زیر سقف دنیا: جستارهایی درباره ی شهرها و آدم ها

زیر سقف دنیا: جستارهایی درباره ی شهرها و آدم ها

زیر سقف دنیا: جستارهایی درباره ی شهرها و آدم ها

محمد طلوعی و 1 نفر دیگر
3.5
37 نفر |
17 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

50

خواهم خواند

33

ناشر
چشمه
شابک
9786220107804
تعداد صفحات
156
تاریخ انتشار
1400/2/14

توضیحات

کتاب زیر سقف دنیا: جستارهایی درباره ی شهرها و آدم ها، نویسنده محمد طلوعی.

لیست‌های مرتبط به زیر سقف دنیا: جستارهایی درباره ی شهرها و آدم ها

یادداشت‌ها

          ‌محمد طلوعی، در کتاب تازه‌اش دست مخاطب را می‌گیرد و «زیر سقف دنیا» می‌گرداند و او را با خود به ده شهر جهان می‌برد: به سفر ماهیگیری پدر و پسرانه در رشت،‌ ابتیاع متاع از ساقی‌های نیمه‌شب تهران، تماشای بغاز از وسط کودتای استانبول، جاخالی‌بازی با بمباران دمشق، کافه‌گردی در پاریس و رستوران‌گردی در بیروت، دخمه‌گردی و ساندویچ‌خوری در پالرمو، فوتبال در سارونو، علف‌کشی در آمستردام، و بازارگردی دوباره در رشت. ‌
‌
مسافران دو دسته هستند: گردشگرانی که به جاهای دیدنی شهرها و کشورها می‌روند، و سفرروهای حرفه‌ای که دوست دارند روح زندگی معمول ساکنان را در مقصدشان تجربه کنند. محمد طلوعی دسته سوم را تشکیل می‌دهد. او در هر مقصد تجربیاتی را می‌زید و چیزهایی را می‌بیند که کسی که آنجا زندگی می‌کند هم ندیده باشد. بعد همین‌ها را با مخاطب هم به اشتراک می‌گذرد به شکلی که انگار روایتی خوشخوان و جذاب و ورق‌برگردان می‌خوانی بی آنکه حواست باشد تجربه‌ای که از سر می‌گذرانی چه اندازه بکر و متفاوت است.
‌
تجربه در مکان شکل می‌گیرد؛ در مکان رخ می‌دهد؛ و محمد طلوعی در «زیر سقف دنیا» دست روی نقطه قوت داستان‌نویسی‌اش گذاشته است: آفرینش مکان داستانی، این بار در ناداستان، از روی واقعیت. بازآفرینی شهرهایی که در آن‌ها آشپزی کرده و برای آشپزی خرید کرده است.
‌
روایت‌های طلوعی از شهرها، نه فقط تصویر، که صدا، بو، رنگ، و البته مزه دارد. صدای زنی که با لهجه گیلکیِ نادرست در بازار رشت خرید می‌کند، بوی کافی‌شاپی در آمستردام که علف‌هایی کشیدنی سِرو می‌کند به نام «اقیانوس آرام» و «بانجی جامپینگ»، رنگ آب‌های مدیترانه و موهای دختر مجار، و مزه‌هایی که کلمات نویسنده از غذاهای ناچشیده‌ی هر شهر زیر زبانت می‌سازد.
‌
نویسنده باید نگاه کند تا به هر کجا که رفت چیزی را ببیند که کسی که آنجا زندگی کرده است هم ندیده باشد تا بعد حرفی برای گفتن، چیزی برای نوشتن، داستانی برای روایت کردن داشته باشد. مزه‌هایی که هر لحظه اراده کرد زیر زبان خواننده شکل بگیرد، نویسنده بگوید باش، و شهر و مزه‌هایش، باشد.
‌
«زیر سقف دنیا» مجموعه‌ای از ده #جستار روایی محمد طلوعی است، در ده شهر جهان، که نشر چشمه در ۱۵۶ صفحه منتشر کرده است.
        

