زی‌نب موسوی

تاریخ عضویت:

خرداد 1403

زی‌نب موسوی

@seyedehzeynab

24 دنبال شده

23 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        به پیشنهاد و اصرار یکی از دوستانم که سابقه  و سلیقه‌ی خوبی در انتخاب کتاب داره خوندمش؛ چند صفحه اول با اشاره به داستان مجسمه معروف و “رازی که کاتب می‌دانست” شروع شد و در اون حین لحظه‌ای دلم لرزید که نکنه دست گذاشتن روی این کتاب ثقیل و سنگین فکر خوبی نبوده باشه اما خودم رو مجبور کردم تا کمی بیشتر ازش بخونم و همین اجبار اولیه تبدیل شد به میل سیری‌ناپذیر برای بلعیدن یک‌جا و درک کلماتی که از فکر و زبون آقای رضایی بیرون می‌اومدن و منو همراه خودشون می‌کردن. 
در جایی از کتاب نوشته شده یکی از مولفه‌های نقد خوب اینه که نگارنده تعیین کنه مخاطب اون کتاب چه کسایی می‌تونن باشن و علی‌رغم چیزی که بقیه می‌گن؛ لذت این کتاب فقط برای آدمای کتابخون حرفه‌ای نیست. البته که یه فرد کتابخوار موقع خوندن سطر به سطر زمزمه‌های کتابی احسان رضایی احتمالا مدام با خودش می‌گه: «جانا سخن از زبان ما می‌گویی.» 

اما خیلی دوست داشتم یک نفر سال‌ها قبل‌تر از اینهمه مطالعه‌ی پراکنده و تجربه‌هایی که تو حوزه کتابخونی اغلب تنها بدست می‌آری؛ این کتابو دستم می‌داد چون بخش‌هایی که در مورد چگونگی انتخاب موضوع کتاب، اندازه کتاب و حتی لزوم نخریدن کتابِ قاچاق بود می‌تونه برای فردی که سررشته زیادی نداره اما تازه شروع کرده به مطالعه جدی و عمیق‌تر بی‌نهایت کمک کننده باشه.

راستش آداب کتابخواری اولین کتاب غیرداستانی عمرم بود که مثل بعضی جستار‌نویسی‌ها از زیادیِ صحبت درباره یک موضوع واحد خستم نمی‌کرد
و از طرفی تعدد موضوعاتی که بهشون پرداخته شد باعث سردرگمیم نمی‌شد. و تمام این‌ها دلایلی بزرگ و مهم برای لزوم مطالعه آداب کتابخواریه.

پ.ن: وسط فصلی که احسان رضایی داشت می‌پرداخت به عادت حاشیه نویسی، هایلایت کردن کلمات، استفاده از مهر‌های عجیب و غریبِ اسم که دیگران در صفحه اول کتاب‌هاشون استفاده می‌کردن تا حق انحصار و کتاب رو بیشتر و بهتر برای خودشون داشته باشن؛ دیدم چند صفحه از همون فصل کتاب جدا شده و نیست. وقتی از صاحب کتاب پرسیدم جواب داد این جاش رو به قدری دوست داشتم که جدا کردم تا بارها و بارها بخونم. 
و معجزه کلمه شاید همینه.

آداب کتابخواری رازی بود که احسان رضایی می‌دانست و اون کاتب نه.
      

35

        اگر با نگاه کتاب طنز بخونید ناامیدتون نمی‌کنه اما من بیشتر با دید خاطره‌نویسی‌های زنی خوندمش که در ادامه متوجه خواهید شد سال‌ها پیش  پدرش مقهور فرهنگ آمریکایی می‌شه و از جنوب ایران، آبادان به اونجا مهاجرت می‌کنه.
حقیقتا تا آخر این خاطره‌گویی ‌ها هم نفهمیدم به این شیفتگی بی حد و حصر پدرش نقد داره یا گاهی خودش همونطور فکر می‌کنه.
مثلا در جایی از کتاب می‌نویسه:«رویای جدیدی داشت که گنج آن هم توی دل خاک نبود. رویای اینکه روزی با بچه‌های خود به آمریکا برگردد. و‌ آن‌ها، بچه‌های یک مهندس آبادانی، به همان فرصت‌های تحصیلی دسترسی داشته باشند که هر کس دیگر، حتی پسر سناتور‌ها و‌ نور چشمی‌ها. این رویایی بود که من و برادرانم افتخار تحقق آن را داشتیم.» 

حتی در قسمت‌هایی از کتاب، این مسئله که نویسنده خوب بودن یا بد بودن چیزای کوچیک و بزرگ رو نسبت به قرابتشون به فرهنگ آمریکایی تعیین می‌کنه کلافم کرد. در جایی نوشته اسمم فیروزه بوده اما به دلیل اینکه آمریکایی‌ها نمی‌تونستن درست تلفظش کنن و با کلمات مشابه اشتباه می‌گرفتن تغییرش دادم به جولی.:)

در جایی اظهار می‌کنه که خوشحاله قبل از انقلاب ایران با خانوادش به آمریکا مهاجرت کردن چون بعد از اون زمان ایرانی‌ها رو غالبا آدمای گروگانگیری می‌شناختن که بی دلیل آمریکاییا رو اسیر می‌کنن.

لذت نبردم واقعاً.
      

