یادداشت فاطمه مجاب

بی سایگان
خیلی وقت پ
        خیلی وقت پیش این کتاب رو از طاقچه گرفته بودم و یادم نیست چرا (در موردش تعریفی شنیده بودم؟ یا صرفا طرح جلد یا اسمش برام جالب بوده؟!) به هر صورت فکر می‌کنم اگه کتابی نظرم رو جلب می‌کنه همون موقع باید بخونمش.
شخصیت‌های داستان «بی‌سایگان» چند تا دوستن که در پاریس زندگی می‌کنن و هر کدوم با نوعی پوچی و سرخوردگی مواجهن. شاید نویسنده می‌خواسته در نقد جریان روشنفکری بنویسه، مطمئن نیستم. کمی یاد فضای اون کتاب‌هایی افتادم که از پاتریک مودیانو خونده‌م؛ اونجا هم شخصیت‌ها تو پاریس می‌چرخن و داستان خاصی به اون شکل رخ نمی‌ده. (خیلی وقت پیش کتاباشو می‌خوندم، این فضای کلی فقط یادم مونده.)
کتاب یک شخصیت اصلی نداشت و سوم‌شخص، از جانب همه‌ی اون آدم‌ها روایت می‌شد. شاید فقط یک جا نقطه‌ی روشنی اتفاق افتاد (هم تو زندگی اون‌ها هم تو ذهن من راجع به کتاب!) و اون وقتی بود که بئاتریس بالاخره برای یه تئاتر مهم روی صحنه رفت: «بئاتریس دیگر متوجه انبوه مردمی که در تاریکی سالن نمایش نفس می‌کشیدند نبود. درنهایت، او واقعا زنده بود.» هرچند همون شب به این فکر می‌کنه که اثرات موفقیت و توجهی که کسب کرده خیلی زود ناپدید می‌شه.
البته نقطه‌ی روشن دیگه هم دوستی‌هاشون بود؛ بین اون همه روابط عجیب و آسیب‌هایی که می‌خوردن. یه جایی ادوارد که حسابی از نظر مالی و رابطه‌ی عاطفیش به مشکل خورده و پیش دوستانش رفته میگه: «فکر می‌کنم آنچه که بیش از هر چیز دیگری احتیاج دارم دوست است.»
اما غیر از اینها داستانش چندان برام جالب نبود و فکر می‌کنم مدت زیادی تو یادم نمونه.
      
8

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.