یادداشتهای سبحان افشار (36) سبحان افشار 4 روز پیش امپراتور جونز: با مقدمه و موخره ای درباره اونیل و امپراتور جونز یوجین گلدستون اونیل 3.2 3 «امپراتور جونز» داستان سلطهای است که از ترس، توهم و سرگذشت انسانی ویرانشده ساخته شده است. جونز، مردی که زمانی خودش را امپراتور میخواند، حالا در جنگلی که بهطرز دردناکی واقعی و درعینحال نمادین است گیر افتاده. او که با لباسهای پرزرقوبرق و غروری کاذب وارد صحنه میشود حالا در مواجهه با درختهای تاریک و صدای کوبندهی طبلها، چیزی جز یک مرد وحشتزده نیست. اونیل تناقض درونی قدرت را در این نمایشنامه نشان میدهد: اینکه چگونه انسان در حال فرار از گذشته، در نهایت درست در میانهی آن سقوط میکند. جونز فکر میکند که میتواند گذشتهاش را دفن کند؛ اما جنگل، با سایههایی که او را تعقیب میکنند، به یادش میآورد که چیزی از گذشته هرگز دفن نمیشود. تمام خاطراتی که سالها با آنها معامله کرده، اکنون در تاریکی زنده میشوند و در چهرهی ارواح و کابوسهایی که دورش حلقه زدهاند ظاهر میشوند. نمایشنامهی «امپراتور جونز» روی یک خط نفسگیر و در حال پیشروی بنا شده است؛ چیزی که از ابتدا میدانی قرار است بد تمام شود، اما باز هم همراهش میروی. مثل یک سقوط آزاد در ذهن مردی که مدام به عقب نگاه میکند اما راهی برای فرار ندارد. 0 6 سبحان افشار 4 روز پیش چیزهای کوچکی مثل اینها کلر کیگان 3.6 21 بعضی کتابها مثل نسیمی میآیند و میروند؛ آنقدر آرام و بیادعا که وقتی به خودت میآیی میبینی چیزی درونت تغییر کرده است، بیآنکه بدانی کجا و چطور. داستان دربارهی مردی است که زندگیاش را میان زغال و سرما و خاطرات گذشتهاش میگذراند؛ مردی که شاید مثل خیلی از ما، تصمیم گرفته است با چیزهای کوچک از کنار زندگی رد شود، بدون اینکه بخواهد زیادی به زخمها دست بزند. اما سرنوشت، که همیشه راهی برای بیرونکشیدن آدم از پناهگاهش پیدا میکند، او را مقابل حقیقتی قرار میدهد که نمیشود نادیدهاش گرفت. سبک نویسنده ظریف است؛ اما در دل همین ظرافت، چیزی خشن و ناآرام جریان دارد که هر لحظه منتظر است تو را از آرامش ساختگی بیرون بکشد. داستان قرار است به ما بفهماند که «چیزهای کوچکی مثل اینها» تا چه حد در زندگی یک انسان اهمیت دارند و تأثیر میگذراند. همان لحظههای کوچکی که به نظر ناچیز میآیند، درست همانها هستند که مسیر زندگی را تغییر میدهند. «چیزهای کوچکی مثل اینها» زمزمهای در گوش است که باید در سکوت خوانده شود. 0 13 سبحان افشار 1403/11/5 فابیان اریش کستنر 4.1 7 رمان «فابیان» نوشتهی اریش کستنر اثری است که روح زمانهی خود را در دوران پرآشوب جمهوری وایمار با طنزی تلخ، نقد اجتماعی گزنده و فلسفهی بدبینی به تصویر میکشد. «بدبینی» واژهی مهمی در تحلیل این رمان است؛ انگار واژهی پنهانی است که در عنوان اصلی این کتاب یعنی «Fabian: The Story of a Moralist» نیز وجود دارد اما دیده نمیشود. این رمان روایتگر سرگذشت یاکوب فابیان است؛ روشنفکری که در جامعهای رو به زوال، بهدنبال