یادداشت‌های فاطمه مجاب (88)

بی سایگان
خیلی وقت پ
          خیلی وقت پیش این کتاب رو از طاقچه گرفته بودم و یادم نیست چرا (در موردش تعریفی شنیده بودم؟ یا صرفا طرح جلد یا اسمش برام جالب بوده؟!) به هر صورت فکر می‌کنم اگه کتابی نظرم رو جلب می‌کنه همون موقع باید بخونمش.
شخصیت‌های داستان «بی‌سایگان» چند تا دوستن که در پاریس زندگی می‌کنن و هر کدوم با نوعی پوچی و سرخوردگی مواجهن. شاید نویسنده می‌خواسته در نقد جریان روشنفکری بنویسه، مطمئن نیستم. کمی یاد فضای اون کتاب‌هایی افتادم که از پاتریک مودیانو خونده‌م؛ اونجا هم شخصیت‌ها تو پاریس می‌چرخن و داستان خاصی به اون شکل رخ نمی‌ده. (خیلی وقت پیش کتاباشو می‌خوندم، این فضای کلی فقط یادم مونده.)
کتاب یک شخصیت اصلی نداشت و سوم‌شخص، از جانب همه‌ی اون آدم‌ها روایت می‌شد. شاید فقط یک جا نقطه‌ی روشنی اتفاق افتاد (هم تو زندگی اون‌ها هم تو ذهن من راجع به کتاب!) و اون وقتی بود که بئاتریس بالاخره برای یه تئاتر مهم روی صحنه رفت: «بئاتریس دیگر متوجه انبوه مردمی که در تاریکی سالن نمایش نفس می‌کشیدند نبود. درنهایت، او واقعا زنده بود.» هرچند همون شب به این فکر می‌کنه که اثرات موفقیت و توجهی که کسب کرده خیلی زود ناپدید می‌شه.
البته نقطه‌ی روشن دیگه هم دوستی‌هاشون بود؛ بین اون همه روابط عجیب و آسیب‌هایی که می‌خوردن. یه جایی ادوارد که حسابی از نظر مالی و رابطه‌ی عاطفیش به مشکل خورده و پیش دوستانش رفته میگه: «فکر می‌کنم آنچه که بیش از هر چیز دیگری احتیاج دارم دوست است.»
اما غیر از اینها داستانش چندان برام جالب نبود و فکر می‌کنم مدت زیادی تو یادم نمونه.
        

1

همه چیز بودن: راهنمای آنان که (هنوز) نمی دانند می خواهند چه کاره شوند
          من چند سال قبل تدتاک امیلی وپنیک درباره‌ی چند پتانسیلی بودن رو دیده بودم و برام نکات جالبی داشت. این کتاب هم حول همون مفهومه. چندپتانسیلی‌ها افرادی‌ان که یه شغل راضی‌شون نمی‌کنه و دلشون می‌خواد از علایق و مهارت‌های مختلف‌شون درآمد داشته باشن (یا یه منبع درآمد داشته باشن و در کنارش به علایق دیگه بپردازن). علاقه به یادگیری و ترکیب مهارت حوزه‌های مختلف که منجر به خلاقیت می‌شه از ویژگی‌های این افراده. البته نویسنده این رو از بعد شغلی بالاتر می‌بره و یه سبک زندگی می‌دونه. این کتاب از جنبه‌ی علمی و روان‌شناسی و... خیلی پررنگ نیست، ولی یه سری دسته‌بندی ارائه می‌ده که کمک می‌کنه کسی که چنین رویکردی داره بتونه خودش رو پیدا کنه و بدونه آدم‌های زیادی مثلش هستن. البته که «چندپتانسیلی» قرار نیست یه برچسب خوشگل باشه که بی‌مسئولیتی رو پشتش پنهان کنیم، پس در ادامه نکاتی میگه برای مدیریت بهتر کار و زندگی، و کنار اومدن با موانع درونی و بیرونی وقتی انتخاب‌مون اینه که بین شغل‌های مختلف جابه‌جا بشیم.
        

