یادداشت‌های فاطمه مجاب (99)

فاطمه مجاب

فاطمه مجاب

3 روز پیش

مدت‌ها بود
          مدت‌ها بود جستار خوندن برام سخت شده بود و کتاب‌ها رو نصفه رها می‌کردم. این کتاب شروع دوباره‌ای بود. هرچند موضوعش هم برام غریب بود. من هیچ‌وقت به نقاشی‌های طبیعت بی‌جان علاقه خاصی نداشتم که حالا این میزان عمیق شدن توش بخواد برام جالب باشه. ولی از اون موضوعاتی بود که میگی برام جدیده و بذار ببینم نویسنده در موردش چی می‌خواد بگه. مارک دوتی تو این کتاب درباره‌ی دریافت‌هاش از نقاشی‌های طبیعت بی‌جان میگه، از جام‌ها و خرچنگ‌ها و صدف‌ها و لیموها، از نور و سایه، از دلبستگی به اشیاء و از خاطراتش، از تناقض بین میل به رهایی و ریشه داشتن. خوندن این کتاب، خوندن فکر کردن نویسنده به همه‌ی این‌ها و خیلی چیزهای دیگه، هم لذت‌بخش بود و هم نوعی خودشناسی -یا حداقل تفکر به خود- همراهش داشت.
ضمنا حین خوندن، تعدادی از نقاشی‌های مورد اشاره رو هم جستجو و تماشا می‌کردم. و حالا نه که بگم به طبیعت بیجان علاقمند شده‌م، اما حس نزدیک‌تری به این سبک دارم.
        

20

          این کتاب یه مقدار بحث‌برانگیزه اما چون خیلی تیکه تیکه خوندمش و طول کشید تا تموم شد، شاید نتونم خیلی منسجم درباره‌ش بنویسم. کتاب خودش از ترجمه‌ی دو کتاب یا مقاله‌ی سام هریس تشکیل شده و من وقتی شروعش کردم هیچ پیش‌زمینه‌ای از عقاید نویسنده‌ش نداشتم.
با بخش اول یعنی «دروغ» خوب ارتباط گرفتم و اکثر نظراتش رو درباره‌ی اینکه هر نوع دروغی از نظر اخلاقی اشتباهه قبول داشتم. اما بخش دوم یعنی «اراده آزاده» کاملا برعکس بود. نمی‌تونستم نظرش رو به‌طور مطلق بپذیرم که اراده‌ی آزاد توهمی بیش نیست، اما همچنان می‌خواستم استدلال‌هاش رو دنبال کنم ببینم به کجا می‌رسه. به خصوص ارجاعش به مطالعات و آزمایش‌های عصب‌شناسی که در این زمینه انجام شده‌ن برام جالب بود.
بیشتر از نظرات سام هریس در باب دروغ یا اراده آزاده به‌طور خاص، این موضوع برام تلنگر بود که درسته دیدگاه بنیادی نویسنده (خداناباوری) با من متفاوته ولی همچنان در مورد موضوعی مثل دروغ می‌تونیم نظر مشابه داشته باشیم.
        

15

          خلاصه‌ی یک جمله‌ایش این میشه: یه رمان عشقی که شخصیت اولش (استر) درگیر یه عشق یه‌طرفه شده.
تعریف این کتاب رو شنیده بودم ولی الان بعد از خوندنش مطمئن نیستم داستان چقدر عمق داشت. میشه به خیلی چیزا اشاره کرد؛ مثلا افکار و احساسات استر وقتی که می‌خواست امیدوار بمونه و چیزها رو با در جهتی که به عشقش پاسخ داده بشه تعبیر می‌کرد. منطقِ احساسی بعضی از این تحلیل‌ها رو می‌فهمیدم. از طرفی حرص می‌خوردم که چرا با خودش این کارو می‌کنه، از طرف دیگه می‌گفتم اگه من جاش بودم چی؟ همین رفتار و برداشت‌ها رو می‌کردم یا می‌تونستم منطقی‌تر باشم؟ خیلی جاهای کتاب می‌رفتم تو فکر این چیزا. یا مثلا ضعف شخصیت هوگو که با وجود اینکه هنرمند مطرحی بود، نسبت به انتقادها آسیب‌پذیر بود و بیشتر آدم‌های ستایشگر رو دور خودش می‌خواست. 
یک‌عالمه بحث‌های اخلاقی و سیاسی هم این دو نفر با هم داشتن. از یک نظر این بحث‌ها تقلیل پیدا می‌کرد به جایگاه خودشون تو رابطه‌ای که داشتن؛ انگار می‌خواستن با یه کلیت بزرگتر خودشون رو مثال بزنن یا حداقل نویسنده این قصد رو داشت. اما نمی‌دونم برداشتم چقدر درسته.
شاید بشه عمیق‌تر به همه‌ی این بحث‌ها و جزئیات نگاه کرد. من بدون فکر زیاد، فقط اولین چیزهایی رو نوشتم که بعد از خوندن کتاب تو ذهنم مونده بودن.
        