حقیقت، عشق و معنا میگردد و دستاوردی جز «سرخوردگی» ندارد. «فابیان» را که میخوانی، احساس میکنی روی طنابی باریک قدم میزنی که از یک طرفش زندگی معمولی و کسلکنندهای آویزان است و از طرف دیگر سقوطی که انگار از همان اول منتظرش بودهای. هیچ قهرمانی در کار نیست. هیچ روایتی از تلاشهای شکوهمند و پیروزیهای باشکوه وجود ندارد. فقط یک آدم است که به تماشای جهان نشسته و «خیال میکند جهان فقط وقتی میچرخد که او ناظرش باشد.» «فابیان» را دوست داشتم؛ اما فقط به همان اندازهای که آدم از دیدن یک اتفاق وحشتناک ولی فوقالعاده هیجانانگیز در کنار جاده لذت میبرد. ترکیبی از حس آشنای مکثکردن، سرککشیدن و بعد ادامهدادن. انگار به یک جشن بزرگ دعوت شدهای و بعد از ورود میفهمی که همه مستاند و تو تنها کسی هستی که هنوز میدانی دنیا چقدر به هم ریخته است. کتاب پر است از لحظههایی که میخواهی با صدای بلند بگویی: «آره، دقیقاً همین! من هم همینطوری فکر میکنم.» آرامتر که شدی، تازه حس میکنی حقیقتی که جلویت گذاشته، خیلی سادهتر از چیزی است که همیشه به آن فکر کردهای. ریتم کتاب گاهی کند و گاهی پرشتاب است. طنز تلخ و عجیبی هم در زبان دارد. اتفاقات در ظاهر کوچکاند، اما ضربههایشان عمیق است. آدمها میآیند و میروند و هیچکس آنطور که باید، به هیچچیز بند نمیشود. همین «بیسرانجامی» است که «فابیان» را باورپذیر میکند. در نهایت، «فابیان» کتابی است که به تو نشان میدهد شاید دنیا از همان اول سقوط کرده بود و تو تنها کاری که میتوانی بکنی این است که خودت را قانع کنی هنوز فرصتی برای ایستادن هست. 2 38 سبحان افشار 1403/9/21 اول می خواستم یک گل به تو هدیه بدهم ینس دوبرس 4.5 3 درست است که این داستان درمورد جستوجوکردن و رسیدن به ایدههای جدید از مسیر رهاکردن ایدههای قبلی و تجربهی جدیدهاست، اما میخواهم بگویم از این زاویه بهش نگاه کنید: شاید اگر اول نمیخواست یک گل به او هدیه بدهد، هیچوقت هیچ کاری نمیکرد. این قصه را برای برادرزادهام خواندم و جفتمان کیف کردیم. 0 5 سبحان افشار 1403/5/29 لاشه لطیف آگوستینا باستریکا 4.1 50 شگفتی ادبیات در تلاقی و سپس درهمآمیختگی اندیشه و خیال است. داستان جهانی را خلق میکند که مصرفنشده است؛ اما درعینحال، قواعد منطقی در آم جریان دارد. داستان، زندگیکردن در جهانی دیگر را میآزماید. «لاشهی لطیف» جهان مصرفنشدهای را خلق میکند که در آن انسانها امکان استفاده از گوشت حیوانات را ندارند و مجبورند از گوشت انسانها تغذیه کنند. نویسنده برای این جهان جدید، قواعد منطقی زندگیکردن را میآزماید. انسان در چنین جهانی چه میکند؟ «لاشهی لطیف» را باید از زاویهی انسانهایی نگاه کرد که درون آن جهان زندگی میکنند؛ آنوقت نه خشونتی وجود دارد و نه قساوتی؛ چیزی نیست جز تلاشی برای زندگیکردن. «لاشهی لطیف» تجربهی شگفتانگیزی است از مواجهه با انسانی که با هر تغییری خو میگیرد؛ چه از طریق پیداکردن راهی برای ادامهدادن و چه از طریق بازکردن دروازههای جنون. 0 45 سبحان افشار 1403/5/1 پروانه و یوغ: بازخوانی نامه های ونسان ونگوگ محمد چرم شیر 3.6 2 اگر قرار باشد از میان نمایشنامههایی که تا امروز از محمد چرمشیر خواندهام فقط یکی را به دیگران پیشنهاد دهم یا امکان دوبارهخواندنش را داشته باشم، بیشک انتخابم «پروانه و یوغ» است. نمایشنامه کوتاه است، حسابی تصویر دارد و جهانبینی منسجمی پشتش است. بهنظر من «پروانه و بوغ» دربارهی «چگونه بودن» است. حرفم را با مهمترین بخش نمایشنامه تمام میکنم: «من برای تو کاری نمیتونم بکنم، ونسان. برای هیچکس کاری نمیتونم بکنم. من فقط تلاش میکنم ارتباطها رو بفهمم. اونها رو به هم وصل کنم تا تصویر مبهمی از جهانِ تو، خودم و دیگرون رسم کنم…» 0 29 سبحان افشار 1403/4/18 ناتاشا ولادیمیر ناباکوف 3.3 1 اگر در کتابفروشیای به دستهی «کتابهای کوچک» نشر نیلا بر خوردید، حتماً این قصهی کوتاه ۲۴صفحهای از ناباکوف را بخرید و لذت خواندنش را از دست ندهید. پایانش، با تکنیکبلدیِ نویسنده، در ذهنم ماندگار شد. 0 22 سبحان افشار 1403/4/15 اعتماد فالک ریشتر 3.5 1 نمایشنامههای فالک ریشتر ساختار متفاوتی دارند و خواندنشان تا حدودی سخت است. محتوا بهطور دائم علیه خودش میشود. چیزی میگوید و خیلی زود همان را خراب میکند. پیشنهادم این است که اگر اهل خواندن نمایشنامه هستید و در این قالب کندوکاو میکنید، بد نیست با فالک ریشتر هم گلاویز شوید. 0 23 سبحان افشار 1403/4/2 سایهی باد جلد 1 کارلوس روئیس ثافون 4.4 62 گذشته و آینده هرگز حالِ ما را به حال خودش وا نمیگذارند. قصهها کاری میکنند تا رفتهرفته موضع واقعیمان را دربارهی گذشته بفهمیم و در قبال آینده خیالپردازیهای بیشتری بکنیم. کسی درون ما زندگی میکند که صورتها و نامهای مختلفی دارد و بازماندهای است از دل همهی حسرتها و جسارتها. دیر یا زود، باید با او روبهرو شویم و بشناسیمش. موقع خواندن «سایهی باد» غبار خاطرات زیادی را گرفتم و خیلی چیزها به یادم آمد؛ اولینها، طولانیترینها، بیربطترینها، ناباورانهترینها، شجاعانهترینها، شرمآورترینها و هیجانانگیزترینها. البته که یادآوری، قدرت تکنیک است نه محتوا. چهچیزی جز تکنیک میتواند اینگونه راه رخنهکردن در انسان را بیابد و با موجودی که درون او زندگی میکند به گفتوگو بنشیند؟ نویسنده، در «سایهی باد»، برای هرکسی رازی را پنهان کرده است که باید پیدایش کنید و پیش خودتان نگهش دارید. حتماً این راز را پیدا خواهید کرد؛ چراکه «کتابها آینهان؛ ما در کتابها فقط چیزهایی را میبینیم که در وجود خودمون هستن.» این یک قصهی خواندنی است؛ نه بیشتر و نه کمتر. 0 35 سبحان افشار 1403/3/20 سایکوسیس 4:48 سارا کین 3.6 14 «سایکوسیس ۴:۴۸» تکاندهنده است. وهمی که سارا کین ساخته، انگار فراخوانی است از لایههای تاریک و ناشناختهی درونتان. بهقول آقای چرمشیر، سارا کین این نمایشنامه را «در حال» مریضی ننوشته؛ بلکه آن را «با» جهان فکری خودش و «درمورد» آن نگاشته است. شگفتی نمایشنامه نیز در همین است. در «سایکوسیس ۴:۴۸» شما درمورد آوارشدن جهان نمیخوانید؛ بلکه، جهان آوار شده است. نمایشنامه کوتاه است؛ اما نوشتههای مترجم اثر عرفان خلاقی را هم از دست ندهید. 