3

عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه
این جمله چ
          این جمله چندین بار در کتاب تکرار می‌شد که: «دو چیز را که تا حالا کنار هم قرار نگرفته‌اند کنار هم می‌گذارید» و من هم حین خوندنش احساسات مختلفی رو کنار هم تجربه می‌کردم. بخشی از تاریخ بالون‌سواری و عکاسی هوایی (فصل اول) برام هیجان‌انگیز و جذاب بود، داستان عاشقانه‌ی خیالی بین دو شخصیت واقعی (فصل دوم) آدم رو بین حقیقت و خیال معلق نگه می‌داشت، و در نهایت خوندن تجربه‌ی سوگ نویسنده (فصل سوم) غم‌انگیز بود. همه‌ی اینها در کنار استعاره‌های جالب و بازی‌های زبانی که می‌شه گفت تو ترجمه هم خوب دراومده بودن (و هر جا لازم بود مترجم توضیحاتی هم داده بود). هرچی کتاب جلوتر می‌رفت این قطعات بهتر و بهتر کنار هم قرار می‌گرفتن و خط و ربط‌شون و منظور نویسنده از بیان‌شون واضح‌تر می‌شد. در کل من از خوندن کتاب لذت بردم :)

+ توضیح عکس: از علاقمندی‌هام اینه که نقاشی اصلی روی طرح جلد کتاب‌ها رو پیدا کنم! طرح جلد نسخه فارسی این کتاب یه نقاشی از جیم هالنده. گفتم حالا که پیداش کردم اینجا هم بذارم :)
        

34

شیب
          به نظرم نه خود کتاب چندان خوب بود نه ترجمه‌ش.حین خوندن کتاب دو یادداشت در گزارش پیشرفت نوشتم و اونجا مثال‌هایی آوردم که چرا. مطالب کتاب پیوستگی خوبی نداشتن، تکرار حرف‌ها زیاد بود و راهکار کم. کتاب از بخش‌های کوتاهی تشکیل شده بود که آدم فکر می‌کرد نویسنده قبلا تو موقعیت‌های مختلف اینا رو نوشته (مخصوصا که ست گودین یه وبلاگ داره که هر روز آپدیت می‌شه) و حالا همه رو جمع کرده تو یه کتاب. می‌شد این‌ها رو تو یه جستار یا پست وبلاگ گفت و مطلب خوبی هم بشه. اما در قالب یه کتاب به نظرم خوب درنیومده بود.
در مورد ترجمه هم چند جا معادل‌های بهتری می‌شد انتخاب بشه. بعضی جملات هم چطور بگم، انگار که تحت الفظی ترجمه شده بودن.
هدف کتاب این بود که بگه کجا باید یه کاری رو رها کنیم و کجا نه، باید به تلاش ادامه بدیم تا از «شیب» و سختی اون کار عبور کنیم. من غیر از «شیب» کتاب دیگه‌ای از ست گودین نخوندم (فقط خلاصه مهره حیاتی رو از بی‌پلاس گوش دادم) و شاید نتونم قضاوت کاملی کنم. اما یه جاهایی موقع خوندن این کتاب دلم می‌خواست گودین رو گیر بیارم و بهش بگم قرار نیست هم تو کارآفرینی و بازاریابی و غیره خوب باشی، هم تو نویسندگی. کاش خودتم نویسندگی رو رها کنی :/ یا به قول مترجم: جا بزنی! (و چقدر این معادل هم وقتی بارها و بارها تکرار می‌شد یه جوری بود).