29

من متاسفان
          من متاسفانه آثار بزرگ تالکین رو نخوندم و این کتابش هم اتفاقی (؟) تو طاقچه به چشمم خورد.
کتاب، داستان مردیه به اسم نیگل که نقاشه و رو یه نقاشی بزرگ کار می‌کنه که یه درخت رو با جزئیات برگ‌ها و... بکشه. اون از کارهای ضروری زندگی روزمره، معاشرت با آدم‌ها یا کمک به همسایه‌ش کلافه میشه چون باعث وقفه تو کارش میشن، ولی به ناچار اونا رو انجام میده. یه سفر هم باید بره که هی عقبش میندازه تا تابلوش کامل‌تر بشه ولی از اون طرف تابلوش رو هم نمی‌تونه تموم کنه...

داستان کوتاه جالبیه و اواسطش کلا وارد یه فضای دیگه می‌شه. به نظرم درباره‌ی اینه که تو زندگی اونقدر هم فرصت نداریم و نمی‌تونیم دنبال به کمال رسوندن کارها باشیم. از طرفی ارتباط با آدم‌ها، همکاری و کمک بهشون اولویت و ارزش بیشتری داره و همینه که درنهایت باعث کمال میشه.

از خوندنش لذت بردم و به فکر رفتم. حالا برام سواله که آیا واقعا اتفاقی پیداش کردم؟ به نظرم از اون کتاب‌هایی بود که اون من رو در زمان درستی پیدا کرد.
        

53

          ایده‌ی اصلی کتاب اینه که چطور مفهوم فعلی «بهره‌وری» (که حالا بحث می‌کنه از کجا اومده) باعث شده بخوایم یا ناچار باشیم که بیش از حد مشغله‌ی کاری داشته باشیم، و می‌خواد یه سیستم جایگزین متعادل‌تر و انسانی‌تر براش پیشنهاد بده که همون بهره‌وری آهسته یا Slow Productivity هست. با این سه اصل که: کمتر کار کنید، با ضرب‌آهنگ طبیعی کار کنید، و روی کیفیت کار تمرکز کنید. بعد هم در مورد هر کدوم از این عبارت‌ها توضیح و پیشنهادهای کاربردی میده.
اما چند تا نکته رو باید در نظر داشته باشیم:
اول اینکه مخاطب هدف کال نیوپورت تو این کتاب «دانش‌ورزان» هستن، یعنی افرادی با شغل‌های شناختی مثل نویسندگی، کارهای حوزه دانش‌بنیان، برنامه‌نویسی، طراحی، کارهای اداری و فعالیت‌های هنری حتی، کلا چنین مشاغلی. خودشم می‌گه این تفکر یه جور انقلابه که کم‌کم تو این حوزه‌ها و بعد هم مشاغل دیگه باید پیاده بشه. حالا نکته اینجاست برای یک فریلنسر شاید پیاده‌سازی این پیشنهادات خیلی راحت‌تر باشه تا کسی که تو یه سازمان با چارچوب مشخص کار می‌کنه. هرچند برای اون افراد هم ایده‌هایی میده که تو حوزه تحت کنترل خودشون تغییراتی ایجاد کنن.
همچنین این نکته رو باید در نظر بگیریم که نیاز به رسیدن به یک ثبات مالی اونم تو این شرایط اقتصادی، خیلی وقتا باعث میشه نتونیم اونطور که دلمون می‌خواد از ساعت کاری و درآمدمون کم کنیم که یه تعادلی پیدا بشه. در نتیجه خوندن کتاب‌هایی با اینجور ایده‌ها ممکنه به نظر بیهوده بیاد. ولی من فکر می‌کنم خیلی از پیشنهادهایی که این کتاب داده تو مقیاس‌های کوچکی‌ان و میشه امتحان‌شون کرد بدون اینکه به ساعت کاری یا درآمد یا ارتباط با همکار و رئیس و مشتری بخواد صدمه بزنه. ایده‌هایی که بیشتر در راستای تمرکز و بهینه‌تر کار کردن و بالا بردن کیفیت هستن (تا اینکه بخوان رادیکال باشن)، که کلا برمی‌گرده به تفکر کال نیوپورت که تو کتابی مثل کار عمیق هم این رو می‌بینیم.
        