1

          همراه با دوستم بین قفسه های کتاب‌ها قدم می‌زدیم و دنبال چیزی می‌گشتیم که چشممان را بگیرد. دوست معمولی ای نبود، از آن‌ها بود که می‌تواند حدس بزند کتاب مورد علاقه ات چیست. «زیر سقف دنیا» را از توی قفسه برداشت و گرفتش سمت من، به عنوان فرعی کتاب اشاره کرد؛ «جستارهایی درباره‌ی شهرها و آدم‌ها». خوب می‌دانست شیفته‌ی شهرها و آدم‌ها هستم. کتاب را باز کرد و اولین بخش را بهم نشان داد؛ «رشت». 
کتاب ایده آل به نظر می‌رسید، حاوی همه‌ی چیزهایی که نظرم را جلب می‌کنند؛ از شهرها و آدم‌ها گرفته تا رشت، تهران و پاریس.
یکی دو روز بعد از خریدن شروعش کردم، اگر مجبور نبودم کتاب قبلی را تمام کنم (قانون‌های نانوشته‌‌ی من و خودم) همان یکی دو روز را هم صبر نمی‌کردم. 
برای شروع کردنش عجله داشتم اما برای تمام کردنش نه. نمی‌خواستم تمام بشود. دلم می‌خواست داستان‌های زندگی محمد طلوعی را به عنوان یک دانشجو در تهران بخوانم. بیشتر و بیشتر بخوانم. چیزی در مغزم می‌گفت قسمت من هم می‌شود، نمی‌دانم قسمت من هم می‌شود یا نه اما لااقل در ذهنم دانشجوی شهرستانی ای بودم در تهران، که به خوبی طلوعی را درک می‌کرد و حرف‌هایش را می‌فهمید.
فقط تهران نبود، آقای نویسنده باعث شد فکر کنم به جز رشت و تهران کلی شهرهای مورد علاقه زیر سقف این دنیا دارم.
حالا کتاب تمام شده، دم ظهر است و من در سکوت خانه صفحات کتاب را ورق می‌زنم، تلاش می‌کنم یک یادداشت درخور برایش بنویسم و به این فکر می‌کنم که آیا دو هفته‌ی دیگر، بعد از آمدن نتایج، باز هم می‌توانم در ذهنم یک دانشجوی شهرستانی در تهران باشم یا نه؟
        

21

          بعضی روایت‌ها هستند که وقتی تمامش می‌کنی، دوست داری یک صفحه وُرد باز کنی و شروع کنی به نوشتن. روایت‌های طلوعی هم همین بود. الآنی که ساعت دهِ شبی پائیزی است، به فکر نوشتن از شهرم افتاده‌ام. اینکه چقدر کم از شهرم روایت دارم. از بدِ حادثه، عکسِ آنچه طلوعی هست، میانه‌ی خوبی با سفر ندارم. پس انبار تجربه زیسته‌ام خالی از مواد خام است. پس حداقل می‌توانم از شهر خودم بنویسم. 

و اما این کتاب:
اولین اثری بود که از طلوعی می‌خواندم. توقع همچون روایت‌های جان‌داری را داشتم. و حالا که تمام شده، به دنبال اثرهای رواییِ دیگرش هم هستم.

نثر طلوعی به نثر همینگوی خیلی نزدیک بود. شاید من این برداشت را داشتم. دیالوگ‌های کوبنده، جملات کوتاه. انگاری نثر، ایرانی نبود؛ اینکه انگاری یک ترجمه درجه یکی مثل پیمام خاکسار می‌خوانی. البته شاید اینکه اکثر روایت‌ها در شهرهای غیرایران رخ می‌داد هم بی‌تاثیر نباشد.

وقتی روایت دمشق را می‌خواندم، ضربان قلبم را می‌شنیدم. خیلی فوق‌العاده بود.

و آخرین حرف: بعضی وقت‌ها فکر می‌کردم طلوعی عمدا خودش را در شرایط خاص قرار داده که روایت ازش دربیاورد.
        

16

          اگر نمی‌دانید خودافشایی دقیقا چیست، این کتاب را بخوانید. البته حواس‌تان باشد عریانیِ بعضی بخش‌هایش آنقدر زیاد است که توی ذوق می‌زند. البته برای مثل من‌ی که عادت به این حجم از خودافشاییِ کثیف ندارم.
خیلی جاها هم نمی‌توان فهمید منظور طلوعی از بیان این حرف‌ها و خاطرات چیست. حالا یا واقعا هدفی نداشته و یا آنقدر ماهرانه حرفش را توی چند لایه پیچیده که مخاطب معمولی‌ای مثل من متوجه‌اش نمی‌شود.
درمورد فرم هم نظری ندارم. یعنی من برخلاف چیزی که روی جلد نوشته شده، جستاری ندیدم. نه مساله‌ی خاصی، نه تلاشی برای یافتن پاسخ و نه استدلال‌های منطقی که لازمه جستار است.
تنها فایده‌ای که خوانش این کتاب برایم داشت این بود که حساس‌م کرد به شهرها و آدم‌هایش. فهمیدم هر شهر، نه، هر محله به تعداد آدم‌هایی که تویش زندگی می‌کنند یا سفر می‌کنند، می‌تواند تعریف داشته باشد. هویتی سیال اما واحد. و این تناقض، می‌تواند سفر را بیش از چیزی که فکر می‌کنیم برای‌مان جذاب کند.
        