+ البته اگه بخوام منصف باشم یکی دو جا از مثال‌های کتاب انگیزه گرفتم. مثلا اونجایی که می‌گفت وقتی هیچی واسه از دست دادن نداشته باشید ترس رو کنار می‌ذارید و کاری می‌کنید. و واقعا فرداش در یه مورد مشابهِ کاری اقدام کردم و نتیجه هم گرفتم :)
        

15

تمساح
          دارم سعی می‌کنم با انتخاب کتاب‌های کم‌حجم از نویسنده‌های بزرگ، کم‌کم برم سراغ آثارشون. «تمساح» هم (بعد از شب‌های روشن) یه قدم دیگه بود برای داستایسفسکی خوندن. و چه قدم جذابی! هم ایده‌ی داستان رو دوست داشتم و هم لحن طنزش رو. تمساح اولین بار تو یه نشریه چاپ شده و کنایه‌هایی به اوضاع جامعه‌ی اون روز روسیه داره. ضمنا پیش‌گفتار ناشر اون مجله برای داستان هم در ابتدای کتاب اومده و حتی خوندن اونم لذت‌بخش بود!
تنها ایرادی که به داستان می‌تونم بگیرم این بود که زود تموم شد. جا داشت شرح این دیوانگی‌ها ادامه داشته باشه :))

+ ترجمه هم دلچسب بود. صحبت‌های مرد آلمانی که به روسی مسلط نبود بامزه ترجمه شده بودن (مثلا: «من تیمساح را نمی‌فروخم»!). چند مورد هم کلماتی استفاده شده بود که من تا حالا نشنیده بودم و خوشحالم چند تا لغت و معادل جدید یاد گرفتم (داوخواهانه، خریطه). هرچند دو سه کلمه و معادل هم بود که یا من نفهمیدم یا واقعا اشتباه بودن. ولی در کل کتاب ترجمه‌ی خوبی داشت.
        

15

ایکیگای دلخوشی های کوچک زندگی: چگونه یک زندگی پرمفهوم داشته باشیم؟
ایکیگای از
          ایکیگای از اون مفاهیمیه که اخیرا زیاد ازش حرف زده می‌شه. دلم می‌خواست یه کتاب درباره‌ش بخونم و انتخابم این کتاب بود که نویسنده‌ش ژاپنیه (نه اون یکی ایکیگای معروف‌تر که چندین ترجمه ازش هست)، چون اینجا نویسنده از فرهنگ کشور و مردم خودش داره می‌نویسه و به نظرم رسید با موضوع آشنایی عمیق‌تری داره.
کتاب خیلی حجیم نیست که به نظرم خوبه و زیاده‌گویی نکرده. نویسنده به طور کلی خواننده رو با ایکیگای به عنوان ارزشی که هر آدمی تو زندگیش پیدا می‌کنه آشنا می‌کنه. تمرکزش هم بیشتر رو جنبه‌ی "زندگی روزمره" هست تا گنجوندن ایکیگای در شغل (هرچند به اون هم می‌پردازه). یه جای کتاب تفسیر غربی‌ها از ایکیگای رو نقد می‌کنه که با اون نمودار ون معروف، ایکیگای رو صرفا به شغل و پول درآوردن مرتبط می‌کنن.
خیلی ساده، منظور نویسنده اینه که دقت کنیم به جزئیات روزمره و ببینیم چه چیزهایی باعث شادی و انگیزه گرفتن‌مون می‌شن؛ همینا می‌تونن ما رو به ایکیگای‌مون برسونن. از طرفی شناخت ایکیگای رو به خودشناسی هم مرتبط می‌دونه.
نکته‌ی قابل توجه اینه که ایکیگای رو با اقدام و جستجوی فعالانه می‌تونیم پیدا کنیم و همینطور با توجه به کنجکاوی‌ها و احساسات درونی‌مون. بعد، این ایکیگای می‌تونه به بقیه‌ی جنبه‌های زندگی و تصمیم‌گیری‌هامون هم جهت بده.
یه خوبی کتاب اینه که نویسنده با سوالاتی که می‌پرسه خواننده رو به فکر کردنِ شخصی‌تر به این موضوعات تشویق می‌کنه تا بتونه ایکیگای خودش (یا هر اسم دیگه‌ای که روش بذاریم) رو پیدا کنه.

+ ترجمه خوب بود. نسخه‌ی صوتی کتاب رو هم گوش دادم؛ گویندگی خوبی داشت ولی افکت‌های صوتی بلند و متنوعی که بعد از خوندن هر تیتر پخش می‌شد رو اعصاب بودن!
        

19

میان چمن های بلند

14