22

        یه جایی در پایان کتاب نوشته شده که: «اگر کسی را از دروغی محروم کنیم که حیاتش را حفظ می‌کند، نابود می‌شود» و من فکر می‌کنم خود اریک امانوئل اشمیت هم قائل بر همین اصل تموم قصه‌هاش رو به وجود می‌آره. 

شخصیت‌های داستان امانوئل اشمیت شبیه خالقشون، از نوعی زیرکی پنهان رنج می‌برن که بهشون کمک می‌کنه تا به حقایق زودتر از دیگران پی ببرن اما این فهمیدنِ سریع واقعیتی که اغلب سخت و دردناکه باعث نمی‌شه سریع‌تر بپذیرنش؛ پس ازش فرار می‌کنن؛ یه جور دیگه می‌سازنش؛ و مهم‌تر از همه، در موردش به همدیگه دروغ می‌گن.
 
شخصیت‌های زیرک کتاب اشمیت خوب می‌دونن که در حال گفتن چجور دروغی‌ان و از دیگران چه دروغایی می‌شنون اما برای خراب نشدن این بازیِ مرموزانه یا با خوبی و‌ خوشی تموم شدن نمایش، ابداً چنین حقیقتی و به روی هم نمی‌آرن. اونا تظاهر می‌کنن که واقعیت همون چیزیه که گفته شده چون نیاز دارن تا بعضی دروغای شیرین رو که از ‌‌تلخی زندگی نجاتشون می‌ده انقدر از زبون بقیه بشنون تا باور کنن. 

از نمایشنامه بی‌نظیر خرده جنایت‌های زن و شوهری گرفته تا داستان‌های‌ کوتاه و داستانکای پراکنده‌ی اشمیت، آدما مدام روی مرز باریک اخلاق و وجدان و انسانیت راه می‌رن و گاهی این مرزها رو رد می‌کنن تا به شکلی نشون بدن اگر چه دروغ گفتن خطاست و جزء ناپسندیده‌ترین اعمال انسانیه ولی در موقعیتی که یقین داریم یک نفر نه با دونستن واقعیت حالش بهتر می‌شه نه تحمل و کنار اومدن باهاشو داره چی؟ درسته که دروغ در هر حال امر نکوهش شده‌ای به شمار می‌آد اما زندگی ما رو در نقطه‌ای قرار می‌ده که می‌دونیم دیگری با فهمیدن واقعیت از پا در می‌آد و حال برای جلوگیری از خطر نابودیِ همان دیگری، ناگزیریم «حقیقتِ ساخته شده»‌‌ای رو از نو خلق کنیم.
      

8

        تاریخ همیشه دنبال نورافکنیه که بندازتش روی آدمایی که کارای بزرگ کردن؛ جاهایی رو فتح کردن، چیزهایی و کشف یا خلق کردن، دشمنی رو شکست دادن یا رکوردی رو جا‌به‌جا کردن. تاریخ اسم اونا رو بلده، براشون مجسمه می‌سازه، به افتخارشون کتاب چاپ می‌کنه اما قهرمان بودن همیشه به معنی پیروز شدن نیست. 

اسم خود کتاب «خاطرات یک ضد قهرمان» دقیق‌ترین توصیفیه که می‌شه از حال و هوای حاکم بر اون داشت. روایت فردی که نه تنها قهرمان نیست بلکه از قهرمان‌ها بیزاره. و زیست این فرد در جنگ جهانی دوم، دورانی که او برخلاف قهرمان‌ها و میهن پرست‌های‌ واقعی نه توی جبهه جنگ حاضره و نه حتی تمایلی به این قبیل فداکاری‌‌ها داره. شخصیتِ ظاهراً منفعل که دنبال کناره گیری از جهانه و جهان ازش کناره نمی‌گیره.

درسته که روحیه اگزیستانسیالیستی راوی اذیتم کرد اما اگزیستانسیالیسم در ادبیات، یه جور نگاه بی‌طرفانه‌تر یا انسانی‌تر به داستان می‌ده. ادبیاتی که اگزیستانسیالیستی نوشته می‌شه، اغلب بیشتر به حقیقت انسان نزدیکه چون کمتر از بالا به پایین نگاه می‌کنه؛ کمتر تعیین می‌کنه که چی درسته و چی غلط؛ که انسان باید چه تصمیماتی رو بگیره و چه احساساتی رو داشته باشه و چه احساساتی رو نه.
کار این نوع دیدگاه بیشتر «همراهی‌ کردنه» نه «هدایت‌ کردن»؛ بیشتر از قضاوت بیرونی، از درون ترس و اضطراب‌ها و سردرگمی‌های انسان عصر حاضر برمی‌خیزه و راه خودشو برای دیده شدن و نشون دادن بعضی چیزایی که آدما یاد گرفتن پنهونش کنن پیدا می‌کنه.
 
توی چنین ادبیاتی نباید زیاد دنبال معنای خاص و رخ دادن اتفاق خارق العاده‌ عجیبی برای شخصیت‌ها گشت چون بیشتر از مجموعه‌ی پر و پیمون حوادث باورنکردنی قراره با تنهایی و احساسات ساده اما ضد و نقیض اشخاص روبه‌رو بشید! مثلا زنده بودن در روزگاری که تقلا برای نَمُردن درش به اندازه کافی دستاورد سخت و ناممکن و دست نیافتنی‌ای به نظر می‌رسه و «زندگی» همون نقطه‌ایه که این کتاب باهاش آغاز می‌کنه و تا انتها بهش وفادار می‌مونه.
      

5

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.