام کنم آنقدر که سخت جلو می‌رفت! آنقدر که هر صفحه پر بود از اسم و اسم و اسمی، که نمی‌گذاشت روی محمدباقرصدر تمرکز کنم... مدام حواسم را می‌کشید از فلان عالم به فلان شاگرد، از فلان پسرعمو به فلان رفیق، و اعتراف می‌کنم که خسته‌ام می‌کرد!
شاید هم توقع من اشتباه بود که دوست داشتم از محمدباقرصدر، کتابی به روانی "شهاب‌دین" بخوانم!
ناراحتم که کتاب تمام شد و من هیچ از صدر بزرگ نشناختم جز اینکه اهل زهد بود و علم و تنها!
و ناراحت‌تر از اینکه بغضی از مردم عراق توی دلم نشست؛ نمی‌دانم تقصیر نوع روایت کتاب بود یا خاطرات خاندان صدر اما هرچه بود دلم گرفت از مردمانی که بعد از هزارسال از ماجرای محرم ۶۱ ه.ق همچنان نسبت به دلسوزانشان، این همه قدرناشناسند و به راحتی مُراد و امام و مقتدایشان را تنها می‌گذراند ولو با چشمانی خیس از اشک بر تنهایی او!
از خانم برادران بابت انتخاب سوژه و دست به قلم شدن درباره‌ی چنین شخصیت بزرگ اما ناشناس ممنونم اما از این که از کتابی ۲۱۶صفحه‌ای تنها ۵-۶ خاطره‌ توی ذهنم مانده راضی نیستم، این یعنی آنقدر به محمدباقر صدر نزدیک نشدم که از او تصویر روشنی توی ذهنم بسازم و روحم با او پیوند بخورد!
هرچند که به نظر می‌رسد مشکل از قلم نویسنده‌ی توانایی چون خانم برادران نباشد و دست او از داده‌ها خالی‌تر از آن بوده که بتواند بیش از این غبار از نام محمدباقر صدر بگیرد.
با این‌حال هربار به نام کتاب نگاه می‌کنم از این‌همه خوش‌سلیقگی کیف می‌کنم. باید توضیحات نویسنده را برای چرایی نام بخوانید تا متوجه شوید چقدر ذکاوت و سلیقه‌ در انتخابش به کار رفته است.
      

1

        شاید کتاب را بخاطر این قسمتش انتخاب کردم تا در شرایط امروز، در میانه‌ی آتش‌بس جنگ ایران و اسراییل بخوانم:
"من سال‌های جنگ ایران و عراق یادم است اما بعد از انفجار دیروز فهمیدم واقعاً چیزی از جنگ نمی‌دانم. تنها باری که هواپیماهای عراقی به رشت رسیده بودند بمبی در محله‌ای حاشیه‌ای انداخته بودند و گودالی که محل اصابت بمب بود تا سال‌ها بعد که پرش کردند جزء جاذبه‌های توریستی رشت بود. فهمیدم جنگ برای من همیشه چیزی توریستی بوده و برای همین حالا این‌جایم: کسی که جنگ را واقعاً فهمیده باشد همچین‌کاری نمی‌کند"
جملاتش را می‌شود امروز هم به نحوی در تحلیل رفتار بعضی‌ها و نسبتشان با جنگ ۱۲روزه هم به کار برد!
کتاب مجموعه روایت‌های مردی است که به هنگام کودتا در استانبول، به هنگام جنگ داعش در سوریه و به هنگام اغتشاشات تیر۷۸ در تهران بوده است!
اما کتاب، کتاب جنگنویسی نیست... روایت‌هایی هم از فرانسه و ایتالیا و هلند دارد که هرکدام به نحوی به غذا و خوراکی پیوند می‌خورد!
دوست دارم کتاب را توصیه کنم به سبب قوی بودن جستارها و تسلط فوق‌العاده‌ی نویسنده بر دایره‌ی لغات وسیعش که به خوبی هرچه را در سرش دارد، می‌تواند به کلمه و تصویر تبدیل کند
اما شرم دارم از توصیه‌اش به سبب خودافشاگری‌های بیش از اندازه‌ی لازم که یکجا از اوردُز کردن با داروی دِکسترومتورفان پی نوشته و چند صفحه بعد از علف‌کشیدن در کافه‌ای در آمستردام
و البته قلم بی‌پروا و بی‌نزاکتِ نویسنده‌ که از هیچ فحش و توصیفات خارج از چارچوبی دریغ نکرده است جوری که گاهی حس می‌کردم کسی که کتاب را برای مجوز دادن می‌خوانده، نابینا بوده، یا نمی‌فهمیده هسته‌ی جستار واقعیت است نه خیال!
      

28

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.