9

        بعد از «زنان تروا»، «الکترا» دومین نمایشنامه‌ای بود که از اوریپید (و کلا از تراژدی‌نویس‌های یونان باستان) خوندم. جالبه که فضاش به شکلی مقابل «زنان تروا» بود. اونجا آگاممنون شخصیت منفی بود که به تروا حمله کرده بود، اینجا داستان به لحاظ زمانی بعدتر از فتح تروا اتفاق می‌افتاد و آگاممنون نقش یه قربانی رو داشت که الکترا و اورستس (دختر و پسرش) می‌خواستن انتقامش رو از کلوتایمنسترا (مادرشون) بگیرن. و کلا داستان حول این انتقام گرفتن (مادرکشی) و درست بودن یا نبودنش می‌چرخید. که البته گناهش به گردن غیب‌گویی آپولو مبنی بر این انتقام افتاد: تحت یک جبری اونها این کار رو کردن در نتیجه بخشیده می‌شن. کلا چنین نگاهی وجود داشت.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

اسم «حلقه‌
          اسم «حلقه‌ی وین» زیاد به گوشم خورده بود و کنجکاو بودم بیشتر در موردش بدونم. این کتاب که محتواش از دو تا کتاب مرتبط انتخاب و ترجمه شده، گزینه‌ی خوبی بود. مطالب کتاب به شکلیه که خواننده هم با فضای اجتماعی-سیاسی اون دوران آشنا می‌شه (دوران بین دو جنگ جهانی و فضای حاکم بر اتریش و آلمان)، هم با اون دیدگاه فلسفی که حلقه حولش شکل گرفت (پوزیتیویسم منطقی)، و هم با فیلسوف‌ها و دانشمندها و افراد دیگه‌ای که در اون دوران فعال بودن (چه در خود حلقه چه بیرونش). حجم این مطالب زیاد و سنگین نیست و آشنایی کافی به دست میده. بعضی اسم‌ها برام آشنا بود و بیشتر در مورد شخصیت و نظریات‌شون فهمیدم (ویتگنشتاین، پوپر، گودل، حتی هایدگر که فهمیدم عقایدش ۱۸۰ درجه مخالف فلسفه‌ی حلقه بود) و با اسم‌های زیادتر دیگری هم تازه آشنا شدم (مثل شلیک -موسس حلقه، هان، کارناپ، نویرات و...).
در کل خودم این کتاب رو دوست داشتم و اگر کسی بخواد با کلیت داستان حلقه وین آشنا بشه بهش توصیه می‌کنم. عکسی که گذاشتم بخشی از مقدمه‌ی مترجم هست.
        