0 36 سبحان افشار 1403/3/16 قايق شبرو به طنجه کوین باری 3.1 2 «قایق شبرو به طنجه» کتاب عجیبی است. ساختار متفاوتی دارد و خواندنش آنچنان آسان نیست؛ ولی ناب است. از آن داستانهایی است که نباید منتظر آخرش بشوی؛ باید از همان اول «همراه» باشی و از زاویهی شخصیتها به جهان نگاه کنی. این کتاب را حتماً دوباره میخوانم و فکر میکنم در بار دوم برداشت خیلی متفاوتتری داشته باشم. 0 13 سبحان افشار 1403/3/6 تاکسی سواری سروش صحت 3.2 44 تکرار و تکرار و تکرار. وقتی سروش صحت بهجای متنها و ایدههای خلاقانه از ساختار و حرفهای تکراری استفاده میکند، یعنی این متنها را برای تمرین نویسندگی نوشته بوده و حالا با خود گفته که بد نیست چاپ هم بشود. خلاصهی داستانها این است که یا همه را مثل خودش میبیند، یا با خود میگوید «عه باورم نمیشود این فلانی است». آخر بیشتر داستانها هم همهی سرنشینان در سکوتی عمیق فرو میروند تا خواننده پند و اندرز آن را بگیرد. کل کتاب را میتوانید دوسهساعته بخوانید؛ بااینحال، تمامکردنش برای من سخت بود. 11 31 سبحان افشار 1403/3/3 جنایت و مکافات فیودور داستایفسکی 4.5 151 نوشتن از «جنایت و مکافات» سخت است. این داستان شما را میبلعد. گم شدهام در غار تاریک افکار و واگویههای راسکولنیکف. شاید هم او در راهروهای تودرتوی ذهن من مسیر گم کرده باشد. بههرحال از راسکولنیکف نوشتن سخت است. او غریبِ آشناست. تمایلش به تنهایی و انزجارش از کسانی که دوستش دارند، تضادی جنونآمیز را به نمایش میگذارد. شاید برخی معتقد باشند که این شخصیت تکلیفروشن است؛ اما من اتفاقاً او را وامانده و متحیّر میبینم. بهترین توصیف دربارهی این شخصیت، مصرعی است از حسین صفا: «سبک نکرد مرا چیزی.» به داستایفسکی حسودی میکنم؛ چقدر حرفزدن را بلد است. انگار خلأهای ذهنتان را میداند و خوب بلد است که باید کجای افکارتان بنشیند. * هشدارِ ضروری: این کتاب بسیار تلخ و گزنده است. 1 18 سبحان افشار 1402/12/6 ساندویچی بین راهی کلاید لین ناتیج 4.0 1 انگار نمیتوانم برای همهی کتابها مرور کاملی بنویسم و چند کتاب مانده که وقت نمیکنم برایشان چیزی بنویسم. پس فعلاً به نوشتههای چندخطی اکتفا میکنم. «ساندویچ بینراهی کلاید» طنز جالبی دارد. خندهدار نیست؛ اما شوخیها و کنایههای ریز نویسنده در خلال گفتوگوها جالب است. ترجمهی دوست عزیزم افسانه لطفیمقدم هم بیتعارف خواندنی و روان است. هم ترجمه هم خودِ روایت، هر دو خیلی رواناند و خواندن کتاب حدود یکیدو ساعت بیشتر زمان نمیبرد. تازگیها به این فکر میکنم که «آشپزخانه» عجب جای مهمی برای طراحی یک داستان است. آن از «آشپزخانه و متعلقات» و این هم از «ساندویچی بینراهی کلاید». شاید این نمایشنامه فکرتان را مثل من اینگونه درگیر کند: «جریانداشتن در این جهان، هرکس به طریقی.» 