3

         زیر سقف دنیا از آن کتابهایی بود، که وقتی گوش می‌دادمش یا حتی همین حالا هم که تازه تمام شده، حس می‌کنم لحن کتاب، در حرف زدن‌های معمولیم هم گل کرده است.
 لحنی روان، دلنشین و تاثیر‌گذار.
نمی‌دانم ، اگر نسخه متنی را هم می‌خواندم همین نظر را داشتم یا نه.
کتاب پر از تصویر است، پر از صدا، و پر از بو. 
نویسنده همان اول، اعتراف می کند که این کتاب یک روایت احساسی است از شهرهایی که شناخته و  توصیه می کند که خواننده برای داشتن یک تصویر واقعی از شهرهای زیر سقف دنیا، خودش باید راه بیافتد و برود دنیا را  ببیند.
نشانه‌های این اعتراف در تصاویر یک‌جانبه، قاب‌بندی‌شده و حتی شاید در یک جاهایی کارگردانی‌شدهٔ شهرها و ماجراها به خوبی دیده می‌شود.
پایان کتاب با جمله ای به سرانجام می رسد که شاید قرار بوده در تمام ماجراهای روایت شده، به اثبات برسد :
«مهم نیست کجا زندگی کنی، کافی است آدم‌های آن شهر را وادار کنی، نقص‌های تو را، عیب‌های تو را، هر روز ببینند و عادت کنند»
اما به اثبات نمی رسد...
فارغ از صحت و سقم این ادعا، ما خیلی عیب و نقصی از راوی ماجرا در نزد آدم‌های شهرهایی که روایت کرده، نمی‌بینیم.
در سرتاسر کتاب، ما یک موجود معصوم طفلکی را تماشا می کنیم که در هفت هشت سالگی به خاطر گم کردن پاک کن، خودش را تنبیه می کند. وقتی پدرش او را جا می‌گذارد، با خونسردی به کنار رودخانه بر می‌گردد و بزرگترین ماهی عمر پدرش را می گیرد. پسر دانشجویی که گوش شنوایی برای دخترها و پسرهای دور و برش دارد، آشپزیش خوب است و آنقدر دوستش دارند که بدون اجاره، هم‌خانه‌اش کنند، در بلاد غریب برایش کسب و کار راه بیاندازند و پیرزن های سیسیلی گولش بزنند تا نگذارند برای خرید پول خرج کند و مهمان خودشان باشد.
موجود حق طلبی که توی مدرسه تبعیض بین شهدا را تاب نمی آورد، در خیابان های تهران سمت مردمی ایستاده که جوانک بسیجیِ ریش تُنُک، روی زمین می‌کشدشان و برایشان اسپره فلفل بیرون می‌آورد، در بلاد غریب برای جوان های مبارز کُرد، ردگم‌کنی می کند و در بدترین جنگ تاریخ معاصر، چون تاب در تهران ماندن ندارد، راه می‌افتد می رود جایی که همه به عقلش شک کنند، تا جنگ را خودش از نزدیک ببیند ....
خودافشایی‌های کتاب بیشتر محدود می‌شود به تابوشکنی‌هایی مثل علف‌کشیدن و دختر دیدن و مواد خریدن برای یک همخانه آش‌و‌لاش، که در قاموس جماعت مخاطب کتاب، نه تنها عیب و ایراد نیست که شاید یک فضیلت هم به حساب آید.
با وجود تمام تصاویر حیرت‌انگیزِ قلمی شده و صداها و بوهای دلپذیری که در تمام کتاب همراهیت می کند، روح کتاب روح سالمی نیست، صداقت ندارد و حتی شاید اگر بخواهم صریحتر بگویم، ادا در می‌آورد.
ادای چیزهایی که خودش نیست ولی دلش می خواهد که باشد....
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9