24

خیلی وقت پ
          خیلی وقت پیش این کتاب رو از طاقچه گرفته بودم و یادم نیست چرا (در موردش تعریفی شنیده بودم؟ یا صرفا طرح جلد یا اسمش برام جالب بوده؟!) به هر صورت فکر می‌کنم اگه کتابی نظرم رو جلب می‌کنه همون موقع باید بخونمش.
شخصیت‌های داستان «بی‌سایگان» چند تا دوستن که در پاریس زندگی می‌کنن و هر کدوم با نوعی پوچی و سرخوردگی مواجهن. شاید نویسنده می‌خواسته در نقد جریان روشنفکری بنویسه، مطمئن نیستم. کمی یاد فضای اون کتاب‌هایی افتادم که از پاتریک مودیانو خونده‌م؛ اونجا هم شخصیت‌ها تو پاریس می‌چرخن و داستان خاصی به اون شکل رخ نمی‌ده. (خیلی وقت پیش کتاباشو می‌خوندم، این فضای کلی فقط یادم مونده.)
کتاب یک شخصیت اصلی نداشت و سوم‌شخص، از جانب همه‌ی اون آدم‌ها روایت می‌شد. شاید فقط یک جا نقطه‌ی روشنی اتفاق افتاد (هم تو زندگی اون‌ها هم تو ذهن من راجع به کتاب!) و اون وقتی بود که بئاتریس بالاخره برای یه تئاتر مهم روی صحنه رفت: «بئاتریس دیگر متوجه انبوه مردمی که در تاریکی سالن نمایش نفس می‌کشیدند نبود. درنهایت، او واقعا زنده بود.» هرچند همون شب به این فکر می‌کنه که اثرات موفقیت و توجهی که کسب کرده خیلی زود ناپدید می‌شه.
البته نقطه‌ی روشن دیگه هم دوستی‌هاشون بود؛ بین اون همه روابط عجیب و آسیب‌هایی که می‌خوردن. یه جایی ادوارد که حسابی از نظر مالی و رابطه‌ی عاطفیش به مشکل خورده و پیش دوستانش رفته میگه: «فکر می‌کنم آنچه که بیش از هر چیز دیگری احتیاج دارم دوست است.»
اما غیر از اینها داستانش چندان برام جالب نبود و فکر می‌کنم مدت زیادی تو یادم نمونه.
        

2

          من چند سال قبل تدتاک امیلی وپنیک درباره‌ی چند پتانسیلی بودن رو دیده بودم و برام نکات جالبی داشت. این کتاب هم حول همون مفهومه. چندپتانسیلی‌ها افرادی‌ان که یه شغل راضی‌شون نمی‌کنه و دلشون می‌خواد از علایق و مهارت‌های مختلف‌شون درآمد داشته باشن (یا یه منبع درآمد داشته باشن و در کنارش به علایق دیگه بپردازن). علاقه به یادگیری و ترکیب مهارت حوزه‌های مختلف که منجر به خلاقیت می‌شه از ویژگی‌های این افراده. البته نویسنده این رو از بعد شغلی بالاتر می‌بره و یه سبک زندگی می‌دونه. این کتاب از جنبه‌ی علمی و روان‌شناسی و... خیلی پررنگ نیست، ولی یه سری دسته‌بندی ارائه می‌ده که کمک می‌کنه کسی که چنین رویکردی داره بتونه خودش رو پیدا کنه و بدونه آدم‌های زیادی مثلش هستن. البته که «چندپتانسیلی» قرار نیست یه برچسب خوشگل باشه که بی‌مسئولیتی رو پشتش پنهان کنیم، پس در ادامه نکاتی میگه برای مدیریت بهتر کار و زندگی، و کنار اومدن با موانع درونی و بیرونی وقتی انتخاب‌مون اینه که بین شغل‌های مختلف جابه‌جا بشیم.
        

3

این جمله چ
          این جمله چندین بار در کتاب تکرار می‌شد که: «دو چیز را که تا حالا کنار هم قرار نگرفته‌اند کنار هم می‌گذارید» و من هم حین خوندنش احساسات مختلفی رو کنار هم تجربه می‌کردم. بخشی از تاریخ بالون‌سواری و عکاسی هوایی (فصل اول) برام هیجان‌انگیز و جذاب بود، داستان عاشقانه‌ی خیالی بین دو شخصیت واقعی (فصل دوم) آدم رو بین حقیقت و خیال معلق نگه می‌داشت، و در نهایت خوندن تجربه‌ی سوگ نویسنده (فصل سوم) غم‌انگیز بود. همه‌ی اینها در کنار استعاره‌های جالب و بازی‌های زبانی که می‌شه گفت تو ترجمه هم خوب دراومده بودن (و هر جا لازم بود مترجم توضیحاتی هم داده بود). هرچی کتاب جلوتر می‌رفت این قطعات بهتر و بهتر کنار هم قرار می‌گرفتن و خط و ربط‌شون و منظور نویسنده از بیان‌شون واضح‌تر می‌شد. در کل من از خوندن کتاب لذت بردم :)

+ توضیح عکس: از علاقمندی‌هام اینه که نقاشی اصلی روی طرح جلد کتاب‌ها رو پیدا کنم! طرح جلد نسخه فارسی این کتاب یه نقاشی از جیم هالنده. گفتم حالا که پیداش کردم اینجا هم بذارم :)
        

34