0 17 سبحان افشار 1402/11/29 مالی سویینی برایان فریل 4.6 3 برای آنهایی که کل متن را نمیخوانند: نمایشنامهی «مالی سویینی» بیضرر و پرفایده است. «اتاق»تان را توصیف کنید؛ توصیفی که توصیفِ اتاقِ من نباشد. اتاقتان چه شکلی است؟ از شکلی بگویید که شکل اتاق من نباشد. «میز»تان را دیدهاید دیگر؛ توصیفش کنید. چه شکلی است؟ شکلش را بگویید؛ طوری که تعریف شما فقط برای میز خودتان باشد، نه هیچ میز دیگری. چه تصویری از «دست»هایتان دارید؟ دستِ شما چگونه است که دست من نیست؟ دستتان چه شکلی است که شبیه هیچ دستی نیست؟ «گفتن» مسئلهی اول نیست؛ موضوع اصلی «دیدن» است؛ «چطور دیدن»؛ که البته ما بلدش نیستیم. بیآنکه خوب دیده باشیم، بدیهی است که نمیتوانیم خوب حرف بزنیم؛ اصلاً چیزی نخواهیم داشت برای گفتن. برای مثال، «اتاق من شلوغ است.» شلوغ است چون خوب آن را ندیدهام. درستدیدن باعث میشود که بهجای آن جملهی اول، بفهمم که «اتاق من به چند کتابخانه نیاز دارد.» درستتر که ببینم، میفهمم که اتاقم را باید اینطور تعریف کنم: «در اتاق من، یک تخت وجود دارد که همان هم اضافی است.» و بهاحتمال زیاد در یک تماشای بینقص، باید به هزار تعریف دیگر و سپس تجمیعی از آنها در یک جمله برسم. خیالتان راحت، دنبال یک نظریه برای مادرها نیستم تا فرزندانشان را به جمعکردن اتاق خود تشویق کنند. فقط میخواهم خودم را از «تصوّر»کردن نیندازم. تصویر که نباشد، تصوّری هم وجود ندارد. «اتاق شلوغ» یعنی محرومشدن از تصوّر «اتاقی با یک تخت اضافه و داستانهایش»؛ چهبدانم، مثلاً داستان تختخوابی که رویش کتاب میگذارند و احساس ناکافیبودن میکند. اما برای فهمیدن آنکه «تصویر» چیست و «تصوّر» چگونه است، باید کتاب «مالی سویینی» را بخوانید؛ داستان زن میانسالِ نابینایی که نمیبیند/میبیند و اطرافیانش برای دیدن/ندیدن او تلاش میکنند. کتاب را معرفی میکنم چون به این فکر کردم که تا مدتی پیش نمیدانستم چنین کتابی وجود دارد و چه حسرتبار بود اگر هیچوقت نمیفهمیدم. 6 24 سبحان افشار 1402/10/7 محاکمه خوک اوسکار کوپ-فان 3.2 10 وقتی «دیگران» کاری انجام دهند که مطابق میل ما نباشد، ما چه خشمگین میشویم. وقتی «دیگران» دست از پا خطا کنند، ما چه عصبانی میشویم. وقتی «دیگران» ارادهای داشته باشند مستقل از ما، ما چه بیقرار میشویم. وقتی رفتار «دیگران» از خشم و عصبانیت و بیقراری ما تأثیر نگیرد، ما قضاوت میکنیم و حکم میدهیم. «محاکمهی خوک» بسیار خوشخوان است و وقتی نمیگیرد. هم پیشینهی تاریخی دارد، هم استعارهای دقیق است از رابطهی حاکم میان ما و دیگری. البته من همهچیز را به وادی این «من و ما» میکشانم؛ و الا استعارهی اولیهاش و شاید تنها منظور نویسنده، ساختاری است که برای ادامهی حیات، نیاز دارد که با تو مثل یک «خوک» برخورد کند. یک اتفاق جالبی هم که نمیدانم خواسته یا ناخواسته بوده، این است که خوک بهعنوان شخصیت اصلی داستان، نوعی از بیگانگی را دارد که در مورسو، شخصیت اصلی «بیگانه»ی کامو میبینیم. پیشنهاد میکنم موقع خواندن، خودکار، مداد یا ماژیک علامتزن داشته باشید و خط بکشید و بنویسید. 0 26 سبحان افشار 1402/10/7 درک یک پایان جولیان بارنز 3.6 28 از آن کتابهایی است که بابت دیرخواندنشان حسرت میخورم. تونی وبسترِ پیر، داستانش را از دوران مدرسه روایت میکند؛ داستان خودش، دوستان نزدیکش، روابط پیچیدهاش و معرفتی که نسبت به زندگی داشته و دارد. «انتظار» معشوق ماست؛ به پایش میسوزیم و میسازیم. انتظار میکشیم چیزی را که نمیدانیم چیست. شک نداریم که خواهد آمد؛ اما نه امروز بلکه فردا. با این وجود، «آن چیز» به همان دلیلی هرگز نمیرسد که «فردا» هیچوقت در «امروز» یافت نمیشود. «درک یک پایان» یعنی مسئلهای مهم برای اندیشیدن درمورد زمان: ۱. اینگونه است؛ زمان آن را ثابت میکند. ۲. اینگونه نیست؛ زمان آن را ثابت میکند. خب، هرکدام از دو گزینهی بالا، پیامدهایی در پی دارد. اگر زمان همان چیزی باشد که روایتهای ما را اثبات میکند، انسان به چه موجود بیارزشی تبدیل میشود! بندهی زمان! و اگر زمان برای اثبات اشتباهات ما سر گذرگاههای تاریخ ایستاده، یعنی انسان از زمان قدرتمندتر است. این را هم بگویم که پایانبندی را اصلاً دوست نداشتم. بهنظرم بیش از اینکه «خلاقانه» باشد، تلاش نویسنده برای رفتن بیدلیل از مسیری دیگر بود. 0 23 سبحان افشار 1402/10/7 مرگ تصادفی یک آنارشیست داریو فو 4.1 3 «مرگ تصادفی یک آنارشیست» داستانی سیاسی است. اولش فکر نمیکردم داریو فو تا این اندازه چپ باشد؛ اما خب تا همین اندازه چپ است. دومین چیزی که با این نمایشنامه از داریو فو فهمیدم این بود که نویسندهی خیلی خوبی است؛ ایدهی خوب، کشش داستانی، دیالوگهای جذاب و پایانبندی شستهرفته. 0 11 سبحان افشار 1402/10/7 شوکران نوشی من وودی آلن 3.2 1 اولین کتابی است که از وودی آلن خواندهام. چه زبان جالبی داشت. تأثیر اولیهاش این بود که مشتاق شدم باز هم از او بخوانم. هم طنز جالبی داشت، هم محتوای تأملبرانگیز. جمعوجور هم بود. انشاطور بگویم، ما از این نمایشنامه یاد میگیریم که حواسمان باشد زارتمان در نرود. 0 4 سبحان افشار 1402/10/7 مکبث ویلیام شکسپیر 4.2 24 یک شاهکار. «مکبث» نمایشنامهای است برای چند بار خواندن. فرماندهای که وسوسه میشود یا همسری که وسوسه میکند یا شاهی که به قتل میرسد یا خانوادهای که ترک میشود یا دلیری که به پا میخیزد یا فرزندی ترسو؟ همهی اینها؛ همهشان میتوانند شخصیت اول این نمایشنامه باشند؛ چون شکسپیر در شخصیتپردازی سنگتمام گذاشته است. این داستان را از هر وری، با هر نگاهی و همراه با هر شخصیتی که بخوانی، مو لای درزش نمیرود. اما لیدی مکبث؛ آیا من یک نفرم؟ آیا من هستم که فکر میکنم و من هستم که همزمان تصمیم میگیرم و من هستم که سپس عمل میکنم؟ آیا من از خودم میگریزم و گریز از خودم به من شهامت میدهد؟ من ترجمهی عبوالرحیم احمدی را خواندهام. باقی ترجمهها را هم خواهم خواند. بهنظرم ترجمهی خیلی خوبی بود و توضیحات کامل در پاورقی هم کمک زیادی میکرد برای افتادن همهجانبه در میان جهان داستان و شکسپیر. پیشنهاد میکنم خواندن «مکبث» را در اولویتهایتان بگذارید. 0 6